Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فارس»
2024-04-25@13:32:39 GMT

دوش شربت شهید مهدی زین‌الدین!

تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۱۱۳۶۵۵

دوش شربت شهید مهدی زین‌الدین!

تعارف کردیم و آقا مهدی زین‌الدین زودتر از بقیّه تقّه‌ای به در زد و دست ‌گیره را پایین کشید، یا الله گفت و آن را باز کرد. بله! حدس حمید درست بود. باز شدن در همان و خیس شدن آقا مهدی همان، سکوت شکست و شلیک خنده بچّه‌های داخل کانکس بلند شد، چراغ‌ها را هم خاموش کرده بودند، من هم خنده‌ام گرفته بود و به زحمت جلوی خودم را نگه داشته بودم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

به گزارش خبرگزاری فارس از زنجان، حاج حسین محمدی از رزمندگان زنجانی دوران دفاع مقدس در یکی از خاطرات خود از دوران جنگ می‌گوید: مهدی زین‌الدین رو به حمید کرد و گفت: «آقا حمید! امشب خیلی دلم گرفته. پاشو بریم کانکس یوسف اینا، شاید پیش اونا حال و هوامون عوض بشه.» 

می‌خواست از جایش بلند شود که حمید(سردار شهید حمید احدی) از دستش گرفت و مخالفت کرد.

-چه کاریه آقا مهدی! این ‌ جا جمع‌‌مون جمعه، حاج اصغر(مداح مشهور زنجانی) هم که هست، بگیم یه دهن برامون روضه حضرت زهرا(س) بخونه تا دلمون باز شه.

دلیل مخالفتش را می‌دانستم، بارها شاهد شیطنت‌ها و نقشه‌های عجیب و غریب این گروه بود. بعید نبود که این بار آقا مهدی را طعمه قرار دهند، تازگی‌ها دوش شربت و جشن پتو را همزمان اجرا می‌کردند و دمار از روزگار کسی که به دام‌شان می‌افتاد، در می‌آوردند.

آقا مهدی دوباره حرفش را تکرار کرد و حمید خودش را به نشنیدن زد. رو به من کرد و پرسید: «چه خبر از زنجان، مرخصی خوش گذشت؟»

از صبح چند بار این سؤال را از من پرسیده بود، می‌خواستم همان جواب تکراری را بدهم که ناصر با چشم و ابرو به حمید اشاره کرد که حرف آقا مهدی را جدی بگیرد.

حمید مستأصل نگاهش را بین آن دو چرخاند و از جا بلند شد.

- پاشین آقا مهدی! پاشین که اونا الآن تور پهن کردن و منتظر طعمه ‌هستند.

حرفش را با خنده گفت و سر تکان داد. این بار آقا مهدی خودش را به نشنیدن زد و پشت سر ناصر از کانکس بیرون رفت، من و حاج اصغر و بقیّه هم دنبال‌شان رفتیم.

در کانکس‌شان بسته بود و هیچ صدایی نمی‌آمد. حمید با خنده سر تکان داد.

- تو این گرما درو بستن، معلوم که یه کاسه‌ای زیر نیمه کاسه شونه.

من هم در تأیید حرف حمید گفتم: «دارن شِش ‌ وبِش می‌زنن، حسابی!»

تعارف کردیم و آقا مهدی زین‌الدین زودتر از بقیّه تقّه‌ای به در زد و دست ‌گیره را پایین کشید. یا الله گفت و آن را باز کرد. بله! حدس حمید درست بود. باز شدن در همان و خیس شدن آقا مهدی همان. سکوت شکست و شلیک خنده بچّه‌های داخل کانکس بلند شد. چراغ‌ها را هم خاموش کرده بودند، من هم خنده‌ام گرفته بود و به زحمت جلوی خودم را نگه داشته بودم.

آقا مهدی چند لحظه‌ای سرجا خشکش زده بود و آب از مو و لباس‌هایش چکه می‌کرد، از قضا! همان روز یک دست یونیفرم تازه و اتو کشیده هم تنش کرده بود.

بچّه‌ها هم چنان می‌خندیدند و متلک بار مهدی زین‌الدین می‌کردند، هنوز توی تاریکی او را نشناخته بودند. یک ‌ دفعه «علی مولایی» عصبانی شد و رفت داخل.

- بَسدی، گولمین! گولمین!(بسه دیگه نخندید، نخندید) 

صدای خنده‌ها کم‌تر شد. علی هم ‌ چنان می‌توپید.

- شورشو درآوردید! خجالت بکشید.

یکی از جمع خودشان گفت: «آقا حمید نیست، برادر زین‌الدینه.»

با شنیدن اسم زین‌الدین همه ساکت شدند و یکی پیلوت فتیله فانوس‌ها را بالا کشید. همان لحظه آقا مهدی دست به موهای خیسش کشید و زد زیر خنده. دیگر ابهت فرماندهی شکسته بود و ما هم داشتیم می‌خندیدیم، حمید با خنده می‌گفت: «من که گفتم بی‌درد سر بشینیم تو کانکس خودمون.»

مهدی هم در جوابش می‌گفت: «عیبی یوخ قارداش!(عیبی نداره برادر!)  قسمت این بوده که من جای شما دوش شربت بگیرم.»

بالای در پارچ پر از شربت گذاشته بودند. باز هم جای شُکرش باقی بود که بعدش جشن پتو برایش نگرفتند.

یوسف قربانی(از غواصان شهید زنجان معروف به مرغابی امام زمان) ملافه‌ای به سر آقا مهدی انداخت تا خودش را خشک کند. برای جبران خطایشان، سریع دست به کار شدند و بیرون کانکس پتو انداختند. چایی دم کردند و برای شاد کردن دل آقا مهدی شروع کردند به تعریف لطیفه‌های بامزه و بی‌مزه.

دو ساعتی گفتیم و خندیدیم و از خودمان پذیرایی کردیم، آخر سر به پیشنهاد حمید، برای حسن ختام شب ‌ نشینی، حاج اصغر روضه حضرت زهرا(س) خواند و عزاداری کردیم.

صدای ناله بچّه‌ها چنان بلند شد که انگار نه انگار همین یک ساعت پیش داشتند سربه ‌ سرمان می‌گذاشتند و می‌خندیدند. 

از خاطرات حاج حسین محمدی 

انتهای پیام/73002/ق

منبع: فارس

کلیدواژه: زنجان رزمندگان حاج حسین محمدی شهید دفاع مقدس شهید زین الدین حمید احدی سنگر کانکس حاج اصغر زنجانی شب نشینی مهدی زین الدین آقا مهدی بلند شد بچ ه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۱۱۳۶۵۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

تغییر صدا و چهره رحمان و رحیم سریال پایتخت بعد ۹ سال (فیلم)

 

 

 

منبع : فرادید

ویدئوهای دیدنی دیگر در کانال های آپارات و یوتیوب عصر ایران ???????????? کانال 1 aparat.com/asrirantv کانال 2 aparat.com/asriran کانال 3 youtube.com/@asriran_official/videos کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: سکانس خنده دار از پایتخت ۶؛ وقتی ارسطو از زندان بر می‌گردد و دنبال کار است (فیلم) سکانس خنده دار پایتخت؛ واکنش بهتاش به ماجرای خواستگاری رحمت از مادرش (فیلم) سوارکاری نیکای سریال پایتخت با یک اسب (فیلم)

دیگر خبرها

  • خنده‌دارترین لحظات «خدنگ‌ها» در حیات وحش (عکس)
  • قلیان با گاز خنده!
  • ماجرای طعم شیرین آخرین دعای کمیل شهید زین الدین
  • میرزا مهدی آشتیانی؛ جمع بین نبوغ و تبحر
  • خنده های یورگن کلوپ پس از گل دوم اورتون به لیورپول / فیلم
  • کل‌کل خنده‌دار پدر و پسر کشتی ایران بر سر استقلال و پرسپولیس (فیلم)
  • تغییر صدا و چهره رحمان و رحیم سریال پایتخت بعد ۹ سال (فیلم)
  • ببینید | کل‌کل خنده‌دار پدر و پسر کشتی ایران بر سر استقلال و پرسپولیس
  • کامنت عجیب سیاوش یزدانی زیر پست الهلال با ایموجی خنده! + عکس
  • پوستر «مست عشق»، سوژه خنده کاربران شد