جلال آل احمد؛ چهره مقدس غربستیزان ایران
تاریخ انتشار: ۲۰ تیر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۵۷۹۰۹۱
رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «جبر مصرف ماشین، شهرنشینی میآورد و این شهرنشینی دنبالهای است از کنده شدن از زمین... و این نخستین تضادی که حاصل غربزدگی ما است. این غربزدگی دو سر دارد؛ یکی غرب دیگری ما که غربزدهایم. به جای غرب بگذاریم در حدودی تمام اروپا و روسیه شوروی و آمریکای شمالی. یا بگذاریم ممالک مترقی یا همه ممالکی که قادرند به کمک ماشین مواد خام را به صورت پیچیدهتری درآورند و همچون کالایی به بازار عرضه کنند و این مواد خام فقط سنگ و آهن نیست یا نفت یا روده یا کتیرا.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
جلال آل احمد به تاریخ یازدهم آذر ماه ۱۳۰۲ هجری شمسی در تهران زاده شد. خانوادهای بسیار مذهبی داشت و پدرش از روحانیون متعصب شهر بود که با آیت الله طالقانی نسبت داشت و سراسر دوران کودکی جلال زیرسایه سنگین تربیت مذهبی پدر قرار گرفت. جلال در طول زندگی کوتاه خود همچنان بر تربیت مذهبی پدر پایبند بود؛ در بیست سالگی به اصرار پدرش به نجف عراق رفت تا طلبه شود و جای پدر را بگیرد. اما پس از سه ماه از درس طلبگی دست کشید و به تهران بازگشت. در این دوران خلقیات و سلوک اخلاقیاش تفاوت کرده بود؛ دیگر چندان مبادی به آداب دین نبود و پای منبر شریعت سنگلچی که افکار نو و بدعتآمیزی داشت میرفت و با احمد کسروی و اطرافیانش معاشرت میکرد. برادر جلال، شمس آل احمد در کتاب «از چشم برادر» این استحاله را چنین شرح میدهد: «در بازگشت از سفر نجف، قرائنی را در رفتار جلال دیده بودند که باعث نگرانیهای پدر و مادر شده بود، جلال که با انگشتری عقیق به دستش به سفر رفته بود، حالا بی انگشتر بازگشته بود و دیگر مقید نبود مهر را هنگام سجده زیر پیشانی بگذارد و گاهی دست به سینه به نماز میایستاد و اینها نشانه میل به مذهب اهل سنت بود.»بیشتر بخوانید: دکتر علی شریعتی؛ مسلمان التقاطی در جستجوی عدالت! عضویت جلال آل احمد در حزب توده جلال پس از بازگشت به حزب توده پیوست و به همین خاطر پدرش او را از خانه بیرون کرد اما او در دورانی که به حزب توده نیز پیوسته بود به مذهب پشت نکرد. در همین سالها به دانشکده ادبیات رفت و در رشته ادبیات فارسی مشغول به تحصیل شد. در سال ۱۳۲۶ به همرا خلیل ملکی از حزب توده جدا شد و چند سال بعد به حزب زحمتکشان دکتر مظفر بقایی پیوست. بدون شک عضویت در حزب توده و فعالیت در نشریات «بشر» و «مردم» تاثیر بسیاری بر جلال داشته و افکار و نوشتار او متاثر از این دوره فعالیتهاست. اما جلال در سالهای عضویت و جدایی از حزب توده و حتی تا پایان عمر، درک عمیقی از مارکسیسم نداشت. بهروز خرم در کتاب جلال و آل احمد مینویسد: «هنگامیکه انشعاب خلیل ملکی و یارانش از حزب وقوع یافت کمتر کسی از رهبران حزب از آشنایی و تجربه کافی برای درک مارکسیسم و به کار انداختن آن برخوردار بود. خلیل ملکی نیز که از جمله پرمایگان حزب بود در همین زمره قرار داشت، چه رسد به جلال آل احمد... در هنگام انشعاب دعوا بر سر مارکسیسم نبود. مثلا بر سر این بود که حزب توده از شوروی دفاع میکرد و -در بهترین تحلیل- انشعابیون حزب را آلت دست شوروی میدانستند.» آل احمد حزب توده را به مزدوری استالین متهم میکرد و مدام عباراتی، چون نوکر و کاسهلیس شوروی در توصیف کمونیستها به کار میبرد. او بعدها در کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران» اینگونه با تودهایها تسویه حساب کرد: «روزگاری بود و حزب تودهای بود و حرف و سخنی داشت و انقلابی مینمود و ضد استعمار حرف میزد و مدافع کارگزان و دهقانان بود و چه دعویهای دیگر...، اما روزی شروع شد که مامور انتظامات یکی از تظاهراتهای حزبی بودم که به نفع ماموریت (کافتارادزه) برای گرفتن نفت شمال به راه انداخته بودیم...، اما اول شاه آباد چشمم افتاد به کامیونهای روسی پر از سرباز که حامی و ناظر تظاهر ما، کنار خیابان صف کشیده بودند که یکمرتبه جا خوردم و چنان خجالت کشیدم که تپیدم توی کوچه سید هاشم و بازوبند را سوت کردم.» از آن تاریخ جلال مدام با تودهایها درگیر بود و حتی در قسمتی از کتاب خدمت و خیانت روشنفکران از درگیری فیزیکی با آنها مینویسد: «یکی از تودهایها را در ملاء عام زدم. عینا. باز در گذرگاهی بود و جوانکی ناسزایی داد و گذشت. رسمشان بود. هر جا که میدیدندمان فحشمان میدادند که خائن و ... از این قبیل و ما راستی داشت باورمان میشد که خائن بودهایم؛ که چنان کلافه شدم که توی زیرگوشش و چنان زدم که افتاد توی جوی خیابان...» رادیو مسکو جلال و خلیل ملکی را به خیانت محکوم کرد و جلال از این قضیه بسیار ناامید و دلسرد شد. اما او در حزب زحمتکشان نیز نتوانست فعالیت کند و از حزب بیرون رفت. جبهه ملی به رهبری دکتر محمد مصدق نیز از نظر او بیش از حد محافظهکار بود و جبهه سوم خلیل ملکی نیز جای مناسبی برای فعالیتهایش نبود.
جلال آدمی احساساتی و سرکش بود و انتخابهای سیاسیاش نه از روی عقلانیت که از هیجانهای او ناشی میشد. تمام این ملاحظات باعث شدند که جلال در سال ۱۳۳۲ و در گرماگرم کودتا سیاست و فعالیت حزبی را ببوسد و کنار بگذارد. اما علت جدایی جلال از خلیل ملکی که همواره تحسینش میکرد و دکتر مصدق که یک سر و گردن از تمام سیاستمداران تاریخ ایران بالاتر بود چه بود؟ بهروز خرم در تحلیل انشعابات پی در پی جلال مینویسد: «جلال آل احمد از یک خانواده روحانی میآمد و قالبهای مذهبی که در ذهنش گنجانده بود نمیتوانست بی اثر بماند... در آن کارزاری که بین مصدق و روحانیون جریان داشت، نمیتوانست تصمیم قطعی و قاطعانه به جانب یک طرف را بگیرد. جدایی از دکتر بقایی نشان داد نمیخواهد در کنار از پشت خنجر زنان بماند. ولی نمیخواست و نمیتوانست یکباره فاتحه روحانیت را هم خوانده باشد. او در تحلیلهای بعدی خود وقتی به آن دوره اشاره میکند، توجهش بیشتر به دین است تا سیاست... راه او دیگر از خلیل ملکی جدا میشد و اگرچه تا پایان راهیابیها، خودش را مدیون ملکی میدانست و تا پایان عمر به او احترام داشت، ولی دیگر همراه او نبود. راهی که آل احمد میرفت در جهت مذهبی شدن بود، اگر چه گاهی با این طرف و آن طرف زدن، ولی با گرایش مشخص.»
به گزارش رویداد۲۴ مشکل اصلی جلال با همه این گروههای سیاسی از منظر دینی بود. احمد شاملو زمانی به کنایه گفت «جلال از ابتدا بچه آخوند بود و تا انتها بچه آخوند باقی ماند.» در حقیقت دیدگاههای مذهبی جلال همواره با او بود و او هیچگاه به مذهب پشت نکرد. وقتی پدرش مرد جلال پوستین پدر را برداشت و همیشه آن را میپوشید و آرزو داشت جانشین مقام معنوی پدر باشد.
او در خدمت و خیانت روشنفکران مینویسد: «دم از کمونیسم و سوسیالیسم زدن و هیچ کوششی به کار نبردن برای تطبیق آن «ایسمها» بر شرائط محل -با اساس معتقدات سنتی خلق درافتادن و در مجموع، اوضاع سیاسی روحانیت را به هیچ گرفتن و جبهه ملی که در مدت کوتاهتری نفوذ بیشتری جمع کرد، به علت تکیهای بود که به روحانیت کرد.»
در واقع تطبیق ایسمها با شرایط بومی که در این جمله میخوانیم آمال فکری سیاسی جلال بود که تفکر التقاطی و تحلیلهای سطحی تاریخی- سیاسیاش نیز از همین نقطه نضج گرفت.
زمانی که آل احمد از فعالیتهای سیاسی دور بود و تمرکزش را بر آفرینش آثار ادبی گذاشته بود را میتوان به دو دوره تقسیم کرد. دوره اول از انشعاب حزب توده تا پیوستن به زحمتکشان و دوره دوم از کودتای ۲۸ مرداد تا پایان عمرش.
بیشتر بخوانید: سید حسین نصر؛ منادی اسلامی کردن علوم در ایران
دوره عزلت جلال آل احمد
آل احمد در دوره انزوای اولیه با سیمین دانشور ازدواج کرد، امری که مخالفت شدید پدر را در پی داشت و به ترجمه آثاری از آلبر کامو، اوژون یونسکو و ژان پل سارتر پرداخت. آل احمد زبان فرانسه را خوب نمیدانست و به غیر از فارسی به زبان دیگری تسلط کامل نداشت. به همین دلیل در ترجمه این آثار از دوستانش کمک گرفت، ولی با این حال کیفیت ترجمهها قابل قبول نیست و اگر نثر فارسی قدرتمندش نبود آثار ترجمهای او به کلی غیرقابل خواندن میماند.
جلال در دوره اولیه عزلتش آشکارا دغدغههای اگزیستانسیالیستی داشت و آثاری که به ترجمه و معرفیشان همت کرد جملگی از نویسندگان شکاک دوران پس از جنگ بود که از پوچی زندگی و بی ارزش شدن ارزشها مینوشتند.
تمایلات دینی جلال روز به روز بیشتر میشد و تاثیرات حزب توده نیز به نوعی در او ماندگار شده بود. جمع بین دین و سوسیالیسم را میتوان در بسیاری از داستانهایی که جلال در دوره اولیه گوشهگیری نوشته، دید. علی میرسپاسی در کتاب تاملی بر مدرنیته ایرانی داستان سه تار آل احمد را نشانگر تمایلات اسلامی-سوسیالیستی او میداند؛ نوعی دین شناسی زمینی که به جای تاکید بر آخرت و روح و خدا بیشتر بر آرمانهای اخلاقی دین تاکید میکند و آن را با نوعی سوسیالیسم تخلی پیوند میزند.
سه تار داستان نوازندهای فقیر و دورهگرد است که آرزویش داشتن سه تاری از آن خود است. سه تار عاریهای به دل او نمینشیند و او را به وجد معنوی نمیرساند. سه تار نواز دورهگرد بعد از مدتها کار طاقتفرسا موفق میشود سه تاری برای خود بخرد و به آرزوی دیرینهاش برسد. این واقعه برای او بسیار فرخنده است و احوالات روحی و جسمیاش را بهبود میبخشد. اما مدتی بعد که با ساز خود به مسجد میرود، عطرفروشی که کار و کاسبی کسادی دارد به او حمله کرده و به بهانه حمل ساز به مسجد سه تارش را میشکند. در این داستان ساده سوسیالیسم تخیلی آل احمد و گرایشهای دینیاش را به عینه میتوان دید.
نوازنده دوره گرد مجبور است برای سیر کردن شکمش هنرش را بیمقدار کرده و بفروشد. همچنین زمانی که برای خودش سازی میخرد و به آرزویش میرسد عطر فروش و جملگی مومنان به او حمله میکنند و سازش را میشکنند. عطرفروش چنین وانمود میکند که بر اساس قانون الهی عمل کرده، ولی آل احمد با زبان تمثیل به ما میگوید که در یک نظام طبقاتی قانون الهی تبدیل به ابزاری برای بروز عصبیت میشود و معنویت را زایل میکند.
آل احمد نوعی جامعه بیطبقه توحیدی را خواستار بود. این ایده بعدها در آثار چهرههایی همچون ابوالحسن بنی صدر خودش را نشان میداد. سازمان مجاهدین خلق در دوره تاسیس نیز به همین ایده پایبند بود. از منظر آل احمد دین و معنویت در جامعه ناعادلانه امکان بروز و ظهور ندارد و در این نوع جوامع دین به ضد خود بدل میشود. این نوع دینشناسی آل احمد که در تضاد با فقه و دین سنتی که مالکیت خصوصی و تجارت آزاد را تبلیغ میکرد، قرار دارد. بدون شک تاثیرات سوسیالیستی که آل احمد از حزب توده و خلیل ملکی گرفته بود در این نوع صورتبندی از دین موثر است.
جلال در دوره دوم عزلت گزینیاش، یعنی از کودتای ۲۸ مرداد به بعد تمایلات سنتی و اسلامی بیشتری پیدا میکند و برای پیدا کردن ریشههای خود به سفر میرود و سفرنامه مینویسد. نخستین سفر جلال به اورازان است و بعد به تدریج بویین زهرا و اسرائیل و مکه نیز سفر میکند.
در سفر به اورازان که سرزمین آبا و اجدادی اوست، احساسات نوستالژیکش برانگیخته میشود و در یک چرخش رمانتیک عاشق روستا شده و از شهر و شهرنشینی متنفر میشود. خلوص روستایی که آل احمد توصیف میکند و نوستالژی بازگشت به آن را دارد، در مقابل ماشینیسم و شهرنشینی قرار دارد که آل احمد آن را «بیماری شهرنشینی» میخواند و دنیایی است که از دست رفته و باید از نو احیا شود.
در همین حال و هوا بود که آل احمد سرگذشت کندوها را نوشت و در آن از زنبورهایی گفت که سودای بازگشت به اصل خویش را دارند. آل احمد بیش از همه نگران از دست رفتن فرهنگ بومی و شیعی خود بود تا ستمی که امپریالیسم و استعمار یا حکومتهای استبدادی روا میدارند. به همین علت نقد آل احمد نه معطوف به ستم سیستمی بلکه معطوف به کلیت غرب و جهان جدید است.
آل احمد از خلال همین مسیر بود که از «سه تار» و «افطار بیموقع» به «غرب زدگی» رسید. غرب زدگی در واقع یک تکنگاری بود که برای «شورای هدف فرهنگ ایران» نگاشته شده بود. شورایی که کسانی چون احمد فردید در آن عضویت داشتند.
آل احمد ترم غرب زدگی را از فردید گرفته بود، اما معنای آن را همانطور که فردید بعدها گفت نفهمیده بود. غرب زدگی در گفتمان فردید با تقلیدی ناشیانه از هایدگر نوعی انحراف متافیزیکی بود که از افلاطون آغاز شده و به زمان حاضر میرسید؛ نوعی غفلت از وجود که بر پایه آن جهان تازهای پدیدار میشد. برای فردید غربزدگی نوعی نگاه به جهان بود؛ تکنیکی و «نجارانه دیدن» جهان و ربطی به شرق و غرب جغرافیایی نداشت.
آل احمد، اما سواد فلسفی و تاریخی چندانی نداشت و از درک منظور فردید که اتفاقا اندیشمند جدی محسوب نمیشد، عاجز بود. به همین دلیل اساس کتاب او مبتنی بر یک سوءتفاهم بنا شد. آل احمد غرب را جغرافیایی میفهمید و غرب زدگی را مساوی با ماشینیسم. اطلاعات تاریخی و اجتماعی آل احمد عمیقا سطحی و معیوب بود و غربزدگی ارزش تئوریک و تاریخی نداشته و ندارد.
تمام اینها باعث نمیشد که جلال در نقدش از غرب جانب احتیاط را بگیرد و دست به عصا سخن بگوید. متن مملو از احکام کلی و تعمیمهای نابجا و حملات شخصی و بیمارگونه به روشنفکران و نواندیشان است.
آل احمد غرب زدگان را چنین توصیف میکند: «پا در هوا، آب زیرکاه، هُرهُری مذهب، راحت طلب، بیتخصص، بیشخصیت، قرتی و چشم به دهان غرب دوخته.» بیشتر این توصیفات در مورد خود آل احمد صادق هستند و در اینجا نوعی فرافکنی روانکاوانه را شاهدیم.
بیشتر بخوانید: خلیل ملکی؛ حل تضاد طبقاتی از راه مذاکره!
به گزارش رویداد۲۴ آل احمد گفتمان سطحی خود را به کمک نویسندگان ادبی و تعداد بسیار محدودی متن نظری پیش برد و در واقع بسط گفتمان غرب زدگی به کمک آرای غربیانی چون یونگر، کُربن، آلبر کامو، ژان پل سارتر و مارتین هایدگر میسر شد که آل احمد هیچکدام را عمیقا نمیشناخت و با آثارشان درگیری نظری عمیقی نداشت. او بنابر هیجانهایش حزب سیاسیاش را تغییر میداد و هیچ گاه پایه و سنت فکری مشخصی نداشت.
آل احمد حجم اصلی کتاب غرب زدگی را صرف نقد ماشینیسم میکند و آن را معادل غرب میداند. اما درکش از تکنولوژی و ماشینیسم هم بسیار ابتدایی است. جلال در غرب زدگی مینویسد: «ماشین که آمد و در شهرها و دهات مستقر شد، چه یک آسیاب موتوری چه یک کارخانه پارچهبافی، کارگر صنایع محلی را بیکار میکند. آسیاب ده را میخواباند. چرخ ریسهها را بیمصرف میکند. قالیبافی و نمد بافی و گلیم بافی را میخواباند.» چنین نگاهی به صنایع و ماشین آلات ایدهآلیستی و تخیلی است. ماشینها با کم کردن ساعت کار و بالابردن بازده و کیفیت کار رنج کارگر را کم میکنند و نه تنها گلیمبافی و قالیبافی و دیگر صنایع محلی با ماشینی شدن از بین نمیروند، بلکه توسعه کمی و کیفی نیز پیدا میکنند.
تمام این نقدها برای رسیدن به هویت اصیل اسلامی-شیعی انجام گرفت و آل احمد پس از پرسه زدن در آفاق مکاتبی، چون سوسیالیسم، ناسیونالیسم و اگزیستانسیالیسم، در مییافت که در میان این مکاتب قرابت بیشتری با هویت اصیل شیعی خود دارد.
جلال در برابر بیماری غربزدگی بازگشت به خویشتن و احیای سنت را توصیه میکرد. از منظر او تشیع پادزهری است که با آن میتوان بر غرب زدگی غلبه کرد و روحانیون تنها گروهی هستند که از بیماری غرب زدگی در امانند.
او عشق و علاقه خود را به روحانیت به عنوان ناجی مردم ایران در کتاب دیگرش در خدمت و خیانت روشنفکران ادامه داد. آل احمد در این کتاب از لزوم بازگشت روشنفکران به آغوش روحانیت نوشت. پیوندی که از دوران مشروطه به بعد گسسته شده بود.
آل احمد در این کتاب با روشنفکران تسویه حساب میکند. نگاه او بسیار غیر علمی و غیر ساختاری است و بجای اینکه روابط ساختاری را تحلیل کند به اتهامزنی نسبت به افراد میپرداخت و آنها را مروج غرب زدگی میدانست. حتی اگر مفهوم مهمل غرب زدگی را قبول کنیم باز هم تحلیل او ناقص است. او طوری بحث میکند که گویی روشنفکران از آسمان آمدهاند و به کلی منفک از زمینه و زمانه زیستشان هستند و مشکلات و نابسامانیهای اجتماعی را باعث شدهاند.
آل احمد اگر آثار متفکر محبوبش ژان پل سارتر را نیز درست خوانده دچار چنین خطایی نمیشد. سارتر در مقاله «روشنفکر کیست روشنفکری چیست؟» مینویسد: «روشنفکر که پدیده جوامع از درون پاره است، در عین حال شاهد آنهاست، زیرا این دوپارگی را به درون خود منتقل کرده است. پس پدیدهای است تاریخی. به این مفهوم هیچ جامعهای نمیتواند از روشنفکرانش شکایت کند، بی آنکه خود را متهم سازد. زیرا این پدیده را خودش بار آورده است.»
آل احمد در سال ۱۳۴۳ به دیدار آیت الله خمینی رفت و کتاب غرب زدگی را به او هدیه داد. علاقه زیاد آل احمد به آیت الله خمینی باعث شده بود او خود را هر روز به آیت الله نزدیکتر کند. آل احمد در نامهای به آیت الله خمینی چنین مینویسد: «آیتاللهها وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظرالپرواز بودند به سمت بیت الله. این است که فرصت دستبوسی مجدد نشد. دیگر اینکه غرب زدگی را در تهران قصد تجدید چاپ کرده بودم با اصلاحات فراوان، زیر چاپ جمعش کردند و ناشر محترم متضرر شد. فدای سر شما، دیگر اینکه طرح دیگری در دست داشتم که تمام شد و آمدم، درباره درباره روشنفکران میان روحانیت و سلطنت و توضیح اینکه چرا این حضرات همیشه در آخرین دقایق طرف سلطنت را گرفتهاند و نمیبایست. اگر عمری بود و برگشتیم تمامش خواهم کرد و به حضرتتان خواهم فرستاد. علل تاریخی و روحی قضیه را گمان میکنم نشان داده باشم.»
در همان سال آل احمد به حج رفت و سفرنامه «خسی در میقات» را نوشت. اما سفر مهمترش دو سال قبل از آن در سال ۱۳۴۱ انجام شد که مقصدش اسرائیل بود. جلال در سفر اسرائیل شیفته نظام کیبوتصی شد و اسرائیل را به عنوان جامعهای سوسیالیستی-دینی ستود.
جامعه آرمانی آل احمد چیزی شبیه حکومتی بود که قدرت نظامی و اقتصادی دارد و مانند اسرائیل دین را در ارکان جامعه حفظ کرده است. او در سفرنامه اسرائیل مینویسد: «اسرائیل با همه معایبش و با همه تضادهایی که در درون نهفته دارد، مبناب قدرتی است و قدم اول است به عنوان نوید آیندهای که دیگر چندان دور نیست... اسرائیل برای من شرقی، از میان همه سرمشقها، سرمشقی است در معامله با غرب؛ که به قدرت روحی یک شهادت چگونه صناعتش را بدوشیم و غرامت ازش بستانیم و سرمایهاش را به کار آبادی مملکت بگماریم و به قیمت چندصباحی تبعیت سیاسی، استقراری به کار تازه پای خود بدهیم.»
ستایشگران امروزی آل احمد که خیابان و مدرسه به نام او میزنند علاقهای به گوشزد کردن و یادآوری این نکته ندارند که اتوپیای آل احمد چه بود.
نگاه فقهی آل احمد علاوه بر جامعه آرمانیاش در نگاهش به زنان نیز عیان است. آل احمد فعالیت اجتماعی زنان و دادن آزادیهای اجتماعی به آنان را از مظاهر غرب زدگی میداند و وظیفه زنان را به محافظت از کودک و نسل و سنت محدود میکند.
جلال آل احمد بدعتگذار سنت نامبارکی در ایران شد؛ پرگویی و کمدانی. حامیانش هنوز به سبک جلال عالم و آدم را به نقد میکشند و بدون تخصص و مطالعه وسیع در باب هر موضوعی احکام کلی و قاطع صادر میکنند.
جلال، آن گونه که رسم مسلمانان غربستیز است، خود چندان پای بند به شرعیات و قوانین دینی نبود. او در هجدهم شهریور سال ۱۳۴۸ جان باخت. سیمین دانشور میگوید: «در نوشابههایش آب جوشیده میریختم اما آدم تا سرشار نشود دست از بطری که برنمیدارد، آن هم کسی که از ساعت یازده صبح تا اواخر شب قزونیکای ملک ری مینوشد و سیگار کارگری اشنو میکشد.» در این جمله سیمین به جای مشروبات الکلی از واژه نوشابه استفاده کرده است، با این حال در بخش بعدی از «قزوینکای ملک ری» که عرق مخصوص قزوین بوده، سخن گفته که معلوم شود مقصود او چه بوده است.
برادرش شمس آل احمد البته مرگ او را به ساواک نسبت داد و شهیدش خواند؛ همان کاری که زمانی خود جلال در مواجهه با مرگ کسانی چون صمد بهرنگی انجام داده بود.
جلال آل احمد با قلم تیز و تاثیرگذارش فضای فکری و سیاسی ایران را متاثر کرد. او به توسعه به سبک غربی بسیار بدبین بود و غرب و ارزشهای غربی را انحطاط و گسست از اصالت و سعادت میدانست. اندیشههای عملی امروز ایران متاثر از آرای جلال و امثال اوست و هرگونه داوری درمورد فعالیت و اندیشههای او باید در پرتو وضعیت کنونی فهم شود.
منابع:
جلال آل احمد/ بهروز خرم/ نشر فروغ
غرب زدگی/ جلال آل احمد/ نشر مجید
سفر به ولایت عزرائیل/ جلال آل احمد/ نشر فردوس
تاملی در مدرنیته ایرانی/ علی میرسپاسی/ نشر طرح نو
نقد و تفسیر آثار جلال/ محمدرضا قربانی/ نشر پاژنگ
روشنفکران ایرانی و غرب/ مهرزاد بروجردی/ نشر روزنه کار
منبع: رویداد24
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.rouydad24.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «رویداد24» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۵۷۹۰۹۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شرکت بیش از ۲۶ هزار کردستانی در کنکور سراسری
هاشم ناظمی جلال اظهار کرد: نوبت اول کنکور ۱۴۰۳ امروز و فردا در ۱۱ حوزه اصلی شهرستانهای استان برگزار خواهد شد.
مدیرکل آموزش و پرورش کردستان اضافه کرد: در این رقابت ها ۲۶ هزار و ۳۸۰ داوطلب کردستانی در ۵ گروه آزمایشی با هم به رقابت خواهند پرداخت.
وی گفت: از این تعداد ۱۰ هزار و ۴۰۸ نفر آقا و ۱۵ هزار و ۵۷۵ نفر خانم هستند.
ناظمی جلال یادآور شد: بیشترین تعداد شرکت کننده در گروه آزمایشی علوم تجربی با ۱۱ هزار و ۵۷۵ داوطلب و کمترین آن در گروه آزمایشی هنر با ۸۸۰ نفر به رقابت میپردازند.
باشگاه خبرنگاران جوان کردستان سنندج