«ماهیها دلتنگ آب نمیشوند» روایتی جذاب و متفاوت از زندگی شهید غواص «احمد دیناری»
تاریخ انتشار: ۲۲ تیر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۶۰۲۶۳۹
خبرگزاری میزان- یک نویسنده کتاب گفت: شهید احمد دیناری هنگامی که در حلبچه حضور داشت یکی از روستاهای آن منطقه با بمبهای شیمیایی مورد تهاجم دشمن قرار گرفت، نیروهای سپاه هنگامی که به آنجا رسیدند با تنهای بی جان بسیاری از افراد روبرو شدند و تعدادی که زنده مانده بودند نیز شیمیای و سخت مجروح شده بودند. تاریخ انتشار: 12:53 - 22 تير 1399 - کد خبر: ۶۳۶۸۰۴
اعظم پشت مشهدی در گفتوگو با خبرگزاری میزان پیرامون مضمون کتاب «ماهیها دلتنگ آب نمیشوند» گفت: کتاب «ماهیها دلتنگ آب نمیشوند» زندگینامه سردار شهید احمد دیناری یکی از فرماندهان لشکر ۲۷ «محمدرسول الله (ص)» است، وی یکی از مربیان آموزش غواصی بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وی پرداخت به بخشی از زندگی شهید احمد دیناری در فیلم سینمایی اخراجیهای را برگرفته از رفتار این شهدای بزرگوار دانست و ابراز کرد: شهید احمد دیناری هنگامی که در حلبچه حضور داشت یکی از روستاهای آن منطقه با بمبهای شیمیایی مورد تهاجم دشمن قرار گرفت، نیروهای سپاه هنگامی که به آنجا رسیدند با تنهای بی جان بسیاری از افراد روبرو شدند و تعدادی که زنده مانده بودند نیز شیمیای و سخت مجروح شده بودند.
این نویسنده کتاب در همین راستا ادامه داد: از یکی از خانهها صدای ناله میآمد شهید دیناری برای کمک به خانه وارد شد و با پیکر بی جان پدر و مادر آن خانواده روبرو شد، در همین حین از یکی از اتاقها صدا به گوش میرسید، شهید دیناری وارد اتاق میشود صدا از سوی کمد بود در کمد را باز میکند، دختر بچهای ۱۲ ساله از گوشه کمد در حالی که از ترس و ناراحتی درخود مچاله شده بود را میبیند، ناخودآگاه متاثر میشود و ماسک خود را بر میدارد و به صورت آن دختر کوچک میزند، در همانجا خودش نیزشیمیایی میشود که این رویداد در فیلم سینمایی اخراجیها نیز به تصویر کشیده شده بود.
بیشتر بخوانید: برای مطالعه تازهترین خبرها از انتشارات ۲۷ بعثت اینجا کلیک کنیدپشت مشهدی به فصل اول کتاب «ماهیها دلتنگ آب نمیشوند» اشاره و بیان کرد: کتاب «ماهیها دلتنگ آب نمیشوند» در فصلهای اول به دوران کودکی شهید احمد دیناری پرداخته است، او کودکی باهوش با شیطنتهای خاص یک پسر بچه بود البته در این کتاب روابط انسانی و حقیقی بین خواهران و برداران به خوبی توصیف شده است و رابطه بین خانواده بسیار عمیق مورد بررسی قرار داده شده است.
نویسنده کتاب «بادگیرها چشم به راهند» پیرامون علت علاقهاش به نوشتن کتاب شهید احمد دیناری ابراز کرد: زندگی کردن با این شهدا خصوصا شهید احمد دیناری بسیار برایم جذاب است، زیرا ارتباط بسیار خوبی بین من و این شهید ایجاد شده بود، من این شهید را یکی از اعضای خانواده خود میدیدم و با او انس گرفته بودم، گاهی او را مانند برادرم میدیدم، ملموس بودن زندگی و احساسات وی مرا به نوشتن کتاب و ادامه نگارش ترغیب میکرد، از نوشتن این کتاب لذت میبردم چراکه در کتاب «ماهیها دلتنگ آب نمیشوند» شخصیتها کاملا حقیقی هستند و کسی حذف نشده است.
وی شیوه نگارش کتاب «ماهیها دلتنگ آب نمیشوند» را مورد بررسی قرار داد و اظهار کرد: کتاب «ماهیها دلتنگ آب نمیشوند» به سبک خاطره نویسی تهیه شده است در عین حال زبانی نرم و دلنشین دارد، این کتاب روان نوشته شده و همه گروههای سنی میتوانند از آن استفاده کنند، من تلاش کردم کتاب «ماهیها دلتنگ آب نمیشوند» را به شیوهای بنویسم که جذاب و خواندنی باشد، در هر صورت کتاب «ماهیها دلتنگ آب نمیشوند» خاطرهای مستند بوده لذا من با فضا سازی تلاش کردم تا کتاب را جذابتر کنم.
وی به شیوه خاطره نگاری در کتاب «ماهیها دلتنگ آب نمیشوند» اشاره و بیان کرد: خاطره نگاری بخاطر سبک و سیاق خاصی که دارد دست نویسنده را برای بیان بسیاری از موارد میبندد و نویسنده نمیتواند مانوری را که در داستان نویسی میتواند داشته باشد بر روی سوژهاش به اجرا بگذارد و این بسیار مهم است لذا در خاطره نویسی لحن و احساس درگیر با سوژه را میتوانیم واقعی در نوشتهها انعکاس دهیم و هیچگونه دخل و تصرفی نمیتوانیم در روند محتوا داشته باشیم. اما اگر قرار بود در مورد شهید احمد دیناری رمانی تهیه کنم قطعا آن را به سبک ویژه و جذابتر و در عین حال بسیار طولانیتر تبدیل میکردم هرچند یه تازگی شیوه جدیدی از خاطره نگاری داستان به بازار آمده و ترکیبی از خاطرات است که مستند بوده و با تم سازی و فضا سازیهای کوچک جذابیت پیدا میکنند.
نویسنده کتاب «بادگیرها چشم به راهند» شهدا را نمونههایی از رفتارهای صادقانه و انسان ساز دانست و ابراز کرد: شهدا الگوهای ارزشمند ما بوده و هستند آنان رفتارهایی ارزنده داشتند و الگویهای مناسبی برای زندگی انسان و بشریت محسوب میشوند، بارزههای شخصیتی ارزشمند این انسانها افرادی چون من را مجذوب میکند، من خودم وقتی با این شهدا آشنا شدم درسهای ارزشمندی را از آنان گرفتم.
وی پیرامون کتاب «ماهیها دلتنگ آب نمیشوند» بیان کرد: تلاش کردم به دور از غلو و اغراق حقیقت واقعی شخصیت شهید احمد دیناری را بنویسم، زیرا معتقدم شهدا نیز همانند ما هستند و مانند ما زندگی کردند، اما در بزنگاههایی که در مسیر حیاتشان بوده تصمیمات و عملکردهایی داشتهاند که آنان را از ما مجزا و دور ساخته، باید بدانیم چگونه در بزنگاههای زندگی تصمیم بگیریم تا بتوانیم همانند شهدا راه زندگی و سعادت را بپیماییم.
پشت مشهدی پیرامون علل نامگذاری کتاب «ماهیها دلتنگ آب نمیشوند» خاطر نشان کرد: شهید احمد دیناری علاقه بسیاری به آب داشت او یک غواص بود و آرامش زیر آب را دوست داشت به عبارتی دیگر غواصان نیز همانند ماهیها به آب علاقه دارند در عین حال ماهیها را نماد غواصان دانستم که به آب علاقمند هستند، ماهیهایی که به آسمان پرواز کردند. من در طرح جلد کتابم نیز این موضوع را در قالب تصویر بیان کرده ام، نقش ماهیهایی که به سوی آسمان شنا میکنند.
انتهای پیام/
منبع: خبرگزاری میزان
کلیدواژه: اینجا اخبار ادبیات بازار نشر نویسنده کتاب
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mizan.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری میزان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۶۰۲۶۳۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
کشفی تازه و متفاوت از تصور پیشین درباره مرز میان مرگ و زندگی
بیمار ۲۴ ساله سومین فرزندش را باردار بود. او را از دستگاه که باعث زنده ماندن اش میشد جدا کردند. سال ۲۰۱۴ میلادی بود. چند سال پیش از آن تشخیص داده شده بود که او به اختلالی مبتلا شده که باعث ضربان قلب نامنظم میشد و در دو بارداری پیشین خود دچار تشنج و غش شده بود. چهار هفته پس از بارداری سوم او در خانه اش روی زمین افتاده بود. مادرش با آمبولانس تماس گرفت. در زمان رسیدن آمبولانس بیمار یک بیش از ۱۰ دقیقه بیهوش بود. امدادگران متوجه شدند که قلب او از حرکت باز ایستاده است.
به گزارش فرارو به نقل از گاردین، بیمار پس از انتقال به بیمارستانی که قابلیت درمان را نداشت به بخش اورژانس دانشگاه میشیگان منتقل شد. در آنجا کادر پزشکی مجبور شدند پیش از آن که بتوانند قلب او را دوباره راه اندازی کنند سه بار با دستگاه دفیبریلاتور به قفسه سینه او شوک وارد نمایند. به او یک دستگاه تنفس مصنوعی و ضربان ساز خارجی متصل شد و به بخش مراقبتهای عصبی انتقال یافت جایی که پزشکان فعالیت مغز او را زیر نظر گرفتند.
او به محرکهای خارجی واکنش نشان نمیداد و تورم شدیدی در مغزش داشت. پس از سه روز که در کمای عمیق فرو رفت خانواده اش تصمیم گرفتند که بهترین کار این است که او را از وسایل کمکی جدا سازند. پرستاران لولههای تنفسی را از گلویش بیرون کشیدند و آن بیمار به یکی از داغترین سوژههای علمی در تاریخ معاصر علم تبدیل شد.
"جیمو بورجیگین" متخصص مغز و اعصاب در دانشگاه میشیگان برای چندین سال با این پرسش که وقتی میمیریم چه اتفاقی برای مان رخ میدهد دست و پنجه نرم کرده است. او در مورد تجربیات نزدیک به مرگ برخی از بازماندگان ایست قلبی که پیش از احیاء تحت سفرهای روانی خارق العادهای قرار گرفته بودند مطالبی را خوانده است.
گاهی اوقات این افراد گزارش میدادند که خارج از بدن خود به سمت منابع نورانی میروند که در آنجا بستگان و خویشاوندان درگذشته شان از آنان استقبال میکنند. برخی دیگر از دستیابی به درک تازهای از زندگی خود یا مواجهه با موجوداتی با "خوبیهای عمیق" صحبت کرده بودند.
بورجیگین باور نمیکرد محتوای آن داستانها حقیقت داشته باشد او فکر نمیکرد که روح افراد در حال مرگ واقعا به دنیای پس از مرگ سفر کرده باشد. با این وجود، او بر این گمان بود که اتفاقی بسیار واقعی در مغز آن بیماران در حال رخ دادن بوده است.
او در آزمایشگاه خود کشف کرده بود که موشها پس از توقف حرکت قلب و از دست دادن اکسیژن مغزشان تحت به اصطلاح طوفان شدید بسیاری از انتقالدهندههای عصبی از جمله سروتونین و دوپامین قرار میگیرند. او به این موضوع فکر میکرد که آیا تجربیات نزدیک به مرگ انسانها ممکن است از یک پدیده مشابه سرچشمه بگیرد و آیا این اتفاق حتی در افرادی رخ میدهد که نمیتوان آنان را احیا کرد.
به نظر میرسد که مرگ به قدری حوزه تحقیقاتی مهمی است که بورجیگین تصور میکرد دانشمندان دیگر پیشتر درک کاملی از آن چه در فرآیند مرگ برای مغز رخ میدهد ایجاد کرده بودند.
با این وجود، او زمانی که به ادبیات علمی در این باره نگاه کرد مطالب روشنگر اندکی را یافت. او به "گاردین" میگوید:"مردن بخش مهمی از زندگی است، اما ما تقریبا هیچ چیز در مورد مغز در حال مرگ نمیدانستیم". بنابراین، او تصمیم گرفت به عقب بازگردد و بفهمد که در مغز افرادی که در بخش مراقبتهای عصبی دانشگاه میشیگان فوت کردهاند چه اتفاقی رخ داده است.
حدود ۱۰ تا ۲۰ درصد افراد داستانهایی از تجربیات نزدیک به مرگ را با خود به همراه داشتند که در آن احساس میکردند روح از بدن شان خارج شده اند. تعداد انگشت شماری از آن بیماران حتی ادعا کردند که از بالا شاهد تلاش پزشکان برای احیای خود بودند.
بر اساس چندین بررسی و مطالعه بین المللی از هر ده نفر یک نفر ادعا کرده که در تجربه نزدیک به مرگ چیزی شبیه ایست قلبی را احساس کرده است. به همان اندازه که این تجربیات نزدیک به مرگ قابل توجه به نظر میرسید سبب شد تا دانشمندان شروع به باور کردن این موضوع کنند که حقیقتی در پس پرده وجود دارد: شاید مردم واقعا ذهن یا روحی داشتند که جدا از بدن زنده آنان وجود داشت.
ما اکنون از نظر ابزارهای تازه در نقطهای قرار داریم که میتوانیم برای پاسخ علمی به این پرسش قدیمی آماده شویم: وقتی میمیریم چه اتفاقی رخ میدهد؟
گسام پرنیا" متخصص احیا و یکی از متخصصان برجسته جهان در زمینه تجربیات نزدیک به مرگ در سال ۲۰۰۶ میلادی در حال طراحی یک مطالعه بین المللی بود تا آزمایش کند که آیا بیماران حتی پس از این که از نظر بالینی مرده بودند میتوانستند آگاهی آگاهانهای داشته باشند یا خیر.
با این وجود، در سال ۲۰۱۵ میلادی آزمایشهایی مانند آزمایش پرنیا نتایج مبهمی به همراه داشتند و زمینه مطالعات نزدیک به مرگ نسبت به زمانی که آن رشته نزدیک به چهار دهه قبل از آن تاسیس شد به درک مرگ نزدیکتر نبود.
این زمانی بود که بورجیگین همراه با چند تن از همکاران اش مطلبی کشف کردند. نتایج آن برای اولین بار در سال گذشته گزارش شد تقریبا کاملا غیرمنتظره بود و از این ظرفیت بالقوه برخوردار است که درک ما از مرگ را مورد بازنویسی قرار دهد.
بورجیگین به "گاردین" میگوید:"من معتقدم آن چه ما پیدا کردیم صرفا نوک یک کوه یخ بزرگ است. آن چه هنوز در سطح زیرین است گزارش کاملی از چگونگی مرگ میباشد، زیرا چیزی در مغز در حال رخ دادن است که معنا ندارد".
علیرغم همه چیزهایی که علم در مورد عملکرد زندگی آموخته است مرگ در میان حل ناشدنیترین رازها باقی مانده است. در سال ۱۸۹۲ میلادی آلبرت هایم" کوهنورد و زمین شناس سوئیسی اولین گزارشهای سیستماتیک تجربیات نزدیک به مرگ را از ۳۰ کوهنورد دیگر که دچار سقوط نزدیک به مرگ شده بودند جمعآوری کرد.
او نوشته بود:" در بسیاری از موارد کوهنوردان تحت بررسی به طور ناگهانی در مواجهه با کل گذشته خود قرار گرفتند، موسیقی زیبایی شنیدند و آن گونه که توصیف کرده اند در یک بهشت آبی فوق العاده که ابرهای گل سرخ بر فراز آن بود قرار گرفته بودند".
پرنیا و همکاران اش میگویند چنین پدیدههایی "از طریق مدلهای علم اعصاب فعلی غیرقابل توضیح هستند". با این وجود، متأسفانه برای فرا روانشناسان هیچ یک از گزارشهای آگاهی پس از مرگ به بررسی دقیق علمی نمیرسد. " سو بلک مور" محقق مشهور فرا روانشناسی میگوید: "از این قبیل ادعاها به وفور مطرح شده اند، اما در دهههای طولانی تحقیق من در مورد تجارب خارج از بدن و تجربیات نزدیک به مرگ هرگز به شواهد قانع کنندهای مبنی بر صحت این موضوع دست پیدا نکردم.
بلک مور، خاطرنشان کرد که مورد کفش ذکر شده آن مورد فقط براساس گزارش پرستاری بوده که ادعا میکند آن را پیدا کرده است. این بسیار دور از استاندارد اثباتی است که جامعه علمی برای پذیرش نتیجه به آن نیاز دارد. در موارد دیگر، شواهد کافی وجود ندارد که اثبات کند تجربیات گزارش شده توسط بازماندگان ایست قلبی زمانی رخ داده که مغز آنان از کار افتاده است.
شاید داستانی که باید در مورد تجربیات نزدیک به مرگ نوشته شود این نباشد که اثبات کنند هوشیاری با آن چه ما فکر میکردیم تفاوت اساسی دارد. در عوض، شاید داستانی که باید نوشته شود آن است که روند مردن بسیار عجیبتر از آن چیزی است که دانشمندان تا به حال گمان میکردند.
معنویت گراها و فرا روان شناسان حق دارند اصرار کنند که هنگام مرگ اتفاقی عمیقا عجیب برای افراد رخ میدهد، اما اشتباه میکنند اگر تصور کنند این اتفاق در زندگی بعدی و نه در زندگی فعلی فرد رخ میدهد. حداقل این مفهوم چیزی است که "جیمو بورجیگین" هنگام بررسی پرونده بیمار یک دریافته است.
در لحظاتی پس از قطع اکسیژن بیمار ذکر شده در ابتدای این گزارش موجی از فعالیت در مغز در حال مرگ او وجود داشت. به طور خاص بخشهایی از مغز که دانشمندان آنها را اصطلاحا "منطقه داغ" برای آگاهی و هوشیاری در نظر میگیرند به طور چشمگیری زنده شدند. در یک بخش سیگنالها برای بیش از شش دقیقه قابل تشخیص باقی ماندند. در بخشی دیگری آنها ۱۱ تا ۱۲ برابر بیشتر از قبل از برداشتن ونتیلاتور بیمار یک بودند.
بورجیگین میگوید:"هنگامی که بیمار فوت کرد مغز او در نوعی کار میکرد. حدود دو دقیقه پس از قطع شدن اکسیژن همزمانی شدید امواج مغزی او وجود داشت حالتی که با بسیاری از عملکردهای شناختی از جمله افزایش توجه و حافظه همراه بود. همگام سازی برای حدود ۱۸ ثانیه کاهش یافت سپس دوباره برای بیش از چهار دقیقه تشدید شد. برای یک دقیقه محو شد سپس برای بار سوم بازگشته بود".
در همان دورههای مردن بخشهای مختلف مغز بیمار ذکر شده به طور ناگهانی در ارتباط نزدیک با یکدیگر قرار گرفتند. شدیدترین اتصالات بلافاصله پس از توقف اکسیژن او شروع شد و تقریبا چهار دقیقه به طول انجامید. بیش از پنج دقیقه و بیست ثانیه پس از قطع شدن پشتیبانی از او یک انفجار دیگر از اتصال وجود داشت.
به طور خاص مناطقی از مغز او که با پردازش تجربه آگاهانه مرتبط است مناطقی که هنگام حرکت در دنیای بیداری فعال هستند و زمانی که رویاهای واضح میبینیم با نقاطی که در شکل گیری حافظه نقش دارند ارتباط برقرار میکردند. هم چنین بخشهایی از مغز با همدلی مرتبط بودند.
حتی زمانی که او به طور غیرقابل برگشتی به عمق مرگ لغزید چیزی که به طرز شگفت آوری به نظر میرسید این بود که زندگی در طول چند دقیقه در مغز بیمار جریان داشت. این در حالیست که پیشتر باور غالب این بود که به محض توقف اکسیژن به مغز فعالیت عصبی به سرعت کاهش مییابد.
بورجیگین میگوید: "مغز برخلاف تصور همگان در واقع در هنگام ایست قلبی فوق العاده فعال است. مرگ ممکن است بسیار زندهتر از آن چیزی باشد که تا به حال فکر میکردیم".
او در حال حاضر دادههای مربوط به فعالیت مغزی دهها بیمار فوت شده را در اختیار دارد که منتظر نتایج تجزیه و تحلیل آنها میباشد. با این وجود، او میگوید به دلیل اطلاق برچسب ماوراء الطبیعه بودن به مطالعات نزدیک به مرگ تعداد کمی از آژانسهای تحقیقاتی میخواهند به او برای انجام تحقیقات اش کمک مالی ارائه کنند.
او میگوید:"سرمایه گذاران تحقیقات علمی موضوع "آگاهی" پس از مرگ را تقریبا یک واژه ناخوشایند قلمداد میکنند. دانشمندان تندرو فکر میکنند که تحقیق در این باره مرتبط با حوزه فلسفه و الهیات است و نه حوزه علوم پایه. عدهای دیگر میگویند فایده این تحقیق چیست؟ بیماران به هر حال خواهند مرد، پس چرا این روند را مطالعه کنیم؟ هیچ کاری نمیتوانید در مورد آن انجام دهید".
در حال حاضر شواهدی در حال ظهور است که حتی مرگ کامل مغزی ممکن است روزی برگشت پذیر باشد. در سال ۲۰۱۹ میلادی دانشمندان دانشگاه ییل مغز خوکهایی را که چهار ساعت پیش از آن در یک کشتارگاه تجاری سر بریده شده بودند را برداشت کردند.
سپس به مغز کوکتلی از داروها و خون مصنوعی را تزریق کردند. آنان به طور شگفت انگیزی مشاهده کردند که برخی از سلولهای مغز دوباره شروع به فعالیت متابولیکی کرده و حتی برخی از سیناپسها کار میکردند.
اسکن مغز خوکها فعالیت الکتریکی گستردهای را که ما معمولا با احساس یا هوشیاری مرتبط میدانیم نشان نداد. با این وجود، فعال شدن برخی از سلولهای مغزی نشان داد که مرزهای بین زندگی و مرگ میتواند متفاوتتر از آن چیزی باشد که تاکنون تصور میکردیم.
در این میان، چیزی وجود دارد که بسیاری از این افراد از فیزیکالیستها گرفته تا فرا روان شناسان و معنویت گرایان را به یکدیگر پیوند میدهد: این امید که با فراتر رفتن از محدودیتهای کنونی علم و بدن خود نه به درک عمیقتر از مرگ بلکه به تجربه طولانیتر و عمیقتر از زندگی دست یابیم. شاید این جذابیت واقعی تجربه نزدیک به مرگ باشد: به ما نشان میدهد که چه چیزی نه در جهان پس از مرگ بلکه در این جهان امکان پذیر است.
کانال عصر ایران در تلگرام