Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «مهر»
2024-04-16@16:52:12 GMT

دعوت به مراسم ویروسی

تاریخ انتشار: ۲۴ تیر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۶۲۵۱۶۰

دعوت به مراسم ویروسی

به گزارش خبرگزاری مهر، روزنامه ایران نوشت: حدود دو هفته پیش بود که در مراسم عروسی دوستش شرکت کرد. اصلاً تمایلی نداشت اما چه می‌شد کرد در برابر اصرار دوست صمیمی و گله‌مندی او از اینکه اگر به عروسی‌ام نیایی، دیگر نه من، نه تو و حسابی از دستت ناراحت می‌شوم. دلشوره هم داشت ولی بالاخره تصمیم گرفت دل را به دریا بزند و همراه شوهرش به مراسم برود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

عروسی در باغ تالاری واقع در جاجرود برگزار شد. حدود ۳۰۰ میهمان دعوت بودند. شب خوبی بود و به همه خوش گذشت. شاید این زن جوان زیادی به خودش سخت گرفته بود و بیش از حد نگران بود. اما حالا فهمیده که نگرانی‌اش بیخود نبوده. اول شوهرش علائم پیدا کرد و با فاصله کمی، علائم سراغ خودش هم آمد؛ تب و بدن درد. دلشان می‌خواست فکر کنند یک سرماخوردگی ساده است اما تست کرونا چیز دیگری می‌گفت. حالا هردو مبتلا شده‌اند و در خانه روزهای سختی را می‌گذرانند. زن می‌گوید آنقدر بدن درد دارد که اصلاً نمی‌تواند از جایش تکان بخورد و شوهرش هم که قبلاً مدعی بوده کرونا سراغ او نمی‌رود، حالا طوری حالش بد است که می‌گوید آرزوی یک خواب راحت و بی درد به دلش مانده است.
بجز آنها کسان دیگری هم هستند که در همان عروسی مبتلا شده‌اند. نمونه‌اش فردی است که چند روز بعد از عروسی برای دخترش جشن تولد گرفته و مادر مسنش را که به جشن تولد دعوت بوده، مبتلا کرده که الان حالش وخیم است. جالب اینجاست که این فرد در طول عروسی ماسک هم داشته است. داماد حالا شرمنده شده از اینکه مراسم گرفته و باعث ابتلای خیلی‌ها شده است اما آب رفته دیگر به جوی بازنمی‌گردد.
مبتلاها حرفشان شبیه هم است؛ کاش به آن عروسی نرفته بودیم. نمونه دیگر، خانم بارداری است که در بهبهان با شرکت در یک مراسم عروسی به کرونا مبتلا و مجبور به سزارین شده و الان در آی‌سی‌یو بستری است. وقتی از او پرسیدند چرا به مراسم رفتی، جواب داده که به اصرار دعوت‌کننده و اینکه فقط نیم ساعت رفتم و نشستم و تبریک گفتم و به‌خانه برگشتم. می‌گویند پدر داماد که برگزارکننده این عروسی بوده، خودش چند روز پیش بر اثر ابتلاء به کرونا درگذشته است.
در زابل هم ۳۰ نفر فقط به‌دلیل شرکت در یک مراسم عروسی مبتلا شدند و این درحالی است که شمار فوتی‌های منطقه سیستان در شمال سیستان و بلوچستان در چند روز گذشته افزایش یافته است. در چابهار هم ۱۲ نفر از افرادی که در یک مجلس عروسی حضور داشتند مبتلا شده‌اند که با توجه به ضعیف بودن امکانات بهداشتی و درمانی استان نگران‌کننده‌تر است.
امید، اهل ایرانشهر سیستان و بلوچستان هم از ابتلای مادرش در یک مراسم عروسی می‌گوید: «اینجا خیلی به برگزاری مراسم اهمیت می‌دهند و خصوصاً از بزرگ‌ترها انتظار دارند حتماً شرکت کنند. تالارها هم که ممنوع باشد، مردم در خانه خودشان عروسی می‌گیرند. مادر من هم در یک عروسی شرکت کرده بود و حدود ۱۰ روز بعد از عروسی علائمش بروز کرد. به درمانگاه مراجعه کردیم و اول گفتند مشکلی نیست و سرماخوردگی است اما وقتی با حاد شدن علائم، دوباره مراجعه کردیم مشخص شد به کرونا مبتلا شده و با توجه به وخامت حالش بستری شد. الان مادرم بهبود پیدا کرده گرچه دوران خیلی سختی را گذراندیم اما در همان عروسی ۵۰ نفر علائم پیدا کردند که هیچ کدامشان هم مراجعه نکردند.»
«وقتی کارت می‌فرستند و دعوت می‌کنند، چه کار باید بکنیم؟! عروسی بچه‌های ما آمده‌اند و هدیه آورده‌اند، باید برویم و عوضش را بدهیم.»
این گفته مردی از اهالی گالیکش استان گلستان است که همسرش در یک مراسم عروسی به کرونا مبتلا شده. به‌گفته او حدود ۴۰ نفر از کسانی که در عروسی شرکت کرده بودند، کرونا گرفته‌اند که متأسفانه ۴ نفر از این تعداد فوت کرده‌اند.
به‌گفته او، رسوم موجود مانع از این می‌شود که مردم در عروسی‌ها شرکت نکنند و از طرفی کسی حاضر نیست صبر کند و عروسی را عقب بیندازد.
«عروسی‌ها در استان گلستان خیلی باشکوه برگزار می‌شود و تا جایی که من دیدم کسی هم در مراسم از ماسک استفاده نمی‌کند. من در هیچ مراسمی ندیدم کسی ماسک بزند و در عروسی‌ها هم بالاخره روبوسی می‌کنند و نمی‌شود جلوی یکسری کارها را گرفت. حالا که درد کشیدن زنم را می‌بینم، می‌گویم ای کاش نرفته بودیم و به حرف مردم اهمیت نمی‌دادیم.»
یکی دیگر از مبتلایان هم از روزی می‌گوید که در یک عروسی واقع در شهریار شرکت داشتند: «موقعی که دعوتمان کردند گفتند همه موارد رعایت می‌شود و تونل ضدعفونی در ورودی تالار گذاشته‌اند که میهمان‌ها اول از آن عبور می‌کنند و بعد وارد مجلس می‌شوند. حتی خدمه هم با ماسک پذیرایی می‌کردند اما به‌هرحال وقتی این تعداد آدم چند ساعت در یک مکان کنار هم می‌مانند کار زیادی نمی‌شود کرد. آن هم در عروسی که بالاخره چند ساعتی را باید ماند. من خودم علائم خفیفی نشان دادم اما چند نفر از کسانی که در همان مراسم بودند از جمله مادر داماد بدحال هستند. عروسی در شرایطی برگزار شد که چند نگهبان بیرون گذاشته بودند تا مراقبت کنند محل عروسی لو نرود و برخوردی انجام نشود. ممنوع کردن برگزاری مراسم عروسی و عزا کار خوبی است اما وقتی مردم در خانه‌شان مراسم می‌گیرند یا تالارها به‌صورت مخفیانه مراسم برگزار می‌کنند، چه کار باید کرد؟! تازه در خانه به‌دلیل فضای کمتر و عدم فاصله‌گذاری اجتماعی، شرایط ابتلاء مهیاتر است. ای‌کاش کسانی که می‌خواهند مراسم بگیرند، فقط کمی فکر کنند که آیا می‌توانند پاسخگوی بیماری و مرگ میهمان‌هایشان باشند؟ خیلی‌ها هستند که قبل از این جریان کرونا کلاً از خیر عروسی می‌گذشتند و هیچ اتفاقی هم نمی‌افتاد. الان هم می‌شود مراسم را لااقل به وقت دیگری موکول کرد.»
البته تنها مراسم عروسی نیست که قربانی می‌گیرد. برگزاری مراسم عزا هم تاکنون باعث ابتلای بسیاری به ویروس کووید ۱۹ شده است. از جمله در مشهد که برگزاری مراسم عروسی و عزا هر روز قربانی می‌گیرد: «موردی از آشنایان را سراغ دارم که خانم در مراسم ختم فامیلی شرکت کرده بود که خودش به کرونا مبتلا شد و چون با پسر و عروسش هم دیدار داشت، به آنها هم منتقل کرده است و چند نفر دیگر در همان مراسم مبتلا شده‌اند که تعدادشان هم کم نیست. متأسفانه با اینکه در مشهد وضعیت قرمز است، خیلی‌ها مراعات نمی‌کنند و در مراسم مختلف شرکت می‌کنند.»
سیمین خیاط‌زاده، رئیس گروه بیماری‌های واگیر مرکز بهداشت آذربایجان‌شرقی هم عنوان کرده که بعد از برگزاری هر مراسم عروسی یا عزا در این استان حدود ۵۰ نفر مبتلا به کرونا در میان شرکت‌کنندگان شناسایی می‌شوند و این در حالی است که آذربایجان شرقی از جمله استان‌های قرمز در ابتلاء به کرونا محسوب می‌شود.
«در زنجان آنقدر مراسم عروسی و عزا برگزار شد که آمار ۳ نفر مبتلا در روز ناگهان به ۵۰ نفر رسید و دلیل اصلیش هم همین مراسم بود. به‌همین دلیل فرمانداری تمام این مجالس را ممنوع کرده است. البته اسمش است که مراسم برگزار نمی‌شود. مثلاً طرف مراسم عزا نمی‌گیرد اما مردم از شهرهای دیگر می‌آیند منزل متوفی و چند ساعت می‌مانند. در واقع همین‌طور پشت سر هم خانه‌شان پر و خالی می‌شود.»
این گفته‌های یکی از ساکنان زنجان است که در ابتلای شیوع کرونا از جمله شهرهای سفید به حساب می‌آمد اما آمار ابتلاء روزبه‌روز در آن بالاتر رفت.
می‌گویند آدم باید بیشتر شریک غم دیگران باشد چون در شادی که همه هستند. در این روزها اما باید از دور شریک شادی و غم دیگران بود. کاش شادی‌مان دلیلی نشود برای غم دیگران.

کد خبر 4973566 مرضیه کیان

منبع: مهر

کلیدواژه: ویروس کرونا شیوع کرونا قربانیان کرونا بیماری کرونا جشن عروسی روزنامه ایران سیستان و بلوچستان استان گلستان مشهد صفحه اول روزنامه ها دکه روزنامه مطبوعات ایران توییتر ویروس کرونا مجلس شورای اسلامی ایران رادیو مهر کارآفرینی برجام ایالات متحده آمریکا خداوند طبیعت زباله یک مراسم عروسی کرونا مبتلا برگزاری مراسم مبتلا شده اند مبتلا شد

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۶۲۵۱۶۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

نخستین پرستار قربانی کرونا به روایت مادرش

انتشارخبرهایی درباره ابتلای بعضی افراد به سویه جدید کرونا، ما را به یاد روزهایی می اندازد که این اپیدمی، هر لحظه خانواده‌ای را داغدار یکی از عزیزانش می‌کرد. اما خط مقدم مبارزه با این بیماری، پرستارها بودند که فدایی مردم شدند و در آن روزهای سخت و پر استرس برای کمک به سلامت هموطنان‌شان از هیچ تلاشی دریغ نکردند.

به گزارش ایسنا، روزنامه خراسان نوشت: «نرجس خانعلی‌زاده»، یکی از این گل‌های پرپر شده است که جانش را وقف بیماران کرد و در ششم اسفندماه سال ۹۸ به کرونا مبتلا شد. پرستار ۲۵ ساله بیمارستان میلاد لاهیجان، ستاره‌ای در عرصه خدمت بی‌منت به مردم بود که با عوارض مشابه ابتلا به ویروس کرونا، در حین رسیدگی به بیماران در محل کار خود از حال رفت و به زمین افتاد. سپس به دلیل عوارض ریوی و تنگی نفس در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان بستری شد. او در بعدازظهر روز ۶ اسفند ۱۳۹۸ در بیمارستان میلاد لاهیجان درگذشت و اولین قربانی کرونا از کادر پزشکی کشور لقب گرفت. در پرونده امروز زندگی‌سلام با «آسیه حاجی‌زاده»، مادر «نرجس خانعلی‌زاده»، اولین شهید عرصه سلامت کشور گفت‌وگو کردیم که در ادامه خاطرات او از دخترش را خواهید خواند.

نرجس در ۴سالگی به پرستاری علاقه‌مند شد

به‌عنوان اولین سوال از خانم «حاجی‌زاده» می‌پرسم چرا دخترش تصمیم گرفت که پرستار شود؟ آیا داستانی پشت انتخاب این شغل وجود داشته که می‌گوید: «حدودا ۴ سالش بود که در حادثه‌ای، ابرویش شکست. ما آن موقع تهران زندگی می‌کردیم. او را به قسمت اورژانس بیمارستان بردیم چون شکاف ابرویش زیاد بود و باید بخیه می‌زدند. در آنجا چندتا پرستار خانم بودند و نرجس هم یک دختر کوچولو بود. پرستارها خیلی با مهربانی و با لطافت با دخترم رفتار کردند و همین مسئله باعث شد از همان زمان، به این شغل علاقه‌مند شود. بعد از همان اتفاق بود که این جرقه در ذهنش زده شد که پرستار شود. وقتی سنش بالاتر رفت، تصمیم‌اش برای انتخاب این شغل خیلی جدی‌تر شد».

برای قبولی در کنکور، نذر کرد به بچه‌های شیرخوارگاه کمک کند

می‌گویند که برای قبولی در کنکور نذر کرده بود که رشته پرستاری قبول شود چون این شغل را عاشقانه دوست داشت. مادر شهید «خانعلی‌زاده» در این باره می‌گوید: «بله، او خیلی دوست داشت که پرستار شود. وقتی کنکور داد، احساس می‌کردم که انتظار و استرس تا اعلام زمان نتایج کنکور برایش خیلی سخت است. من یک روزی رفتم خرازی و همین‌طور اتفاقی چشمم به کاموا و کتاب‌های آموزش عروسک‌بافی افتاد. یکی از آن کتاب‌ها را با کمی کاموا خریدم. وقتی نرجس آن‌ها را دید، خوشحال شد و چون عاشق عروسک بود، شروع کرد به بافتن. معمولا هم با هم می‌بافتیم چون من یک مقداری هم بلد بودم و او را راهنمایی می‌کردم. یک روز به من گفت که مامان، می‌دانی من برای این عروسک‌هایی که دارم می‌بافم، چه نذری کردم؟ گفتم نه، بگو. گفت نذرکردم اگر پرستاری قبول شوم به نیت بچه‌های شیرخوارگاه آمنه عروسک ببافم و درآمدش را به آن‌ها بدهم. گفتم چه تصمیم خوبی و اگر این طوری است، من هم کمکت می‌کنم. او در آن مدت، تقریبا ۲۵ یا ۳۰ تا عروسک بافت و چندتایی را به نیت کمک به بچه‌های شیرخوارگاه فروخت و پولش را جمع کرد. روزی که نتایج کنکور آمد و خیالش از قبولی در رشته پرستاری راحت شد، آن‌ها را برد و به شیرخوارگاه تقدیم کرد».

می‌گفت در هر شرایطی باید در کنار مردم باشم

«ما از ابتدا تهران زندگی می‌کردیم. تابستان سال ۹۸، آخرهای طرح نرجس بود که ما چون اصالتا گیلانی بودیم، تصمیم گرفتیم که به این‌جا برگردیم. دقیقا ۵ ماه بعد هم دخترم شهید شد». خانم  «حاجی‌زاده» با این مقدمه به این سوال پاسخ می‌دهد که آیا دخترش نمی‌ترسید در آن زمان که این همه‎گیری فراگیر شده بود به بیمارستان برود: «اعلام رسمی ورود کرونا به ایران دقیقا همان روزی بود که من، نرجس را برای بستری به بیمارستان بردم. البته از حدود یک ماه جلوتر، او به من می‌گفت که یک نوع آنفلوآنزا در حال شیوع است که خیلی خطرناک است و باعث فوت افراد می‌شود. وقتی این مسئله را به من گفت، به او گفتم که شاید کرونا باشد. می‌گفت که خب باشد، ما باید به مردم خدمت کنیم و در هر شرایطی کنار مردم باشیم. اصلا هم نمی‌ترسید. بعد از این‌که احتمال شیوع جهانی کرونا از چین در رسانه‌ها مطرح شد، به او گفتم که دیگر نرو. حقوق خوبی هم که به تو نمی‌دهند و بیا این شغل را ترک کن. حتی به پدرش گفتم و حالم دقیقا شبیه به مادران در زمان جنگ‌تحمیلی بود که رزمنده‌ها به خط مقدم می‌رفتند و نگران بودند. تازه من آن موقع نمی‌دانستم که کرونا این‌قدر خطرناک است. با این حال به او می‌گفتم شغل‌های دیگری هست که برای تو بهتر است. همیشه جواب او یک جمله بود و به من می‎گفت که من پای تحصیلی که در رشته پرستاری داشتم، قسم خوردم و باید تا آن جایی که در توانم است، پای قسمم بایستم. کلا هم عاشق پرستاری بود و این‌طور نبود که من بگویم، نرو و او هم قبول کند. حتی با دست شکسته هم می‌رفت در بخش و می‌گفت شاید بیماری باشد که به حضور من در بیمارستان نیاز داشته باشد».

از کمک به کمپ‌های ترک‌اعتیاد  تا سرپرستی فرزند یتیم

کمک به دیگران در زندگی مرحوم «خانعلی‌زاده» نقش پررنگی داشته و فقط منحصر به پرستاری نبوده است. مادرش در این باره می‌گوید: «نرجس در دوران دانشجویی بچه‌ای را به سرپرستی قبول کرده بود. یک‎سال در ماه مبارک رمضان، طرح اکرام ایتام بود که تصمیم به این کار گرفت. بعد از این که نرجس فوت شد، من هزینه‌های آن بچه را قبول کردم. نرجس یک فرزند معنوی در اراک داشت که من راهش را ادامه دادم. علاوه بر این، هر ماه که به آخر می‌رسید و حقوقش واریز می‎شد، مقداری پول به حساب مادرم واریز می‌کرد. بعدش هم خواهش می‌کرد و مثلا می‌گفت که با آن ۲ تا مرغ، روغن، حبوبات

 و ... بخرید، ببرید برای نیازمندان. یا این که دم عید می‎شد، می‌گفت حواس‌مان به نیازمندان هم باشد. آن موقع بسته‌های معیشتی مثل الان مُد نبود. دوران کرونا بود که پخش بسته غذایی بین نیازمندان بیشتر مورد توجه قرار گرفت اما نرجس از قبل، این جور کارها را می‌کرد. همچنین یک جایی که خیلی دوست داشت به افراد آن‌جا کمک کند، کمپ‌های ترک اعتیاد بود و برای آن‌ها هم مواد غذایی از برنج و گوشت می‌گرفت و می‌برد».

در شیفت آخرش با سُرم به بیماران خدمت می‌کرد

از مادر این پرستار درباره روحیه و اوضاع دخترش بعد از ابتلا به کرونا می‌پرسم که می‌گوید: «من بعد از بستری شدن دخترم در بیمارستان، فقط یک روز او را دیدم. ما روز شنبه نرجس را بردیم بیمارستان تا بستری شود چون تنگی نفس داشت. آن شب حالش خوب بود. کمی با هم حرف زدیم. قشنگ غذایش را هم خورد. حتی موهایش را اجازه نداد که من ببافم و گفت که خودم می‌توانم. خیلی دختر متین و نجیبی بود و همه کارهایش را خودش انجام می‌داد. تا آخرین لحظه هم به فکر خانواده‌اش بود. این جمله‌اش یادم نمی‌رود که آن شب، کارت بانکی‌اش را به دست من داد و گفت که مامان، رمز این را که می‌دانی؟ گفتم آره. گفت حواست باشد برای ترخیص من از بیمارستان، بابا هزینه نکند ها، این توش پول هست. یعنی تا این حد عزت‌نفس داشت و آرامش خانواده برایش مهم بود. فردایش گفتند که باید برود بخش مراقبت‌های ویژه. در آنجا به دستگاه وصلش کردند، روز بعد هم اینتوبه شد و روز سه‎شنبه هم شهید شد. این اتفاق خیلی به سرعت افتاد. در این سال‌ها، یک وقت‌هایی دلتنگی‌های مادرانه باعث می‌شود که از او گلایه کنم و به او بگویم که نرجس، اگر شیفت آخر را نمی‌رفتی و به حرف من گوش می‌دادی، شاید این اتفاق نمی‌افتاد. چون قبل از رفتن به شیفت آخر، حالش خوب نبود و بدنش سست بود، سرفه‌های خشک و تنگی نفس داشت. به من که چیزی نگفته بود ولی بعدها همکارانش می‌گفتند که روز آخر دو بار بی‌حال شده بود و بهش سرم زدند تا سرحال شده است. هرچه قدر هم به او می‌گفتند که برو خانه، می‌گفته که نه، بیمار زیاده و به من نیاز است. بنابراین شیفت آخرش را کامل در بیمارستان مانده بود».

محال بود یک شب برای غذادادن به حیوانات بی‌پناه به ساحل نرود

«خانه ما نزدیک دریاست. الان از همین پارکی که آمدم و دارم از آن‌جا با شما صحبت می‌کنم، دریا دیده می‌شود. بعدازظهرها که می‎شد، دقیقا همین موقعی که دارم با شما صحبت می‌کنم، محال بود که نرجس به ساحل برای غذا دادن به حیوانات بی‌پناه نیاید. حتی از گوشه غذای خودش می‎زد و کمتر می‌خورد و غذاهای اضافه ما را هم جمع می‌کرد و غروب‌ها به لب دریا برای حیوانات بی‌پناه می‌برد». مادر «نرجس» ادامه می‌دهد: «من و پدرش که روی او حساسیت زیادی داشتیم، می‌گفتیم که این کار را نکن، چون خطرناک است و ممکن است تو را گاز بگیرند. او می‌گفت مثلا به سگ یک‎بار غذا بدهید، حتی اگر از گرسنگی بمیرد، به شما آسیب نمی‌زند. کلا یک حس و نگاه قشنگی به زندگی و همه چیز داشت و لطافت و مهربانی که هیچ‌گاه از ذهن اطرافیانش پاک نمی‌شود. بارها می‎شد که می‌دیدم مثلا در شیشه آب‌معدنی یک ذره آب مانده، خیلی‌ها آن را همین‌طور می اندازند در سطل زباله، ولی او می‌رفت و یک درخت پیدا می‌کرد و آن آب را هرچند کم بود، خالی می‌کرد پای درخت و بعد بطری را می‌انداخت در سطل زباله. حواسش به این جور مسائل، خیلی بود».

نرجس را به آرزویش رساندیم

از خانم «خانعلی‌زاده» درباره آرزوهای دخترش می‌پرسم که می‌گوید: «من یک هزارم شخصیت او را نمی‌توانم در این چند دقیقه برای شما توصیف کنم. یکی از آرزوهای نرجس این بود که دختربچه‌ای را از شیرخوارگاه به سرپرستی قبول کند و او را بزرگ کند و اسم او را هم بگذارد، باران. او این راه را برای ما گذاشت اما خودش رفت. ما هم پیگیر آن آرزو شدیم و الان ۲ سالی می‌شود که به لطف خدا، آن را برآورده کردیم». از او می پرسم که آیا به جز نرجس، فرزند دیگری هم داشته که می‌خندد و می‌گوید: «من یک پسر ۲۰ ساله هم دارم که الان آتش‌نشان شده است. متاسفانه یا خوشبختانه، نمی‌دانم چرا بچه‌های من این‌قدر دنبال شغل‌هایی می‌روند که خطرات زیادی دارد».

یادگاری‌های نرجس را به یک موزه در قائم‌شهر دادم

او درباره ماجرای جالب اهدای وسایل این پرستار به یک موزه می‌گوید: «بعد از شهادت نرجس، من وسایل او را نگاه می‌کردم و حسرت می‌خوردم که این وسایل چه می‌شود و تکلیف آن‌ها چه خواهد شد. نمی‌دانم اما خیلی زود شرایط به گونه‌ای شد که شاید خودش برنامه‌اش را چیده بود چون به دو هفته نکشید که ما رفتیم یک روستایی در قائم‌شهر. من در آن‌جا دیدم که یک شهید گمنام دفن است و اطرافش هم غرفه‌های لباس‌های شهدا، حتی یک دکمه، یک لنگه پوتین و ... است. فضای خیلی معنوی داشت. به مسئول آن‎جا گفتم که می‌شود وسایل نرجس را هم این‎جا بگذاریم، گفتند با جان و دل می‌خواهیم. دیگر من هم از خداخواسته، یکسری وسایل او مثل روپوش و شلوار بیمارستانش و خیلی از وسایل دیگرش را به آن‌جا بردم. یک غرفه هم در موزه خوش‌نامان کادر درمان در تهران هست که مثلا انگشتر و یکسری وسایلش آن‌جاست.»

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • برگزاری نشست فصلی ترجمان دانش در دانشگاه علوم پزشکی اهواز
  • ◄ وصف شرایط فعلی حمل و نقل ریلی و شرکت راه آهن در قالب یک شعر
  • عکس/ مراسم عروسی در چادرهای آوارگان در دیرالبلح
  • دعوت از فرهنگیان فارس برای شرکت در رویداد ملی الف‌تا
  • (ویدیو) حمله با چاقو به کشیش کلیسای آشوری
  • ‌دعوت از فرهنگیان فارس برای شرکت در دومین رویداد ملی الف‌تا
  • ویروس‌ها هم کلاهبرداری می‌کنند!
  • رسم غلط تیراندازی در مراسم عروسی و عزا برچیده شود
  • دعوت ناسا از رسانه‌ها برای شرکت در تله‌کنفرانس ماموریت «آوردن نمونه مریخ»
  • نخستین پرستار قربانی کرونا به روایت مادرش