سیری در زندگی و مبارزات علامه شهید سیّد اسماعیل بلخی
تاریخ انتشار: ۲۴ تیر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۶۲۹۵۵۷
بلخی با قشرهای مختلف مردم در تماس بود؛ در کوچه و خیابان و مدرسه و مسجد. چیزی که برای بلخی هیچ اهمیتی نداشت اینکه این مردم از کدام قوم و کدام مذهب بودند.
به گزارش خبرنگار سایت افغانستان خبرگزاری فارس، «سید اسحاق شجاعی» روزنامهنگار و نویسنده افغانستانی، طی یادداشتی اختصاصی به بررسی زندگینامه علامه شهید سیّد اسماعیل بلخی پرداخت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در این یادداشت آمده است: زندگی کوتاه علامه بلخی را به چهار دوره میتوان تقسیم کرد: 1- از تولد تا پایان تحصیلات؛ 2- مبارزات سیاسی و اجتماعی پیش از زندان؛ 3- دوره زندان؛ 4- پس از رهایی از زندان.
ما جان به فنا دادیم تا زنده شما باشید
در خاک مزار ما دایم به دعا باشید
الف) تولد و تحصیلات
علامه سید اسماعیل بلخی در سال 1299 خورشیدی در روستای سرپل از شهرستان بلخاب چشم به جهان گشود. در مورد سال تولد بلخی اندکی باید درنگ کنیم؛ زیرا برخی از نویسندگان سال تولد او را 1295 و برخی94 یا 96 کمتر و زیادتر نوشتهاند.
به استناد به دو منبع، با قاطعیت میتوان گفت سال تولد سید اسماعیل 1299 خورشیدی میباشد. منبع اول شناسنامه بلخی است. این شناسنامه سند معتبر در مورد نام، نام پدر و سال تولد بلخی است.
نام ایشان در شناسنامه سید اسماعیل بلخی، نام پدرش سید محمد و نام جدش سید سلیمشاه آمده است. شناسنامه در سال 1344خورشیدی صادر شده و سن علامه در آن 45 درج شده است.
منبع دوم؛ نقل از مرحوم همسر بلخی است. در آن زمان که بنده کتاب «ستاره شب دیجور» را کار میکردم، چندین جلسه چند ساعتی با همسر و فرزندان بلخی؛ بانوان خدیجه و صدیقه بلخی نشستم. در این جلسات، چند بار همسرشان از زبان علامه گفت: بلخی متولد سال 1299 شمسی بودند.
خانواده دین و دانش
خانواده علامه بلخی از خانوادههای معروف بلخاب و شمال کشور بود. پدرش سید محمد از عالمان دینی منطقه بود. آیت الله سیّد حیدر نجفی شمشیری، ماما/ دایی علامه از عالمان معروف کشور بود. در نجف درس خوانده بود و شاگرد استاد المجتهدین آخوند خراسانی و با عالمانی بزرگی چون آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانی، آیت الله نائینی و میرزای شیرازی همدرس و همدوره بود. شمشیری در شجاعت ضرب المثل بود، ریش خود را به رنگ سرخ خضاب می کرد و دایم یک شمشیر در گردن میآویخت. در جنگهای سقوی نیز یکی از نقشآفرینان حوادث نظامی و سیاسی بود.
سادات بلخاب فرزندان میر سیّد علی ولی هستند. این سیّد عالم و عارف در قسمت غربی دره بلخاب مدفون است؛ امّا یکی از پسرانش به نام میر سیّد مراد در بخش شرقی دره بلخاب دفن است. علامه بلخی از نسل میر سیّد مراد است.
برخی از سادات میر سیّد مراد طبع شعری دارند که میتوان از سیّد قاسم خواجه جدّ مادری بلخی و سیّد علی احمد کربلای نام برد که از نزدیکان بلخی میباشد. به نظر میرسد بلخی قریحه شعری را ارثی از گذشتگان خود داشته است.
سیّد اسماعیل تنها یک و نیم سال در آغوش گرم مادر بود؛ پس از آن مادرش او و این دنیا را ترک کرد. سیّد محمد برای او هم پدری کرد و هم مادری.
سفر علمی و دینی
خانواده سیّد محمد در حدود سال 1305خورشیدی بلخاب را به قصد ایران و شهر مشهد ترک کرد. این کاروان چهار نفر بودند؛ سیّد محمد با دو پسرش؛ سیّد ابراهیم و سیّد اسماعیل و دخترش رقیه.
مهاجرت به حوزههای علمیه نجف و مشهد پیش از آن در بلخاب و منطقه ناشناخته نبود؛ شمشیری دایی علامه، آیت الله سیّد حسین عالم و سیّد محمد معروف به آقای دهنه از بزرگان علمی و دینی، پیش از آن در حوزه علمیه مشهد و نجف درس خوانده و بازگشته بودند.
سیّد محمد خود از عالمان منطقه بود و ارزش سواد و دانش را میدانست و با حوزههای علمیه هم آشنایی داشت. معلوم است که انگیزه او از این کوچ و تحمل رنج سفر رساندن فرزندانش به حوزه علمیه بوده است.
سیّد محمد و پسرانش در مدرسه علمیه بالاسر در جوار حرم امام علی بن موسی الرضا (ع) ساکن میشوند و درس و بحث را شروع میکنند.
چیزی نمیگذرد که پسر بزرگتر سیّد محمد؛ یعنی سیّد ابراهیم دعوت حق را لبیک میگوید؛ اما سیّد اسماعیل بیش از انتظار برای کسب دانش تلاش میکند. در نزد بزرگترین استادان حوزه زانوی شاگردی میزند.
گویند که او یکی از مشتریان دایمی کتابخانه آستان مقدس رضوی بوده است. اینکه چه مطالعه میکرده، از سخنرانیها و شعرهای علامه بلخی آشکار است که او آثار مولانا، سنایی غزنوی، سعدی، حافظ، فردوسی، اقبال لاهوری و ... همچنین فلسفه و تاریخ اسلام را خوانده و مجذوب اندیشههای این بزرگان بوده است. از آثار و اشعار آنان در سخنرانیها و اشعار خود فراوان استفاده نیز میکرد.
ب) آغاز مبارزات سیاسی و اجتماعی
حضور در وطن
در پی قیام مردم مشهد بر ضد رضا خان در مسجد جامع گوهرشاد و سختگیری دولت به علما و حوزههای علمیه، علامه سیّد اسماعیل بلخی در سال1314 شمسی وارد افغانستان و در شهر هرات ماندگار میشود و فعالیتهای فرهنگی و دینی خود را در این شهر آغاز میکند. علامه بلخی تا سال 1324؛ حدود ده سال در هرات میماند. فهرست فعالیتهای بلخی در هرات به این قرار است:
ادامه درس و بحث و مطالعات؛ در آن زمان عالمان با سوادی در هرات بودند که بلخی از آنها استفاده علمی میکند؛ از جمله علامه شیخ محمدطاهر قندهاری که به علت تعصبات و توطئههای متعصبانه قندهار را ترک و در هرات ساکن بود. بلخی هم درس میخواند و هم مطالعات خود را در موضوعات عرفان، تاریخ، فلسفه ادامه میدهد.
سخنرانی و روضهخوانی به مناسبتهای محرم و ... و غرق شدن در اقیانوس مردم؛
نوشتن دو کتاب به نامهای «زنبیل بلخی» و «فلسفة الاحکام» نسخههای دستنویس این کتابها موجود است.
سفرها؛ دو سال پس از حضور در هرات، همراه پدر و از مسیر بندر کراچی به نجف میرود؛ زیارت و بازدید از حوزه علمیه نجف و سخنرانی در جمع علما و طلبهها. در بازگشت به وطن، سفر داخلی را آغاز میکند؛ قندهار، کابل، شمال و مناطق مرکزی هزارهجات. پس از این سفرها، دولت او را از هرات ممنوع الخروج میکند و زیرنظر میگیرد.
برداشتن گامهای اصلاحی؛ از جمله اقدام برای اصلاح منبرها و روضهها و سخنرانیهای عمومی و پاک کردن آنها از خرافات و مستند و معقول کردن آنها؛ مبارزه برای اصلاح قانون انتخابات مجلس شورای ملی، با هدف آزادی کاندید شدن و آزادی رأی دادن.
ایجاد تشکیلات سیاسی؛ یکی از فصلهای مبهم زندگی علامه بلخی، ایجاد تشکیلات سیاسی و بنیادگذاری احزاب میباشد. با اینهم بنده خود از زبان چند تن از شخصیتهای همدوره بلخی شنیدهام که او در هرات «حزب ارشاد اسلامی» را بنیاد نهاده و این حزب ماهیت سیاسی و فرهنگی داشته است.
مسافر شاه اولیا
با تشدید فعالیتهای سیاسی و اجتماعی بلخی در هرات و دخالت او در مسایل سیاسی کشور، حکومت به او اجازه میدهد که از هرات برود. او در سال 1324 به مزارشریف میرود.
بلخی تا سال 1327 در بلخ به فعالیت اجتماعی، دینی و سیاسی مشغول میشود. دوستی با خواجه محمدنعیم زوری قومندان امنیه ولایت بلخ و قومندان امنیه سابق کابل یکی از نتایج حضور در مزارشریف است. همراهی خواجه محمدنعیم، انگیزه بلخی را برای مبارزه تقویت میکند و او را در مبارزهاش و حتی در پیروزیاش جدیتر و امیدوارتر میکند. این همراهی، انگیزة بلخی را برای رفتن به کابل تشدید میکند.
کابل، پایان سفر
بلخی به کابل میرود؛ امّا فعالیتهای بلخی در هرات، دستگاه حکومت را برضد او تحریک کرده است، فعالیتهای او در مزارشریف زیر نظر بوده و حالا او به کابل، بیخ گوش حکومت رفته است. گفته شده بلخی را بازداشت میکنند و سه شبانه روز در صدارت نگهمیدارند. با وساطت شهید میرعلیاصغر شعاع و مشروط به اینکه در امور سیاسی کشور دخالت نکند، بلخی رها میشود.
بلخی در کابل، خواب و خوراک و آرامش ندارد، شاهدان میگویند بلخی دایم در تلاش بود؛ انگار او یک کار بزرگ را در دست انجام داشت. بلخی در فرصت دو سالة کابل، به دو نوع فعالیت میپرداخت؛ فعالیتی در ظاهر و فعالیتی در نهان.
او در مساجد و حسینیههای سراسر کابل سخنرانی میکرد و گاهی میشد که روز سه تا چهار سخنرانی داشت؛ نوع سخنرانیهای بلخی با سخنرانیهای دیگران تفاوت داشت؛ بلخی به پند و اندرزهای اخلاقی، بیان احکام، داستان پیامبران و ... بسنده نمیکرد؛ او از هرموضوعی به سیاست و اداره کشور گریز میزد و هدفش آگاه و بیدار کردن مردم بود. مردمی را که حاکمیت طی صدها سال و با هزینههای بسیار در خواب کرده بود، بلخی میخواست در کمترین زمان ممکن بیدار کند.
بلخی با قشرهای مختلف مردم در تماس بود؛ در کوچه و خیابان و مدرسه و مسجد. چیزی که برای بلخی هیچ اهمیتی نداشت اینکه این مردم از کدام قوم و کدام مذهب بودند.
اما بلخی در خفا مشغول کار دیگری هم بود؛ کاری از جنس سیاست و طرحریزی یک قیام بزرگ. بلخی به همراه خواجه محمدنعیم زوری و ابراهیم خان گاوسوار، جمعی، از قشرهای مؤثر جامعه و از اقوام و مذاهب مختلف گرد آورده بود. کار این جمع در جلسات سرّی، زمینهسازی برای سرنگونی حکومت فاسد مستبد خاندانی بود. برای این کار نظامیان را جذب میکردند، سلاح تهیه میکردند، موافقت افراد با نفوذ را میگرفتند و ...
هنگامه قیام
قرار بود در نوروز 1329 خورشیدی کار و پیکارشان به ثمر نشیند. شاه در خارج از کشور بود. طرح این بود که درروز نوروز و در مراسم میله گل سرخ، صدر اعظم کشته و برخی مقامات سیاسی و نظامی دستگیر و با مارش نیروهای مردمی و نظامی همآهنگ شده، قیام به پیروزی برسد و همزمان هواداران و اعضای قیام در سراسر کشور آنها را همراهی و در سرنگونی حکومتهای محلی اقدام کنند.
غافل از اینکه کسی به نام گلجان وردک؛ جاسوس دولتی در داخل گروه نفوذ کرده و گزارشات را به دولت رسانده است. صبح روز نوروز که همه برنامهها برای قیام آماده بود، ناگهان نیروهای امنیتی از راه رسیدند و اعضای اصلی قیام را بازداشت کردند. دوازده تن از اعضای اصلی نهضت با رهبری آن بلخی به زندان افتادند و نزدیک به 15 سال در سیاهچالهای زندان رژیم ستمشاهی زجر دیدند و شکنجه شدند.
ج) ستاره شب دیجور
بلخی با یاران خود نزدیک به 15 سال در زندان بدترین شرایط و شکنجههای روحی و جسمی را تحمل کرد؛ دشمن میخواست بلخی را بشکند، بترساند و تسلیم خواستههای خود کند؛ امّا نتیجه برعکس شد؛ یعنی بلخی نه تنها نترسید و تسلیم نشد؛ بلکه زندان برای روح حماسی او دانشگاه شد. زندان کورهای بود که بلخی در آن آبدیده و پخته شده بود.
آزادترین زندانی!
مهمترین برنامههای بلخی در این زندان از این قرار است:
ارتباط با بیرون از زندان؛ بلخی در زندان نه تنها از کار خود پشیمان نشد؛ بلکه در تحقق بخشیدن به هدف خود مصممتر و محکمتر گردید؛ چنانکه در بازجوییها به صراحت گفت که میخواستم نظام استبدادی قومی را سرنگون کرده نظام مردمی ایجاد کنم. مسوولیت قیام را به عهده گرفت.
او متنی را نوشت و تحویل بازجوها داد. در آن متن، بلخی کارکردهای غیرانسانی نظام استبدادی را برشمرده و در نهایت گفته بود: میخواستم مردم را از زندانی به نام افغانستان نجات دهم و ستم یک فرد و یک خاندان را از سر مردم بردارم.
در ضمن در دورة زندان، میرعلی اصغر شعاع و انجمن میوند مرکب از جوانان تحصیل کرده که مورد حمایت و تشویق بلخی بود، راه بلخی را ادامه میدادند و بیرق مبارزه را به دوش گرفته بودند؛ تا زمانی که شعاع بازداشت و در زندان رژیم به شهادت رسید.
آشنایی و دیدار با زندانیان در محبس؛ بلخی با همان طبع شاد و حماسی و مستانه خود به همة زندانیان دلداری میداد و با آنان همکاری میکرد. در آن دوره تعداد زیادی از شخصیتهای سیاسی و فرهنگی نیز در زندان بودند؛ مانند میرغلام محمد غبار، میرعلی اصغر شعاع، عبدالرحمان محمودی، براتعلیتاج و ...
تلاوت قرآن کریم؛ تنها دارایی بلخی در زندان یک جلد قرآن کریم بود، به گفته خودش 1700 بار قرآن را خوانده و در معانی آن تأمل کرده است. میگوید: هرباری که میخواندم، درهای جدیدی از معانی به روی من گشوده میشد.
سرودن شعر؛ با اینکه بلخی استعداد شعری و ادبی را به ارث داشت و هم آن را در مطالعات خود در مشهد و هرات تقویت کرده بود؛ اما این زندان بود که به بلخی فرصت داد تا 75000 بیت شعر بسراید.
این شعرها را یا در حاشیههای روزنامه، یا در کاغذ سیگار یا پارچههای سفید نوشته و برای خانواده به بیرون از زندان انتقال میداد. اما این شعرها چون پراکنده و توسط افراد مختلف به بیرون میرسید، قسمت مهم آنها گم شد و از بین رفت. بخش دیگری از این شعرها پس از کودتای هفت ثور توسط خانواده به زیر خاک دفن شد، پوسید و از بین رفت. آنچه باقی مانده به شکلهای مختلف نشر شده و دیوان بلخی اکنون در دسترس همگان است.
ادامه مقاومت و مبارزه؛ بلخی دیگر زندانیان سیاسی را نیز به صبر و مقاومت و مبارزه فرامیخواند و پیامهای خود را در قالبهای گوناگون به مردم میرساند و روح مبارزه را در مردم میدمید.
«بلخی» ز زندان هر نفس تلقین همّت می کند
هان ای جوانان همّتی، این است پیغام جوان
سرانجام رژیم در برابر مهمترین خواستههای بلخی تسلیم شد؛ قانون اساسی جدید ایجاد شد که یکی از مترقیترین قانونهای اساسی کشور بود. قدرت اجرایی از خاندان شاه به بیرون انتقال یافت، آزادیهای مذهبی و اجتماعی خصوصا برای شیعیان رقم خورد و در نهایت آزادیهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی به رسمیت شناخته شد و دهه چهل به نام دهه دموکراسی و یا دهه قانون اساسی هنوز هم شناخته میشود. آزادیهای این دهه مدیون بلخی است.
د) رهایی شیر از قفس
بلخی با مقاومت و مبارزه رژیم را به زانو درآورد. بلخی و یارانش از زندان رها شدند؛ اما این بار بلخی یک مبارزه اساسی، با برنامه و درازمدت را تدوین کرده بود. از او نقل قول شده است که پس از رهایی از زندان گفته بود: «من باید پس از ده سال مبارزه فرهنگی و اجتماعی به این کار دست میزدم.»
بلخی و برنامه کلان
تلاشهای بلخی پس از زندان نشان میداد که او یک کار کلان در پیش دارد و شب و روز برای رسیدن به آن تلاش میکند. از یکطرف با اقشار مختلف مردم تماس نزدیک داشت، هفته چندین سخنرانی میکرد؛ سخنرانیهای بسیار هدفمند و بیدارگر و سیاسی. در این سخنرانیها نقطههای ضعف اجتماعی مردم را روانشناسانه میکاوید. از دولت نیز انتقاد میکرد؛ بسیار تند و بدون ملاحظه. با بزرگان اقوام مختلف نیز ارتباط خوبی برقرار کرده بود. با حکومت و شخص ظاهرشاه نیز رفتوآمدهایی داشت. بلخی در دیدارهایش با شاه هم از او و دستگاه حکومتش انتقاد میکرد و هم او را نصیحت و راهنمایی میکرد.
بلخی پس از زندان دو سفر مهم کرد؛ سفر اول او دیدار از مناطق مختلف افغانستان بود؛ از هرات، قندهار، گردیز و جلالاباد تا مناطق مرکزی هزارهجات و شمال کشور. سخنرانیهای پرشور در جهت آگاه کردن مردم و تلاش برای ایجاد وحدت بین شیعه و سنی و اقوام مختلف از تلاشهای ثابت بلخی در سراسر افغانستان بود.
سفر دوم او به خارج کشور؛ یعنی کشورهای ایران، عراق و سوریه بود. در این سفر، علمای بزرگ، مراجع تقلید، حوزههای علمیه و مراکز فرهنگی از بلخی مانند یک دانشمند بزرگ و یک سردار فاتح استقبال کردند. او در هرجایی که رسید با سخنرانیهای عالمانه و سیاسی و پرشور خود، همه را به وجد آورد. هرجایی که میرسید، کولهباری از امید، تلاش، وحدت و محبت را با خود میبرد. از مهمترین دیدارهای او در نجف میتوان از دیدار گرم و صمیمانه با امام خمینی، علامه امینی و آقا بزرگ تهرانی و در سوریه از دیدار با امام موسی صدر و در قم و مشهد با علمای بزرگ و استادان این حوزهها یاد کرد.
بلخی از سفر تاریخی خود به وطن بازگشت، انبوهی از مردم هرات تا مرز به استقبال او شتافتند. در هرات از او مانند یک قائد ملی استقبال کردند، مردم قندهار به احترام او به خیابانها ریختند و غزنی به احترام بلخی به پا خاست و در کابل غوغایی از شادی به وجود آمد.
پرواز آسمانی
بلخی، برنامههای خود را در آستانه پیروزی نهایی میدید. میدید که نسیم بیداری و مبارزه در جان مردم نفوذ کرده است. او در مجامع سیاسی و علمی کشورهای همسایه، به صورت کلی اهداف خود را بیان کرده و علتهای مبارزه و زندانی شدن خود را شرح داده بود و ذهنیت همسایهها و بزرگان دینی را برای اقدامات بعدی خود آماده کرده بود. حکومت نیز خطر بلخی را جدی میدانست.
15 سال زندان، روح بلخی را صیقل داده بود؛ امّا جسم بلخی را سوهان زده بود؛ او در زندان گرفتار بیماری قلبی و فشار خون شده بود. سفر به هزارهجات و بهسود، بیماری را تشدید کرد. سفر را ناتمام به کابل بازگشت و بستری شد و روح بلخی در روز یکشنبه 23 سرطان 1347 ساعت 4 عصر به سوی آسمانها پرواز کرد و فردایش در دامنة کوه افشار به خاک سپرده شد. در تشییع جنازه بلخی و نیز تجلیل از شهادت او شیعه و سنی و اقوام مختلف حضور یافتند و اشک ریختند. بزرگانی شیعه و سنی چون خان عبدالغفارخان و ابراهیم خان مجددی و ... سخنرانی کردند و نقش او را در بیداری مردم و اتحاد آنان ستودند.
بلند در رۀ آزادگی است نعرۀ«بلخی»
اگر به تیغ، و یا قید حبس و چاه بمیرد
«بلخی»! به همه عصر همین مزد کمال است
گویند پس از مرگ؛ فلان! جای تو خالی
انتهای پیام/ ر
منبع: فارس
کلیدواژه: بلخی زندگینامه سیاسی و اجتماعی حوزه های علمیه سی د اسماعیل سخنرانی ها سی د محمد آیت الله سال تولد میر سی د حوزه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۶۲۹۵۵۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شهیدی که پارتیبازی نکرد
امروز ۳۰ فروردین مصادف با سالروز تولد یکی از انسانهای وارسته و خودساخته به نام شهید مهدی باکری است. او با تواناییهایی که داشت، میتوانست مرفهترین زندگی را داشته باشد، اما به مظاهر مادی دنیا و لذایذ آن پشت پا زد و یک زندگی ساده و بی ریا را برگزید و همواره مثل یک بسیجی زندگی کرد و حتی از امکاناتی که حق طبیعیاش بود هم، چشم پوشید.
تواضع و فروتنیاش باعث میشد که اغلب او را نشناسند. مهدی، محبوب دلها بود. همه دوستش داشتند و از دل و جان گوش به فرمان او بودند. او نیز بسیجیان را دوست داشت و به آنها عشق میورزید. میگفت «وقتی با بسیجیها راه میروم، حال و هوای دیگری پیدا میکنم، وقتی خسته میشوم، پیش بسیجیها میروم تا از آنها روحیه بگیرم و خستگی ام برطرف شود.
از شهید باکری خاطرات فراوانی روایت شده که یکی از این خاطرات مربوط به زمان شهادت برادرش حمید است، در عملیات خیبر به مهدی باکری خبر دادند که «برادرت شهید شده و میخواهیم پیکرش را برگردانیم» ولی مهدی اجازه نداد و از پشت بیسیم این جمله تاریخی را به زبان آورد «همه آنها برادران من هستند، اگر توانستید همه را برگردانید، حمید را هم بیاورید».
مهدی باکری در سال ۱۳۳۳ در روستای رحمت آباد میاندوآب از توابع ارومیه دیده به جهان گشود. وی مقطع ابتدایی و متوسطه را در ارومیه گذراند و در رشته مهندسی مکانیک دانشگاه تبریز پذیرفته شد. با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در سازماندهی سپاه ارومیه نقش فعالی داشت و حدود یک سال هم به عنوان شهردار ارومیه برگزیده شد. در مقطعی، مسئولیت جهاد سازندگی استان آذربایجان غربی را بر عهده گرفت و البته روزهایی هم به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد.
با آغاز جنگ تحمیلی معاونت تیپ نجف اشرف را پذیرفت. او در عملیاتهای متعددی نظیر فتح المبین، والفجر مقدماتی، والفجر یک تا چهار، مسلم بن عقیل، رمضان و بیتالمقدس شرکت کرد. مهدی بعدها به فرماندهی تیپ عاشورا رسید؛ تیپی که چندی بعد به لشکر تبدیل شد. این فرمانده غیور سرانجام در ۲۵ اسفند سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر در شرق دجله به یاران شهیدش پیوست و هنگام انتقال پیکر مطهرش با قایق، نیروهای بعثی، آن را با گلوله آر پی جی منهدم کردند و اینگونه شد که پیکر مطهر شهید باکری به آبهای گرم جنوب پیوست و مانند برادرش حمید، مفقودالاثر شد.
خلیل عزیزی از رزمندگان دوران دفاع مقدس که از ناحیه سر، دست، کمر و اعصاب به ۷۰ درصد جانبازی نائل شده در بیان خاطرات خود از جبهههای جنگ چنین نقل کرد: سال ۱۳۶۱ حدود ۱۴ سال سن داشتم و به همراه دیگر رزمندگان در ورودی بوکان به ارومیه برای پاکسازی شهر مستقر شدیم. در زمان جنگ از ساعت ۱۴، جاده برای امنیت بسته میشد و هر روز ۹ صبح نیروهای تامین؛ جاده را باز میکردند و تردد آغاز میشد. حدود ساعت ۱۴ که جاده بسته بود، یک ماشین سپاه که سه نفر داخل آن بودند، میخواستند از آن جاده بگذرند و من که آن روز پاس بخش بودم، اجازه خروج از آن منطقه را به آنها ندادم؛ یکی از افراد از خودرو پیاده شد و با احترام گفت «میتوانم با فرمانده صحبت کنم». قبول کردم و او نزد فرمانده رفت، اما اجازه تردد به آنها را نداد.
وی افزود: برف تمام منطقه را پوشانده بود. برای رفتن به سنگرها باید از تونل برفی رد میشدیم، آن سه نفر آن شب نزد ما در سنگر ماندند. ساعت ۹ شب، هر دو ساعت یکبار نوبت نگهبانان عوض میشد. بعد از اتمام شیفتم، یکی دیگر از رزمندگان را که خواب بود، صدا زدم تا برای نگهبانی برود. او از شدت خستگی بیدار نشد. مهدی باکری که آن شب مهمان ما بود، به جای او سر پست رفت. حوالی ساعت ۴:۳۰ دقیقه با صدای اذان از خواب بیدار شدم. هوا بسیار سرد بود و برف و بوران همه جا را گرفته بود؛ دیدم مهدی هنوز سر پست است. به او گفتم «شما برو من نگهبانی میدهم» پاسخ داد «نه اول نماز بخوان بعد بیا.»
عزیزی اضافه کرد: آن سه نفر بعد از صرف صبحانه رفتند. مهدی قبل از رفتن یک شماره تلفن به من داد و گفت «اگر به ارومیه آمدی با من تماس بگیر». یک ماه بعد با سعید ملکی، کمال صدیق و حسن کلاهی برای ماموریت به ارومیه رفتیم. بعد از انجام عملیات سعید گفت «سراغ دوستت برویم» از هر کسی نشانی مورد نظر را میپرسیدیم، نشانی سپاه ارومیه را میدادند که به آنجا رفتیم و از دژبان خواستم تا باکری را صدا بزند و ما نمیدانستیم او فرمانده سپاه آنجاست.
وی افزود: وقتی او ما را دید از ما خواست خودرو را داخل محوطه سپاه پارک کنیم. حوالی بعدازظهر از ما خواست سوار یک مینی بوس شویم و ما را به خانه خودش برد و بعد از روشن کردن آبگرمکن به ما گفت «به نوبت حمام بروید». بعد به هر یک از ما یک دست لباس تمیز داد و روز بعد لباسهای ما را که شسته شده بودند، به ما تحویل داد. فکر کنم خود او لباسهای ما را شسته بود. در هیچ جنگی فرمانده، نیروی صفر بسیجی را به خانه خود نمیبرد و اینگونه از او پذیرایی نمیکند، اما او این کار را انجام داد که نشان دهنده اخلاص شهدا و نفس قدسی آنان است. ما بعد از صرف صبحانه به بوکان بازگشتیم و از شهید باکری اخلاص، تقوا، مدیریت و پاکدستی را یاد گرفتیم.
نمایش رشادتهای شهید باکری در «موقعیت مهدی»
برای به تصویر کشیدن ایثارگری و رشادتهای شهید باکری فیلم سینمایی موقعیت مهدی توسط هادی حجازیفر ساخته شده است. این فیلم در گونه دفاع مقدس، برشی از زندگی این قهرمان ملی را از زمان مسئولیت شهرداری تا شهادت را به دور از تکلف و خیالپردازی روایت میکند و گوشهای از رشادت رزمندگان در جبههها را به نمایش میگذارد.
این فیلم که سال گذشته همزمان با هفته دفاع مقدس در قالب یک مجموعه هفت قسمتی با عنوان «عاشورا» از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد، روایتی از چهار سال پایانی عمر شهید باکری است که موقعیتهای مهم زندگی این شهید و برادرش شهید حمید باکری را به تصویر میکشد. در خلاصه فیلم آمده است: مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا که منصب شهرداری ارومیه را برای رفتن به جبههها ترک میکند، از برادر کوچکترش حمید میخواهد به رغم مشکلاتی که برایش پیش آمده به منطقه برگردد و در کنار او باشد. حمید میپذیرد و همراه میشود. حالا بعد از عملیات خیبر، مهدی باید تنها به خانه برگردد.
منبع: ایرنا
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی