چشم در چشم خمپاره
تاریخ انتشار: ۱۳ مرداد ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۸۵۲۹۹۴
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، این روزها نفس کشیدن با هزار، اما و اگر همراه است. برای زنده ماندن و سلامت، باید از ماسک استفاده کنیم، نفسمان تنگ میشود و خلقمان به هم میریزد. بیحوصله میشویم و در طول شبانه روز مدام به ویروس کووید- ۱۹ لعنت میفرستیم.
امیدمان این است که بهزودی واکسن کرونا ساخته شده و تمام میشود این دوره سخت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
مردی که بنا بر اعتقاداتش در دوره دفاع مقدس به جبهه رفته بود، بعد از چند بار حضور در جبههها، سال ۶۶ ترکش خمپاره، صورتش را برای همیشه از او گرفته بود. ۲۶ بار روی صورت او عمل جراحی انجام شد. تکهتکه از بدنش جدا کردند و به صورتش پیوند دادند تا او فقط کمی بتواند راحتتر نفس بکشد و زندگی کند.
ما امید داریم بهزودی واکسن کرونا ساخته خواهد شد و این دوره سخت به پایان خواهد رسید، اما بابارجب میدانست این دوره را پایانی نیست، حالا هر چندبار میخواهند او را دم تیغ جراحی ببرند. اما او یک امید داشت، امید به رستگاری و اینکه برای اعتقادات، دین و کشورش مجروح شده است. ایمان، امید او برای ادامه زندگی بود. بابارجب ۱۴ مرداد سال ۹۵ بعد از گذراندن یک دوره خیلی سخت به جمع شهدا پیوست. حالا پسرش میگوید درباره او کتابی نوشته شده که بهزودی از آن رونمایی خواهد شد. کتابی که «بابارجب» نام دارد و نسرین رجبپور آن را بر اساس خاطرات خانم طوبی زرندی، همسر بابارجب نوشته است.
چشمی برای یک مرد
وقتی بابارجب مجروح میشود، محمدرضا کلاس دوم ابتدایی بوده. او درباره روزی که خبر مجروح شدن پدرش را به آنها میدهند، میگوید: بابا کارگر نانوایی بود که به عنوان بسیجی به جبهه رفت. وقتی مجروح شده بود، از طرف بسیج به محله ما که آن زمان محله طلاب مشهد بود، آمده بودند تا خبر را به ما بدهند. اما نتوانسته بودند به مادرم خبر را بگویند و به همسایهها گفته بودند.
وقتی خبر را شنیدیم و پرسوجو کردیم متوجه شدیم پدر در بیمارستان فاطمه زهرا (س) تهران بستری شده است. من همراه عمو و مادرم به تهران آمدیم و وقتی او را در بیمارستان دیدیم باورمان نمیشد او پدرم است. همه بدنش را پانسمان کرده بودند و فقط یک چشمش دیده میشد. پزشکان حتی امید چندانی به زنده ماندن پدر نداشتند.
من هشت ساله بودم و باور این قضیه برایم خیلی دشوار بود. وقتی صورت پدرم را دیدم، حالی پیدا کردم که بیان آن امکان ندارد. هیچی از صورتش باقی نمانده بود بهجز یک چشم که آنهم باز نمیشد. دهان و بینی وجود نداشت. شیلنگ باریکی شبیه نی در پایین گلویش گذاشته بودند که با آن نفس میکشید و بعدها مادرم از طریق همین نی به پدر غذا میداد. اوایل همه ما مبهوت و سردرگم بودیم، اما وقتی پدر را به خانه آوردیم، کمکم به شرایط عادت کردیم.
با صدام تصادف کردم
قبل از مجروح شدن پدر، ما روزهای خوبی را با هم سپری کرده بودیم. از سرکار که میآمد ما به زمین نزدیک خانه میرفتیم و فوتبال بازی میکردیم. اما بعد از این اتفاق دیگر نمیتوانستیم. همه یک جور خاص به پدرم نگاه میکردند. قبل از اینکه پدر رسانهای شود، هر زمان که از خانه بیرون میرفت، مردم خیلی عجیب به او نگاه میکردند.
شاید تصور میکردند جذام دارد یا صورتش سوخته یا بیماری پوستی دارد. این نگاهها همه ما را اذیت میکرد و به مرور منزوی. تا اینکه روزی که پدر به نماز جمعه رفته بود، خبرنگاری او را دیده و کنجکاو شده بود او کیست که با این شرایط به نماز جمعه آمده است. از دور از او عکس گرفته و زمانی که پدر آمده بود در ایستگاه اتوبوس نشسته بود، خبرنگار هم آمده و کمی دور از او نشسته و بعد از او پرسیده بود چه اتفاقی برای صورتت افتاده است.
پدر که شوخطبع هم بود، گفته بود «با صدام تصادف کردهام!». همین باعث شد آن خبرنگار با پدرم ارتباط برقرار کند و با او گفتگو کرد و زمانی که عکسها و گفتگو منتشر شد، خیلی از مردم متوجه شدند این مرد که صورت ندارد، مجروح جنگی است و از آن زمان لقب بابارجب به او دادند.
همسری که مادری کرد
پسر ارشد بابارجب درباره مادرش میگوید: تنها لقبی که میتوانم به او بدهم، اسوه صبر و فداکاری است. یادم هست روزی پدر به مادرم گفت: من که خوب نمیشوم. تو اگر با من بمانی تا زمانی که زندهام باید همین شرایط را تحمل کنی، اما میتوانی از من جدا شوی و بروی به زندگی خودت سر و سامان بدهی. مادرم ناراحت شد و گریه کرد و گفت تا زمانی که زندهام، کنارت میمانم و از شما مراقبت میکنم. افتخار میکنم پرستارت هستم. پرستار مردی که جانش را برای حفظ دین و کشور داده است.
یادم هست زمانی که برای آخرین بار پدرم در بیمارستان بستری شد، شرایط جسمیاش خیلی بد بود و بهسختی نفس میکشید و پرستارها باید مدام مراقبش میبودند. روزی شنیدم که دو نفر از آنها از این شرایط گلایه میکردند. به آنها گفت شما فقط وقتی شیفت هستید، مراقب پدرم هستید و دست تنها هم نیستید. خودتان را بگذارید جای مادرم که ۲۹ سال از بابارجب مراقبت کرد بدون هیچ گلایهای، بدون خستگی. مادرم برای پدرم هم مادری میکرد و هم همسر بود. دست تنها هم به کارهای پدرم رسیدگی میکرد و هم چهار تا فرزندش را سروسامان داد.
دیدار در تالار آیینه
محمدرضا محمدزاده درباره دیدار بابارجب با رهبر معظم انقلاب میگوید: وقتی پدرم رسانهای شد و تقریبا معروف، در دیداری که با تعدادی از مسؤولان داشت از او پرسیدند چه خواستهای داری. همه ما و شاید همه آن مسؤولان تصور میکردند او الان خواستهای را بر زبان میآورد که کمی از سختیهای زندگیش کم کند. اما پدرم گفت: تنها آرزویم این است که رهبر معظم انقلاب را از نزدیک زیارت کنم.
بعد از طرح این موضوع، نوروز سال ۹۴ که حضرت آقا به مشهد آمده بودند، شرایط دیدار با ایشان برای پدر مهیا شد. در تالار آیینه به دیدار رهبر معظم انقلاب رفتیم و حضرت آقا پیشانی پدر را بوسیدند و برایش دعای خیر کردند. بعد از شهادت پدرم هم یک بار دیگر ما در تهران به دیدار رهبر معظم انقلاب رفتیم و ایشان به اهالی فرهنگ و هنر توصیه کردند درباره زندگی بابارجب کتابی نوشته شود که بعد از چند سال، امسال به همت جمعی از اهالی فرهنگ مشهد این کتاب نوشته و چاپ شد و در سالروز شهادت پدرم رونمایی خواهد شد.
بیشتر بخوانید
بابارجب میبد: جان ناقابلم را برای دفاع از کشورم هدیه کردممنبع: روزنامه جام جم
انتهای پیام/
منبع: باشگاه خبرنگاران
کلیدواژه: بابا رجب ویروس کرونا واکسن کرونا رهبر معظم انقلاب
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۸۵۲۹۹۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
«پرویزخان» شبیه پدرم نیست
همشهری آنلاین: فیلم سینمایی «پرویزخان» به نویسندگی و کارگردانی علی ثقفی و تهیهکنندگی عطا پناهی، برشی است از زندگی مرد اخلاق فوتبال ایران که با درایت و سختی فراوان توانست تیم ملی را از بحران عبور دهد. این فیلم محصول سازمان هنریرسانهای اوج است و در آن سعید پورصمیمی در نقش مرحوم دهداری ایفای نقش کرده است. شیدا دهداری، دختر پرویز دهداری، که این روزها فیلمی درباره پدرش با عنوان «پرویزخان» روی پرده سینماست، میگوید: «این فیلم را خیلی دوست دارم به این دلیل که نشان میدهد چگونه پدرم با اقتدار، عشق، فداکاری و تمام وجود در آن برهه و مقطع زمانی باعث موفقیت تیم ملی فوتبال ایران میشود. اما باید بگویم این فیلم اثری درباره شخصیت پدرم نیست، بلکه تصویری از تاریخ و برههای از فوتبال کشور است که مصادف با دوران مربیگری پدرم میشود.» شیدا دهداری همچنین در این گفتوگو از خودش و برادرش شاهین میگوید برادرش تا مقطع تحصیلی دیپلم در ایران بوده و بعد بهخاطر بیماری و نیاز به عمل به آلمان رفته و آنجا ماندگار شده است.
«پرویزخان» فیلمی درباره زندگی و دوران فوتبالی پدرتان است. این فیلم چقدر به حالوهوای زندگی شخصی و کاری پدرتان نزدیک است؟
راستش من در طول ساخت فیلم و در مقاطع مختلف فیلمبرداری حضور پررنگی نداشتم؛ چراکه تصور میکردم فرصت زیاد است ولی فیلم سریعتر از آنچه در فکرم بود ساخته شد. بااینحال در همان یکی دو جلسهای که با دوستان صحبت کردیم، من را راهنمایی کردند. میدانم زحمات بسیاری برای این فیلم کشیده شده و دوستان کار بسیار سختی انجام دادهاند که نمیتوان و نباید نادیده گرفت؛ اما باید به این نکته هم اذعان کنم که در برخی موارد آنچه در فیلم بود مبنای واقعی نداشت.
بههرحال همیشه وقتی از زندگی یک شخصیت شناختهشده، سیاسی یا ورزشی یا در حوزههای دیگر، فیلمی ساخته میشود، نقدهایی وجود دارد.
بله درست است. برخی از دوستان پدرم این انتقاد را داشتند که شخصیت پرویز دهداری آنگونه که در برخی سکانسها نشان داده میشود نیست. مثلا پدرم تندتند راه نمیرفت یا کنار زمین داد نمیزد و اینها مطابق با واقعیت نبود. اما در کل نگاه عیبجویانهای نسبت به این اثر ندارم و زحماتی را که برای آن کشیده شده است در اولویت میبینم. میتوانم بگویم که این فیلم درحقیقت اثری در مورد شخصیت پدر فقیدم نیست، بلکه تصویری از تاریخ کشور است که مصادف با دوران مربیگری پدرم میشود.
آیا در زمان اکران مردمی فیلم را با تماشاگران دیدهاید؟ از بازخوردهای مردمی بگویید.
تا این زمان از اکران بازخورد منفی ندیده و نشنیدهام؛ البته همانطور که گفتم برخی از دوستان نقدهایی داشتند اما ظاهرا خروجی فیلم به دل نشسته و بازخوردهای خوبی در این مدت از مردم گرفتهام. جز قسمتهایی که اشاره کردم، دیگر موارد قابلقبول است، آن هم با توجه به اینکه آقای سعید پورصمیمی نه با فوتبال و نه با شخصیت پدرم آشنایی نداشتند اما زحمت بسیاری برای ایفای این نقش کشیدند و تا حدود زیادی ظرافت، محاسن اخلاقی، مهربانی، فداکاری، عشق به کار (چه نسبت به بچههای تیم چه نسبت به جایگاه و کلیت تیم ملی و موفقیتهایش)، ملیگرایی و روحیات ایشان در عرصه مسابقات نشان داده شد.
نقش شما در فیلم را المیرا دهقان بازی کرده. درباره بازیاش بگویید و اینکه آیا توانسته است از عهده نقش بربیاید؟
خانم دهقان هم در ایفای نقش زحمت بسیاری کشید و تا حدود زیادی موفق بود؛ اگرچه وقتی با عوامل فیلم صحبت کردیم بیان کردم که من خیلی اهل نشاندادن هیجانات نبودم؛ اما ظاهرا شرایط فیلم و روایت تصویری ایجاب میکرد که این موارد تغییر کند یا اغراقگونه شود، چراکه این اثر مستند نیست که موبهمو اجرا شود و باید در جاهایی جذابیت بصری و سینمایی داشته باشد. با همه اینها من فیلم «پرویزخان» را دوست دارم؛ به این دلیل که نشان میدهد چگونه پدر با اقتدار، عشق، فداکاری و تمام وجود در آن برهه و مقطع زمانی فارغ از سلامتش و بدون چشمداشت مالی و صرفا بهدلیل علقههای ملی کار میکند و باعث موفقیت تیم میشود.
مهمترین نقدی که درباره فیلم شنیدهاید چه بود؟
مهمترین نقد در مورد ظاهر پدرم بود و اینکه در آن زمان جوانتر از آقای پورصمیمی در این نقش بودند. موضوع دیگر این بود که پدر بهخاطر خصوصیات اخلاقی و شخصیتی هرگز به خانه بازیکنی با مختصات شخصیتی «کامیاب» نمیرفتند که برای برگشتش التماس کنند. البته که بعدا کارگردان این موضوع را هم برای من تشریح کردند که این حرکت از نگاه فراملی پدرم نشئت میگیرد که میخواستند حتی به قیمت زیرپاگذاشتن غرورشان ملیگرایی را عملی کنند.
با توجه به اینکه در فیلم به خصوصیات و ویژگیهای رفتاری پرویز دهداری اشاره شده، آیا مدل رفتاری خاص دهداری در فوتبال در زندگی شخصی ایشان هم بود؟
برخی از واژه «استبداد» در توصیف ویژگیهای رفتاری دهداری استفاده میکنند که بهنظرم این کلمه مناسب نیست. پرویز دهداری همیشه در زندگی بر اصول اخلاقی سختش پافشاری میکرد و البته تحمل این موضوع برای من و خانوادهام هم سخت بود؛ اما اصول درستی داشتند که میخواستند همیشه در زندگی ما عملی شود، اصولی چون اولویتدادن به دیگران در مقایسه با خودشان و بازینخوردن و سر خمنکردن در برابر حرف زور. بهخاطر همین روحیه است که وقتی با شورشی در مقابل اصول خودشان مواجه شدند (یعنی همان داستان استعفای دستهجمعی بازیکنان تیم ملی فوتبال ایران) آن رفتارها و تصمیمات را در پیش گرفتند. البته تمام این مخالفتها مستقیم در مورد پدر من نبود و مشکلاتی بین بازیکنان تیم ملی با کل مدیریت در جریان بود و بارها و بارها این را از زبان آقایانی که ریاست فدراسیون و دیگر سمتها را برعهده داشتند شنیدم.
بهعنوان دختر پرویز دهداری کدام سکانس از فیلم «پرویزخان» را دوست داشتید؟
همه سکانسها را دوست داشتم؛ اما در سکانس پایانی و زمانی که پس از برد کویت با آرامش درونی همیشگیشان به خلوتی میآیند و نفس عمیقی میکشند، با تمام وجودم لمس کردم که چه بر پدر گذشته است.
ساخت فیلمهای سینمایی و حتی سریالهای تلویزیونی درباره شخصیتهای ملی بهخصوص شخصیتهای ورزشی بسیار کم اتفاق افتاده است. بهنظر شما تولید و اکران اینگونه فیلمها چقدر ضرورت دارد؟
آنچه واقعیت است و بسیار اهمیت دارد این است که باید تصویر زندگی شخصیتهایی مانند پدرم که کم هم نیستند ساخته شود. بهدلیل شرایط امروز، فوتبال تماما پول شده است و پرداختن صرف به پول، مسائل اخلاقی را کمرنگ و کمرنگتر کرده است. چنین نگرشی موجب میشود آدمها اخلاق را به سخره بگیرند. در چنین احوالی این که فردی مانند پدر من ریالی بابت کاری که برای تیم ملی انجام داد نگرفت، مانند قصه و افسانه است و افراد را به فکر وامیدارد؛ این فکر که شفقت، عشق، فداکاری و انسانیت چه جایگاهی دارد. به همین دلیل ساختن چنین آثاری از این منظر مهم است که مردم با این آدمها و فضایل اخلاقیشان آشنا شوند.
از کاراکترها تا سکانس های ورزشی
طرفداران ورزشی همیشه دوست دارند فیلم های سینمایی شخصیت های محبوب خود را روی پرده سینما ببیند، شاید فیلم های سینمایی ورزشی در این سال ها ساخته شده اما کمتر پیش آمده شخصیت های ورزشی تبدیل به فیلم های سینمایی شوند.
در میان ورزش ها فوتبال طرفداران زیادی دارد و فیلم های سینمایی زیادی ساخته شده که در آن کاراکترهای مرتبط به ورزش فوتبال باشد و یا سکانس هایی فوتبالی را به تصویر بکشد. از «هیچ» عبدالرضا کاهانی گرفته تا «یه حبه قند» مملو از لحظههای نوستالژیک از دورهمیهای خانوادگی است و یکی از سکانسهای جذاب آن، سکانس مربوط به شب قبل از مراسم خواستگاری است. جایی که دامادهای خانواده دورهم جمع شدند و در السیدیای که هرمز با خود آورده است، به تماشای زنده فوتبال اسپانیا و هلند نشستهاند و تخمه میشکنند! یا «عرق سرد» سهیل بیرقی تا «تومان» روایت زندگی داوشخصیتی به نام داوود است که تلاش دارد سطح زندگی خود را از راه شرطبندی در اسبسواری و فوتبال، ارتقا دهد. او برگش برنده میشود و یک شبه ره صدساله را طی میکند.
ناکام در پرداختن به شخصیت های وزرشی در اکران
اما شخصیت های ورزشی و پرداختن به زندگی شخصی و ورزشی آنها کمتر مورد اقبال فیلمسازان قرار گرفته است.یکی از شخصیت های وزرشی غلامرضا تختی است که فیلمی به نام اش به کارگردانی بهرام توکلی ساخته شد. بهرام توکلی وقتی به سراغ فیلم «غلامرضا تختی» رفت خیلیها تصور میکردند شاید این فیلم هم مثل معدود فیلم های زندگینامهای ایرانی خوب از آب درنیاید. به خصوص که قبلا فیلم «جهان پهلوان تختی» ساخته مشترک مرحوم علی حاتمی و در ادامه بهروز افخمی مورد توجه قرار نگرفته بود.
فیلم سینمایی «لاله» بر اساس زندگی لاله صدیق از قهرمانان اتومبیل رانی از دیگر فیلم هایی بود که ساخته و اکران شد. اما حاشیه های تولید این فیلم آنقدر بالا گرفت که اکران آن خیلی دیده نشد.
همچنین فیلم «بیرو» از جمله فیلمهایی است که به کارگردانی مرتضیعلی عباس میرزایی بر اساس زندگی دروازه بان معروف پرسپولیس علیرضا بیرانوند ساخته شده است. این فیلم روایتگر زندگی این بازیکن از کودکی تا ورود به سطح حرفهای فوتبال است. البته می توان به فیلم «اورکا» هم اشاره کرد، فیلمی که بر اساس زن شناگر ایرانی الهامالسادات اصغری است که توانست رکوردهای گینس را جابهجا کند. ساخته شد.
حالا «پرویزخان» که بر اساس زندگی پرویز دهداری ساخته شده است. باید دید این فیلم می توان در اکران موفق باشد؟