Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایرنا»
2024-04-20@00:00:24 GMT

شاعر یک مصلح اجتماعی و یک کُنش‌گر فرهنگی‌ست

تاریخ انتشار: ۱ شهریور ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۹۰۵۳۸۵۵

شاعر یک مصلح اجتماعی و یک کُنش‌گر فرهنگی‌ست

در تهران به دنیا آمده. شهری که به شدت هم دوستش دارد هم از کجی‌ها و ناهنجاری‌های اجتماعی و فرهنگی آن گلایه‌مند است. تقریبا در همه نوشتارهای نقد ادبی‌اش و همه مصاحبه‌هایش نگاه جامعه‌شناختی دارد که البته همین رشته را هم خوانده است؛ حتی در برخی شعرهایش نیز سویه‌های جامعه‌شناسانه وجود دارد. از رضا قنبری تا کنون ۱۷ کتاب منتشر شده که شامل هفت کتاب در زمینه نقد و بررسی ادبی و ده مجموعه‌شعر است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

همچنین بیش از شش صد مقاله ادبی و نقد ادبی از او در مجلات ادبی و ر وزنامه‌ها و خبرگزاری‌ها منتشر شده که شاید بتوان گفت مقاله نگاه جامعه‌شناختی به شخصیت‌های آثار احمد محمود، مقاله انسان در شعر احمد شاملو، مقاله شعر مادر هنرها، مقاله آموزشی ساختار در شعر به زبان ساده برای همه، بررسی جهانِ شعری هوشنگ بادیه‌نشین، و بررسی جهان شعری نازنین نظام‌شهیدی، برخی از مهمترین مقالات و نقدهای او بوده‌اند.

مجموعه‌شعر سرود تهران از او این روزها به چاپ دوم رسیده که شامل اشعاری کوتاه و عاشقانه و یک شعر بلند به نام سرود تهران است که در ابتدای کتاب آمده؛ شعری مشهور که ساختار و زبانی خاص و ریتم و موسیقی خاصی در آن دیده می‌شود. گفت‌گویی صریح اما صمیمی و گرم با این شاعر و منتقد تهرانی داشتیم که می‌خوانید.

جناب قنبری من قبلاَ با شما تجربه مصاحبه داشتم. یکی از کتاب‌های شعرتان به نام سرود تهران که شعر مشهور و بلندی به همین نام در آن دارید به چاپ دوم رسیده. شعری دارای سویه‌ها و نگاه‌های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی به تهران و زیست در تهران که بیان و زبان خاص و حتی ساختار خاصی دارد. من می‌خواهم با آوردن تکه‌ای از این شعر بلند، سوالم را مطرح کنم: «پایتخت هر کشوری شعر است/ تهران اما بیشتر پای‌تخت/ فعل‌های بسیاری از "شدن" دارد/ و قیدهای زمان و شرط/ مردانش را احاطه کرده است/ مردانی که از صبح تا انتهای سال/ جز اخبار اختلاس و وَرم‌کرده‌گی‌های شهر/ چیز دیگری نخوانده‌اند» سوال من این است که این شعر آیا برای مردم مثلا سی سال بعد هم جالب است؟ برای کسانی که فضای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی تهران دهه نود را ندیده‌اند؟

شما یکبار دیگر هم در یک مصاحبه همین را پرسیدید! آن‌موقع گفتم و الان هم می‌گویم، شعری که دارای ادراک و مفاهیم عمیق باشد و در عین حال از منظر ساختاری و زبانی دارای اهمیت باشد، همیشه دیده و خوانده خواهد شد و همیشه اهمیت  دارد، چه الان چه سی سال بعد چه پنج قرن بعد. دو نمونه می‌گویم و بس؛ مثلا شعر پنج عصر از فدریکو گارسیا لورکا آیا فقط در دوره‌ی خودش دیده و خوانده شد؟! نه، تا همین لحظه ده‌ها بار در سراسر جهان منتشر و ترجمه شده و خوانده می‌شود و یادتان باشد آن هم شعری دارای رویکرد اجتماعی و سیاسی و همچنین عاشقانه بوده است. یا شعر بلندی از دِرِک والکوت به نام "زندگی دیگر" که به نوعی اتوبیوگرافی او در قالب شعر است، سال‌ها و بارها خوانده شده و نقد شده و ترجمه شده. پس شما و برخی دیگر از اهل قلم و رسانه دست بردارید از این نگاه که اگر بازتاب و بازنمودی از فضاها و مفاهیم شهری و اجتماعی در شعرها بود، پس فقط شعری برای همان زمان است! از پایه چنین نگاهی غلط است.

به وجه دیگر این شعر بلند که در ابتدای کتاب‌تان است بپردازیم. به طور جالبی این شعر با کلمه‌ی "بنویس" شروع شده و این کلمه در بخش‌های دیگری از شعر هم آمده. انگار کسی دارد خاطرات یا وصیتی می‌گوید یا شرحی می‌گوید که کسی آن را بنویسد. مثلا «بنویس/ از ابتدای سطر، ما حروفِ درد بوده‌ایم/ افتاده در قیدهای زمان و شرط/ بنویس تهران چقدر به آکَد و سَدوم نزدیک است/ و داستان‌های خوف و وهم در رَگِ شبانه‌اش دویده است...». وجود این راوی اول شخص که البته غایب هم هست، و تاکید و امر دستوری بنویس، به شعر لحن و بیان بسیار جالبی داده، و حتا یک نوع کنش و رفتار نمایشی و دراماتیک ساخته. چطور به این راوی اول شخص و این بیان، و اینکه کلمه‌ی خطابی و امری "بنویس" در ابتدای شعر و برخی بخش‌های شعر باشد رسیدید؟

این بیش از فکر کردن در لحظه‌ی سرایش، محصول ادراک من بود. یعنی آنچه که از شهر و فضای شهری و از کنش و واکنش‌های اجتماعی و فرهنگی‌اش در ذهنم طبقه‌بندی و فهم کرده بودم. شهر خودش یک موجود زنده است، خیابان و کوچه‌هایش رگ‌هایش هستند، مردم بافت اندامش و داده‌های در گردش در حکم مغزش. من درک و دیدی از انسان در کلان‌شهر تهران و از هنجارها و ناهنجارهای سیاسی و فرهنگی‌اش داشتم که گمان می‌کردم اگر مثلا روزی مرده باشم یا تکلم‌ام را از دست بدهم ممکن است هرگز کسی آن "ادراک و دانسته‌ها" را نداند، این حس و این ذهنیت به من ناخودآگاه این بیان و نگره را داد که انگار دارم می‌گویم تا کسی برای آیندگان ثبت کند، شعر با کلمه بنویس شروع شود و همچنین منطقی شبه‌نمایشنامه‌ای داشته باشد؛ یعنی انگار کل شعر مونولوگی طولانی است اما با صدایی بلند گفته می‌شود تا فرد دومی بشنودش و ثبتش کند. نوشتار از قدیم‌الایام تا الان راهی برای ثبت و جاودان کردن زندگی و حس‌ها و اندیشه مردمان بوده، وقتی در جای جای شعر راوی می‌گوید بنویس همین جنبه‌ی تثبیتی و ماندن در پهنه‌ی زمان را تداعی می‌کند. لحن و حتی موسیقی و تُنالیته خاصی هم در این شعر بلند وجود دارد که هم بار حسی هم بار ساختاری خاصی به این شعر داده است، و این لحن (یعنی نوع به کارگیری و چیدمان کلمات) و این تُنالیته کلامی حاصل درک و دید من، دو دهه تجربیات ادبی من و همچنین تاکید همیشگی‌ام بر اهمیت زبان و کار زبانی کردن بوده. شعر سرود تهران ناگهانی و بی‌مقدمه در ذهن‌ام جرقه خورد و بی مکث شروع کردم به نوشتن، یادم هست در یک کافه نشسته بودم که ناگهان در مغزم پیچید "بنویس، از سطر اول بنویس" و بعد کاغذ و خودکار و نوشتن بی امان. بخش اول شعر را آن روز نوشتم و بخش‌های دیگر در طی سه روز پیاپی به ذهنم می‌آمد و می‌نوشتم.

این موسیقی و لحنی که گفتید من در این شعر حسش کردم. مثل جریان باد یا جریان آب انسان را (مخاطب را) با خودش می‌برد. لحنی در این شعر بود که تا به حال در شعری ندیده بودم و به قول خودتان این لحن حاصل درک و ذهن شماست؛ رضا قنبری ساخته و ارائه‌اش کرده است. وجه دیگر در این شعر ارجاعات پیاپی به مکان‌ها و همچنین تلمیح‌های زیاد است. تلمیح‌هایی مثل "لوط"، "آکَد"، "سَدوم" و "یوسُفی شد". این تلمیح‌ها مفاهیم خاص و عمیقی را به ذهن متبادر می‌کند. بیش از همه آکد برایم جلب توجه کرد. چرا آکد؟ و چرا تهران به آکد نزدیک است؟

هم در ادیان هم در اخلاقیات، انسان به شدت نهی شده از سه چیز: بی‌تفاوت بودن به جان و زندگی دیگران، ظلم و تعدی به دیگران، و قدرت‌طلبی و فرصت‌طلبی. در کلان‌شهر تهران هر سه این‌ها را می‌بینید، زیاد و هر روزه. این‌ها همان چیزهایی بود که تمدن و شهر قدرتمند آکد را در جهان قدیم نابود کرد. آکد همه چیز داشت از ثروت تا قدرت و تا تجارت قوی، اما مردمش نسبت به هم بی‌رحم و بی‌تفاوت شدند و سیاستمدارانش فقط در سودای ثروت و قدرت بیشتر بودند؛ تاریخ و اساطیر را بخوانید تا بدانید چطور این شهر و فرهنگ‌اش درهم پاشید و نابود شد. هرچند در این شعر آمدن نام آکد فقط وجه کنایی و تلمیحی دارد اما باید از ادیان و اخلاق و همچنین از تاریخ درس بگیریم که "انسانی باروح و باحس و باوجدان بودن" شرط اصلی برای بقای فردی و همچنین بقای اجتماعی است.

حالا که به تاریخ اشاره کردید به ذهنم رسید که بارها به بینامتنیت یعنی روابط میان دانش‌ها و شعر و همچنین اهمیت دانش عمومی برای شاعر اشاره کردید، هم در مصاحبه‌ها هم در مقالاتی. یک پزشک هم دانش وسیعی از پزشکی دارد اما شاعر یا داستان‌نویس نمی‌شود یا یک شیمی‌دان یا فضانورد به همچنین. اما شاعر با دانش نسبی و جسته گریخته از مقولاتی مثل فیزیک و تاریخ و فلسفه و غیره یک شاعر بهتر و خاص‌تر می‌شود. درباره‌ی این موضوع برایمان بگویید.

بخشی از جواب را خودتان در حرف‌تان دادید، یک فیزیکدان هم دانش دارد اما لزوما داستان‌نویس یا شاعر نمی‌شود و نمی‌تواند بشود. من وقتی مدام از اهمیت کسب دانش و دانش عمومی داشتن برای شاعر حرف می‌زنم یعنی به تعبیر جامعه‌شناسی "امرِ وقوف"، وقوف بَر و اَز مقولات؛ وقوفی نسبی و حتا محدود بر مثلا فیزیک نظری، آناتومی و ساختار پیچیده بدن، تاریخ، ادیان، فلسفه و غیره. این وقوف شاعر بر این مقولات به او ادراک می‌دهد که به تعبیر موریس مرلو پونتی (از فلاسفه مهم قرن بیستم) انسان بودن و اهمیت انسانی داشتن در جهان جانداران، اساس و پایه‌اش همین ادراک است. ببینید، به ساده‌ترین زبان بگویم، ادراک یعنی آنچه انسان از فضا و زمان و رویدادها و موجودیت‌های پیرامون خود به حوزه‌ی شناخت و معرفت درآورده، و این معرفت و شناخت با "وقوف" یا همان دانش‌اندوزی است که ایجاد می‌شود. اساس شعر بر همین مبحث ادراک است، اینکه درک شاعر از جهان و از اتفاقات و از زندگی چیست و در گام بعدی با چه مکانیزم و فنون هنری و ادبی‌ای آن درک را اجرا و پیاده می‌کند.

شاعران چقدر مسئولیت و وظیفه اجتماعی دارند درباره اتفاقات و مسائل بشری و اجتماعی و حتا مسائل جهانی؟ آیا اصلا ادبیات و شاعران مسئولیتی و وظیفه‌ای دارند؟!

سوال خوب و جالبی هست. ببینید پاسخ این سوال، دو وجه و جواب دارد؛ اگر از نگاه ادبیِ صرف بخواهیم ببینیم پاسخ این است که برخی شاعران در جای جای جهان معتقدند شعر صرفا یک هنر است در راستای ایجاد فرم و زیبایی‌شناسی زبانی و ایجاد لذت کلامی، بنابراین طبیعی است چنین اشخاصی که اینطور نگاهی دارند هیچ وظیفه‌ی اجتماعی و مسئولیت اجتماعی‌ای برای شاعر قائل نیستند؛ اما نگاه و ذهنیت دیگر (که البته نویسندگان و شاعران بیشتری به آن قائلند) این است که ادبیات و در کل هنر، یک سرگرمی و یک سیستم هنر برای هنر! نیست، بلکه شاعر و داستان‌نویس صدای نسل خودش و صدای جامعه خودش و بازتاباننده‌ی ادراکی از مسائل حاد و ضرور جهان خودش است. و من به این نگاه معتقدم. بله، شاعر وظیفه‌ی اخلاقی و اجتماعی دارد در قبال مردم و میهنش و حتا در قبال جهانی که همگی در آن زندگی می‌کنیم. شاعر یک مصلح اجتماعی و یک کُنش‌گر فرهنگی و یک فرد دارای هنر کلامی است؛ چنانچه سعدی بوده، حافظ و سوزنی سمرقندی و نیما و شاملو و غیره بودند. این نگاه من است.

سوار شدن بر موج‌های خبری و اجتماعی چه؟ مثل برخی افراد که تا جایی جنگ می‌شود شعری برای آن جنگ می‌نویسند؟ یک کشتی تجاری یا تفریحی غرق می‌شود شعری برای آن، یا الان که ویروس کرونا همه جهان را مشوش کرده و پیامدهای اقتصادی و اجتماعی زیادی هم داشته برای آن!

من چنین چیزهایی را شعر نمی‌دانم! بلکه نوشتار شعرنما می‌دانم. یا همانطور که خودتان گفتید موج‌سواری بر خبرها و اتفاقات! شعر حاصل ادراک است، این را بارها گفته و نوشته‌ام. درک یک انسان از لحظاتی از زندگی و از انسان و مفاهیم بشری و همچنین از عظمت کیهان و پیچیدگی کیهان، این است که منجر به شعر واقعی و عمیق می‌شود. بنابراین اگر کسی توانست ادراکش از جنگ، ادراکش از جان سپردن انسان‌ها در پهنه دریا یا ادراکش از جهان کرونایی را در قالب هنری و کار زبانی و ساختارمند بنویسد بله اینجا با شعر روبه‌روییم، اما نوشتار آنی و حسی و خبرگونه و شعاری از رویدادها نامش شعر نیست و ارزش هنری و تاریخ ادبی هم ندارد.

به عنوان....

ببخشید حرفتان را قطع کردم. فقط چون به کرونا اشاره کردید یادم افتاد این را هم بگویم که قهرمان واقعی نظافت‌گران شهرها هستند که جان بر کف با کمترین دستمزد دارند شهرهایمان را در دوره کرونا تمیز می‌کنند، قهرمان کارمندان رادیو هستند که در این دوره وخیم به سر کار می‌روند تا مردم را سرگرم کنند، قهرمان اصحاب رسانه هستند که برخی‌هاشان مجبورند حضور فیزیکی در محیط کار داشته باشند تا خبررسانی کنند، و کارگران معدن و هر کارگر نجیب و عزیزی که مجبور است در این دوره‌ی خطیر سر کار برود.

نگاه جالبی است. قهرمان تعریفش برای شمای شاعر خیلی خاص و ادراکی بود. به عنوان یک شاعر و یک منتقد ادبی فکر می‌کنید کدام یک جهان و بشریت را نجات می‌دهد، دانش و علم؟ یا هنر و اخلاقیات؟

هیچ‌کدام به تنهایی بشر را از وضع اسف‌بار کنونی‌اش نجات نمی‌دهد. دانش بدون اخلاق خودش یک تراژدی و معضل بشری‌ست! اخلاقیات هم به تنهایی راه‌گشای بشر امروز نیست که پر از ایدئولوژی و تعصبات نژادی و قومی و رفاه‌طلبی مفرط است، چون بیشتر مردم جهان اصلا توجهی به اخلاقیات ندارند و صرفا رفاه و آسودگی و منافع خودشان برایشان مهم است. دانش به همراه اخلاق، این دو با هم می‌توانند انسان امروز و جهان ملتهب و پر از خشونت ما را نجات بدهند. شما و مخاطبان این مصاحبه را ارجاع می‌دهم به جمله‌ی مهم و شگفت‌انگیز بزرگترین فیلسوف حوزه اخلاق "ایمانوئل لوئینایس" : «من در برابر هر انسانی مسئولم، انسان در برابر انسان مسئول است چون با وجود انسان‌های دیگر است که من (یعنی هر انسانی) هویت و معنای وجودی پیدا می‌کنم». اگر همین حرف لوئیناس را مردم جهان می‌فهمیدند، کره‌ی زمین جایی بهتر برای زندگی می‌شد.

مسائل حاد اقتصادی که این روزها گریبان مردم را گرفته و همچنین گرانی کاغذ، تا چه حد به ادبیات ضربه زده؟ ظاهرا کتاب خریدن و کتاب خواندن کاهش یافته و بیشترین حجم مطالعه مردم، در فضای مجازی است.

مختصر و مفید جواب می‌دهم. یک: شعر جدی، همیشه مخاطب کمی داشته، چه چهل سال پیش چه امروز چه بیست سال پیش؛ بنابراین هم تیراژش کم بوده هم مخاطبانش خاص و کم. دو: فقط بحث گرانی کاغذ و بحث مشکلات مالی مردم نیست، ساده و رک بگویم، مردم ایران ذاتا کتاب‌خوان و کتاب‌دوست نیستند؛ مردمی که یک ساندویچ را به راحتی بیست الی سی هزارتومان می‌خرند اما به یک کتاب بیست سی هزارتومانی می‌گویند گران!! سه: چاپ الکترونیک سال‌هاست در همه جای جهان رواج پیدا کرده، هزینه‎های تولیدش کمتر، قیمت کتاب کمتر، و امکان عرضه‌اش وسیع‌تر است؛ بنابراین صنعت نشر کاغذی در همه جای جهان تولیدش کمتر شده است.

گارد و حرف‌هایتان به فضای مجازی و شاعرنمایان و مشکلات نشر  قبلا بسیار بود الان انگار از گفتن‌شان گذشتید! چرا؟!

چون از تکرار حرف‌ها و بی‌ثمر ماندن‌ان خسته‌ام. گوش شنوایی نه در ناشران نه در مردم وجود ندارد. مردم همچنان سطحیات و شعرنما می‌خوانند و می‌خرند! ناشران همچنان بر اساس تعداد فالوور اینستای دلنویسان ازشان درخواست کتاب می‌کنند! و شاعران و شعر جدی ایران همچنان مخاطبانی بسیار کم دارند و بس. خب که چه؟! من و دیگر شاعران این‌ها را برای بار صدم شرح و تفسیر مفصل هم کنیم، که چه؟! دستاوردش؟! هیچ! آنها که بزرگترین و مهمترین شاعران و نویسندگان عصر خودشان را نمی‌شناسند و فقط مشتی سطحیات و شعرنما می‌خوانند و فقط دنبال‌کننده مُدها و شوهای ادبی هستند، هیچ‌رقمه در هیچ زمینه‌ای امیدی بهشان نیست..

حرفی در انتهای گپ و گفت‌مان دارید اضافه کنید؟

بله، باور همیشگی‌ام را تکرار می‌کنم: شعر راهی به ادراک کردن جهان است و بدون ادراک، انسان‌ها فقط مبتلای روزمره‌گی و تکرارها هستند. فرق بزرگی در روحیه و ساختار ذهنی و نوع رفتار، میان مردمی‌ست که شعر می‌خوانند با مردمی که شعر نمی‌خوانند...

برچسب‌ها رضا قنبری احمد شاملو حافظ

منبع: ایرنا

کلیدواژه: رضا قنبری احمد شاملو حافظ رضا قنبری احمد شاملو حافظ ی اجتماعی سرود تهران شعر بلند

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۰۵۳۸۵۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

قرآن منبع اصلی علوم انسانی اسلامی است

آیت‌الله اسماعیل گندمکار؛ استاد دانشگاه جرج گوتینگن آلمان به بیان نکاتی درباره اهمیت تحول در علوم انسانی و مبانی علوم انسانی غربی و تفاوت آن با علوم انسانی اسلامی پرداخت. متن این مصاحبه را در ادامه می‌خوانید؛  ابتدا درباره اهمیت علوم انسانی در جهان غرب و دنیای اسلام توضیح بفرمائید. علوم انسانی مورد توجه تمام پاردایم‌های فکری در جهان از جمله پاردایم اسلامی و غربی است. اندیشه‌ها و مکاتب غربی در زمینه فلسفه علوم انسانی کارهای زیادی انجام داده‌اند. جریان فکری در غرب از یونان باستان شروع می‌شود و تا دوران مدرنیته و پست‌ مدرنیته ادامه دارد. افرادی همانند پروتاگوراس، گرگیاس، افلاطون، ارسطو و استاد اینها یعنی سقراط، بحث‌های زیادی در زمینه علوم انسانی داشته‌اند. همچنین در ایران باستان، مصر باستان و هند باستان مباحث فلسفه علوم انسانی و چیستی دانش یا دانش‌هایی که مربوط به انسان هستند وجود داشته است.  فلسفه علوم انسانی هم حوزه معرفت‌ شناسی، پدیدارشناسی و هرمنوتیک را شامل شده است. فلسفه علوم انسانی در دیدگاه اسلامی هم برای دانشمندان مسلمان مطرح است. علوم انسانی غربی دارای مؤلفه‌ها و چهارچوب‌های خاص خود است و بر اساس دیدگاه‌های شیعی، سنی، معتزله، اشاعره، امامیه و حتی جریانات عرفانی و صوفیانه مطرح شده است. در فلسفه علوم انسانی اسلامی هم نگاه به فلسفه مشاء، هم نگاه اشراقی و همچنین فلسفه ملاصدرا مطرح است. فلسفه علوم انسانی، بعد از انقلاب اسلامی و معاصر با آن در عراق و توسط شخصیت‌هایی همانند شهید محمدباقر صدر، امام خمینی(ره)، علامه طباطبایی، شهید مرتضی مطهری، علامه حسن‌زاده آملی، مرحوم محمدتقی جعفری، آیت‌الله جوادی آملی و سایر متفکران شیعی مطرح شده است. در فلسفه علوم انسانی غربی به عرصه‌های انتزاعی، تحلیلی و بعضا بر اساس کلام مسیحی جدید ورود پیدا کرده‌اند. همچنین فلسفه علوم انسانی غربی تحت تأثیر فلسفه قاره‌ای با محوریت آلمان و فرانسه قرار گرفته است که عمدتاً بُعد فلسفی آن تحت تأثیر فلاسفه آلمانی همانند هگل، گادامر، شلایرماخر و ... و بعد هنری آن تحت تأثیر فلسفه هنر فرانسوی است. تجلی علوم انسانی غربی را در آثار شکسپیر، برتولت برشت، آناتول فرانس و امثالهم مشاهده می‌کنیم. همچنین این فلسفه در سینما، هنرهای تجسمی، کوبیسم، نقاشی کلاسیک، رنگ روغن و پرتره‌سازی به نمایش در آمده است به نحوی که می‌خواهد مریمی سکولار به تصویر بکشد تا از دین قداست‌زدایی کند. در زمینه فلسفه علوم انسانی غیراسلامی می‌توانیم به روسیه هم اشاره کنیم که آنها و مخصوصا رمان‌نویسان روس، هم تحت تأثیر نگاه‌های غربی و هم مارکسیستی و مائوئیستی هستند. تلاش زیادی هم صورت گرفته تا این اندیشه‌ها به عنوان پشتوانه فلسفه علوم انسانی غربی، به تمام جهان و کشورهای اسلامی و مخصوصا ایران پمپاژ شود.  آیا علوم انسانی اسلامی تأثیری بر علوم انسانی غربی داشته است؟ علوم انسانی از دوران قبل از اسلام، به یونان باستان و کشورهای عربی و هند قدیم منتقل شده است که مثلا در سه طبقه دانش هند، رد پاهایی از عرفان میترائیسم را به خوبی مشاهده می‌کنیم. همچنین اثرگذاری زرتشت بر فلسفه علوم انسانی شبه‌قاره هند وجود داشته است. بعد از دوران اسلامی هم وارد حوزه تمدنی علوم انسانی می‌شویم که بنده برای اولین بار، اسم آن را علوم انسانی با تمدن قرآنی می‌گذارم یعنی رفرنس فلسفه علوم انسانی اسلامی، قرآن است و پایه دیگر آن اهل بیت(ع) هستند همانگونه که پیامبر اسلام(ص) فرمود: «إنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ اَلثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی أَبَدا» امروزه در لابراتوار جهانِ اندیشه در شرق و غرب عالم، فلسفه علوم انسانی قرآنی و اهل بیتی با نگاه شیعی، رویکردی جدید برای جهان اندیشه دارد و معتقد است که معارف پیشینی از جمله چیستی خدا، چیستی علم، چیستی اراده، چیستی حیات، چیستی خلقت و ... را می‌توانیم با استفاده از قرآن تئوریزه کنیم.  نگاه فلسفه پوزیتیویستی به علم چگونه است؟ پوزیتیویسم با رویکردهای گوناگون از جمله توسط آگوست کنت، لاکاتوش، پوپر و دیگران مطرح شده است. اینها هم راجع به چیستی علم و هم اینکه علم باید دارای دو خصوصیت تحقق و توجیه باشد، به بحث و بررسی پرداخته‌اند. از نظر پوزیتیویست‌ها سخن علمی، سخنی است که نه فقط در شرایط آزمایشگاهی، بلکه در هر شرایطی توجیه‌پذیر و تحقق‌پذیر باشد تا گزاره علمی در شرایط خاص محقق شود. در اینجا نگاه دیالکتیکی وجود دارد و جامعه شناسی آنها هم بر اساس ماتریالیسم تاریخی مطرح شده است. در فلسفه مکتب قاره‌ای، بحث بر سرِ چیستی است و مثلا گفته می‌شود خدا چیست؟ انسان چیست؟ و... اما در فلسفه مکتب پوزیتیویستی، بحث بر سر خروجی است. در فلسفه تحلیلی آمریکایی و فلسفه آنگلوساکسون، هم به بُعدِ چیستی و هم اجرایی و تحقق می‌پردازند.   نوع نگاه علوم انسانی غربی بر اساس ماتریالیسم، سکولاریسم، لیبرالیسم و اصالت فرد است و دنبال قداست‌زدایی از حقایق و مفاهیم و توجه به انسانی منفک از معنویت است. به تعبیر بنده فلسفه علوم انسانی غربی با اغراضی همانند مسخ انسان و نگاه غیر واقع‌بینانه به انسان، هستی و خدا تجویز شده است. افرادی همانند توماس هابز و جان لاک و امثالهم چنین رویکردی دارند و در مجموع به یک آنارشیسم کامل مبتلا هستند و با وجود تلاش‌های علمی که در زمینه انسان، خدا و هستی انجام داده‌اند اما تلاش‌های آنها ناقص است و کلیت سوژه را در نظر نمی‌گیرند بلکه نگاهی سلولی و مولکولی دارند و این موضوع را در نظر نمی‌گیرند که انسان، موجود رها شده در عالم نیست. با این اوصاف غرب در فلسفه علوم انسانی خود دچار تناقض آشکار است و به همین دلیل انسان و جامعه غربی را دچار بحران‌های مختلفی همانند بحران معنویت، بحران مشروعیت، بحران معرفت، بحران حقیقت و بحران هویت کرده است. علوم انسانی از منظر اسلامی و از پایگاه اهل بیتی دارای چه خصوصیاتی است؟ از منظر علوم انسانی اسلامی هستی طبیعت نیست بلکه خلقت است که افرادی نظیر آیت‌الله جوادی آملی و حکیم باباطاهر، به خوبی به این مسئله پرداخته‌اند. آنها هستی را وجود مستقل نمی‌دانند بلکه معتقدند هستی و انسان، وجودِ رابط هستند یعنی به خدا ربط دارند. در حکمت اسلامی، ربط بین خدا و انسان و تک تک ذرات عالم مطرح است. آن خداشناسی که قرآن معرفی می‌کند یک خداشناسی کامل است. لفظ «صمد» فقط یکبار در قرآن آمده است و مهمترین پایه تمام صفات خداوند، همین صمد است یعنی خداوند در ذات، اسماء و افعال و از جمیع جهات صمد است.
این خداشناسی که در قرآن مطرح شده با خداشناسی که در مسیحیت وجود دارد کاملاً متفاوت هستند چون آن خدایی که در مسیحیت مطرح می‌شود صمد نیست چراکه خدایی که قرآن معرفی می‌کند بی نیاز از این است که همانند خدای مسیحیت، فرزند یا پدر و مادر داشته باشد و کسی که پدر و مادر داشته باشد و همین که مخلوق باشد، نیازمند است.  یکی دیگر از مولفه‌های علوم انسانی اسلامی، هستی شناسی قرآنی است که هستی را فقط عالم دنیا معرفی نمی‌کند بلکه در نگاه قرآنی، روح انسان منشأ الهی دارد و بر خلاف مسیحیت، انسانی گناهکار نیست بلکه روح وی جنبه الهی دارد و این روح انسان قبل از جسم او وجود داشته است. همچنین انسان موجودی ابدی است و پیامبر اسلام(ص) هم فرموده‌اند که ما خلق نشده‌ایم تا فانی شویم بلکه خلق شده‌ایم تا باقی بمانیم. در علوم انسانی غربی، آنها به خوبی نمی‌دانند انسان چیست اما علوم انسانی اسلامی، می‌داند انسان، خدا و هستی چیست و چه صفاتی دارد. یکی از مباحث اساسی در علوم انسانی اسلامی، تعریف علم است. در تعریف اسلامی از علم، علم ذات خداست و بر غیر او معلوم نیست و جای آن هم قبل از خلق عالَم است. خدای متعال، هم علیم، هم خالق و هم هادی است یعنی خلق کرده ولی آن را رها نکرده است. در این تعریف که از علم ارائه دادیم فقط خداوند عالم است. خداوند از این علم خود به اندازه‌ای که صلاح دانسته به چهارده نفر عطا کرده است و آنها این علم را به تمام افرادی که طالب هستند منتقل می‌کنند لذا اگر کسی می‌خواهد از علم واقعی برخوردار باشد باید ابتدا پیرو پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) شود لذا صرف دانستن مفاهیم کافی نیست بلکه باور هم لازم است. این شبیه همان رابطه بین عقل و دل است که از سوی فلاسفه و عرفا مطرح می‌شود. در قرآن کریم همه این موارد مد نظر است. بحث دیگر در علوم انسانی اسلامی، وحی و عصمت است. قرآن کریم بزرگ‌ترین منبع فکری جهان اسلام است که همه مکاتب فکری تاریخ را به چالش می‌کشد چون ابدیت قرآن کریم تسری دارد و قرار نیست کتاب آسمانی دیگری بیاید. این کتاب فقط مربوط به شرایع نیست بلکه دارای بخش اخلاق، سیر و سلوک معنوی انسان، ذکر، فکر، شکر، تهذیب نفس، حقایق و معارف است و بخش مهم آن هم همین حقایق و معارف است که برخی از احکام آن بین ادیان ابراهیمی مشترک هستند. نکته دیگر اینکه قرآن عصمت دارد و تحریف نشده است. ما مسلمانان شیعه و سنی همگی روی قرآن اجماع داریم و معتقدیم قرآنی که الان در عربستان، مصر و دیگر کشورهای اسلامی وجود دارد مورد تأیید جهان تشیع نیز هست و هیچ اختلافی در باب رفرنس معرفتی در جهان اسلام نداریم برخلاف جهان مسیحیت که صد و چهار کتاب مقدس از جمله انجیل لوقا، انجیل مرقس و ... دارند و همه آنها هم دارای تناقضات فاحش هستند از جمله اینکه در کتاب یوحنا گفته شده حضرت عیسی(ع) آب زیادی در تُنگ شراب ریخت تا شراب به همه برسد اما در جای دیگر گفته شده شراب حرام است. در یک کتاب آنها گفته شده گوشت خوک حرام است و در جای دیگر گفته شده می‌توانید گوشت خوک بخورید. این نشان دهنده تناقضات بسیاری است که در کتاب مقدس مسیحیان وجود دارد.  ولی یک آیه در قرآن کریم وجود دارد که خداوند فرموده است من ضمانت می‌کنم که این کتاب آسمانی تحریف نشود و آن آیه این است که «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ؛ البته ما قرآن را بر تو نازل کردیم و ما هم آن را محققا محفوظ خواهیم داشت» (حجر/ ۹) خدای متعالی این ضمانت را نسبت به انجیل و تورات نکرده است و دلیلش هم وجود خاتمیت در اسلامِ شریف است. بنده در سمینار جهانی «دیالوگ ادیان» که با حضور سیزده کشور جهان در بلاروس برگزار شد، تعبیرم این بود؛ هر پیغمبری که آمده، شرایع وی کامل‌تر از پیغمبر قبلی بوده است چون اگر کامل‌تر نبود دلیلی نداشت خدای متعال او را بفرستد. لذا قرآن کریم، یک رفرنس و کتاب آسمانی است که در آن نقصی وجود ندارد که بعداً تکمیل شود بنابراین قرآن کریم مصون از تحریف است. این قرآن، رفرنس اصلی علوم انسانی اسلامی چه برای شیعه و چه برای اهل سنت است و در این زمینه هم اختلافی نداریم.  احادیث پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) چه جایگاهی در علوم انسانی اسلامی دارند؟ یک منبع مهم برای علوم انسانی اسلامی، شخص پیامبر اکرم(ص)، احادیث ایشان و سیره وی است و ما احادیث مشترک زیادی بین شیعه و سنی داریم که قطعی الصدور هستند هرچند که برخی احادیث ساختگی هستند و با قرآن سازگاری ندارند اما معیار عالمان شیعی، قرآن است یعنی اگر حدیثی، با قرآن کریم در تضاد باشد دستور است که آن حدیث را بر سینه دیوار بکوبید. یکی دیگر از منابع اصلی رفرنس فلسفه علوم انسانی اسلامی، معارف حضرت رسول اکرم(ص) و معارف امیرالمؤمنین(ع) است که بخشی از آن در نهج البلاغه است که توسط سید رضی بر اساس منطق و زیبایی بلاغت و بیان، در سه بخش شامل، خطبه‌ها، نامه‌ها و کلمات قصار گردآوری شده است و چندین ترجمه از آن هم وجود دارد و شروح گوناگونی هم بر آن نوشته شده است. رفرنس دیگر برای علوم انسانی اسلامی، احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع) هستند و مخصوصا از دو امام یعنی امام صادق(ع) و امام باقر(ع) احادیث بسیار بیشتری به دست ما رسیده است که در کتب اربعه شیعه، بحار الانوار، و آثار حدیثی دیگر شیعیان وجود دارند. همچنین مکاتب حکمی و فلسفی همانند مشاء، اشراق و حکمت متعالیه صدرایی و حکمت نوصدرایی، اندیشه‌های امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری، از پشتوانه‌های فلسفه علوم انسانی اسلامی هستند. رهبر معظم انقلاب نه فقط یک رهبر سیاسی بلکه یک دانشمند، جامعه‌شناس و مفسر و روشنفکر هستند که ورود بسیار جدی در علوم و معارف اسلامی دارند. بنده ایشان را فقط یک رهبر نمی‌دانم بلکه ایشان یک دانشمند علوم انسانی هستند.  تلاشی که خود بنده در معرفی علوم انسانی اسلامی و اهل بیتی دارم را تحت تأثیر جمله‌ای از رهبر معظم انقلاب انجام می‌دهم که فرمودند با شجاعت وارد نقد فلسفه علوم انسانی غربی شوید. امروزه فلسفه علوم انسانی غربی در بخش‌های راسیونالیسم یا عقل‌گرایی، اومانیسم یا انسان‌گرایی و سکولاریسم مورد نقد ماست. ما در مقابل  اصالت عقل معتقد به اصالت وحی هستیم چون اصالت وحی، علم الهی و اصالت عقل، علم بشری است و علم بشری هم قابل مقایسه با علم الهی نیست. اندیشه‌هایی که امروز در هاروارد، کمبریج، سوربن و دانشگاه‌های دیگر دنیا به بشریت ارائه می‌شوند هیچکدام قطعی نیستند بلکه همگی دستخوش نسبیت هستند و اگر پارادایم عوض شود نظریه هم عوض می‌شود لذا علوم انسانی غربی هم دستخوش تغییر می‌شود بنابراین تغییر در علوم انسانی، تحت تأثیر معارف قرآن و اهل بیت(ع) جهان فکری جدید و نورانی را فراروی مراکز آکادمیک، حوزه‌های علمیه، پژوهشگاه‌ها و جهان رسانه قرار می‌دهد. منبع: ایکنا (خبرگزاری بین‌المللی قرآن)

دیگر خبرها

  • انجمن آثار و مفاخر فرهنگی تعداد ۳۸ بنای تاریخی را احداث کرده است
  • ارزش‌های اخلاقی و تکالیف الهی تنها مختص به افعال خارجی نیست
  • قرآن منبع اصلی علوم انسانی اسلامی است
  • موسوی گرمارودی: نزدیک ۴ سال اوین بودم
  • سفرای ایران از فرصت نمایشگاه کتاب تهران در توسعه دیپلماسی فرهنگی استفاده کنند
  • عملیات وعده صادق روح تازه‌ای به کالبد مجاهدان طریق القدس دمید
  • اوج اخلاق اجتماعی غربی «دیگرخواهی» است
  • بزرگداشت مفاخر و مشاهیر، غنی سازی فرهنگی است
  • بقاع متبرکه همچون مساجد انسان‌سازی می کنند
  • واکاوی تقابل علم و اخلاق علمی