Web Analytics Made Easy - Statcounter

شبِ یکشنبه 26 مرداد، دیروقت، اطلاعیه درگذشت مرحوم دکتر رادمنش (شیراز 10 شهریور 1306 _ کرج 14 مرداد 1399) را یکی از دوستان قدیم و هم‌دورهٔ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برایم فرستاد. از دیدن تصویر چهره دکتر رادمنش بر پیشانی خبرِ درگذشتش نه تعجب کردم و نه چندان متأثر شدم. دکتر رادمنش در 93 سالگی بار زندگی بر زمین گذاشت.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

در چنین سنی، رهایی از این همه رنج زیستن، آن هم در روزگاری که عده‌ای بی‌شمار هر روز آرزوی مرگ خود و دیگران را دارند، باید آن را «خوشبختی در این زمانه» دانست. اما سخت دل‌تنگ روزهای دانشجویی‌ام شدم. برگشتم به همان سال‌ها، آن روزهای پر از خاطره، آن استادان به معنی واقعی «استاد»، آن کلاس‌های پرابهت، آن میزهای سبز دانشجویان و تخته‌های سبزتر کلاس، آن صندلی‌های پابرجای چوبی یکپارچه و نرده مانند و آن اعتبار و آبروی آن سال‌های دانشکده!

دکتر سیدمحمد رادمنش در سال‌های آغازین تحصیل در گروه ادبیات فارسی دانشکده ادبیات، استاد من بود. به ما نظم و نثرعربی، صرف و نحو، علوم قرآنی و تأثیر قرآن و حدیث در ادب فارسی را تدریس می‌کرد. یک ماه پس از شروع اولین سال تحصیلی که هسته‌های علمی دانشجویان ترتیب برگزاری اردوی آشنایی با دانشگاه را برای ورودی‌های جدید داده بود، دکتر رادمنش تنها استاد گروه بود که در جمع ما دانشجویان ادبیات فارسی در اردوگاه شهید باهنر (مقابل پارک جمشیدیه) حاضر شد و روزش را با ما گذراند. دقیقاً تصویر بسیار روشن استاد اکنون برابر چشم است: در کنار دیوار سنگچین و در زیر انبوه سایه درختان تنومند چنار، لیوان یک‌بارمصرف چای در دست، قندی خرد بر لب گذاشته و با نهایت آرامی در حال شنیدن سخنان دانشجویان است و با لبخند در تأیید یا رد گفته‌های آنان «سرتکان» و خیلی آرام و شمرده سخن می‌گوید.

در کلاس درس نیز گاه به شیوه معلمان املای دوره ابتدایی تدریس می‌کرد. از پشت میز برمی‌خواست و در خلوت میان میز دانشجویان با جلوی میز استاد، یا در راهروی میانی و کناری میزهای دانشجویان در کلاس، قدم‌زنان و با صدای روشن، ابیات عربی را می‌خواند و با لذتی تمام، نکته‌های لغوی، بلاغی، نحوی و صرفی را برمی‌شمرد و درنهایت معنی ابیات را تقریر می‌کرد تا دانشجویان بنویسند. وقتی به نتیجه توضیحات خود می‌رسید و از گره‌گشایی ابیات عربی رهایی می‌یافت و حاصل سخن را بر زبان می‌آورد «گل از گل‌اش» می‌شکفت و چنان بر سر شوق می‌آمد که نمی‌توانست از خنده‌های پرفتح خود بگذرد. گاه به‌صراحت نیز از «ترجمه‌های بلیغش» تعریف می‌کرد و به خنده می‌گفت دیشب وقتی ترجمه‌هایم را نگاه می‌کردم می‌دیدم چقدر خوب ترجمه کرده‌ام! هر وقت هم می‌خواست نهایت تأکید خود را بر زبان آورد یا «تأیید و پذیرفتن» نظریاتش را از دانشجویان جویا شود عبارت «نیست، نیست!» را با شعفی وصف‌ناشدنی تکرار می‌کرد. گاه نیز به همان شیوه سنتی تدریس، بعضی دانشجویان را به پای تخته می‌برد و از آنان می‌خواست تا تمرینات درس صرف و نحو را بر تخته بنویسند. وقتی هم دانشجویی بی‌وقفه از عهده کار برمی‌آمد استاد با یک «بارک‌الله» پاداش آن دانشجو را می‌داد و بی‌اختیار با زدن کف دست به پشت کتف دانشجو، او را بدرقه می‌کرد. جالب اینکه در نظر او دانشجوی خانم و آقا هم فرقی نداشت! در کلاس، سهل‌گیر بود و به گفته امروزیان مطلقاً اهل «گیر دادن» نبود. این تساهل‌مآبی او چه در امر حضور و غیاب دانشجویان و چه در طریقه امتحان گرفتن‌اش همواره مشهود بود. هرگز از روی سیاههٔ نام دانشجویان که آموزش دانشکده در اختیار استادان می‌گذاشت حضور و غیاب نمی‌کرد. نام کسی را نمی‌خواند تا از بودن یا نبودنش مطلع شود. همیشه چند دقیقه مانده به پایان کلاس با خنده می‌گفت: «سجل اسماء! سجل اسماء». بعد کاغذی را به اولین دانشجوی نزدیک خود می‌داد تا دانشجویان نام خود را بر آن بنویسند. کاغذ دست‌به‌دست در کلاس می‌چرخید و در نهایت به دست او می‌رسید. تردیدی ندارم؛ این کاغذ را هرگز بعد از کلاس نگاه نمی‌کرد. چند بار شیطنت کردم و وقتی نوبت به من رسید نام استادان گروه و مشاهیر ادب و تاریخ معاصر را نوشتم: عبدالحسین زرین‌کوب، محمدرضا شفیعی کدکنی، محمدعلی اسلامی ندوشن، احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، عباس زریاب خویی، عبدالکریم سروش و…. این شیطنت من هم هیچ‌گاه رسوا نشد و الان به ارتکاب آن اعتراف می‌کنم. موقع امتحان هم کاری به کار هیچ‌کس نداشت و اهل بگیر و ببند نبود. اعتقاد داشت بهترین مراقب بر نحوه امتحان، وجدان خود دانشجویان است. البته این «وجدانی» که آن استاد مهربان بدان معتقد بود در بعضی دانشجویان متأسفانه نبود. دوستی داشتم که در جوانی به دام مرگ افتاد. وصف‌اش را در مقاله «لوطی دانشکده» نوشته‌ام. او در تمام درس‌های استاد تقلب کرد. امروز که به آن سال‌ها می‌نگرم می‌بینم که حق با استاد بود. باید در شیوه تدریس و آموزش به وجدان‌ها احترام گذاشت و وجدان‌ها را آگاه کرد و به خود آورد. اگر همین راه را همه درست و از صمیم دل در پیش می‌گرفتند اکنون بی‌تردید وضع این‌گونه غم‌انگیز نبود. چه‌بسا دانشجو با بی‌شرمی به فکر خرید مقاله و پایان‌نامه نمی‌افتاد و استاد هم این‌گونه با وقاحت تمام، بی‌آنکه کمترین کمکی به دانشجو کرده باشد، نام خود را در کنار نام دانشجو در مقاله تحمیل نمی‌کرد.

در بیرون کلاس، دکتر رادمنش، استادی خلوت‌گزین و «حاشیه‌رو» بود. نه در راهروهای دانشکده یا در دفتر گروه می‌شد دانشجویان را به دور استاد گردآمده دید و نه اینکه سر کلاس حرفی می‌زد یا اظهارنظری می‌کرد که خبرساز شود و مشتاق باشد چند مدتی سخنش دهان‌به‌دهان بچرخد. کلاس که تمام می‌شد استاد «ریزتنِ» آن که در میان دانشجویان معمولاً گم بود، سربه‌زیر خیلی فرز و چابک به اتاقش برمی‌گشت. همیشه هم از کنار دیوار می‌رفت. درست خلاف بعضی از استادان که از وسط راهرو و راه‌پله‌ها خرامان و آرام قدم برمی‌داشتند و عده‌ای هم فراگرد آنان بودند و سد راه دیگران می‌شدند. اتاق دکتر رادمنش در طبقه سوم دانشکده، در تالار «استادان» مقابل کتابخانه بود. همان تالاری که با درها و دیوارهای تمام چوبِ قهوه‌ای سیرِ خوش‌رنگ به آدمی آرامشی عجیب می‌داد. افسوس که آن همه روح و معنویت، جای به ابتذال و بی‌رنگی بعد از بازسازی داد. یکی از اتاق‌های ضلع جنوبی تالار استادان که پنجره‌اش روی به مجسمه فردوسی داشت، خلوت‌کده دکتر رادمنش بود. به اتاقش که می‌رفتی گاه می‌شد استاد را نمی‌دیدی و تعجب می‌کردی که پس صدای اجازه استاد پس از در زدن از کجا آمده است؟ کمی بعد سر و کله استاد با موهای طلایی-خرمایی و چشمان آبی روشنِ محدب شده از پس آن عینکِ قطور، از پشت انبوه کتاب‌های لغت عربی و تفاسیر قرآن پیدا می‌شد. «ریزنقش‌تنی» دکتر رادمنش در میان انبوه آن کتاب‌های عربی و ورقه‌ها و تکالیف تلنبار شده روی میز با شیشه عسل و بشقاب پر از گردو و دو سه عینک و ذره‌بینی که مجموعه بساط همیشگی‌اش را تشکیل می‌داد جزو لاینفک تصویر او در خاطره دانشجویانش است. در همین اتاق همواره سرگرم خواندن و نوشتن بود. خطی خوش و به سیاق خط نسخ داشت. کلمات را خیلی واضح روی کاغذ می‌آورد. هم حروف دندانه‌دار را می‌کوشید حتی‌المقدور با دندانه بنویسد وهم «سه‌نقطه»ها را ناگِرد و دقیقاً جای خود می‌گذاشت. وقتی هم می‌خواست کتابی ورق بزند یا از میان انبوه کاغذها و فیش‌های ریخته شده بر میز کاغذی بیابد در چشم به‌هم‌زدنی انگشت شست را به زبان می‌زد و خیس می‌کرد و بسیار چابک و سریع که فقط یک‌لحظه رد حرکت دستش از دیده می‌گذشت به جست‌وجو برمی‌آمد. او در چنین خلوتی که گزین کرده بود آرام به تعلقات خود، صرف و نحو و متون ادبیات عرب و علوم قرآنی می‌پرداخت. گمان می‌کنم بیشتر کتاب‌هایی هم که از او منتشر شده است (بیش از 20 عنوان اعم از ترجمه و تألیف) در همین اتاق به قلم آورد. آثاری چون: ترجمه دلائل‌الاعجاز و کتاب‌الوسیط، نحو برای دانشجو، صرف برای دانشجو، آشنایی با علوم قرآنی، تاریخ ادبیات عرب، ادبیات معاصر عرب و…. در این آثار پیوسته دانشجویان را مخاطب خود داشت. همواره همت می‌کرد تا منابع معتبر سهل‌الوصول درسی برای دانشجویان فراهم آورد و باری از دوششان بردارد. هرگز هم در پی شهرت در بیرون دانشگاه نبود. انگیزه تلاش‌های علمی‌اش هم در تألیف و ترجمه کتاب صرفاً فرهنگی بود. در آن روزگار خوشبختانه پدیده «تجارت علمی و پژوهشی» هنوز شعب خود را در دانشگاه تأسیس نکرده بود تا استادان برای کسب رتبه و ارتقا، کتاب و مقاله تألیف کنند. از میان حوزه‌هایی هم که بدان تعلق‌خاطر داشت و در آن وادی قلم و قدم زد بیشترین دلدادگی‌اش به علوم قرآنی بود. در تدریس و آموزش درس علوم قرآنی هم سختگیر بود. علاوه بر گرفتن امتحان کتبی، هم تحقیق و تکلیف معین می‌کرد و هم قرائت قرآن را باید در حضور او امتحان می‌دادیم. دقیقاً یادم نیست بررسی تطبیقی تفسیر و ترجمه چه سوره‌ای از قرآن را برای من معین کرد اما درست به خاطر دارم نخستین باری که پایم را به تالار خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران گذاشتم به‌منظور نوشتن تحقیق درس علوم قرآنی بود. تفسیر المیزان، تفسیر نمونه، الاتقان سیوطی، تفسیر و تفاسیرِ بهاءالدین خرمشاهی، ترجمه‌های قرآن به قلم استاد عبدالمحمد آیتی، مهدی الهی قمشه‌ای و… ازجمله آثاری بود که در نوشتن تکلیف درس دکتر رادمنش به سراغشان رفتم.

دکتر سیدمحمد رادمنش همان‌گونه که از کنار دیوار آرام می‌آمد و می‌رفت و توجه کسی را جلب نمی‌کرد در مماشات و مراودات خود با دیگران نیز، اعم از استادان و دانشجویان، می‌کوشید کنار بیاید و همیشه هم از قضایا و به رخ کشیدن و به‌جلوه‌آمدن‌ها برکنار بود. هیچ‌وقت سخنی از او نشنیدم که بخواهد در کانون توجهات دیگران قرار گیرد. در سال دوم تحصیل در دانشکده، زمینه آشنایی‌ام با زنده‌یاد دکتر امیرحسین آریان‌پور فراهم شد و مرتب به خانه آن استاد می‌رفتم و از محضر بسیار نکته‌آموز او بهره‌ها می‌بردم. در یکی آن دیدارها به مناسبتی نام دکتر سیدمحمد رادمنش را بردم. دکتر آریان پور گفت به ایشان ارادت دارم. هم‌دورهٔ من در دوران تحصیلم در رشته زبان و ادبیات فارسی بوده‌اند. سلام خیلی خدمت ایشان برسانید. بسیار تعجب کردم که چرا تا آن ‌وقت دکتر رادمنش مطلقاً به این سابقه و آن هم با چنان دانشمندی بی‌نظیر اشاره نکرده بودند. در جلسه دفاع دکتری آقای دکتر درگاهی (استاد دانشگاه زنجان) نیز تقریباً چنین ماجرایی پیش آمد. استاد راهنما، زنده‌یاد دکتر عبدالحسین زرین‌کوب بود. دکتر تقی پورنامداریان، دکتر شفیعی کدکنی و دکتر تجلیل در جایگاه استادان نشسته بودند. دکتر رادمنش بی‌آنکه توجه کسی را معطوف خود کند آرام وارد جلسه شد و رفت در ردیف آخر پشت سر دانشجویان نشست. تقریباً در اواسط جلسه بود که دکتر زرین‌کوب متوجه حضور دکتر رادمنش در آخر کلاس شد و با لحن پوزشگری دکتر رادمنش را مخاطب قرار داد و گفت حضرت‌عالی چرا آنجا تشریف دارید؟ تواضع واقعی و بدون ریای دکتر رادمنش هنوز پیش چشمم است. درست مانند دانشجوی مأخوذ به حیایی از جای برخاست و از لطف دکتر زرین‌کوب تشکر کرد و گفت همین‌جا از محضر استادان بهره می‌برم و دوباره سرجایش نشست. یک‌بار نیز اتاق کلاسی که دانشجویان ارشد با دکتر رادمنش درس داشتند دچار آسیب شد. منشی گروه بی‌تأمل، اتاق کنار دفتر گروه (کتابخانه مدرس رضوی) را برای برگزاری کلاس پیشنهاد کرد. بی‌توجه به این نکته که آنجا محل دائم و بی‌تغییر کلاس‌های استاد دکتر شفیعی کدکنی است. دکتر رادمنش گرم درس بود که استاد شفیعی از راه رسید و وارد کلاس شد و وقتی دید کلاسی در حال برگزاری است عذرخواهی کرد و به عقب قدم برداشت. جالب آن بود که دکتر رادمنش حتی جمله نیمه‌تمام بر زبان خود را به پایان نرسانده از کلاس خارج شد و دانشجویانش را به جای دیگر برد.

 آخرین باری که دکتر رادمنش را دیدم یکی دو سال پیش از بازنشستگی‌اش بود. استاد در 1۵ بهمن 1381 بازنشسته شدند. بعدازظهر پاییزی به دانشکده رفته بودم. آن موقع در جهاد دانشگاهی دانشکده ادبیات تدریس می‌کردم. پیش از رفتن به کلاس یک‌ساعتی فراغت داشتم و متوجه شدم هسته علمی گروه ادبیات فارسی جلسه پرسش و پاسخ در خصوص رفع مشکلات گروه با حضور استادان و دانشجویان در تالار فردوسی برگزار کرده است. با نهایت اشتیاق من هم وارد تالار شدم و گوشه‌ای نشستم. در جایگاه استادان یادم هست زنده‌یاد دکتر اسماعیل حاکمی و دکتر تجلیل و دکتر کی‌منش نشسته بودند. دکتر رادمنش هم در ردیف دوم یا سوم صندلی‌های تالار نشسته بود. آن روز بگومگوها و اعتراض دانشجویان به وضع گروه بسیار داغ بود. دانشجویان حرفشان این بود که بعضی استادان صلاحیت علمی لازم را ندارند. در وسط اعتراض و فریادها دکتر رادمنش از جای خود برخاست و با حرکت دست از حاضران خواست سکوت اختیار کنند تا او حرف بزند. بعد گفت اگر شما دانشجویان کسی را یافتید که توانست درس‌های بنده را تدریس کند و باسوادتر از من بود بنده بلافاصله تقاضای بازنشستگی خودم را تقدیم گروه می‌کنم. تعبیر «تقدیم می‌کنم» را با دراز کردن دست به‌سوی میز استادان بر زبان آورد و بعد نشست و تا آخر جلسه سکوت کرد. این اولین و آخرین باری بود که او را عصبانی دیدم. در طی سال‌های تحصیلم هم هیچ‌وقت نشد ببینم یا بشنوم کسی از او دلخور است یا اسباب رنجش گوینده‌ای را فراهم آورده است. تنها یک بار آن هم البته به تعریض، دکتر پرویز کردوانی، استاد بزرگ جغرافیا، از وسواس دکتر رادمنش در گرفتن وضو گله کرد.

وقتی خبر درگذشت دکتر رادمنش را خواندم کنجکاو شدم که بدانم کجا او را به خاک سپرده‌اند. از دامادش که روزگاری همکارم در فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود، موضوع را پرس‌وجو کردم. گفت ایشان را در آرامگاهی مشترک و در کنار مرحوم همسرش در بهشت‌زهرا به خاک سپردیم. یادم آمد که دکتر رادمنش همیشه در زندگی از کنار رفت و از قضایا برکنار بود و با دیگران نیز کنار می‌آمد و درنهایت هم کنار همسرش آرمید.

 

 

منبع: الف

کلیدواژه: زنده یاد دکتر ادبیات فارسی علوم قرآنی زرین کوب بر زبان سال ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.alef.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «الف» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۰۶۵۲۵۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

فعالیت‌های تحقیقاتی و استنادی مبنای ارتقاء رتبه استادان است

به گزارش خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما، وزیر علوم، تحقیقات و فناوری در مراسم رونمایی از «سیاست‌نامه‌ای برای دانشگاه جمهوری اسلامی» که به همت بسیج دانشجویی دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد، انتخاب استادان را بر اساس سیاست‌گذاری علمی و پژوهشی عنوان و تأکید کرد: در حال حاضر استادان بر اساس فعالیت‌های تحقیقاتی و استنادی رتبه می‌گیرند.
زلفی گل خاطرنشان کرد: به استادانی که پویایی علمی ندارند، پایه علمی هم تعلق نمی‌گیرد.
وی همچنین با اشاره به تقویت پژوهانه در برنامه پنج ساله هفتم توسعه گفت: دانشگاه‌های فعال، هم بودجه فرهنگی بیشتر می‌گیرند و هم دانشجویان آنها بورسیه و سرآمد می‌شوند.
زلفی گل در ادامه، افزوده شدن ۶۷ مجله تحقیقاتی به نشریات علمی کشور طی دو سال و نیم گذشته را یادآور شد و تأکید کرد: اگر قبلاً عیبی در مدیریت وزارت علوم و دانشگاه‌ها وجود داشته، نباید به حساب ما گذاشته شود.

دیگر خبرها

  • آغاز رقابت داوطلبان کنکور در چهارمحال و بختیاری
  • ضرورتِ هدایت نخبگان به سمت علوم انسانی
  • روایتی از پیشتازی نصف‌جهان و اهالی آن در عرصه شعر و ادبیات
  • برای احقاق حقابه سیستان از همه اهرم‌ها باید استفاده شود
  • برای احقاق حقابه سیستان از همه اهرم‌ها استفاده نمی‌کنند | عده ای آب ژرف می خواهند و عده ای دیگر از آب دریای عمان !
  • باید نخبگان را به سمت علوم انسانی هدایت کنیم
  • برای حق‌آبه سیستان آن‌گونه که باید کار نشد
  • امام جمعه زاهدان: برای حق‌آبه سیستان آن‌گونه که باید کار نشد
  • ارتقای سطح کیفی آموزش به دانشجویان با تبیین اهمیت یادگیری عمیق
  • فعالیت‌های تحقیقاتی و استنادی مبنای ارتقاء رتبه استادان است