شعر سیاسی باید رندانه باشد/ بیتفاوتی شاعر توجیهی ندارد
تاریخ انتشار: ۱۶ شهریور ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۹۲۰۱۱۱۸
به گزارش خبرنگار مهر، مصطفی متولی هم شاعر شعر هیئت است و هم از در دستگاه عزاداری برای اهل بیت (ع) حضور فعال دارد. او در هیئتهای عزاداری ماه محرم شعر میخواند و میانداری میکند؛ اعتقاد دارد موضعگیری شاعران در خصوص اتفاقات اجتماعی و سیاسی روز، ضروری است، منتها این موضعگیری باید بهمیانجی «رندی شاعرانه» انجام گیرد؛ از نظر او صریحگویی و فاشسرایی نتیجه عکس میدهد! گفتوگو با مصرفی متولی از منظر خوانندگان میگذرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در خصوص شعر عاشورایی حقطلبانه که واجد نوعی موضعمندی مختص امروز هم باشد، یک چالش وجود دارد؛ از یکسو هم خود فرهنگ عاشورا و هم دستور بزرگان دین این است که شعرها و هیئتها به سمت سکولاریسم و سیاستزدایی نروند، اما از سوی دیگر هم ورود شاعران به عرصه اجتماعی سیاسی امروز ممکن است شعر را به دام نوعی سیاستزدگی و حتی جناحیبازیهای نامطلوبی بیندازد که نمونههای آن را هم کم نداشتیم. در این میانه چه اقتضائات و مولفههایی باید رعایت شود تا این آسیبهای دوسویه به شکلی برطرف شوند یا به حداقل برسند؟
از قدیم در بحث از هنر گفتهاند که «فرزند زمان خویشتن باش»؛ محورهای مختلفی زیرمجموعه این فرزند زمان خویش بودن، میآید، چه در سبک و فرم هنری و چه در محتوا و…؛ مثلاً در بحث شعر به زبان، حال و هوا و اقتضائاتی که در ترکیبسازیها و واژههایی که در این عرصه استفاده میکنیم، برمیگردد. یک بُعد دیگر اینکه فرزند زمان خویشتن باش این است که ما در جمهوری اسلامی زندگی میکنیم، حدود ۳۰۰ هزار شهید دادهایم تا به اینجا رسیده است. در مواجه ما با دنیا موضع و آرمانهای ما معلوم است، ما در مملکتی زندگی میکنیم که ادعای شیعه بودن داریم، الحمدالله همهچیز برای این شیعه بودن ما فراهم است، از صدر مملکت که رهبر معظم انقلاب است با ما هماهنگ است و بدنه کارگزاران و جامعه مذهبی هم الحمدالله با ما همسو هستند. با توجه به این مسائل، دلیلی ندارد که یک عدهای بهانه میگیرند و میگویند ما نمیخواهیم شعر اجتماعی حقطلبانه بگویم؛ این دیگر تقیه نیست، بلکه بیتفاوتی است.
به نظر من اصلاً درست که من شاعر شعر هیئت، بگویم ما نباید به مسائل سیاسی بپردازیم. چون اگر چنین کاری بکنم، آن جنبه فرزند زمان خویشتن بودن را زیر سؤال بردهام. اگر ما فرزند زمان خویشتن هستیم الآن در این مملکت چه اتفاقاتی دارد میافتد؟ در خارج از این کشور لااقل برای مسلمانان چه اتفاقی دارد میافتد؟ چه جبههگیریهایی نسبت به ما و ایدئولوژی و اعتقادات و مذهب ما میشود؟ ما باید چهکار کنیم؟ ساکت بنشینیم؟
برخی از دوستان شاعر نظرشان این است که فضای هیئت و عزاداری امام حسین (ع) با همه زیرمجموعههای آن اعم از شعر و منبر و مداحی، صرفاً باید به بحث امام حسین (ع)، اهلبیت (ع)، روضه، مدح و مرثیه بپردازند. ولی نظر ما کمی فرق میکند، ما میگوییم از اتفاقاتی که دارد میافتد، اتفاقاتی که زمینه را برای ما فراهم میکند تا بتوانیم فعالیتهای خود را داشته باشیم، مثل بحث مدافعین حرم، نمیتوانیم پشم بپوشیم و نسبت به آنها بیتفاوت باشیم. آقای شاعر! آقای مداح! آقای سخنران! شما چطور میخواهید نسبت به شهدای مدافع حرم بیتفاوت باشید؟! یا مثلاً شهدای جنگ تحمیلی! با یک نگاه کلانتر، شما چطور میتوانید بگویید من نسبت به رهبر و ولیفقیه این مملکت بیتفاوت هستم و حرفهایشان برای ما مهم نیست؟! اگر اینطور است، این بستر فعالیت شما کجا فراهم شده است؟ غیر از این است که این زمینهها در مملکتی فراهم شده که این اصول و محورها در آن وجود دارد؟ ولایتفقیه دارد، نظام سیاسیاش، نظامی است که باز در دوره کنونی و در این چند سال اخیر به خاطر حفظ آن، کمی دورتر از مرزهای جغرافیایی خودش شهید داده است! پس ما مجاز نیستیم بیتفاوت باشیم و من فکر میکنم باید به برخی از این مسائل بپردازیم.
راهکارتان برای تشخیص همین «برخی» از مسائل چیست؟ چطور باید اینها را تشخیص داد و با چه منظری باید ورود کرد؟
رفقای شاعر ما باید پیگیر مسائل روز خصوصاً مسائل سیاسی باشند. الزاماً قرار نیست بهعنوان یک تئوریسین سیاسی ورود بکنند. بلکه با همین ابزار ادبیات، با آرایههای ادبی، صنایع شعری که در اختیار داریم، میتوانیم در یک شعر و غزل اشارههایی بکنیم. البته از آن طرف بام هم نباید بیفتیم، چون برخیها نمک این قضایا را زیاد میکنند و اصطلاحاً آش را خیلی شور میکنند. یعنی یک عده از این سوی بام میافتند و بیتفاوت هستند، اما یک عده هم با افراط در پرداختن به این موضوعات سیاسی از سوی دیگر بام میافتند.
اعتقاد شخصی من این است که اگر یک مقدار دوستان به مسائل سیاسی روز با بصیرت و دقت رجوع بکنند و در حد خودشان دارای تحلیل باشند و کلاه خود را قاضی کنند، میتوانند اصل قصه و قضیه را تشخیص بدهند. اگر اطلاعی از مسائل سیاسی روز نداشته باشیم، دچار گیجی و گنگی میشویم. به نظرم هر شاعری باید نسبت به وضعیت و امکانات خودش صاحب تحلیل باشد و در شعری که میگوید نسبت به قضایای مهم اجتماعی و سیاسی موضعی بگیرد، یا مثلاً کنایهای بزند. بنابراین من فکر کنم راهش این است که شاعران باید نسبت به مسائل سیاسی، بهروز باشند تا بتوانند موضع مناسبی بگیرند.
گاهی وقتی شاعر میخواهد نسبت به مسائل روز عکسالعمل نشان دهد از روش قیاس استفاده میکند و مثلاً برخی شخصیتهای سیاسی امروز را با شخصیتها و چهرههای مرتبط با قیام امام حسین (ع) در سال ۶۱ هجری قیاس میکند. اما برخی هم معتقدند که این قیاسها چندان درست نیست و ما نمیتوانیم چهرههای سیاسی امروز در کشورمان را عیناً مصداق چهرههای جبهههای حق یا باطل در آن زمان بدانیم. دهیم. این چهرههای جناحی در کشور ما، نه کاملاً حقِ حق هستند، و نه کاملاً باطلِ باطل و این مصداقسازیها را دچار اشکال میکند. نظر شما در این باره چیست؟
بنده فقط اعتقادم را میگویم و کاری به تحلیل کلان قضیه و نظرات دیگران ندارم. ببینید ما غیر از حضرت آقا در این مملکت روی هیچکسی نباید حسابی ویژه باز کنیم یا نظر و اعتقاد قطعیای داشته باشیم. اگر بخواهیم بحث جناحها را مطرح کنیم، قطعاً هر دو طرف جناحها چه اصولگرا و چه اصلاحطلب، هر جفتشان به ما لطمههایی زدهاند و ما از هر دوی اینها متضرر شدهایم. ما فقط و فقط حضرت آقا برایمان مهم است و اگر بخواهیم آقا را مصداقی برای مقایسه با اصحاب امام حسین (ع) قرار دهیم، میتوانیم ایشان را مثال بزنیم. ما میتوانیم روی آقا مانور دهیم و حساب باز کنیم، ولی به شرط اینکه صرفاً و صرفاً بحث درباره ایشان باشد. یعنی اگر بخواهیم روی کسی حساب باز کنیم و اصطلاحاً روی دیوار کسی یادگاری بنویسیم، فقط حضرت آقاست. اگر بخواهیم آقا را قیاس کنیم، میتوانیم با یک مراتب ملاحظهشدهای ایشان را با اصحاب امام حسین (ع) مقایسه کنیم.
مسئله این است که سرودن شعر اجتماعی و سیاسی و مضعگیری شاعران درباره وضعیت جامعه امروز، عمدتاً به مسائل و کارهایی مربوط میشود که مسئولیت آنها مستقیماً به چهرههای همین جناحها بازمیگردد و شاعران هم تیغ انتقادشان به سوی چنین اشخاصی است. ما که نمیتوانیم بگوییم شاعران فقط باید درباره مسائل اجتماعی و سیاسی شعر بگویند که به رهبری مرتبط است، عمده مضامین رایج در شعر اعتراضی امروز به کارگزاران و دولتمردان و… اختصاص مییابد. و در همینجا آن مقایسهها صورت میگیرد!
خب مسئله این است که زمینه و بیس فکری ما، همان کلیات فرمایشات حضرت آقا است. چون هر کسی در هر هنری، مخصوصاً شعر، بخواهد کاری را پیش ببرد، و مثلاً آثاری را خلق کند، حتماً باید یک زمینه فکری داشته باشد. زمینه فکری ما، باید از فرمایشات آقا باشد؛ از این جهت اگر من بخواهم پیرامون مسئله فساد مالی فلان مسئول یا دولتمرد و… یک موضعی بگیرم یا پیرامون یک شخصی نظرم را در قالب نقد یا حتی تایید ارائه کنم، باید اطلاعاتم به گونهای باشد که بتوانم در این مورد خاص یک تأییدیهای در صحبتهای حضرت آقا پیدا کنم و آن را معیار قرار دهم. مثلاً حضرت آقا فرمودند در بحث عدالت ما آنجوری که باید باشیم، نبودیم. این زمینه ذهنی من است و به این معنا است که به نوعی «اوکی» را گرفتهام و میتوانم درباره بیعدالتی شعر بگویم. اما حالا چطور میخواهم ورود کنم و مثلاً با یک شخصی محاجه کنم، یا در قالب هجو و کنایه یک نفر را بکوبم و… اینها دیگر به هنر شاعر برمیگردد.
در همین قضیه باید چطور حقگرایانه حرف بزند، تا منتسب به جناحیبازی و سیاستبازی نشود؟
هنرمند باید رند باشد، نباید دست کسی «آتو» بدهد، مخصوصاً در فضای شعر. فضا برای شاعر باز است و میتواند هنرمندانه و رندانه حرفش را بزند، بدون اینکه اسمی از کسی ببرد یا به جناحی منتسب شود. اتفاقاً هنر این است. مثلاً شما ببینید در دیدار شاعران با حضرت آقا که در سالهای قبل در نیمه ماه مبارک انجام میشد، خیلیها از شاعران طنزپرداز میآمدند شعر میخواندند و خیلی از مسائل کشور را مطرح و نقد میکردند و با تأیید حضرت آقا هم مواجه میشدند؛ چرا؟ چون هنر جوری است که اگر از آن خوب استفاده کنید، همه آن را میپذیرند. پس این به هنر و رندی شاعر برمیگردد. مستقیم گفتن خصوصاً در این دوره و زمانه، اتفاقاً جواب عکس میدهد.
کد خبر 5011150منبع: مهر
کلیدواژه: محرم 99 شعر آئینی محرم 99 ویروس کرونا گردشگری ترجمه تازه های نشر عاشورا تجدید چاپ رایزنی فرهنگی ادبیات جهان انتشارات علمی و فرهنگی حسینیه مهر سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران میراث فرهنگی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اجتماعی و سیاسی اگر بخواهیم مسائل سیاسی امام حسین حضرت آقا بی تفاوت
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۲۰۱۱۱۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
۱۱ سال جستوجو برای نام یک شاعر!
محمد قزوینی برای تصحیح «تاریخ جهانگشای جوینی» سالها زمان میگذارد؛ او ۱۱ سال دنبال شاعر یک بیت بوده است: «نه در نسخه و نه در هیچ جای کتاب و حتی نسخه دیگری در این کتابخانه اثری از نام شاعر این بیت نیست و جوینی هم به نام شاعر هیچ اشارهای نکرده است.»
به گزارش ایسنا، محمد حسینی باغسنگانی در مجموعه پژوهشی «چراغداران فکر و فرهنگ و هنر ایران» که هنوز منتشر نشده است، در فصل «از لندن تا پاریس» ص ۱۱۱ تا ۱۱۶ و ص ۱۲۰ تا ۱۲۳ درباره محمد قزوینی مینویسد: «آرّندیسمان چهاردهم، کوچه گازان
جین گیب مادر سالخورده جان گیب در اواخر قرن نوزدهم میلادی فرزندش را در ترکیه عثمانی از دست میدهد. «ایلایاس جان ویلکینسون گیب» یکی از مستشرقانی است که دل به تمدن شرق بسته است. او از علاقهمندان ایران و عثمانی است. در ترکیه به این نتیجه میرسد که تمام سرنخهای اصیل نسخههای خطی کتابخانههای ترکیه و کشورهای دیگر بهگونهای به ایران بازمیگردند و فکر و فرهنگ فارسی توجه جان را به خود جلب میکند.
ادوارد براون نقل کرده است که او آرزو داشت بعد از ترکیه عثمانی به ایران سفر کند که مرگ نابهنگام این آرزو را از او گرفت. اکنون چند سالی از مرگ فرزند گذشته و خانم جین گیب تصمیم میگیرد تمام ثروت و دارایی خود را وقف راهی کند که فرزندش در آن راه مرده است.
خانم جین گیب در سال ۱۹۰۲ «بنیاد موقوفات گیب» را راه میاندازد و به ثبت میرساند. یک سال بعد ادوارد براون در ۱۹۰۳ به عضویت فرهنگستان بریتانیا در میآید و سال بعد یعنی در ۱۹۰۴ میلادی / ۱۲۸۳ خورشیدی میرزامحمد قزوینی به دعوت برادرش میرزا احمدخان، بهقصد بازدید از موزه و کتابخانهٔ سلطنتی بریتانیا از راه روسیه، آلمان و هلند راهی لندن میشود. در همان روزهای اول ورود به لندن از کتابخانه و موزه سلطنتی لندن بازدید میکند. از آن روز به بعد، قزوینی، هر روز رأس ساعت هشت صبح به کتابخانه میرود و با حرص و ولع تمام در لابهلای نسخههای حیرتانگیز کتابخانه سلطنتی نفس میکشد. شوق دیدار روزانه و تنفس در لابهلای این نسخههای خطی بینظیر، خوردوخوراک را از او گرفته و وطن و خانواده را فراموش کرده است.
ادوارد براون، هر روز میبیند این جوان ایرانی، رأس ساعتی مشخص خودش را به کتابخانه میرساند و به سراغ همان مجموعه کتابهایی میرود که خود او به آنها علاقه دارد. ادوارد براون به دید یک جوان علاقهمند به قزوینی نگاه میکند و این دو یکدیگر را تنها در کتابخانه دیدهاند و تا کنون چهرهبهچهره با یکدیگر روبهرو نشدهاند.
قزوینی هر روز رأس ساعت هشت جلو پیشخان کتاب موزه و کتابخانه سلطنتی است. کتابدار این کتابخانه مردی است حدوداً شصتساله. همواره با لبخند سفارشهای جوان را میگیرد و به دنبال کتابها میرود. وقتی برمیگردد با چشمان مشتاق قزوینی مواجه میشود. قزوینی با چشمهای حیرتکرده به کتابدار خیره میشود که مرد لبخندی میزند و نام جوان را با لحنی شوخی و به لهجهای فصیح عربی میخواند و کتابها را روی پیشخان میگذارد:
«محمد بن عبدالوهاب قزوینی»
جوان با خودش فکر میکند لابد کتابدار خیلی تمرین کرده است تا نام او را به این زیبایی با لهجه عربی ادا کند که کتابدار کتابها را روی پیشخان میگذارد و دستش را بهطرف جوان دراز میکند و به انگلیسی خودش را چنین معرفی میکند:
«آلکساندر جورج الیس، کتابدار و متخصص نسخ عربی»
قزوینی به فکر فرومیرود. با خودش میگوید: «این نام عجیب آشناست.» فوراً یکی از کتابهایی را که همیشه سفارش داده است باز میکند روی جلد کتاب را زمزمه میکند.
Catalogue of Arabic books in the British Museum
این قسمت را بلند میخواند
By A.G. Ellis
و با اشتیاق تمام میگوید:
«یعنی شما؟ عجب پس این فهرست دوجلدی کتابهای عربی موزه از معجزات شماست.»
و شروع میکند به ستایش کتاب و میگوید:
«من در تمام این مدت با استفاده از همین کتاب بیمانند شما، نسخههای موردعلاقه خودم را سفارش میدادم.»
کتابدار میگوید:
«این افتخار بزرگی برای من است که جوان کوشایی چون شما، با این شیفتگی به کتابخانه ما میآیید و خوشحالترم که شما از این کتاب رضایت دارید. میل دارم با هم بیشتر آشنا شویم و گفتوگو کنیم.»
این مقدمه دوستی دو مرد بزرگ است. آلکساندر جورج الیس و محمد بن عبدالوهاب قزوینی. اولی نماینده ادبیات و فرهنگ ایرانزمین در بریتانیا و دیگری کتابدار و یکی از داناترین نسخهشناسان جهان. ازاینپس آن دو هر روز در این کتابخانه بسیار حرفها برای گفتن خواهند داشت و چنان که مشخص است بسیار به یکدیگر وابسته خواهند شد.
برخی روزها بعد از تعطیلشدن کتابخانه با هم پیادهروی میکنند و به کافهای در انتهای خیابان منتهی به موزه میروند و با هم قهوه میخورند. از اتفاق آپارتمان میرزا احمدخان، برادر قزوینی در همان مسیری است که خانه آلکساندر کتابدار است. آنها در طول راه بحث میکنند و راه میروند و اگر هوا مناسب باشد حتماً پیاده میروند و درباره همه چیز با هم صحبت میکنند. الکساندر کتابدار، در سن شصتسالگی است و پدری است به معنای واقعی کلمه پدر، با بیشتر از دوجین بچه قدونیمقد، ۱۴ دختر و پسر و مهمتر اینکه عاشق زنش ماریا است. زنی که بعد از بهدنیاآوردن این همه بچه و بزرگ کردنشان هنوز زیباست و زندگی را برای آلکساندر کتابدار زیباتر کرده است.
یک سال بعد قزوینی میز خودش را در کتابخانه سلطنتی لندن دورتادور پر از نسخههای خطی کرده است و یک بسته کاغذسفید در وسط میز و دو مرکب سیاه و یک مرکب سرخرنگ. قزوینی بهسرعت در حال یادداشتبرداری از نسخهای فرسوده است. آلکساندر جورج الیس کتابدار به همراه مرد دیگری روبهروی میز و حجم کتابها و سرعت کار قزوینی میایستند و فقط نگاه میکنند. میبینند این مرد جوان گویا در جهان دیگری است. مردی که همراه کتابدار آمده است کلاه از سر بر میدارد و سرفهای میکند. قزوینی سر از نسخه برمیدارد و سلام میکند. نگاهی به کتابدار میکند و نگاهی به مرد ناشناس، لبخند میزند و به انگلیسی میگوید:
«چه کمکی میتوانم به شما بکنم قربان؟»
آلکساندر کتابدار دستش را بر شانه دوستش میگذارد و میگوید معرفی میکنم:
«ادوارد گرانویل براون، عضو فرهنگستان بریتانیا. ما باید با شما گفتوگو کنیم.»
قزوینی با شنیدن نام براون از جا برمیخیزد و باورش نمیشود. پیشازاین بارهاوبارها نام ادوارد براون را در مطالعات خودش لابهلای کتابها و مقدمات نسخهها دیده است.
ادوارد براون میگوید:
«این شیفتگی و پشتکار شما، من را یاد دوستی درگذشته میاندازد.»
و زبانش را تغییر میدهد و به فارسی زیبایی به قزوینی میگوید:
«طوری غرق نسخهها هستید که گویا همین فردا این نسخهها بال دربیاورند و پرواز کنند.»
قزوینی از عمق جانش لبخند میزند و در دل خوشحال است که بالاخره کسی را یافته است که زبان او را در این کشور غریب میداند. قزوینی از جای بلند میشود و به ادوارد براون دست میدهد. براون میگوید:
«اغلب شما را میدیدم در این کتابخانه ولی فکر نمیکردم در مطالعاتتان تا این حد جدی باشید تا اینکه امروز آلکساندر از شما بسیار تعریف کرد که بنده هم مشتاق دیدار با شما شدم.»
آلکساندر به قزوینی میگوید: «ما در یک بنیاد موقوفات مشغول به کار بزرگی هستیم. نامش هست «بنیاد موقوفات گیب» منتها کار ما تلاش برای تصحیح و انتشار مجدد آثار علمی و ادبی بر مبنای نسخ موجود در کتابخانه بریتانیا و کتابخانههای دیگر است. این روزها به مشکلی برخوردهایم. بسیار مایلیم اگر شما تمایل دارید از شما دعوت به همکاری کنیم. مشکل ما در «تاریخ جهانگشای جوینی» است.»
قزوینی میگوید: «البته بنده بهخوبی با این کتاب آشنا هستم و شخصاً در فهرستهای موزه و کتابخانه سلطنتی این کتاب را نیافتم. یک نسخه در کتابخانه موجود است که بسیار فرسوده است و تقریباً غیرقابلاستناد.»
ادوارد بروان میگوید: «بله شما درست میگویید. من از یکی از دوستانم در پاریس شنیدم که نسخه بسیار خوب و معتبری از این کتاب در کتابخانه ملی پاریس است. چه عالی خواهد بود اگر فردا در دفتر بنیاد جلسهای بگذاریم و شما هم تشریف بیاورید تا در این زمینه همفکری کنیم.»
آلکساندر لبخندی میزند و هر سه با هم دست میدهند و قزوینی با ادوارد براون خداحافظی میکند. براون موقع خداحافظی به قزوینی میگوید:
«فردا دست پر به بنیاد بیایید و نشانی را هم آلکساندر به شما خواهد داد»... ص ۱۱۱- ۱۱۶
... «الان یازده سال است که قزوینی از بریتانیا به فرانسه آمده است و در همین منطقه و آرّندیسمان چهاردهم شهر زیبای پاریس و در همین کوچه گازان، به نام نقاش بزرگ فرانسه و نام دیگری که شخص قزوینی آن را ساخته است و بسیار دوست میدارد، زندگی میکند.
اغلب با شوخی به میهمانانش میگوید: «اسم این کوچه غازان خان است، یکی از فرمانداران ایران، نه گازان» حالا ادوارد براون در دفتر کارش در لندن، بهشدت نگران قزوینی شده و به آلکساندر میگوید: «مگر تصحیح یک نسخه چند سال طول میکشد که آقای قزوینی این همه ما را معطل کرده؟» آلکساندر به براون پیشنهاد میکند که: «یکی از ما برویم و ببینیم این آقا چهکار میکند در این مدت. نکند ما را قال گذاشته باشد این آقای قزوینی؟»
براون به آلکساندر میگوید: «ما هر سال تقریباً یک نامه به ایشان دادهایم و هر بار گفته است؛ چشم، چشم، تمام میکنم و همچنان مشغولم.» قرار میشود آلکساندر به پاریس برود. آلکساندر فردای آن روز به سمت پاریس به راه میافتد. روز بعد هنگام طلوع آفتاب به پاریس میرسد. وقتی به آپارتمان قزوینی در کوچه گازان نزدیک میشود، ساعت هشت صبح است. میبیند قزوینی در را باز میکند و با کیفی پر از کتاب و یکی دو جلد نسخه خطی به زیر بغل از خانه بیرون میآید. خودی نشان نمیدهد و با شیطنت خودش را پشت دیواری مخفی میکند. قزوینی از کنارش میگذرد. آلکساندر با فاصله به دنبال قزوینی به راه میافتد. آلکساندر میخواهد بداند کجا میرود این مرد و چهکار میکند. قزوینی در راه زیر لب ابیاتی را زمزمه میکند.
در سخن به دو مصرع چنان لطیف ببندم
که شاید اهل معانی که ورد خود کند این را
بخور ببخش که دنیا به هیچ کار نیاید
جز آنکه پیش فرستند روز بازپسین را
آلکساندر بهخوبی این شعر را میشناسد و بارها این قصیده را از شیخ اجل سعدی، در ستایش عطاملک جوینی، خالق جهانگشای جوینی از زبان قزوینی شنیده است. آلکساندر پاریس را بهخوبی میشناسد و راه بر او روشن است. قزوینی به کتابخانه ملی پاریس میرود.
خیابانها در پاریس این فصل از سال با آفتاب صبح و باران صبحگاهی همراه است. بارانی که آمده و رفته. خیابانها را شسته و بوی مطبوع نم صبحگاهی مشام را تازه میکند. چند کبوتر گوشهای بغبغو میکنند و یک زوج عاشق روی نیمکتی نشسته و چشم در چشم هم سرگرم عشق. قزوینی از کنار زوج جوان میگذرد و با لبخند و چشمکی دمی در لذت این عشق سهیم میشود. آلکساندر چند متر عقبتر است و همه اینها را زیر نظر دارد. تراموا از کنار ساختمان کتابخانه دور میزند. آن طرف خیابان ساختمان زیبای کتابخانه ملی پاریس در خودنمایی است.
قزوینی کمی این پا و آن پا میکند تا تراموا بگذرد. بعد از عبور تراموا، کلاهش را جابهجا میکند و از خیابان میگذرد. از پلکان کتابخانه بالا میرود و وارد کتابخانه میشود. آلکساندر هم به دنبال او. از کریدور ورودی کتابخانه که میگذرد، قزوینی را میبیند که وارد گنجینه میشود. تعدادی نسخه را برداشته و به سمت میزی در گوشه کتابخانه میبرد.
آلکساندر مدتی لابهلای کتابها میگردد و حالا طبق شماره ردیف کتابها در گنجینه، به دنبال نسخه سهجلدی تاریخ جهانگشای جوینی است، نسخه سر جای خودش نیست. مطمئن میشود که نسخه در دست قزوینی است. به سمت قزوینی قدم برمیدارد و باز همچون همیشه قزوینی را غرق در نسخهها و یادداشتهای خودش میبیند. خیلی رسمی و سنگین به قزوینی سلام میکند و قزوینی با دیدن آلکساندر از جای بلند میشود و او را در آغوش میگیرد. صندلی دیگری میآورد تا این دوست دیرین بنشیند.
آلکساندر با عصبانیت میگوید: «یعنی همین، یازده سال است که شما قرار است یک کتاب را تصحیح کنید. چه شد این کار؟ تمام نشد یعنی؟ بنده فقط برای همین موضوع از لندن تا اینجا آمدهام.»
قزوینی دستپاچه میشود. فوراً در یادداشتهایش دنبال ورقهای میگردد. آن را پیدا میکند و جلو آلکساندر میگذارد. آلکساندر عصبانی به ورقه نگاه میکند. میگوید: «خب که چه بشود؟ این چیست؟»
قزوینی میگوید: «ملاحظه بفرمایید.» آلکساندر به ورقه نگاه میکند. میبیند یک بیت شعر عربی است. آلکساندر میگوید: «خب این یک بیت شعر است.» قزوینی جلد دوم نسخه کتابخانه را و صفحهای را که با کاغذی علامت گذارده است جلو آلکساندر باز میکند؛ میگوید: «شما ملاحظه بفرمایید. این بیت از کیست؟ نه در نسخه و نه در هیچ جای کتاب و حتی نسخه دیگری در این کتابخانه اثری از نام شاعر این بیت نیست و جوینی هم به نام شاعر هیچ اشارهای نکرده است.»
آلکساندر در بیت فرومیرود. میگوید: «عجب سبک شعر عجیب آشناست برایم، عجیب است واقعاً یعنی جوینی تا این حد بیتوجه بوده.» و نیشش باز میشود. قزوینی میگوید: «خیر، به نظرم کاتب این نسخه مقصر است.»
آلکساندر میپرسد: «کار در چه مرحلهای است در کل؟» قزوینی میگوید: «تقریباً اواخر این کارم. اما از این بیت نمیتوانم بگذرم. یازده سال است تمام کتابهای این کتابخانه را زیرورو کردهام و هنوز نیافتهام، نیافتم که نیافتم.» شبها هم خوابش را میبینم. آلکساندر با شنیدن این حرف متأثر میشود، از صندلی بلند میشود و قزوینی را در آغوش میگیرد و از او عذرخواهی میکند.
آن روز آلکساندر جورج الیس و محمد قزوینی، در کتابخانه ملی پاریس با هم به دنبال نام شاعر یک بیت شعر مجهول، از نسخه سهجلدی تاریخ جهانگشای جوینی میگردند.
فردای آن روز آلکساندر به لندن برمیگردد. به کمبریج و دفتر بنیاد موقوفات گیب میرود و تمام ماجرا را برای ادوارد براون تعریف میکند.
و براون تا پیش از مرگ هم این ماجرا را از یاد نمیبرد. براون در هر محفل مهم علمی از این اتفاق بهعنوان یکی از زیباترین اتفاقات زندگی خودش یاد کرده است و شاگردانش گفتهاند که هر وقت ادوارد براون به این ماجرا اشاره کرده، چشمانش از اشک پر بوده است» ...
بخشی از مستند مجموعه پژوهشی «چراغداران» فرزانگان فرهنگ در گرامیداشت علامه محمد قزوینی، گفتوگو با شادروان احمد مهدوی دامغانی، استاد دانشگاه هاروارد با گویندگی بهروز رضوی را میشنوید:
علامه قزوینی در منزل آرّندیسمان چهاردهم پاریس، کوچه گازان در جمع خانوادهنشسته در کنار بانو رُزا و دخترش سوزانخانم دستخط علامه قزوینی
انتهای پیام