عدم پالایشگاهسازی فقط یک جواب دارد؛ پول نداریم
تاریخ انتشار: ۷ مهر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۹۴۴۷۰۴۵
معاون سابق وزیر نفت خاطرنشان کرد: در اولویتبندی تمرکز بر روی توسعه گاز بوده مضاف بر اینکه بر روی پالایشگاههای نفت هم سرمایهگذاری کردیم بطوریکه در اول انقلاب ظرفیت پالایشگاههای نفت ما یک میلیون بشکه بوده ولی الان2 میلیون و دویست هزار بشکه است، ضمنا کیفیت فراوردهها را ارتقا دادهایم.
به گزارش «انرژی امروز» از ایلنا، عباس کاظمی درباره انتقادات به عدم ساخت پالایشگاه در کشور اظهار داشت: این انتقادات کارشناسی نیست، طی 40 سال گذشته بیشتر تمرکز نفت روی توسعه گاز بوده است، با نگاهی به منحنی مصرف انرژی درمییابیم که روزانه معادل 3 میلیون و 700 هزار بشکه انرژی گاز استفاده میکنیم که ارزانتر از فرآورده است و هم اینکه روی برداشت از منابع مشترک تمرکز کردهایم که اگر این منابع را استفاده نمیکردیم قطر برداشت میکرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وی سیاست سرمایهگذاری روی گاز به جای نفت را بجا دانست و افزود: میگویند چرا به همان میزان سرمایهگذاری روی گاز، برای پالایشگاه نفت سرمایهگذاری نشده، پاسخ واضح است؛ چون پول نداشتیم، سرمایه کجاست؟ یک میزان پولی داشتیم که وزارت نفت روی گاز سرمایهگذاری کرده و نتایج مثبت آن را هم میبینیم. در هر خانهای گاز وجود دارد. واقعیت این است که تولید و تصفیه نفت گرانتر است و اگر روی نفت تمرکز میکردیم، مزیت گاز را از دست میدادیم.
مدیر عامل سابق شرکت ملی پالایش و پخش فرآوردههای نفتی تصریح کرد: کسانی که انتقاد میکنند به مسائل مالی توجه ندارند، موجودی منابع مالی صرف تولید گاز شده بنابراین خرج نامطلوبی نشده است. ضمن اینکه اکنون مانعی برای ساخت پالایشگاه وجود ندارد، سال 85 خصوصیسازی شده و اکنون دولت وظیفهای برای ساخت پالایشگاه ندارد. چرا این سوال مطرح نیست که چرا بخشخصوصی اقدام به ساخت پالایشگاه نکرده و چرا این موضوع آسیب شناسی نمیشود؟ بعد از سال 85 که خصوصیسازی انجام شد، نفت وظیفهای در قبال ساخت پالایشگاه نداشته، منابع را روی گاز سرمایهگذاری کرده که نتیجه آن مطلوب بوده است.
وی ادامه داد: اکنون که صادرکننده بنزین هستیم چرا بخشخصوصی پالایشگاه نمیسازد؟ چرا بررسی نمیشود که چرا بخشخصوصی سرمایه وارد پالایشگاهسازی نمیشود؟
کاظمی گفت: امروز حدود 50 میلیون متر مکعب ظرفیت مصرف گاز ایجاد شده، روزانه معادل 25 میلیون لیتر گاز مصرف میشود که اگر اینگونه نبود باید بنزین مصرف میکردیم. کسانی که مافیای بنزین را مطرح میکنند؛ پاسخ دهند اکنون ما صادرکننده بنزین هستیم چرا پالایشگاه ساخته نمیشود؟
وی یادآور شد: واقعیت که سرمایه به طرف گاز رفته، اگر به سمت گاز نمیرفت ما نیاز شدیدی به نفت داشتیم؛ 3 میلیون و 700 هزار بشکه معادل گاز، باضافه 1.5 میلیون لیتر باید نفتخام وارد، تصفیه و توزیع میکردیم، کدام روش مطلوبتر بود؟ آیا باید نفتخام وارد میکردیم، پالایشگاه را با سرمایه زیاد و زمان طولانی میساختیم تا بنزین بیشتری مصرف کنیم؟
معاون سابق وزیر نفت ادامه داد: کسانی که بحث مافیای بنزین را مطرح میکنند، بگویند اکنون که صادرکننده هستیم چرا سرمایهگذاران در این سود زیاد پالایشگاه نمیسازند؟ جواب مشخص است، سرمایه سنگین میخواهد و ما این سرمایه را نداریم. البته اکنون هم پول را هدر ندادیم، روی گاز سرمایهگذاری کردیم. ابتدای انقلاب 2 پالایشگاه گاز که یکی بیدبلند بود را داشتیم، اکنون بیش از 30 پالایشگاه گازی داریم، تمام روستاها و شهرها به شبکه گاز متصل شدهاند، چرا اینها مطرح نمیشود؟ فقط میگویند پالایشگاه نفت نساختند، چون میخواستند مافیای بنزین داشته باشند!
وی خاطرنشان کرد: اگر اکنون پالایشگاه نفت میساختیم انتقاد نمیشد که چرا مخزن پارسجنوبی رها شد که اعراب ثروت ما را بخورند و ما گاز نداشته باشیم؟ همین انتقادی که قبل از انقلاب به شاه میکردند که روستاهای آلمان گاز دارند و ایران یا گاز را می سوازند و یا شوروی میبرد. در اولویت بندی تمرکز بر روی توسعه گاز بوده مضاف بر اینکه بر روی پالایشگاههای نفت هم سرمایهگذاری کردیم بطوریکه در اول انقلاب ظرفیت پالایشگاههای نفت ما یک میلیون بشکه بوده ولی الان 2 میلیون و دویست هزار بشکه است، ضمنا کیفیت فراوردهها را ارتقا دادهایم، امروز تمام گاز پارسجنوبی وارد شبکه شده، چرا کسی در این مورد صحبت نمیکند؟ 95 درصد شهرها و 82 روستاها به گاز متصل است چرا یک بار روی این مسئله صحبت نمیشود؟ بپذیریم منابع محدود است، اولویتبندی درست بوده به جای نفت روی گاز تمرکز کردهایم، گاز ارزانتر و با محیطزیست هم سازگارتر است. توجه کنیم مخزن گازی مشترک است، اگر تعلل میکردیم رقیب برداشت میکرد.
کاظمی بیان کرد: اکنون ما صادرکننده تمام محصولات نفتی هستیم، ما هم قبول داریم که به جای صادرات نفتخام بهتر است فرآورده صادر کنیم، کار عاقلانهتری است، اما چرا سرمایهگذاری نشده؟ چون پول نداریم. اگر پول درست مصرف نمیشود وزارت نفت که نباید پاسخ دهد اینهمه ویلا که در دامنه کوههای البرز ساخته میشود، چرا به سوی نفت نمیآید؟ آیا سیاستگذاری این بوده که به جای ساخت پالایشگاه پول به سمت اتومبیلهای لوکس و ساخت ویلا رفته است؟
کاظمی تاکید کرد: ارجح است که به جای صادرات نفتخام، فرآورده تولید و صادر کنیم این یعنی صادرات و ایجاد اشتغال و ارزش افزوده؛ اما چرا انجام نشده؟ وزارت نفت باید پاسخ دهد یا کل کشور؟ چرا به جای سرمایهگذاری روی فولاد و نفت و… پول جای دیگر میرود؟ پاسخ این است که سرمایهگذار ترجیح داده به آن سمت برود. دولت هم که باید 80 میلیون جمعیت را تغذیه کند، روی امنیت، بهداشت و راه و…. سرمایهگذاری کند، از سوی دیگر بودجه را مجلس تصویب کرده و اگر مجلس روی این قضیه مصر است، چرا در تقسیم بودجه و برنامههای 5ساله کمتر روی ساخت پالایشگاه تمرکز شده؟ مجالس 11 گانه جواب بدهند. چرا زمان تقسیم بودجه کمتر توجه کردند؟ البته بودجه در انرژی درست تقسیم شده بودجه به سمت گاز و برق رفته اکنون صددرصد کشور به برق و 90 درصد به گاز مجهزند.
وی گفت: اگر قرار بود پالایشگاه هم توسعه پیدا کند باید سرمایهها به جای ویلاسازی در دریا و کوهها به سمت تولید میرفت، اگر نرفته وزارت نفت نباید پاسخگو باشد. ما کشوری هستیم که طبق گفته اسدالله اعلم در سال 53، 4 درصد روستاها برق داشتند و یک درصد آب. اکنون صددرصد برق و 83 درصد گاز دارند. یعنی اولویتها در نظر گرفته شده است زیرا انرژی گاز و برق نسبت به فرآورده مطلوبتر است. منتقدان پیش خودشان اینگونه تفسیر میکنند که مافیای بنزین در کار بوده، اما جواب نمیدهند که اگر روی پارسجنوبی تمرکز نمیکردیم چقدر از منابع ما غارت میشد، با وجودی که 80 درصد مخزن سمت قطر است در برداشت از این کشور جلوتریم. انرژی بدرستی اولویتبندی شده است. علیرغم مصرف بالا نه قطعی برق و نه قطعی گاز داریم، فرآورده را هم صادر میکنیم. من هم سوال دارم که چرا پالایشگاه نساختیم، پاسخ اینکه بخشی از سرمایهها از پروژههای کمتر اولویتدار در هر بخشی به سمت ساخت پالایشگاه نفت برود تا ما به جای نفتخام فرآورده صادر کنیم، اکنون امنیت انرژی برقرار است، کسانی که بیهوده انتقاد میکنند یا نمیدانند و یا مسائل سیاسی را دخالت میدهند.
کاظمی درباره عدم پیشرفت سیراف نیز گفت: در صدر اصل 44 و خصوصیسازی؛ وزارت نفت مجاز نیست در پالایشگاه نفت سرمایهگذاری کند و فقط برای بخش خصوصی مجوز صادر میکند. اکنون این مجوز برای بخشخصوصی صادر شده است، اگر کوتاهی شده باید مجموعه دولت و حاکمیت آسیبشناسی کنند که چرا پروژهها پیشرفت خوبی ندارد و یا چرا منابع تامین نمیشود؟ در سیراف وزارت نفت مجوز صادر کرده؛ خود هم سرمایهگذار نیست اکنون که برای بخشخصوصی جا باز شده چرا سرمایه لازم را نمیآورند؟ مجموعه حاکمیت باید آسیبشناسی کند.
برچسب هاپالایشگاه سازیمنبع: انرژی امروز
کلیدواژه: پالایشگاه سازی آسیا اروپا انرژی امروز ایران بین الملل تحریم خبرگزاری بین المللی خبرگزاری داخلی خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا ریاست جمهوری سازمان های بین المللی سایتهای اینترنتی شرکت ملی نفت ایران NIOC شرکت های بین المللی مجلس شورای اسلامی نفت خام وزارت نفت وزارت نیرو پالایشگاه های نفت ساخت پالایشگاه پالایشگاه نفت سرمایه گذاری مافیای بنزین هزار بشکه وزارت نفت بخش خصوصی روی گاز نفت خام بر روی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت energytoday.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «انرژی امروز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۴۴۷۰۴۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
به ما میگویند «مرغ عشق»
متن پایین، برشهایی است از روایت «اهالی حرم»؛ روایتی که در میانه صحنها و رواقهای حرم مطهر امام رضا(ع) ضبط شده و در هر نوبت آن، یکی از زائران، قصه زندگیاش را تعریف میکند. این روایت، روایت زندگی «نورمحمد هداوند» مرد 52ساله اهل روستای حیدرآباد ورامین و «زهرا راعی» زن 40ساله اهل روستای سلطانآباد خراسان رضوی است.
بعد از 21سال
نورمحمد: من همیشه فکر میکنم زندگیِ آدمی مثل من که بعدِ بیست و یک سال نابینا شده، سختتر از نابیناهای مادرزادی است. چون آنها دلشان برای دیدن تنگ نمیشود، ولی من آخرین بار سی سال پیش چهره مادر و پدرم را دیدهام و حالا هر کار که بکنم نمیتوانم فراموشش کنم. حتی قبل از اینکه فوت کنند، گفتم ازشان عکس و فیلم بگیرند تا اگر یک روز دوباره بینا شدم، ببینم توی پیریهایشان چهشکلی بودهاند.
کلاس سوم دبستان بودم که فهمیدند چشم چپم نمیبیند. سال شصت، شصت و یک بود و از طرف بهداشت یک نفر را فرستاده بودند مدرسه روستای ما که چشم بچهها را معاینه کند. ماجرای چشمهای من از همان روز شروع شد. یک چشم برایم مانده بود که کمکم همان هم شبها درست نمیدید. اول تشخیصِ «آب سیاه» دادند، ولی بعد معلوم شد ضربهای به چشمم خورده.
یکی از دکترهای تهران بهم گفت: «این چشم، زور چشم دیگهات رو هم میگیره و خیلی نمیگذره که چشم راستت رو هم از دست بدی...» همین هم شد. چشم دیگرم هم خیلی زود به دوبینی افتاد. یکی دوباری عملش کردند و نوبت آخرین عمل که رسید، گفتند: «بیست، سی درصد احتمال داره بیناییات برگرده.» ولی برنگشت و درست روز بیستم بهمن هفتاد و یک بود که من بهکل نابینا شدم.
.
.
همه راضی بودند جز مادرشان
نورمحمد: من اگر صد تا خواستگاری نرفته باشم، نَود تا بیشتر رفتهام. جواب همهشان هم ناگفته معلوم است. جواب ردِ خیلیهایشان بهخاطر نابیناییام بود. خیلیها هم با اینکه وضعمان بد نبود، به خاطر شغلی بود که نمیتوانستم داشته باشم. خلاصه یا خود دخترها نمیپسندیدند، یا خانوادههایشان. حق هم میدادم بهشان.
همه خواستگاریهای من توی همان منطقه خودمان بود و راستش، وقتی از همه ناامید شده بودیم، گزینهای از خراسان بهمان معرفی شد. خانمی بود که میگفتند تا چند وقت قبلترش توی یکی از کارخانههای شهرک صنعتی بینالود کار میکرده. از همهجا ناامید، دنبال این ماجرا را هم گرفتیم و کل قضیه یکی دو هفته بیشتر طول نکشید. ما یکی از فامیلها را فرستادیم خانه آنها و آنها هم چند تایی شماره از همولایتیهای ما پیدا کردند و زنگ زدند برای تحقیق. بهظاهر همهچیز داشت خوب پیش میرفت. حتی خبرش توی روستای ما پیچید و هر کسی من را میدید، تبریک میگفت. چند باری هم تلفنی صحبت کردیم، ولی هنوز به جلسه خواستگاری ختم نشده بود که جواب رد دادند. میگفتند: «همه راضیایم جز مادرمان...»
یادم هست جواب رد آنها را که شنیدم، بیشتر از همیشه دلم شکست. انگار یکجورِ دیگری روی آن ماجرا حساب باز کرده بودم. یادم هست رفتم توی اتاق و با همین خرده ایمانی که دارم، رو کردم به امام رضا(ع). گفتم: «یا امام رضا(ع)! قبلیها هیچ، این رو چرا جواب کردی برای من؟» مادرم، خدابیامرز خیلی غصه من را میخورد. بهش گفتم: «دیگه تموم شد. از این که گذشت، من دیگه ازدواج نمیکنم.» و نشستم به اشک ریختن.
.
.
مخالفها، رأیم را زدند
زهرا: خودِ من دوست داشتم اول ببینمش و بعد جوابم را بدهم، ولی مادرم راضی نبود و مدام اصرار داشت که جوابِ رد بدهیم. انگار هم از نابینایی و مشکلاتش ترس داشت و هم اینکه چون راهشان دور بود، میترسید من را هم ببرند پیش خودشان. بقیه خانواده هم اصرار داشتند که «زندگی با نابیناها به این سادگی که تو فکر میکنی، نیست...»
توی همان یکی دو هفته، چند باری با همدیگر تلفنی صحبت کرده و کمی آشنا شده بودیم. دوست داشتم ببینمش. میگفتم: «نادیده نمیشه قضاوت کرد.» ولی مخالف کم نبود. همان مخالفها هم آخر رأیم را زدند و برای اینکه دل مادرم را نشکنم، راضی شدم که ردشان کنم.
یادم هست تا گفتم «نه»، خیلی سریع به آنها خبر دادند که از ورامین راه نیفتند. مادرم هم، چنان خوشحال شد که انگار دنیا را بهش دادهاند.
.
.
اگر واقعاً قسمت نیست...
زهرا: جواب رد را که دادیم، از طرف واسطه خبر رسید که حالِ طرف خیلی بههم ریخته. خودم هم خیلی سرحال نبودم. این بود که پیش خودم فکر کردم بهتر است راه بیفتم و بیایم مشهد. از روستای ما هفتاد کیلومتر راه است. مادرم گفت: «یهوقت نری جواب مثبت بدی!» گفتم: «نه. تموم شد دیگه...»
صبح روز بعد، با اتوبوس آمدم مشهد و رفتم خانه خواهرم. بعد از چند ساعتی هم راه افتادم طرف حرم. انگار قرار بود همهچیز توی آن زیارت تغییر کند. مدام از حرف آن واسطه یادم میآمد و اینکه ناخواسته دلِ طرف را شکستهام. به حضرت(ع) گفتم: «یا امام رضا(ع)! خودت هر جوری که صلاح میدونی، درستش کن. اگه واقعاً قسمتِ هم نیستیم، کاری کن که اصلاً از دل طرف بیام بیرون...» همین را که گفتم، خانمی که پشت سرم نشسته بود، عطسه کرد. پیش خودم گفتم که صبر آمده. شبیه اعتقادی که خیلیها دارند... دوباره گفتم: «یا امام رضا(ع)! اگه واقعاً قسمتِ هم نیستیم...» و دوباره صدای عطسه آن خانم آمد. دوباره حرفم را تکرار کردم و دوباره...
زیارتم را تمام کردم و هنوز شب نشده خودم را رساندم خانه خواهرم. خواهرم خبر داشت که همهچیز تمام شده، ولی نمیدانم چرا پرسید که «بهت زنگ نزده؟!» گفتم: «نه.» پرسید: «تو هم زنگ نزدی؟!» تعجب کردم. گفتم: «وقتی جواب رد دادیم، دیگه چه معنی داره که زنگ بزنیم؟!» ولی انگار که چیزی تغییر کرده باشد، اصرار میکرد که زنگ بزنم. اینقدر اصرار کرد که آخر زنگ زدم. ولی آقا نورمحمد از آنور خط چه گفت؟ گفت: «حالا که جواب کردی، دیگه چه معنی داره زنگ بزنی و حال من رو بپرسی؟ از این بهبعد دیگه شما اونسرِ جوب و ما اینسر جوب!»
.
.
به ما میگویند «مرغ عشق»!
نورمحمد: جواب رد «زهرا» را که شنیدم، بیشتر از همیشه دلم شکست. بدون اینکه بدانم میخواهد برود حرم، از خانهمان توی همان روستا رو به امام رضا(ع) گله کردم و بعد به مادرم گفتم: «از این که گذشت، من دیگه ازدواج نمیکنم.» ولی یک روز نگذشته بود که دیدم خودش زنگ زد. تعجب کردم. بهش گفتم: «حالا که جواب کردی، دیگه چه معنی داره زنگ بزنی؟...» گفت: «فقط میخواستم حالتو بپرسم!» میدانستم که دل خودش راضی است.
وقتی داشت حرف میزد، صدای یک نفر دیگر را هم شنیدم. پرسیدم: «کیه کنارت؟» گفت: «آبجیام.» گفتم: «گوشی رو بده بهش.» گفت: «رفته توی آشپزخونه، نمیخواد صحبت کنه...» ولی اینقدر سماجت کردم و منتظر ماندم تا گوشی را گرفت و صحبت کرد. کمی که صحبت کردیم، حس کردم مخالفتی ندارد. گفت: «بذارین با داداش بزرگم صحبت کنم، بعد با مادرم صحبت کنیم، ببینیم چی میشه.» اصرار کردم که شماره برادرشان را بدهد، ولی گفت: «تا یک ساعت دیگه خودش زنگ میزنه و خبرش رو میده.»
توی آن یک ساعت دل توی دلم نبود. شاید دو سه بار زنگ زدم و خبر گرفتم، تا اینکه بالاخره برادرشان زنگ زد و درست یادم هست که یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم.
نمیدانم چرا، ولی به زهرا میگفتم: «من مطمئنم که اگه بیام، ردم نمیکنین!» به همین هوا خودم را به خواستگاری رساندم. اول مادرشان تعجب کرده بود که «مگه شما ماجرا رو تموم نکرده بودین؟» ولی زهرا گفته بود: «بذارین بیان. اگر بد بودن، خودم ردشون میکنم.» ما آمدیم و وقتی صحبت کردیم، همه موافق شدند. پنج روز مانده به عید سال نود هم عقد کردیم. تا الان درست شده سیزده سال و توی همه این سالها از بس همدیگر را دوست داشتهایم، بهمان «مرغ عشق» میگویند.