Web Analytics Made Easy - Statcounter

 

به گزارش جماران، حزب بعث عراق دیروز دوشنبه 5 آبان ماه از مرگ «عزت الدوری» معاون «صدام » رئیس جمهور معدوم و مرد شماره دوی حزب منحله بعث خبر داد. سایت‌ های وابسته به حزب، مرگ الدوری را اعلام کردند.

الدوری تحت تعقیب مقامات عراق بود و بارها خبر کشته شدن و بازداشت اش منتشر شده بود، اما وی غالبا مرگ خود را با ارسال فایل های صوتی تکذیب می کرد تا جایی که قصه مرگ عزت الدوری دیگر تبدیل به بی مزه ترین سوژه های خبری در عراق از دیدگاه افکار عمومی این کشور شده بود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

 تا اینکه بالاخره در سن 80 سالگی در اردن مرد.

 

 

گفته می شود جنازه او یکشنبه شب 4 آبان ماه با حضور برخی از اعضای خانواده ‌اش در مکانی غیراعلام شده در «صلاح‌ الدین» دفن شده است. 

در حقیقت عزت الدوری از جمله جنایتکاران صدامی است که دیر اجل به سراغش آمده است.

عزت ابراهیم الدوری که بود؟

«عزت ابراهیم الدوری» متولد 1 ژوئیه 1942 است. وی از «البوحریه» که از عشیره «المواشط» در شهر «الدور» است، محسوب می‌ شود. عزت الدوری در الدور در استان صلاح الدین رشد یافت و در همان جا به ‌سوی گرایش ‌های صوفیانه رفت.

عزت، کودک سرخ ‌روی با موهای زرد بود که همواره میان دوستانش مورد تحقیر و تمسخر قرار می‌ گرفت و از کودکی کینه‌ جویی از مردم را سرلوحه رفتار خود قرار داده بود. او همراه پدر خود به شغل ساده یخ ‌فروشی اشتغال داشت و خانواده او که بسیار فقیر بودند به‌علت تنگدستی بیش از حد، به بغداد نقل مکان کردند.

وی در درس و تحصیل موفقیتی نداشت و بارها مردود شد تا اینکه دبیرستان را رها، و به فروشنده دوره‌ گرد تبدیل شد.

وی به دلیل تحصیلات ناتمام و ظاهرش، همیشه دستمایه طنز شهروندان عراقی بود. الدوری به عنوان «یک فرد احمق» مطرح بوده است و عراقی ها لقب «طرطورا» که مفهوم آن «شخصی ناتوان و عاجز» است، به وی داده اند.

 

 

الدوری چند سالی یخ فروشی و بستنی فروشی می ‌کرد و در دوران کودکی و نوجوانی «مرد یخ فروش» لقب گرفته بود. به‌گفته رهگذرانی که در آن زمان معمولا از محله «الرصافه» در بغداد رفت و آمد می ‌کردند، عزت تا پیش از کودتای ژوئیه 1968 میلادی، در همین محله به یخ‌ فروشی مشغول بود، اما پس از کودتا، پله ‌های ترقی را پیمود و در نهایت به یکی از نزدیکان صدام تبدیل شد.

او در دهه 60 قرن گذشته میلادی که حزب بعث، رویکرد سیاسی خود را به سوی خشونت تغییر داد، به همراه عده ‌ای از آنهایی که در بغداد به نام «اراذل و اوباش» شناخته می‌ شدند و صدام یکی از آنها بود، به تشکیلات مسلح بعثی‌ ها پیوست.

با قدرت گیری صدام، الدوری نیز قدرت گرفت. این دو نفر که به یک قبیله تعلق داشتند خیلی زود به دوستانی نزدیک و جدانشدنی بدل شدند و عزت ابراهیم در واقع همواره به عنوان «دست آهنین» صدام عمل می کرد و البته صدام از بذله گویی های او نیز لذت می برد.

 

 

این چهره به واسطه خشونت، قساوت و گوش به فرمانی محض که از مسئولان بالادست خود نشان داد، به همراه مجموعه اراذل و اوباش داخل حزب بعث توانست، به مدارج عالی این حزب برسد و با تبعیت از صدام، همه نیروهای موسس این حزب را کنار بزند.

وی قبل از آنکه نایب رئیس شورای فرماندهی حزب بعث شود، سمت های دیگری مانند وزارت کشور و کشاورزی را برعهده داشت.

«این مرد موقرمز با صورتی شبیه به اسکلت» خیلی زود به مقام معاونت رئیس جمهور و معاون دبیرکل شورای انقلاب که مهم ترین مجمع تحت رهبری صدام حسین به حساب می آمد و معاونت صدام در راس فرماندهی نیروهای مسلح عراق رسید.

ارتقاء مقام بر اساس ظواهر!

یکی‌ از دوستان الدوری درباره علت سرعت ارتقای وی در ارتش عراق می گوید: عزت، قد تقریباً بلند و هیکل چهارشانه ‌ای داشت  و همواره با صدای آهسته و خشن سخن می‌ گفت؛ همه اینها عواملی است که یک فرمانده ارتشی را در میان دیگران برجسته تر می کند. گزارشگر پایگاه اطلاع‌رسانی وزارت رسانه‌های کویت نیز در گزارشی ویژه درباره عزت ابراهیم می‌ نویسد: «او همیشه با ریش و موی زرد و طلایی، چهره سرخ‌درنگ و سبیل بلندش شناخته می ‌شده.» و خبرنگار الشرق ‌الاوسط نیز درباره ویژگی ظاهری او می‌ نویسد: «هر کس او را ببیند، آثار قساوت و خشونت را از چهره‌ اش در می‌ یابد.» این ویژگی ‌های ظاهری در حالی است که به عقیده بسیاری، او ذاتا ارتشی نیست و عملکردش چندان قابل دفاع نبوده است.

 

 

صدام حسین در طول دوران حکومت خود غالبا هر زمان که قصد داشت در خارج از کشور چهره ای معتدل و منطقی از خود به نمایش بگذارد، «طارق عزیز» وزیر خارجه خود را که سال ها در این پست قرار داشت، مامور این کار می کرد اما هر زمان که می خواست آن چهره واقعی خود به عنوان مستبدی آشتی ناپذیر و خشن و سرسخت را نمایان کند، این ماموریت را به عزت ابراهیم الدوری محول می کرد. به عنوان مثال یک شب قبل از حمله ارتش عراق به کویت در دوم اوت سال 1990 این عزت ابراهیم بود که در شهر جده عربستان با رهبران کویت ملاقات کرد و همین ملاقات کافی بود تا همه متوجه شوند که تا چند ساعت آینده باید انتظار چه چیزی را داشته باشند. 

 

 

سقوط بغداد؛ انحلال حزب و تحت تعقیب

الدوری از سال 1968 تا روز اسارت صدام، ملازم وی بود.

 

 

او پیش از جنگ آمریکا علیه عراق فرماندهی منطقه شمالی را برعهده داشت. وی گفت و گوکننده ارشد با «سعد عبدالله السالم الصباح» از کویت برای حل مشکلات مرزی که در نهایت به جنگ میان دو کشور منتهی شد، بود. این گفت و گوها تحت رهبری «فهد»، پادشاه وقت عربستان برگزار می شد.

الدوری بعد از سقوط رژیم صدام، در فهرست 55 نفره تحت تعقیب نیروهای آمریکایی، شماره 6 را داشت. او مهم ‌ترین مقام ارشد رژیم سابق عراق بود که دستگیر نشد. 

نظامیان آمریکایی 10 میلیون دلار برای هر کس که اطلاعاتی بدهد که به بازداشت عزت منجر شود، جایزه تعیین کردند.

 

 

در بین 5 چهره فراری این فهرست، الدوری به دلیل اخبار ضد و نقیضی که پیرامون مرگ و زندگی اش منتشر شد و همچنین نقش او در عملیات تروریستی داخل عراق، بیشترین توجه رسانه ‌ها را معطوف خود کرده بود.

 

 

الدوری در سال 1999 میلادی برای درمان بیماری سرطان خون عازم اتریش شد اما به ‌ناچار به ‌سرعت به بغداد بازگشت زیرا متوجه شد پلیس بین ‌الملل در صدد است او را به‌ علت ارتکاب جنایات جنگی و ضدبشری دستگیر کند.

فعالیت بعد از انحلال حزب؛ رهبری ائتلاف بعثی - تکفیری

عزت الدوری پس از سرنگونی صدام، آن گونه که برخی رسانه ها ادعا کردند مخفیانه به مناطق بیابانی سوریه گریخت تا از آمریکایی ها در امان باشد. وی سپس با تشکیل جبهه‌ ای ائتلافی از گروه ‌های تروریستی و شبه ‌نظامی فعال در عراق، بار دیگر به عرصه رسانه ‌ها بازگشته بود. در آن زمان، 22 گروه تروریستی فعال در کشور عراق که بیشتر آنها را گروه‌ های بعثی، تکفیری، وهابی و اهل ‌سنت تندرو تشکیل می ‌دادند.

 

 

«مایکل نایتز» کارشناس آمریکایی امور عراق، عزت ابراهیم را شبیه به شخصیت «دون کورلئونه» در رمان و فیلم معروف پدرخوانده عنوان می کند یعنی مردی که برای جلوگیری از به پایان رسیدن خود به پشت صحنه می رود.

خونخواهی صدام

عزت الدوری در واکنش به اعدام صدام حسین، آمریکا، انگلیس، اسرائیل و ایران را عامل اعدام او دانسته و خونخواهی از صدام را خواستار شد. او چند روز پس از اعدام صدام از سوی طرفداران حزب بعث عراق به‌عنوان رهبر جدید حزب بعث معرفی شد. وی در سال‌ های 2012 و 2013 دو پیام ویدئویی منتشر کرده و تمام نیروهای ملی اسلامی عراق را به ائتلاف با یکدیگر و مقاومت در مقابل دولت بغداد فراخواند.

 

 

عزت الدوری در میان چهره های رژیم سابق، به دلیل موقعیتی که در حزب بعث تا قبل از 2003 داشت و بعد از آن، در مدیریت عملیات تروریستی و خصوصا رهبری گروه تروریستی «نقشبندیه» و همچنین هم پیمان شدن با القاعده و داعش داشته، بیشتر مورد توجه قرار گرفته است.

وی در سال 1394 در یک نوار صوتی گروه داعش را ستود. او در این نوار ضبط ‌شده 15 دقیقه ‌ای ضمن توصیف تروریست ‌های داعش و القاعده به ‌عنوان قهرمان از حملات و اشغالگری‌ های این گروه تروریستی تقدیر کرد.

 

 

وی در این نوار گفت: مایه افتخار و مباهات است که به این گروه‌ ها و رهبران آنها سلامی ویژه عرض کرده و مراتب دوستی و قدردانی خود را به آنان ابراز داریم.

او بلافاصله بعد از فرار، در پیام های ویدئویی مختلف گروه نقشبندیه را به فعالیت تروریستی دعوت کرد. بعد از آغاز جنگ سوریه و رشد گروه های سلفی – تکفیری هم فعالیت الدوری شدت گرفت. او سعی کرد در این دوره، یکی از رهبران معنوی گروه‌ های تروریستی شود.

 

ادعای انقلاب مردمی سوریه و تمجید از آن

در پی آغاز ناآرامی ‌ها در سوریه الدوری که از نگاه‌ ها پنهان شده بود، ناگهان مقابل دوربین نشسته و با خواندن بیانیه ‌ای در حمایت از سلفی ‌ها و وهابیون تندرو به ایران و شیعیان حمله و از آنچه آن را «انقلاب مردم سوریه» نامید، تمجید کرد.

عزت ابراهیم در این سال ها شرایطی را فراهم آورد که سه گروه از مهم ترین گروه های سلفی عراق که تا قبل از آن هیچ رابطه ای با یکدیگر نداشتند، متحد شده و برای شورش علیه دولت جدید عراق عمل کنند. عزت ابراهیم که در دوران رژیم سابق در واقع دست راست صدام حسین محسوب می شد، در این مسیر با 100 هزار نظامی که پس از سقوط صدام و انحلال ارتش عراق در سال 2003 به صورت اجباری بازنشسته شده بودند و در شهر موصل زندگی می کردند تماس ها و گفت و گوهایی برقرار کرد. او به عنوان یکی از مهم ترین یاران صدام حسین با همه قبایل و روسای قبایل در شمال عراق آشنایی داشت و از آن جایی که همواره تظاهر به دینداری می کرد، در میان گروه های رادیکال نیز از محبوبیت برخوردار بود. از این جهت، بسیاری نقش او را در سقوط موصل توسط داعش غیر قابل انکار دانسته اند.

با وجود اینکه عزت الدوری یکی از مغزهای متفکر تروریست در مناطق ناآرام عراق بود، به گفته ساکنان و افراد نزدیک به وی در مناطق تحت کنترلش، عزت الدوری فقط 3 هفته بر موصل کنترل داشت و پس از آن عناصر داعش اعضای ارشد حزب منحل بعث را دستگیر کردند.

برخی مسئولان وزارت کشور عراق اعلام کردند، عزت الدوری و بعثی ‌ها در آغاز فعالیت داعش از این گروه تروریستی پشتیبانی کردند، ولی پس از آن به دست عناصر همین گروه افراطی از صحنه خارج شدند.

بر اساس این گزارش، بعثی‌ ها گمان می ‌کردند که می ‌توانند به وسیله داعش خود را به بغداد برسانند و قدرت را در دست بگیرند، ولی در واقع این داعشی ‌ها بودند که از بعثی‌ ها برای کنترل برخی مناطق عراق استفاده کردند.

به گفته ساکنان موصل، داعش مانند رژیم صدام در همه مناطق هسته ‌های خفته و جاسوسانی دارد که این امر بیانگر همکاری و هماهنگی گسترده داعش و اعضای سابق حزب سرنگون شده بعث است.

 

جنایات الدوری؛ از حلبچه تا ائتلاف با داعش

عزت ابراهیم دستش به خون ایرانیان، شیعیان عراق و کردها آلوده بود.

عزت الدوری در سرکوب و انتفاضه شعبانیه در سال 1991 که از سوی شیعیان و کردها سازماندهی شده بود، حضور فعال داشت و در طول جنگ عراق با ایران نیز عامل اصلی استفاده از سلاح‌ های شیمیایی و نیز فرایند تبعید و اعدام ساکنان شیعه جنوب بود.

 

 

الدوری که به عنوان اصلی ترین عامل حمله شیمیایی به حلبچه شناخته می ‌شود، یک بار گفته بود: همه ما وظیفه ‌اى بر دوش داریم و آن دشمنى علیه شیعیان و غرب است. مقاومت ما مى‌ تواند به پیروزى نهایى یا همان «بهشت موعود» منجر شود.

مردم عراق الدوری را به‌ عنوان مردی با روحیه نظامی خشن می‌ شناسند و شیعیان جنوب،‌ او را با شکنجه ‌های وحشیانه و افراطی و کشتارهای وسیع به یاد می ‌آورند.

در جریان جنگ خلیج فارس در سال 1991 میلادی، روزنامه نیویورک‌تایمز اعلام کرد الدوری به کُردهای عراق هشدار داده که اگر بخواهند برای حکومت مرکزی دردسرساز شوند، خاطره حملات شیمیایی به حلبچه در سال 1988 و کشته شدن هزاران کُرد دوباره زنده خواهد شد.

وی بعد از سقوط بغداد فعالیت های تروریستی خود را در فاز جدیدی دنبال کرد. مدتی بعد از ظهور داعش در یک نوار صوتی این گروه تروریستی را ستود. او در این نوار ضبط‌ شده 15 دقیقه ‌ای ضمن توصیف تروریست ‌های داعش و القاعده به‌ عنوان قهرمان، از حملات و اشغالگری ‌های این گروه تروریستی تقدیر کرد.

وی در این نوار گفت: مایه افتخار و مباهات است که به این گروه ‌ها و رهبران آنها سلامی ویژه عرض کرده و مراتب دوستی و قدردانی خود را به آنان ابراز داریم.

طبق اعلام دولت عراق، الدوری در پشت پرده بسیاری از جنایات تکفیری ها بوده و به خصوص بسیاری از سربازان مستعفی ارتش بعث را به همکاری با آنها ترغیب کرده است.

عزت الدوری در آوریل 2012 در نوار ویدئویی ادعاهایی درباره دخالت ایران مطرح کرد و ژانویه 2013 شبکه «العربیه» نوار ویدئویی دیگری از وی منتشر کرد که در آن وی از فتنه های الانبار در این سال و دیگر مناطق سنی نشین حمایت کرد.

 

بت بعثی‌ ها

روزنامه الشرق ‌الاوسط درباره علت انتخاب وی از سوی صدام می‌ نویسد: هنگامی که از رئیس‌ جمهور معدوم عراق پرسیده شد راز انتخاب عزت ابراهیم به این مناصب چیست، او با صدایی بلند و لحنی نیشدار جواب داد: «انتخابش کردم زیرا او یک بت است».

 

 

این علاقه و احترام، موضوعی یک ‌طرفه نبود بلکه دو جانبه بود؛ تا جایی که عزت ابراهیم در مقاله ‌ای که در سال 1985 میلادی در روزنامه بعثی «الثوره» به چاپ رساند، درباره سرور خود، صدام نوشت: «اگر محمد(ص) خاتم الانبیاء نبود قطعا می ‌گفتیم که تو خاتم الانبیاء هستی!» در ادامه این سیر صعودی در دستگاه رژیم بعث عراق، دختر عزت ابراهیم نیز با «عدی» پسر صدام ازدواج کرد اما این ازدواج دیری نپایید که به جدایی کشید.

الدوری در بین سربازان وفادار بعثی و همچنین خانواده صدام نیز از محبوبیت بسیاری برخوردار است.

«رغد صدام حسین» دختر ارشد دیکتاتور سابق عراق با انتشار عکسی از صدام حسین و عزت ابراهیم در صفحه توئیترش نوشت: «به تمام مردم عراق و طرفداران او در جهان عرب و سراسر دنیا تسلیت می ‌گویم». 

 

5 بار مرگ!

در طول 15 سال گذشته حداقل 5 بار مرگ این چهره مرموز بعث اعلام شده است:

- در 12 نوامبر 2005 (21 آبان 1384) حزب منحله بعث در بیانیه ای مرگ عزت الدوری در 11 نوامبر 2005 (20 آبان 84) را اعلام کرد و تأکید کرد که به جای او، «عبدالقادر طلب الدوری» از اعضای برجسته حزب منحله بعث جایگزین شده است.

- در 2 فوریه 2012 (13 بهمن 1390) خبرگزاری کرد زبان «خندان» نزدیک به «برهم صالح» از اعضای سابق حزب اتحادیه میهنی کردستان عراق و رهبر فعلی گروه تازه تاسیس ائتلاف دمکراسی و عدالت، مرگ الدوری را اعلام کرد و گفت که «صلاح مختار» سردبیر سابق روزنامه الجمهوری ارگان حزب بعث جایگزین وی شده است.

- در 7 آوریل 2015 (18 فروردین 94) «رائد الجبوری» استاندار وقت صلاح الدین مرگ عزت الدوری را در جریان درگیری در ارتفاعات حمرین در شمال تکریت مرکز استان صلاح الدین اعلام و حتی گفته شد که جسد او به بغداد منتقل شد و قرار شد که سفارت آمریکا روی آن آزمایش DNA انجام دهد که هنوز تکلیف آن نامعلوم است.

 

 

- در 2 فوریه 2016 (13 بهمن 94) خبرگزاری ها به قتل رسیدن عزت الدوری را در جریان عملیات آزادسازی شهر موصل در منطقه ای مابین استان نینوا و مرز سوریه در شمال عراق اعلام کردند.

علاوه بر آن در طول این مدت نیز چند بار دستگیری الدوری اعلام شده و حتی عکس هایی از او در حین دستگیری منتشر شد.

-دستگیری الدوری در 2004 و 2008 توسط نیروهای آمریکایی در شهر الدوره زادگاهش و همچنین ارتفاعات حمرین و سپس آزادی او به بهانه اینکه او را نشناخته بودند و چندی بعد، تصویری از او در بین دستگیرشدگان منتشر شد و گفته شد که فرد موجود در تصویر عزت الدوری است اما آمریکایی ها همه داستان دستگیری و آزادی او را تکذیب کردند.

به طور کلی الدوری را « مترسک نامیرای بعثی» می نامیدند.

 

اخبار مرتبط رویکرد ناجا، حل مشکلات اجتماعی با مشارکت مردم است متهم سرشناس فساد اخلاقی در هالیوودی امروز دستگیر می‌شود اربعین حسینی؛ جلوه گاه عشق و ایمان اولین عشق اولین قهرمان امام جمعه سیرجان: ایام فاطمیه یادآور درس نبوت و ولایت است تایید کشته شدن عزت الدوری غیر ممکن است از سخنان یونسی تا حضور یک مقام نظامی بر سر جنازه عزت الدوری جسد متعلق به عزت الدوری است/تحویل جسد چرا اینگونه؟ اطلاعات تلفن همراه «عزت الدوری» فاش شد چه کسی عزت الدوری را کشت؟ تایید مرگ «عزت الدوری» توسط دختر صدام آزمایش DNA سرنوشت عزت الدوری را مشخص می کند عزت الدوری معاون صدام کشته شد داعش منزل عزت الدوری را هم غارت کرد پسر عزت الدوری کشته شد پایگاه خبری عراقی از کشته شدن عزت الدوری خبر داد پسر «عزت الدوری» در میان کشته شدگان تکفیری نصرالله فاش کرد: جنایت صدام علیه زائران اربعین اعتراف بی سابقه رئیس اسبق سازمان اطلاعات عربستان: بدون شک «صدام» آغازگر جنگ علیه ایران بود

منبع: جماران

کلیدواژه: سهام عدالت نقل و انتقالات لیگ برتر ویروس کرونا صدام حسین عراق رژیم بعث عراق عزت ابراهیم الدوری حزب بعث عراق ابراهیم الدوری عزت الدوری معاون صدام سهام عدالت نقل و انتقالات لیگ برتر ویروس کرونا امام خمینی س سید مصطفی خمینی سید احمد خمینی سید حسن خمینی انقلاب اسلامی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.jamaran.news دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «جماران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۷۷۴۲۱۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

یا سرم می‌رود یا سر صدام را می‌آورم!

با سینی چای به استقبالش رفتم و کنارش نشستم. پرسیدم: «چیزی شده؟» ورقه‌ای را نشانم داد و گفت: «می‌خواهم بروم جبهه، اما اجازه نمی‌دهند!» گفتم: «شما که تازه آمدی، بگذار دیگران بروند.» گفت: «در نماز جمعه اعلام کرده‌اند برای آزادی خرمشهر به نیرو احتیاج دارند، باید بروم!» به همه دوستان و آشنایان زنگ زد و از آن‌ها خداحافظی کرد. یک جمله را به همه می‌گفت: «این دفعه می‌روم یا سرم را می‌دهم یا سر صدام را برایتان می‌آورم…»

به گزارش روزنامه جوان، متن پیش رو گفت‌وگویی با همسر و دختر شهید عملیات الی بیت‌المقدس، شهیدغلامعلی میرحاج است که در ادامه می‌توانید بخوانید: «این دفعه می‌روم یا سرم رامی دهم یا سر صدام را برایتان می‌آورم.» این جمله شهیدغلامعلی میرحاج بود. وقتی که از نماز جمعه به خانه برگشت مهیای رفتن به جبهه شد. به همسرش گفته بود؛ اعلام کرده‌اند که برای آزادی خرمشهر به نیرو نیاز دارند. غلامعلی به همه دوستان و آشنایان زنگ زده و از آن‌ها خداحافظی کرده بود. او باز هم به جبهه اعزام شد.

شهیدغلامعلی میرحاج یکی از چهار شهید شرکت برق استان سمنان است. مرحله اول مسئولیتش تک تیرانداز و مرحله دوم آرپی جی زن بود. شهیدغلامعلی میرحاج سرانجام در حین آزادسازی خرمشهر در شلمچه، درتاریخ ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ درعملیات غرور آفرین الی بیت‌المقدس بر اثر اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید. او رفت تا حرف امامش بر زمین نماند. در سالروز عملیات الی بیت‌المقدس با همسر شهیدغلامعلی میرحاج، ربابه مفیدی و دخترش محترم میرحاج همراه شدیم تا برگ‌هایی از زندگی‌اش را برای مخاطبین روزنامه تورق کنیم.

تهدیدهای ضد انقلاب!

ربابه مفیدی ازفصل آشنایی‌اش با شهید می‌گوید: «ما سال ۱۳۵۳ ازدواج کردیم. واسطه ازدواج‌مان هم خواهرم بود. یعنی خواهرم عروس خانواده‌شان بود و همین آشنایی سبب ازدواج ما شد. همسرم شهیدغلامعلی میرحاج متولد ۴ تیرماه ۱۳۲۷ سمنان بود. او تا کلاس ششم ابتدایی تحصیل کرد. بعد از آن وارد اداره برق شد و سال ۱۳۴۷ به سربازی رفت و پس از پایان آن دوباره کارگر اداره برق شد. ماحصل ازدواج ما دو دختر و یک پسر است که محمد پسرم در سن ۲۰ سالگی بر اثر تصادف به رحمت خدا رفت.

غلامعلی در زمان انقلاب در تظاهرات و مراسم مذهبی شرکت می‌کرد و برای پخش‌کردن اعلامیه‌های حضرت امام حضور فعال داشت. مطالعه کتب مذهبی و همچنین پیام‌ها و اعلامیه‌های حضرت امام خمینی (ره) باعث بالا رفتن رشد فکری‌اش شد. خواهرش می‌گفت؛ یک روز از تظاهرات شتاب زده به خانه آمد. خوب نگاهش کردم. پای چشمش گود رفته بود. چند تا خراش هم روی صورتش بود. دلم نیامد چیزی بگویم. گفت: «تو تظاهرات دستگیرم کردند.» بعد از زیر پیراهنش عکسی را بیرون آورد. عکس امام خمینی (ره) بود. آن را روی دیوار اتاق نصب کرد و گفت: «قسم به جدت! تا خون در رگ‌هایم هست با دشمنانت می‌جنگم.»

فعالیت‌های غلامعلی خار چشم ضد انقلاب شده بود. یک روز تلفن خانه به صدا در آمد. با شنیدن صدای زنگ تلفن گوشی را برداشتم. قبل از اینکه چیزی بگویم، گفت: «اگر دست از کارهایت برنداری سرت را گرد می‌بریم و برای زنت می‌فرستیم. بعد تلفن را قطع کرد. غلامعلی گوشی را گرفت و سرجایش گذاشت. نگاهش کردم. پیشانی‌اش پر از خون شده بود. خیلی هول شدم و پرسیدم: «سرت چی شده؟» گفت: «چیزی نیست. یکی با سنگ به پیشونی‌ام زد.» گاهی هم با سرو کله خونی به خانه می‌آمد. باتوم‌هایشان گاهی سر غلامعلی را نشانه می‌گرفتند. اما او دست از مبارزه برنمی داشت.

گفتم: «خدا رحم کند! باز هم با تلفن تهدیدمان کردند. حتماً همین ضدانقلاب است!» گفت: «هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند. به خدا توکل کن، همه چیز درست می‌شود.»

بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل بسیج، در سال ۱۳۶۰، غلامعلی به عضویت بسیج در آمد و دوره آموزشی را سپری کرد. روزها سرکاربود و شب‌ها هم پا به پای دوستان انقلابی‌اش تا صبح نگهبانی می‌داد. می‌گفت: «بسیجی یعنی یک چشم خواب و یک چشم بیداراست. این طوری تازه واردها هم یاد می‌گیرند، چه طوری خودشان را وقف انقلاب کنند.»

اسباب بازی و شیطنت‌های بچگانه!

همسرانه‌های ربابه مفیدی به شاخصه‌های اخلاقی شهید می‌رسد و می‌گوید؛ غلامعلی وقتی خانه می‌آمد به من در امور خانه کمک می‌کرد. بچه‌ها کوچک بودند و کار خانه هم زیاد بود. یک روز که مشغول کار بودم، میان کارهایم سراغ بچه‌ها رفتم، همانجا خشکم زد. از عروسک دخترم تا ماشین‌های کوکی پسرها و حتی شیشه شیر و تکه‌های نان و میوه گوشه گوشه حیاط ریخته بود. با صدای بلند گفتم: «این چه وضعی است؟ من همین نیم ساعت پیش اینجاها را مرتب کردم.» انگار گوششان بدهکار حرف من نبود. همان لحظه غلامعلی با موتورش وارد خانه شد. سلام کرد و موتور را یک گوشه گذاشت. نگاهی به من انداخت و با لبخند گفت: «این‌ها بچه‌اند. شما عصبانی نشو.» بعد از همان جلوی در شروع به جمع کردن وسایل و خوراکی‌ها کرد. بار اولش نبود. هر وقت به خانه برمی‌گشت، در کارها کمکم می‌کرد.

آزادی خرمشهر… الی بیت‌المقدس

او از بیقراری‌های شهیدغلامعلی میرحاج قبل ازعملیات می‌گوید: «از اداره به خانه آمد، آن هم با قیافه‌ای گرفته و ناراحت.» با سینی چای به استقبالش رفتم و کنارش نشستم. پرسیدم: «چیزی شده؟» ورقه‌ای را نشانم داد و گفت: «می‌خواهم بروم جبهه، اما اجازه نمی‌دهند!» مسئولش گفته بود بمان نمی‌خواهد بروی! غلامعلی گفته بود؛ اگرمن نروم، شما نروی، چه کسی قرار است برود!

گفتم: «شما که تازه آمدی، بگذار دیگران بروند.» گفت: «در نماز جمعه اعلام کرده‌اند برای آزادی خرمشهر به نیرو احتیاج دارند، باید بروم! .»

به همه دوستان و آشنایان زنگ زد و از آن‌ها خداحافظی کرد. یک جمله را به همه می‌گفت: «این دفعه می‌روم یا سرم را می‌دهم یا سر صدام را برایتان می‌آورم.» وقتی قصد رفتن کرد محمد ۱۶ روز بیشتر نداشت. به من گفت خدا را شکر خداوند جانشینی به من داد و دیگر ماندن من جایز نیست. به او گفتم: «غلامعلی! ما سه تا بچه داریم. اگه اتفاقی برایت بیفتد، تنها می‌شوم!» کنارم نشست و گفت: «ازشما خواهش می‌کنم هر کاری از دستت برمی‌آید برای بچه‌ها انجام بده.» گفتم: «مادرت وابستگی زیادی به شما دارد و عادت کرده هر روز شما را ببیند. دوریت را تاب نمی‌آورد. گفت: «خیلی سعی کردم راضیش کنم، شماها هم او را تنها نگذارید.» بغضی سنگین گلویم را می‌فشرد. انگار فهمید. ساک روی دوشش انداخت و گفت: «یادتان نرود درهمه کارها توکل‌تان به خدا باشد. غلامعلی رفت و بار آخری بود که او را می‌دیدم.»

قبل از اعزامش به عملیات الی بیت‌المقدس، دوستش حاج عزیزالله ذوالفقاری را دیده بود. او به آقای‌ذوالفقاری گفته بود: «حاجی! من فردا باید بروم جبهه، به دلم افتاده که شهید می‌شوم. بچه‌هایم را اول به خدا بعد به تو می‌سپارم.» او هم دعای خیرش را بدرقه راه غلامعلی کرده بود. گویی خودش هم می‌دانست که شهادت در عملیات الی بیت‌المقدس نصیبش خواهد شد.

حمیدرضا نظری، همرزم شهید می‌گوید؛ در طول عملیات بیت المقدس با هم بودیم. یا ساکت و آرام کارهایش را انجام می‌داد یا اگر حرفی هم می‌زد به لهجه سمنانی می‌گفت که حرف‌هایش کلی همه را می‌خنداند. قرار شد او آرپی جی زن باشد. وسط عملیات آنقدر آتش، دود و سر و صدا زیاد بود که هر کسی به طرفی می‌دوید تا کاری انجام دهد. غلامعلی داد می‌زد: «نظری! تُه بَردَ بسیه کجَ دَرِه، ای گلوله مُونده. (تو کجا هستی زود یک گلوله به من بده)» با صدای بلند خندیدم. گلوله آرپی جی را برداشتم و دویدم.

نیمه‌های شب و خبر خیر شهادت

شنیدن برخی خبرها سخت است، سخت‌تر اینکه هیچگاه از ذهنت بیرون نمی‌رود. همسر شهید از خبر شهادت شهیدمیرحاج می‌گوید: «ساعت از نیمه شب گذشته بود. خواب به چشمانم نمی‌آمد. دلم شور می‌زد و منتظر بودم. حدود ساعت چهار صبح با شنیدن صدای زنگ تلفن از جا پریدم. خواستم گوشی را بردارم، اما خواهرم مانع شد. با اشاره او شوهرخواهرم سراغ تلفن رفت. پرسیدم: «از کجا زنگ زدند؟» گفت: «از سپاه» به خواهرم گفتم: «به دلم افتاده که غلامعلی شهید شده.» گفت: «بد به دلت راه نده! ان‌شاءالله که خیراست.» حاجی گوشی را گذاشت. از روی جالباسی کتش را برداشت و گفت: «من باید بروم!». هر چه اصرار کردم مرا همراه خودش نبرد. خیلی طول نکشید که با خبر شهادت غلامعلی برگشت.

یک یا حسین (ع) و شلیک…

آقای حسن پهلوان یکی از همرزمان غلامعلی است. او در لحظه شهادت همسرم کنارش بود. همسرم در کنار او به شهادت رسیده بود. آقای پهلوان بعدها برایمان از آن لحظات اینگونه روایت کرد؛ من درعملیات الی بیت‌المقدس همراه غلامعلی بودم. زیر آن همه آتش و دود و خمپاره دشمن با شجاعت آرپی جی را روی دوشش می‌گذاشت و با گفتن «یا حسین (ع)» به طرف عراقی‌ها شلیک می‌کرد و باز هم جلوتر می‌رفت. به لطف خدا توانستیم منطقه را آزاد کنیم. من و غلامعلی پشت یک خاکریز پناه گرفته بودیم. یک دفعه تک تیرانداز عراقی به سمت ما تیراندازی کرد. تیر به سر غلامعلی اصابت کرد. فرصت هیچ حرکتی را نداشت. در آغوش خودم به شهادت رسید.

ابوالفضل عبدوس یکی از دوستان شهید می‌گوید غلامعلی می‌گفت: دعا کنید که خداوند من را قبول کند و تیری به اندازه یک عدس به سرم بخورد. همینطور هم شد. وقتی او را آوردند تا غسل و کفنش بدهیم، یک گلوله کوچک خورده بود به پیشانی اش…

وصیتنامه‌ای که عطر او را دارد

همسرانه‌هایش به وقت دلتنگی می‌رسد؛ بعد از شهادتش، وقتی دلتنگی به سراغم می‌آمد و دلم برای دیدنش پر می‌کشید. به سراغ وصیتنامه‌اش می‌رفتم. آن را باز می‌کردم. وصیتنامه‌ای که خط به خطش عطر او را می‌دهد. انگار خودش هم پیشم می‌آید و کنارم می‌نشیند و برایم چند خطی از آن را می‌خواند.

«. . اول به خودم بعد به همه شما سفارش می‌کنم در کارهایتان به خدا توکل کنید و دست از او برندارید. شب‌های جمعه دعای کمیل و صبح جمعه دعای ندبه بخوانید. در نماز جمعه هم برای نزدیکی ظهور امام زمان (عج) دعا کنید!»

محترم میرحاج، دختر شهید

سر صدام را می‌آورم…

دخترانه شهید شنیدنی بود. او می‌گوید: «روز شهادت بابا را هیچ وقت از یاد نمی‌برم. وقتی قرار بود پیکر بابا را برای تشییع به خانه بیاورند. آن روز از مادر پرسیدم بابا کو؟ مادرخیره به عکس پدر نگاه کرد و مثل عمو و عمه‌ها جوابم را نداد. با شنیدن همهمه جمعیت داخل حیاط به سمت حیاط دویدم. چند نفر با تابوتی روی دوششان وارد خانه ما شدند. یک نفر صدایش از بقیه بلندتر بود: «لا اله الا الله…

از تعجب خشکم زده بود. مادر همراه عمه‌ها و عمویم به حیاط آمدند. به سختی سراغ تابوت رفتم. ملحفه سفید را از روی پیکر کنار زدم. پدرم با سر باندپیچی شده داخل تابوت آرام خوابیده بود. صورتم را نزدیک‌تر بردم و بوسیدمش. حال خودم را نمی‌فهمیدم. چند نفر زیر بغلم را گرفتند و بلندم کردند. تا سر قبرش در امامزاده اشک ریختم. جنازه را داخل قبر گذاشتند و روی آن خاک ریختند.» یک دفعه یاد حرف پدر افتادم: «این دفعه می‌روم یا سرم را می‌دهم یا سر صدام را می‌آورم.»

حفظ حجاب توصیه اول و آخرش بود

او می‌گوید: «پدر همیشه من را به حجاب توصیه می‌کرد با اینکه به سن تکلیف نرسیده بودم، اما او دغدغه حجاب و رعایت شئونات را داشت. یک روز درکوچه همراه با دختر همسایه عروسک بازی می‌کردم. نمیدانم چه مدتی درکوچه بودم. یک دفعه صدای موتورش را شنیدم. عروسک را رها کردم و به طرف خانه‌مان دویدم، اما دیر شده بود. موتور از پیچ کوچه پیچید و به طرفم آمد. دست و پایم را گم کردم. همانجا ایستادم. جلوی در خانه پدر موتورش را خاموش کرد.» گفتم: «سلام بابا! نگاهی به سر تا پایم انداخت و اخم‌هایش را درهم کشید.» وقتی در حیاط را پشت سرمان بست، گفت: «دختر! آستین‌هایت کوتاه است، روسری هم که سرت نیست! .»

مادر جلوتر آمد وگفت: «محترم فقط هفت سالش است. هنوز زود است.» پدر گفت: «باید از بچگی این چیزها را یاد بگیرد!». یک مرتبه من را در آغوش گرفت و روی پایش نشاند و به من گفت باباجان می‌دانم که هنوز به سن تکلیف نرسیده‌ای، اما دوست دارم فرموده حضرت زهرا (س) را در مورد حجاب رعایت کنی. هر بار می‌خواهی به کوچه بروی سعی کن لباس‌های آستین بلند بپوشی و یک روسری سرت کنی… هنوز هم آن صحبت‌ها را در یاد دارم، با آن صدای مهربانش.

«توکلت علی الله»

دختر شهیدغلامعلی میرحاج می‌گوید: «حرف‌های پدر و توصیه‌هایش همیشه برای من که دختر او بودم، قابل تأمل بود و سعی می‌کردم به توصیه‌هایش عمل کنم. یک روز آزمون سختی داشتم و محل آزمون قم بود. همه کتاب‌هایم را مرور کردم، اما هنوز دلشوره داشتم. در مسیر همه خانم‌ها متوجه اضطرابم شدند. سعی می‌کردند آرامم کنند. یک دفعه یاد وصیتنامه پدر افتادم: «در همه کارها به خدا توکل کنید…»

با یادآوری‌اش، ذکر «توکلت علی الله» ورد زبانم شد. شب در خواب خود را در جای سرسبزی دیدم. پدرم روی تختی نشسته بود و نگاهم می‌کرد. آقایی قد بلند و نورانی به من گفت: «در امتحان قبول می‌شوی ولی توکلت را به خدا بیشتر کن!» از خواب پریدم. این بار تمام وجودم پر از آرامش شد. مدتی بعد خبر قبولی‌ام آمد.

بابا و یک قاب عکس

در نبودن‌های پدر، مادرمان جای خالی او را برای ما پر کرد. از زمانی که ما یاد گرفتیم؛ بابا آب داد، بابا را در قاب عکس دیدیم. مادر نمی‌گذاشت ما جای خالی او را حس کنیم. اما یک وقت‌هایی نبودن پدر خوب به چشم می‌آمد. آن زمانی که دست دخترکان همسن و سالم را میان دستان پدرانشان می‌دیدم که با شادی خاصی از کنارم رد می‌شدند. دلتنگی‌اش به سراغم می‌آمد. الحمدالله مادر با لطف خدا و کمک شهدا توانست زندگی را مدیریت کند و بچه‌ها را آنطور که باید تربیت کرده و پرورش دهد. توکل ما همیشه و همه جا به خدا است.

شفاعت شهدا

محترم میرحاج دختر شهیدغلامعلی میرحاج درپایان از شفاعت شهدا یاد می‌کند و می‌گوید: «خیلی‌ها وقتی متوجه می‌شوند که من دخترشهید هستم می‌گویند، خوش به حالتان! شما خانواده شهید هستید و شهدا شما را شفاعت می‌کنند. اما من بر این باور نیستم. من می‌گویم آیا آنچه شهدا از ما خواسته‌اند هستیم؟ .»

دیگر خبرها

  • سفر پریناز ایزدیار و رضا عطاران به کاخ صدام حسین!
  • درخواست پنتاگون از دولت عراق درباره نیروهای آمریکایی
  • احتمال احیای داعش در منطقه تا چه حد جدی است؟
  • مدیرکل هنرهای نمایشی به تماشای «شاماران» نشست
  • آغاز اردوی تیم ملی دانشجویان ایران با حضور 53 بازیکن
  • یا سرم می‌رود یا سر صدام را می‌آورم!
  • آتش نشانان آتش‌سوزی مهیب در یک مجتمع مسکونی را مهار کردند
  • صعود شرقی‌های قاره‌کهن به مرحله یک‌چهارم نهایی
  • سفر پریناز ایزدیار با رضا عطاران به کاخ صدام حسین!
  • روانخواه 52 بازیکن را به اردوی تیم ملی فراخواند