Web Analytics Made Easy - Statcounter

افشین علاء در واکنش به توهین امانوئل مکرون به مسلمانان سرود: «گر آزادی به این باشد كه جایز، هتك دین باشد؛ اساس غرب را باید ز بنیان، زیر و رو كردن».

به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، افشین علاء شاعر کشورمان در واکنش به اهانت امانوئل مکرون به اسلام و ادامه هتاکی او به جمعیت مسلمانان شعری تازه سرود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

در سروده علاء آمده است:

به قلب اهل قرآن، نیش عقرب را فرو كردن

دموكراسی است آیا یا طریق گفت و گو كردن؟

زبانت لال! هتكی كرده‌ای از حرمت یاری

كه نامش بر زبان جاری نشاید بی‌وضو كردن

تو داعش پروراندی ورنه در قاموس دین هرگز

نمی‌گنجد برای هیچ‌كس مرگ آرزو كردن

تو بودی آن كه از آن بی‌خرد سر را برید آری

به تیغ كینه در دل ریختن، خون در گلو كردن

به رشدی اقتدا كردی چنین خبطی چرا كردی؟

همین می‌خواستی؟ خود را چنین بی‌آبرو كردن؟

گر آزادی به این باشد كه جایز، هتك دین باشد

اساس غرب را باید ز بنیان، زیر و رو كردن

چه محصولی طلب داری از این بذری كه می‌كاری؟

به جز نفرت تراشیدن به جز كین جستجو كردن

نشاندی لكه‌ای مكرون! به دامانت كه در عالم

نگردد پاك اگر خواهی به زمزم شستشو كردن

انتهای پیام /4143/

منبع: آنا

کلیدواژه: شعر توهین به اسلام امانوئل مکرون رئیس جمهور فرانسه

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت ana.press دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «آنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۷۸۵۴۰۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

حضرت زهرایی بود و با اقتدا به حضرت مادر(س) جانش را فدا کرد

در گوشه‌ای از گلستان شهدا و بالای یکی از مزارها نام مادر بیش از هرچیز دیگر، حتی جمعیت همیشگی که به دور مزار او جمع شده‌اند، خودنمایی می‌کند؛ روایت‌های هم‌رزمان در توصیف او بسیار است اما عاشقانه‌ترین توصیفی که می‌توان از او داشت این است که عاشق حضرت زهرا (س) بود و با اصابت ترکش به پهلو به شهادت رسید.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، گلستان شهدای اصفهان و خاک مقدس آن، آرامگاه و دربرگیرنده مردانِ مرد این دیار است که هر کدام از هستی خود گذشته و برگی زرین به کتاب تاریخ این دیار افزوده‌اند، خاکی که در پس آن روایت‌های فراوانی جا خوش کرده و باید خواند و شنید.

در گوشه‌ای از گلستان شهدای اصفهان و بالای سنگ یکی از مزارها، حکاکی «یازهرا (س)» بیش از هرچیز دیگر، حتی جمعیت همیشگی که به دور مزار او جمع شده‌اند، خودنمایی می‌کند؛ واژه‌ها و روایت‌های هم‌رزمان در توصیف او بسیار است اما عاشقانه‌ترین توصیفی که می‌توان از او داشت این است که عاشق حضرت زهرا (س) و فرمانده گردان یازهرا (س) بود و با اصابت ترکش به پهلو شهید شد؛ مداحی دلسوخته بود و وقتی به پای صوت دعای کمیل او بنشینی، از سوز دل خواندن او را متوجه می‌شوی و میان همین اشک‌ها بود که رزق شهادت خود را از حضرت مادر (س) گرفت.

گفته بود من در عملیاتی شهید می‌شوم که رمز آن یازهرا (س) است و خودش هم وصیت کرده بود که بر روی سنگ قبرش بنویسند: «یازهرا (س)»؛ عجیب است این دلدادگی میان مادر و برخی از فرزندانش.

محمدرضا تورجی‌زاده متولد ۱۳۴۳ بود و پدرش اطراف مقبره علامه مجلسی نانوایی داشت؛ در گرمای طاقت‌فرسای تابستان و کنار تنور روزه‌هایش را می‌گرفت و مقلد امام (ره) بودند و در همان روزهایی که بسیاری حتی جرئت بردن نام امام (ره) را نداشتند و داشتن رساله او جرم بود، آن را در منزل داشت.

تا ۴ سالگی محمدرضا اتفاقات زیادی برای او می‌افتاد و به همین واسطه مادرش هم زیاد به حضرت زهرا (س) متوسل می‌شد و در میان یکی از همین توسل‌ها بود که با خدای خود گفته بود «دوست دارم پسرم سرباز امام زمان (عج) بشود» و از همان روز بود که مشکلات قبلی به سراغ محمدرضا نیامد.

سال ۱۳۵۷ بود که محمدرضا ۱۴ سال داشت و با چند جوان انقلابی از هم محله‌ای‌هایش اعلامیه‌های امام (ره) را پخش می‌کرد؛ یک‌شب که با برادر و پدرش به مسجدی در خیابان فروغی رفتند آقای کافی سخنرانی داشت و با پایان سخنرانی بود که همه جمعیت به سمت بیرون حرکت کردند و شعار دادند و همان حین بود که مأموران ساواک هم به مردم حمله کردند پدر و برادر محمد همدیگر را پیدا کردند اما محمد چند ساعت بود که گم شده و وقتی پیدا شد، کمر او سیاه و کبود شده بود و ظاهراً چندین ضربه با باتوم خورده بود اما بعد از این اتفاق هم دست از فعالیت‌هایش برنداشت و حتی شب‌های بعد مشغول به شعار نویسی شدند.

با آغاز جنگ تحمیلی چندین بار به محل اعزام رفت اما شرط اعزام اجازه کتبی پدر بود و و پدرش هم می‌گفت دیپلمت را که گرفتی برو؛ سال ۱۳۶۰ و در زمانی که ۱۷ ساله بود، یک روز به خانه آمد و وسایلش را جمع کرد و در پاسخ به تعجب مادرش گفت: «حضرت امام پیام دادند برای جبهه رفتن کسب اجازه از پدر شرط نیست و من اگر تا الآن صبر کردم به احترام شما بوده اما دیگر جای صبر نیست.»

محمدرضا احترام و علاقه زیادی برای سادات قائل بود؛ روزی یکی از هم‌رزمانش که برای بار اول به جبهه رفته بود دنبال بود تا به گردان یازهرا (س) برود اما می‌گفتند ظرفیت تکمیل است؛ نزد فرمانده گردان رفت و گفت: «آقای تورجی من دوست دارم به گردان یازهرا (س) بیایم.» و محمدرضا پاسخ داد: «شرمنده جا نداریم» و او نیز گفت: «من می‌خواهم به گردان مادرم بروم، برای چی جا ندارید؟»؛ محمدرضا جا خورد و پرسید: «اسمت چیه؟» که پاسخ گرفت سید احمد و همان موقع نام او را در گردان ثبت کرد و وقتی سید احمد به داخل گردان رفت متوجه شد بیشتر بچه‌ها از سادات هستند.

پنجم اردبهشت ۱۳۶۶ بود که محمدرضا بعد از سرکشی به نیروها به سنگر رفت؛ ۵ نفر در سنگر کنار هم نشسته بودند و با انفجار مهیبی که رخ داد، محمدرضا در همان حالتی که نشسته بود مجروح شده بود و لبخندی به لب داشت و وقتی قرار شد او را از سنگر بیرون بیاورند تازه متوجه شکاف عمیق پهلوی چپ و خونی شدن بازوی راست او شده بودند؛ قرار شد او را منتقل کنند و هنوز چند دقیقه از رفتنش نگذشته بود که پشت بی‌سیم اعلام شد: «برادر تورجی رفت پیش حاج حسین…» و در آن لحظات باید کسی حضور داشت و می‌خواند «در بین آن دیوار و در، زهرا صدا می‌زد پدر…»

شهید تورجی‌زاده نیروی رسمی سپاه بود اما بنا به اذعان دوستانش تقریباً هیچگاه از لباس سپاه استفاده نکرد چرا که معتقد بود: «این لباس حرمت دارد و مقدس است اما قبل از دفن این لباس را به من بپوشانید می‌خواهم با آن وارد محشر شود»

وصیت کرده بود مادر و پدرش او را داخل قبر بگذارند و انگار که می‌خواست صبر آن‌ها را زینبی کند؛ مادر درب تابوت را باز کرد و موهای پسرش را شانه کرد، به او عطر زد و بعد هم شروع به سخنرانی کرد و اجازه نداد کسی گریه کند و می‌گفت پسرم راضی نیست.

یک ماه قبل از شهادتش بود که قبر کنار سید رحمان را به مسئول گلستان شهدا نشان داده و گفته بود اینجا را یک ماه برای من بگذارید و جانش را داد و پای وعده‌اش ماند؛ شب جمعه اول ماه رمضان با هفتم محمدرضا هم‌زمان شده بود و قرار شد اول مراسم افطاری و بعد دعای کمیل برگزار شود؛ یکی از دوستان محمد به محض ورود به مراسم شروع به گریه کرد و وقتی اطرافیان علت را پرسیدند این‌طور پاسخ داد: «محمد چند روز قبل از شهادتش می‌گفت من دوست دارم در مراسمم اول به مردم شام بدهند و بعد دعای کمیل باشد.» و بدون هیچ دخالتی بود که این خواسته محمد هم اجرا شد.

کد خبر 747483

دیگر خبرها

  • رئیس‌جمهور فرانسه پا به توپ شد! (عکس)‏
  • حضرت زهرایی بود و با اقتدا به حضرت مادر(س) جانش را فدا کرد
  • کتاب «اُمّ علاء» نمایشگاه کتاب عرضه می‌شود
  • سروده‌ افشین علا با تضمین مصرعی از غزل رهبر انقلاب
  • سروده‌ی افشین علا با تضمین مصرعی از غزل رهبر انقلاب
  • پاسخ شاعرانه افشین علا به شعر رهبر انقلاب
  • سروده‌ افشین علا با تضمین مصرعی از رهبر انقلاب
  • سروده‌ی افشین علا درباره عملیات تنبیهی علیه رژیم صهیونیستی با تضمین مصرعی از رهبر انقلاب
  • پیام رئیس جمهور خطاب به مردم پاکستان به زبان اردو
  • تماس تلفنی ماکرون و نتانیاهو درباره وضعیت منطقه