اشعار عاشقانه و عارفانه کوتاه و بلند فروغی بسطامی
تاریخ انتشار: ۱۰ آبان ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۹۸۰۹۲۹۵
به گزارش جام جم آنلاین به نقل ستاره ، فروغی بسطامی شاعر غزلسرای قاجار اشعار دلنشینی دارد که گاه به گاه ابیاتی عاشقانه و عارفانه از او را شنیده ایم و در خاطر داریم. این شاعر دوره بازگشت (غزل بازگشت)، غزلیاتی فصیح و استادانه به تقلید از سعدی و حافظ میسروده است؛ مضامین عاشقانه غزل فروغی از سعدی و مضامین عارفانه اشعار او از حافظ وام گرفته شده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
دوش به خواب دیدهام روی ندیدهٔ تو را
وز مژه آب دادهام باغ نچیدهٔ تو را
قطرۀ خون تازهای از تو رسیده بر دلم
بِه که به دیده جا دهم تازه رسیدهٔ تو را
با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو
رام به خود نمودهام بازِ رمیدهٔ تو را
من که به گوش خویشتن از تو شنیدهام سخن
چون شنوم ز دیگران حرف شنیدهٔ تو را
تیر و کمان عشق را هر که ندیده، گو ببین
پشت خمیده مرا، قد کشیدهٔ تو را
قامتم از خمیدگی صورت چنگ شد ولی
چنگ نمیتوان زدن زلف خمیدهٔ تو را
شام نمیشود دگر صبح کسی که هر سحر
زان خم طره بنگرد صبح دمیدهٔ تو را
خسته طرهٔ تو را چاره نکرد لعل تو
مهره نداد خاصیت، مار گزیدهٔ تو را
ای که به عشق او زدی خنده به چاک سینهام
شکر خدا که دوختم جیب دریدهٔ تو را
دست مکش به موی او مات مشو به روی او
تا نکشد به خون دل دامن دیدهٔ تو را
باز فروغی از درت روی طلب کجا برد
زان که کسی نمیخرد هیچ خریدهٔ تو را
***************
غزل فروغی بسطامی کی رفته ای ز دل ؟کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را ؟
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را ؟
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور
پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
چشمم به صد مجاهده آیینهساز شد
تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را
بالای خود در آینهٔ چشم من ببین
تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبلهگاه مؤمن و ترسا کنم تو را
خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم
خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا کنم تو را
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
یکجا فدای قامت رعنا کنم تو را
زیبا شود به کارگه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را
با خیل غمزه گر به وثاقم گذر کنی
میر سپاه شاه صفآرا کنم تو را
جم دستگاه ناصردین شاه تاجور
کز خدمتش سکندر و دارا کنم تو را
شعرت ز نام شاه، فروغی شرف گرفت
زیبد که تاج تارک شعرا کنم تو را
غزل عاشقانه چه خلاف سر زد از ما؟
چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی
برِ دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی
سر شانه را شکستم به بهانهٔ تطاول
که به حلقه حلقه زلفت، نکند درازدستی
ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی
ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی
کسی از خرابهٔ دل نگرفته باج هرگز
تو بر آن خراج بستی و به سلطنت نشستی
به قلمروی محبت در خانهای نرفتی
که به پاکیاش نرفتی و به سختیاش نبستی
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم
ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی؟
ز طواف کعبه بگذر، تو که حق نمیشناسی
به در کنشت منشین تو که بت نمیپرستی
تو که ترک سر نگفتی ز پیاش چگونه رفتی؟
تو که نقد جان ندادی ز غمش چگونه رستی؟
اگرت هوای تاج است ببوس خاک پایش
که بدین مقام عالی نرسی مگر ز پستی
مگر از دهان ساقی مددی رسد وگرنه
کس از این شراب باقی نرسد به هیچ مستی
***************
شعر مردان خدا فروغی بسطامیمردان خدا پردهٔ پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهی
کز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی که خریدند
کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامه به اندازهٔ هر کس نبریدند
مرغان نظرباز سبکسیر فروغی
از دام گه خاک بر افلاک پریدند
***************
فریاد که جز اشک شب و آه سحرگاه
اندر سفر عشق مرا همسفری نیست
تا شدم بی خبر از خویش، خبرها دارم
بی خبر شو که خبرهاست در این بی خبری
تا شدم بی اثر، از ناله اثرها دیدم
بی اثر شو که اثرهاست در این بی اثری
تا زدم لاف هنر خواجه به هیچم نخرید
بی هنر شو که هنرهاست در این بی هنری
سرو آزاد شد آن دم که ثمر هیچ نداد
بی ثمر شو که ثمرهاست در این بی ثمری
تا سر خود نسپردیم به خاک در دوست
خاطر آسوده نگشتیم از این دربه دری
منبع: جام جم آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت jamejamonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام جم آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۸۰۹۲۹۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
صغیر اصفهانی، شاعری که اندیشهای کبیر داشت
ادبیات هر ملتی آئینه تمام نمای هویت آن ملت است و تحولات ادبی همواره بر پایه دگرگونیهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی شکل میگیرد و در حقیقت ادبیات هر دوره پاسخی است به نیازهای آن دوره و شاعران نیز مهری بر تأیید هویت آن دیار هستند و صغیر اصفهانی نیز سندی است بر تاریخ و تمدن اصفهان.
به گزارش خبرگزاری ایمنا، شهر اصفهان با پیشینه بسیار کهن تاریخی خود از پیش از اسلام تاکنون همواره مورد توجه و تحولات و منشأ تأثیرات گوناگون در عرصههای مختلف بوده و بر این اساس اوضاع اقلیمی و جغرافیایی و واقع شدن اصفهان در میانه کشور، موقعیت بسیار ممتازی به این شهر بخشیده است.
در برخی از برهههای تاریخی این نقش بسیار پررنگتر و قویتر بوده و پس از اسلام نیز بر میزان توجه به این شهر افزوده شد و در طی قرنهای متمادی علی رغم وقوع حوادث و پیدایش فراز و نشیبهای فراوان تاریخی، نه تنها هیچ گاه از اهمیت آن کاسته نشد، بلکه در برخی مقاطع تاریخی به عنوان پایتخت ایران نیز برگزیده شد.
اولین بار در زمان آلبویه این شهر مرکز حکومت آلبویه قرار میگیرد و پس از آن در دوره سلجوقیان، بهعنوان پایتخت ایران انتخاب میشود؛ وجود آثار متعدد معماری مربوط به عصر سلجوقی در این شهر و نیز آرامگاه برخی از بزرگان این حکومت در اصفهان، مؤید این مطلب است؛ از سویی لازم به ذکر است که ادبیات هر ملتی آئینه تمام نمای هویت آن ملت است و تحولات ادبی همواره بر پایه دگرگونیهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی شکل میگیرد؛ و در حقیقت ادبیات هر دوره پاسخی است به نیازهای آن دوره و شاعران نیز مهری بر تأیید هویت آن دیار هستند و صغیر اصفهانی نیز سندی است بر تاریخ و تمدن اصفهان.
محمّد حسین صغیر اصفهانی ابن اسداللَّه شاعر ادیب و عارف وارسته، از مشاهیر شعرای معاصر اصفهان بود که در ۸ سالگی زبان به سرودن شعر گشود و شگفتی همگان را برانگیخت و از همان زمان «صغیر» تخلص پیدا کرد.
او اگرچه قصیده و غزل بسیار گفته اما اغلب اشعارش مدح و مرثیه چهارده معصوم (ع) است او از مداحان طراز اول اصفهان بوده و در تشکیل انجمن مداحان و تربیت و پیشرفت آنان نقش زیادی داشته و بر همین اساس حاج احمد صغیر فرزند مرحوم صغیر اصفهانی که خود نیز شاعر است، در ویژه برنامه بهار بهار با بیان اینکه صغیر اصفهانی از کودکی ذوق عرفان داشت، اظهار کرد: صغیر اصفهانی در شعرهای خود خدا را شکر میکند و میگوید افتخار میکنم که در کودکی خدا زبان مرا به اشعار گشود.
وی با اشاره به خصوصیات پدرش ادامه داد: صغیر اصفهانی یک پارچه حقیقت و نو دوستی بود، به طوری که از ناراحتی، خودپسندی و مواردی از این دست در وجود وی دیده نمیشد.
این شاعر و فرزند مرحوم صغیر اصفهانی تصریح کرد: صغیر اصفهانی همیشه سعی میکرد به دیگران در حد توان خدمت کند، عشق وافری به چهارده معصوم داشت و در مدح امیرالمومنین و اباعبدالله اشعار زیادی سرود.
وی با بیان اینکه صغیر اصفهانی به تخلص خود راضی بود و به آن اشاره داشت، افزود: «یک شب وی در دوره نوجوانی و زمانی که زبانشان به شعر باز شده بود در انجمن شعرا، قطعه شعری میخواند که برای مهمانان جالب بوده، پس از آن یکی از مهمانان به وی میگوید که تو اکنون صغیر هستی و این شعر را گفتهای و چه بهتر که همین فامیلی را داشته باشی؛» از اینرو تخلص وی صغیر شد.
صغیر با اشاره به اینکه صغیر اصفهانی از هر سبکی شعر دارد، گفت: اینکه صغیر اصفهانی همیشه خود را کوچک میدانست و خضوع و خلوص داشت، او را بزرگ کرد.
وی با اشاره به بخشی از اشعار صغیر اصفهانی در خصوص قیامت اظهار کرد: قیامت روزی است که هرکس هرچه فرستاده است را میبیند، در همین راستا باید گفت که پدر دین باور بود و در اشعار او نیز این مورد تجلی پیدا کرده است.
کد خبر 747367