محمد(ص) زلالترین سروده هستی...
تاریخ انتشار: ۱۳ آبان ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۹۸۴۷۱۶۷
خبرگزاری فارس ـ همدان، آنچه در این متن آمده گوشهای بسیار کوچک و محدود از برهههای مختلف حیات پیامبر رحمت، حضرت ختمی مرتبت محمدبن عبدالله(ص) است که با استفاده از قالب داستانی و شیوههای نگارشی مثل اول شخص موجب شده تا در برخی از خاطرات به ناچار دیالوگهایی که استناد عینی در متون تاریخ ندارند( اما بنا به حواشی موجود امکان بیان آنها وجود دارد) به کار رود؛ البته این گفتگوها از فحوای تاریخ برداشت شده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
باران
قحطی مکه را زمینگیر کرده بود. چند سالی بود که روی سرسبزی و آبادانی را به خود ندیده بودند. روزها میگذشت تا اینکه زنان مکه خبری را دهان به دهان به یکدیگر رساندند. آمنه صدف نابترین در عالم امکان شده بود. هنوز خبر بارداری آمنه دهان به دهان میچرخید که ابرهای بارانزا سرزمین حجاز را فرا گرفتند و ...چنان مردم در نعمت و رحمت غرق شدند که آن سال را «سنهالفتح» نامیدند.
طلوع
در زیباترین جمعه تاریخ، آن هنگام که تبسم خورشید در ذره ذره سرزمین حجاز جاری بود، ناگهان نوری به آسمان برخاست و شمیم دلانگیز سرود عشق را در مکه گستراند. ایوان کسری شکافت، آتشکده فارس از خودنمایی بازایستاد، دریاچه ساوه موجهایش را به دست فراموشی سپرد، خدایان سنگ و چوب عرب رنگ باختند و آمد. آمد همان که جهانی آمدنش را به فرخندگی مژده داده بودند. محمد(ص) زلالترین و شوقانگیزترین سروده هستی دنیا آمد.
یتیم عبدالله
پستان راستش شیر نداشت. بچه خودش را هم با سینه چپ شیر داده بود. وقتی میخواست شیرش بدهد پستان چپ را توی دهانش گذاشت ولی او نمیمکید. سرش را خم میکرد سمت پستان راست. از ناچاری پستان راست را توی دهانش گذاشت و او مکید. خیلی عجیب بود و شیر از سینه راست حلیمه جاری شد.
سیمای نورانی
با اینکه کودکی بیش نبود هرگاه از خواب برمیخاست تمیز بود و معطر. نورانی و سرحال انگار نه انگار که طفل است، مسرور که میشد چشم بر هم مینهاد و آرام آرام لبخند روی لبهایش جاری میشد. ملیح میشد. پیامبر. با اینکه نوجوانی بیش نبود اما هرگز بلند نمیخندید.
صومعه
از دور نگاه کردم، دیدم ابری بالای سر پسر تشکیل شده همین طور که کنار قافله قدم میزد و از ابتدا به انتهای قافله میرفت ابر هم بالای سرش بود و همراهیاش میکرد. پرسیدم این طفل کیست؟ نامش چیست؟
نامش محمد است فرزند برادر ابوطالب.
راهب گفت: اگر این گونه باشد باور کنید که او پیامبر میشود به خدا او پیامبر میشود...
ابوطالب با شیندن پیشگویی راهب از ادامه سفر منصرف شد و از ترس گزند به برادرزاده نوجوانش بازگشت.
بانوی آفتاب
گفته بود به مرد امینی برای سرپرستی کاروانهایش نیاز دارد. محمد رفت و استخدام شد. اولین پیشنهاد سفر به شام بود. رفت و برگشت با سود فراوان...
خدیجه بانوی اول قریش بود و به عفت و شرافت شهره. خواب دیده بود که خورشیدی از آسمان فرود میآید و خانه او را برای اقامت برمیگزیند و خانه سراسر نور میشود. تعبیر خواب خواست. گفتند: «با بهترین مردان ازدواج میکنی» و او آن گاه که محمد را دید خورشید خانهاش را شناخت.
-خدیجه پرسید: کارت را خیلی خوب انجام دادی حقوقت را آماده کردهام راستی میخواهی با این پول چه کنی؟
- عمویم میخواهد همسری از خویشاوندان برایم انتخاب کند...
- لبخند زد و گفت قبول داری من برایت همسری انتخاب کنم؟ من زنی را سراغ دارم که بین خویشان شما امتیازات ویژهای دارد همه او را میشناسند و به نیکی از او نام میبرند. فقط دو عیب دارد اول اینکه قبلا ازدواج کرده و دوم اینکه کمی از تو بزرگتر است. محمد منظورش را فهمید اما حیا اجازه نداد سرش را بالا بگیرد و پاسخی بدهد... بعد از خواستگاری ابوطالب از خدیجه برای محمد، خدیجه شد شریک رنج پیامبر و بانوی آفتاب و مادر آب.
سه نفر
آن گاه که پیامبر شد تنها پسرعمویش علی که نوجوان بود و خام! به او ایمان آورد و همسرش خدیجه. از آن همه خویش و نزدیک هیچ کس دعوتش را نپذیرفت و محمد بود این دو نفر.
همسایه
مردم سنگش میزدند، آب دهان بر صورتش میانداختند و دیوانهاش میخواندند اما او ادامه میداد صبورانه و پدرانه و همه را به دین خدا فرامیخواند. پاشنه پاهایش زخمی شده بود و خونی. هر روز که از خانه بیرون میآمد همین آش بود و همین کاسه. یک روز زباله، یک روز خاکروبه، یک روز سنگ و چوب و یک بار هم شکمبه گوسفند. بد همسایهای بود این یهودی. حالا هم که سخت بیمار شده بود رفت به سراغش و گفت: «دیدم چند روزی است پیدایت نیست و گفتند بیماری. آمدم حالت را بپرسم. به همین سادگی گذشت از آن همه بدی. و ایمان آورد آن یهودی».
شعب ابیطالب
خرید و فروش با محمد و یارانش، رفت و آمد با محمد و یارانش و ازدواج با یاران محمد، طرفداری از هواداران محمد همه ممنوع. امضا کردند همه بزرگان قریش. میخواستند عرصه را بر محمد تنگ کنند. سه سال کارشان بود. سه سال این کارشان شده بود.
موریانه
ابوطالب، پیامبر و بعضی از هواداران از شعب آمدند بیرون کنار کعبه. قریش گفتند: ابوطالب! دست از محمد و دین جدیدش بردار. بدون هیچ اعتنایی گفت: کسی که به عهدنامه دست نزده؟ گفتند: نه.
اگر به شما خبر بدهم که عهدنامه را موریانه خورده و فقط کلمه «بسم اللهم» مانده چه میکنید. گفتند از کجا میدانی؟ گفت: از خدای محمد؛ خندیدند. صندوق را باز کردند. فقط بسمک اللهم مانده بود. محاصره را نشکستند. عصبانی هم شدند و هم دشمنی شان را هم بیشتر. فقط مجبور شدند اجازه خروج از شعب را به آنها بدهند.
عام الحزن
عمو که تنهام گذاشت. امید و پناه و مرهم زخمهایم تو بودی...خودش خانم را در مکه خاک کرد. در حجون. غم در تمام وجودش رخنه کرده بود. خدیجه(س) را از دست داده بود. به فاصله چند روز پس از فوت ابوطالب (ع)...چه سالی بود. عامالحزن.
تار عنکبوت
یثرب شمال مکه بود اما رفت جنوب مکه.گفتند: زنده و مرده محمد 100 شتر جایزه دارد. مردم اطراف مکه پخش شدند گویی همه 100 شتر گم کرده بودند. استاد ردیابی، ردیابی کرد تا دهانه غار ثور اما تار عنکبوت تنیده به در غار و کبوترهایی که روی تخم خوابیده بودند باعث برگردند.
شهر پیامبر
چه استقبالی کردند مردم یثرب. هرکس افسار شتر را میگرفت که پیامبر مهمان او باشد. پیامبر گفت: شتر را رها کنید هر کجا فرود آمد همانجا میشود خانه و استراحتگاه من. شتر انتخاب کرد و ایستاد ۱۰ دینار دادند و زمین را خریدند بعد هم آستین بالا زدند و مسجد را ساختند.
دختر
بلند میشد. تمام قد. آن زمانی که عرب از دخترادار شدن روسیاه میشد و آنها را زنده به گور میکرد او جلوی پای دخترش بلند میشد تمام قد. او را در آغوش میگرفت و میبویید و میبوسید و میگفت: ریحان است و دسته گل.
سلمان فارسی
یهودیها که احزاب عربستان را جمع کردند برای جنگ، سلمان پیشنهاد داد جاهایی که آسیبپذیر است خندق بکنید. قبول کردند و مشغول کار شدند حتی خود پیامبر. انصار و مهاجر سر اینکه سلمان به کدامشان تعلق دارد با هم مشاجره میکردند که پیامبر فرمود: «سلمان منا اهل البیت».
مباهله
مسیحیهای نجران آمده بودند مدینه برای تحقیق بیشتر و کمی بحث کردند و قانع نشدند و گفتند مباهله کنیم. یعنی یک جایی بیاییم و از خدا بخواهیم دروغگو را از بین ببرد. قبول کرد. آنها زودتر آمده بودند. بزرگشان گفت اگر با سپاهیان خود و بزرگان و زرومندانش آمد دروغگوست ولی اگر با کسانی که دوستشان داشت آمد هر چه گفت درست است. او آمد و کنارش علی و فاطمه و حسن و حسین بودند. مسیحیها پشیمان شدند.
هسته خرما
نشسته بودند دور هم و خرما میخوردند. هسته خرماهایش را یواشکی جلوی علی میگذاشت. بعد از مدتی گفت: پرخور کسی است که هسته خرمای بیشتری جلویش باشد. همه نگاه کردند و جلوی علی از همه بیشتر خرما بود. علی گفت: ولی فکر کنم پرخور کسی است که خرماهایش را با هسته خورده. همه نگاه کردند. جلوی پیامبر هسته خرمایی نبود. همه خندیدند.
عزیزتر از خود
از حضرت پرسیدند برای چه محاسن شما این قدر زود سفید شده است؟
فرمود: مرا سوره هود، واقعه، مرسلات و عم یتسائلون پیر کرده، آنها شرح قیامتاند. شرح حال امتهای گذشته. آن قدر برای هدایت مردم و ترس از عذاب امتش غصه میخورد که آیه نازل شد: « ...برای شما پیامبری از خودتان آمد که بر او سخت دشوار است که شما در رنج بیافتید. به هدایت شما حریص و نسبت به مومنان دلسوز و مهربان است.»
آداب نبرد
«... غنایم را سرقت نکنید، کفار را پس از کشته شدن کاری نداشته باشید. اعضای بدنشان را جدا نکنید، به اطفال زنان و سالخوردگان آسیبی نرسانید. به درختان صدمه نزنید و نخلستانها را نسوزانید. آب را بر مشکران نبندید. آب را آلوده نکنید... به نام خدا و برای خدا جهاد کنید...»، قبل و بعد هر نبردی، این جملات را میشنیدیم از زبان خودش.
رحمهاللعالمین بود
به خانه که میآمد وقتش را ۳ قسمت می کرد بخشی برای خدا، بخشی برای خانواده و قسمتی برای کارهای شخصی. شوخی و مزاح هم میکرد اما جز حق و راست چیزی بر زبان میآورد.
با نشاط راه میرفت. راه رفتنش شبیه راه رفتن انسان خسته و ناتوان نبود. در سفر انتهای جمعیت راه میرفت تا اگر کسی درماند کمکش کند. سواره هم که بود یکی را بر ترک مینشاند. همیشه اول به کودکان سلام میکرد و میگفت میخواهم این کار بعد از من سنت شود.
هرگاه یکی از اصحاب و یا همسایگان را سه روز متوالی نمیدید جویای احوال میشد. هیچ خصلتی را بدتر از دروغ نمیدانست. به همه یکسان نگاه میکرد. بیمثال شجاع بود. هیبتی داشت عجیب. وقتی جنگ شدت میگرفت خود را در پناه او جای میدادیم. هیچ یک از ما از او به دشمن نزدیکتر نبود. جرأت میخواست کسی به پیامبر نزدیک شود. « لا تکلف الا نفسک»، چون این آیه نازل شد شجاعترین مردم کسی به حساب میآمد که در پناه رسول الله میجنگید. با این وجود در تمام طول این ۲۳ خون هیچ بنی بشری به دست پیامبر رحمت ریخته نشد.
عزرائیل آمده...
در را باز کرد مردی را دید که اجازه ورود میخواهد گفت: پیامبر حال خوبی ندارند و کسی را نمیپذیرند، کارتان را بگویید...» قانع نشد. پیش حضرت بازگشت قبل از اینکه چیزی بگوید پیامبر فرمود: «بگذار بیاید برادرم عزرائیل است.»
دنیا و تاریکیهایش را رها کرد و رفت، نه دیناری داشت و نه درهمی. نه بندهای نه کنیزی. نه گوسفندی و نه شتری. تنها استر سفیدش که بر آن سوار میشد مانده و زرهاش.
انتهای پیام/ 89001/
منبع: فارس
کلیدواژه: پيامبر مباهله حضرت محمد ص مبارزه با دشمن دین اسلام دین مهربانی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۸۴۷۱۶۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
سرچشمه عرفان وحیانی و اخلاق قرآنی یکی است
حجتالاسلام والمسلمین محمدمهدی گرجیان؛ استاد دانشگاه باقرالعلوم(ع) شامگاه 3 اردیبهشت ماه در نشست علمی «عرفان وحیانی و اخلاق قرآنی؛ عینیت یا غیریت؟» که از سوی انجمن علمی معارف دانشگاه شهید بهشتی و با همکاری آکادمی اخلاقپژوهی روشمند برگزار شد با بیان اینکه در این نشست درصدد بررسی این موضوع هستیم که آیا عرفان ماخوذ از آموزههای وحیانی و نه دستساز بشری با اخلاق قرآنی، عینیت دارد یا غیریت، گفت: علامه طباطبایی اصرار دارد بگوید آنچه را پیامبر(ص) آورده است توحید احدی است ولی آنچه سایر انبیاء در بین مردم رواج دادند توحید واحدی است و اخلاق قرآنی، اخلاق متکی بر توحید احدی است و عرفان وحیانی اسلامی هم رسیدن به مقام فنا و توحید احدی است لذا از منظر وی، عرفان وحیانی با اخلاق قرآنی همسو است. بنابراین عرفان وحیانی علم اعلی است و اخلاق علم، متوسط ولی چون اخلاق به قرآن متصل شده است باید گفت عرفان وحیانی و اخلاق قرآنی عینیت دارند.
گرجیان تصریح کرد: موضوع عرفان وحیانی، رسیدن به مقام فنا و وصول الی الله بدون حجاب است؛ قرآن کریم فرموده است: یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا. لذا عمده تلاش انبیا بر این محور است که انسانها را به مقام وصول، حضور و فنا برسانند. چون قرآن قصد دارد انسان را به جایی که امکان وصول به عالم وجودی بالا دارد برساند عرفان و اخلاق قرآنی عینیت دارند گرچه عرفان وحیانی ادبیات مخصوص خود را دارد که در اخلاق وجود ندارد و روش عرفان اسلامی هم بر پایه شهود است گرچه علم عرفان، حصولی است.
استاد دانشگاه باقرالعلوم(ع) با بیان اینکه روش عرفان سلوکی، متکی به شهود است ولی علم عرفان نظری شبیه فلسفه، حصولی است و در عین حال قرآن علم وحیانی است و بالاترین مرتبه کشف و شهود را دارد، اظهار کرد: عرفان و اخلاق وحیانی از جهت هدف بسیار به هم نزدیک هستند کما اینکه در روش و موضوع هم اینگونه بودند؛ البته اگر اخلاق متصل به قرآن نبود چه بسا اخلاق را علم متوسط و مادون علم عرفان میدانستیم.
گرجیان اضافه کرد: نبی اعظم(ص) به عنوان قرآن مجسم فرموده است: انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق، یعنی هدف پیامبر(ص) پیادهکردن اخلاق مجسم به وسیله آموزههای وحیانی است و عرفان هم قصد دارد انسان را از وابستگی ناشایست جدا کند و او را به بایستههای لازم برساند. عرفا معتقدند که عرفان اسلامی از غیر آیات و روایات گرفته نشده است و هر چه هست از قرآن و روایات است بنابراین اینطور نیست که به انحراف برود ولی کسانی که عرفان خود را بر پایه قرآن و اهل بیت(ع) بنا نکردند دچار انحراف شدند.
عینیت قرآن و انسان کامل
این پژوهشگر با بیان اینکه قرآن کریم هدف بعثت را رساندن مردم به کلمه توحید ذکر کرده است، گفت: انسان کامل و قرآن کریم دو نسخه از یک حقیقت هستند لذا اگر پیامبر را به شکل کتاب دربیاورند قرآن خواهد شد و اگر قرآن را به شکل انسان درآورند پیامبر(ص) خواهد شد. در اخلاق قرآنی هم مراد، دستگیری پیامبر(ص) از مردم و رساندن آنان به غایت سلوک عرفانی و مقام احدیت وصفیه است. البته در این مرتبه بین عرفا اختلاف است؛ برخی متوجه مقام ذات ربوبی نشدهاند و فکر کردهاند همان احدیت وصفیه است در حالی که قرآن فرموده است: لَا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ ۖ وَمَنْ یَفْعَلْ ذَٰلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً ۗ وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ ۗ وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ. خدا شما را از خویشتن برحذر میدارد یعنی تفکر در ذات خدا ممکن نیست و محال است انسان بتواند به مقام ذات دست یابد ولی میتوان به قدر تشنگی چشید.
گرجیان با بیان اینکه غایت، رسیدن به «لا اله الا الله تفلحوا» است و اخلاق قرآنی هم هدفگیری به این جهت است، افزود: از منظر علامه حسنزاده آملی در این صورت قرآن از عرفان و این دو از برهان جدایی ندارند البته باید دانست که همانطور که امام سجاد(ع) در مناجات العارفین فرموده است: و لم تجعل للخلق طریقا...؛ هیچ راهی برای خلق برای رسیدن به معرفت الهی نیست مگر اینکه انسان اظهار عجز از معرفت کند. نهایت درجهای که انسان میتواند به آن برسد این است که بداند نمیتواند و نمیداند که به مقام ذات برسد؛ ما عرفناک حق معرفتک.
راه پیمودن کمال
استاد دانشگاه باقرالعلوم(ع) با بیان اینکه تخلق به اخلاق الهی اینگونه است که انسان از آنچه غیر است رهیده شود و انانیت خود را رها کند، ادامه داد: با رهاشدن از انانیت به جایی برسد که؛ هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست/ ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست/ ما ز فلک بودهایم یار ملک بودهایم/ باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست/ خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم/ زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست. اگر کسی عرفان وحیانی و اخلاق متخذ از قرآن را با همدیگر جمع کند مسیر سلوک نزدیکتر خواهد شد و انسان به جایگاه شایستهای که باید برسد خواهد رسید.
وی ادامه داد: باز به تعبیر علامه طباطبایی، در ذیل آیه شریفه «ذَٰلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ» او ثابت است که ثبوتش با بطلان آمیخته نیست و اگر انسان در اخلاق و عرفان به اینجا برسد به مقام عرفان حنیف خواهد رسید و اینکه «قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» که همان توحید ابراهیمی است؛ یعنی ما با همه وجود و هستی رو به تو کردهام. وقتی امام حسین(ع) بر شمشیرش تکیه کردند و فرمایشاتی داشتند، حضرت علی اکبر(ع) پرسید پدرجان آیا ما بر حق هستیم؟ امام(ع) فرمودند: بله. لذا امام هرچه را داشت در مسیر سلوک الی الله فدا کرد.
وی با بیان اینکه آبشخور عرفان وحیانی و اخلاق قرآنی یک چیز است و موضوع و روش و غایت هم یکسان است لذا جداکردن این دو از یکدیگر درست نیست، افزود: قرآن کریم در آیه 12 سوره یس آورده است: وَکُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ؛ انسان کامل در درجهای است که هر آنچه خوبان همه دارند او یکجا دارد به تعبیر دیگر انسان کامل که در راس آن نبی اعظم(ص) به عنوان قطب عالم و جام جهاننما است، جامجهان نما نفس اوست، نفس انسان کامل است که میتواند تجلی همه عالم آفرینش باشد. به تعبیر ابن سینا، بر همه عالم اطلاع دارند. انسان کامل، مهدی، خضر و هادی و ... است و بر همه عالم اشراف دارد؛ این تعابیر را محیالدین عربی ذکر کرده است و البته متخذ از آیات قرآن است: وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ ۖ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ.
گرجیان با بیان اینکه کسانی که جایگاه انسان کامل را درک نکردند در وقت انتخاب او به مقام خلیفةاللهی معترض شدند، گفت: به خدا معترض شدند که؛ نحن نسبح بحمدک و نقدس لک؛ در حالی که خدا فرمود: انی اعلم ما لا تعلمون. پیامبر(ص) وقتی در معراج به عالم بالا راه یافت به جبرئیل فرمود تو هم بیا بالا ولی او فرمود اگر بند انگشتی جلوتر بیایم و نزدیک شوم پر من خواهد سوخت.
وی با اشاره به مبانی انسانشناسی اخلاق قرآنی و تفاوت آن با اخلاق ارسطویی، گفت: اخلاق ارسطویی در نهایت قصد دارد انسانی بسازد که متعادل باشد یعنی قوای غضبیه و شهویه او با قوای رحمانی او در تعادل باشد ولی در اخلاق قرآنی، وصول الیالله مطرح است که در اخلاق معمول چنین چیزی اصلا وجود ندارد. البته راهکار تخلق به اخلاق الهی برای انسان کامل، حب به ذات الهی است یعنی حب ذات خود را رها کند تا به حب ذات ربوبی برسد.
استاد دانشگاه باقرالعلوم(ع) با بیان اینکه اگر لطف خداوند شامل حال فرشتگان نشده بود آنها مانند ابلیس رجیم و رانده از درگاه ربوبی بودند، اضافه کرد: وجود اقدس ربوبی میخواهد قواره کاملی از اسماء و صفات خود را به تجلی بنشاند و این جز با خلقت انسان کامل ممکن نیست البته نه انسانی که فقط صورت انسانی دارند و قلب آنان، قلب حیوانی و شیطانی است. چهره خیلیها چهره آدمی است ولی قلبشان حیوانی و شیطانی است؛ امام سجاد(ع) در ایام حج با تصرف الهی نشان دادند خیلی از افرادی که دور بیتالله میگردند دارای چهره انسانی ولی قلب و باطنی حیوانی هستند.
اخلاق و عرفان وحیانی لازمه خلافت الهی
وی افزود: انسان قابلیت دارد تا به قاب قوسین برسد ولی فقط کسی چون پیامبر(ص) توفیق رسیدن به این مرتبه را دارد. انسانی که سلوک و عرفان وحیانی دارد و اخلاق قرآنی را هم در خود جمع کرده است از سوی خداوند به عنوان خلیفه خودش انتخاب میشود. در حدیث قرب نوافل هم دارد که انسان به جایی میرسد که من گوش و چشم و دست و زبان او میشوم. البته پیامبر(ص) یک جنبه ظاهری هم دارد و آنقدر خلق نیکو داشته است که قرآن کریم از آن تمجید کرد و فرمود: فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ. مردم وقتی پیامبر(ص) را میدیدند چون شبیه خودشان بودند و میخوردند و در بازار راه میرفتند ایشان را شبیه خود میدانستند ولی قرآن فرمود: قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَیٰ إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَٰهُکُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ. لذا افراد عادی مردم مرتبه ایشان را نفهمیدند و گفتند: وَقَالُوا مَالِ هَٰذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ ۙ لَوْلَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیرًا.
گرجیان بیان کرد: تعبیر یُوحَیٰ إِلَیَّ؛ تعبیر عجیبی است؛ به پیامبری که به اخلاق و عرفان قرآنی متصل است وحی میشود یا چطور عیسی(ع) به بنی اسرائیل فرمود من رسول خداوند هستم و تصدیق ماسبق میکنم و هم به آمدن پیامبری به نام احمد بشارت میدهم که در زمین به او محمد و در آسمان احمد گویند. علی(ع) فرمود نخستین چیزی که خدا آفرید نور محمد بود و از نور او 20 دریا از جنس نور آفرید و خدا به او فرمود شفیع روز محشر تویی و از او 124 هزار نبی متشعشع شد و همه بر دور خانه خود با نور محمد(ص) طواف کردند. امام رضا(ع) براساس روایت کافی شریف، فرمودند که امام دردانه و یگانه روزگار خود است و همانطور که خدا لیس کمثله شئ است، انسان کامل هم اینطور است.