شعر از مولانا
تاریخ انتشار: ۴ بهمن ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۰۷۷۷۰۱۵
مولانا جلالالدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. وی در سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد. وی در سال ۶۷۲ هجری قمری در قونیه وفات یافت. از آثار او میتوان به مثنوی، دیوان غزلیات یا کلیات شمس، رباعیات، مکتوبات، فیه مافیه و مجالس سبعه اشاره کرد. ناطقان:
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
انا فتحنا الصلا بازآ ز بام از در درآ
ای بحر پرمرجان من والله سبک شد جان من
این جان سرگردان من از گردش این آسیا
ای ساربان با قافله مگذر مرو زین مرحله
اشتر بخوابان هین هله نه از بهر من بهر خدا
نی نی برو مجنون برو خوش در میان خون برو
از چون مگو بیچون برو زیرا که جان را نیست جا
گر قالبت در خاک شد جان تو بر افلاک شد
گر خرقه تو چاک شد جان تو را نبود فنا
از سر دل بیرون نهای بنمای رو کایینهای
چون عشق را سرفتنهای پیش تو آید فتنهها
گویی مرا چون میروی گستاخ و افزون میروی
بنگر که در خون میروی آخر نگویی تا کجا
گفتم کز آتشهای دل بر روی مفرشهای دل
می غلط در سودای دل تا بحر یفعل ما یشا
هر دم رسولی میرسد جان را گریبان میکشد
بر دل خیالی میدود یعنی به اصل خود بیا
دل از جهان رنگ و بو گشته گریزان سو به سو
نعره زنان کان اصل کو جامه دران اندر وفا
برچسب ها: شعر ، ناطقان ، مولانا ، بلخی
بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
منبع: ناطقان
کلیدواژه: شعر ناطقان مولانا بلخی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت nateghan.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ناطقان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۷۷۷۰۱۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
امروز با مولانا: نیست مرا را جز تو دوا ای تو دوای دل من
عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من گفتم می می نخورم گفت برای دل من داد می معرفتش با تو بگویم صفتش تلخ و گوارنده و خوش همچو وفای دل من از طرفی روح امین آمد و ما مست چنین پیش دویدم که ببین کار و کیای دل من گفت که ای سر خدا روی به هر کس منما شکر خدا کرد و ثنا بهر لقای دل من گفتم خود آن نشود عشق تو پنهان نشود چیست که آن پرده شود پیش صفای دل من عشق چو خون خواره شود رستم بیچاره شود کوه احد پاره شود آه چه جای دل من شاد دمی کان شه من آید در خرگه من باز گشاید به کرم بند قبای دل من گوید که افسرده شدی بیمن و پژمرده شدی پیشتر آ تا بزند بر تو هوای دل من گویم کان لطف تو کو بنده خود را تو بجو کیست که داند جز تو بند و گشای دل من گوید نی تازه شوی بیحد و اندازه شوی تازهتر از نرگس و گل پیش صبای دل من گویم ای داده دوا لایق هر رنج و عنا نیست مرا جز تو دوا ای تو دوای دل من میوه هر شاخ و شجر هست گوای دل او روی چو زر اشک چو در هست گوای دل من کانال عصر ایران در تلگرام