بی آبرویی دختر جوان در خانه مجردی پیمان / افسانه مرا به او فروخته بود
تاریخ انتشار: ۷ اسفند ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۱۱۲۸۸۱۵
در همین حال مادرم نیز بدون هیچگونه توجّهی به شرایط روحی سخت من، با مرد دیگری ازدواج کرد و به دنبال زندگی خودش رفت و به کلّی من را از صفحه زندگیش برای همیشه پاک کرد.
هنوز مدت کوتاهی از ازدواج مادرم نگذشته بود که پدرم نیز بار دیگر با دختر یکی از آشنایان ازدواج کرد و زندگی تازه ای را تشکیل داد.
من که تحمّل این دگرگونی ویرانگر و نابودی کانون خانواده ام رانداشتم، دچار افت شدید تحصیلی شدم و برای همیشه مدرسه و ادامه تحصیل را رها کردم و نزد پدربزرگ پدریم رفتم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
برای اینکه در روند زندگی دچار تکرار نشده و برای این که اندکی هم که شده از فضای پیر، فرتوت، یکنواخت وتکراری خانواده ای که در آن زندگی می کردم، دور شوم. گاه گاهی به دور از چشم پدر، به خانه خاله و دایی هایم می رفتم و با دختر خاله ها و دختر دایی ها چندی را به خوش گذرانی و سپری کردن روزگار نه چندان خوب و خوشایند خود،می گذراندم.
زمان همچنان می گذشت و با این که پدر و مادر من هر یک در حال ادامه دادن به زندگانی خود بودند و هریک دارای فرزندان دیگری شده بودند و در ظاهر با آرامش به زندگی خود ادامه می دادند، ولی برای من هیچگاه آرامشی نبود و به هر در که می زدم هیچگاه در خوشبختی به رویم گشوده نمی شد و درهیچ کجا و هیچ زمانی به آن احساس آرامشی که در کنار پدر و مادرم داشتم، نمی رسیدم و گویی آرامش اکسیر گمشده خوشبختی زندگانی من شده بود.
رفته رفته دیگر در حال سپری کردن هجدهمین بهار زندگانی خود بودم تا این که در یکی از همان روزهای بهاری هجده سالگی با یکی از دوستان هم محلی خود،به نام افسانه که او هم به مانند من فرزند طلاق بود و پس از جدایی والدینش از یکدیگر، به همراه پدرش،ذبرخلاف میل باطنی خود با نامادریش که دل خوشی از او نیز نداشت ، زندگی می کرد دوست شده و در بیشتر اوقات با او به پارک می رفتیم و بدون هیچگونه هدفی روزهای گرانبهای زندگانی خود را، یکی پس از دیگری ، به تاراج یغماگر پاییز روزگار،می سپردیم.
در یکی از همان روزها که به پارک رفته بودیم پسرک جوانی را دیدم که با افسانه در حال خوش و بش است، چند لحظه بعد افسانه او را که بنیامین نام داشت به من معرفی کرد و پس از تعریف و تمجید بسیار از بنیامین گفت: او یکی از دوستان نزدیک دوست پسرش است که در حدود یک سالی است که با او دوست است و توانسته تا حدودی با این دوستی درد فراق مادرش را به فراموشی بسپرد.
پس از این آشنایی کوتاه و نابودگر بود که ارتباط من با بنیامین آغاز و رفته رفته بیشتر نیز شد و کشیدن سیگار و پس از آن مصرف شیشه نیز تا حدودی برای من طبیعی شده بود و افسانه و بنیامین با سخنان بسیار زیبا و امید بخش خود، سخت توانسته بودند روی افکار من تأثیر بگذارند.
تا این که حدود چند ماه قبل، آنها من را به بهانه پیدا کردن شغلی مناسب به منزل یکی از دوستان دیگر خود به نام پیمان که به گفته آنان پدرش دارای چند شرکت خارجی بود، بردند.
مدتّی از حضورم در خانه پیمان به همراه افسانه و بنیامین نگذشته بود که با کشیدن سیگاری که پیمان به من تعارف کرد حس کردم سرم در حال گیج رفتن است و دیگر چیزی نفهمیدم تا این که پس ازچند ساعتی در حالی که چشمانم در برابر چشمان پر فریب افسانه و بنیامین درحال گشوده شدن بود، ناباورانه، متوجّه حماقت جبران ناپذیر خود شده و دریافتم که عفّت و پاکدامنی خود را برای همیشه از دست داده ام.
آنان با وقاحت تمام، در حالی که چشم در چشمان من دوخته بودند به من گفتند که مدتّی است که با فریب دختران طلاق، آنان را در اختیار پسران پول دار قرار می دهند تا مثل برده ، انواع بهره برداری خود را از آنان بنمایند .
باورش سخت بود، ولی،من نیز یکی از جدیدترین طعمه های این شیّادان دیو صفت بودم ،آنان من را تهیدید کردند که اگراز بازی که برسرم در آورده اند، به پلیس چیزی بگویم، تصاویر مستهجن و نامشروع من را در شبکه های مجازی پخش خواهند کرد.
آری، اگرچه بعدها با بستری شدن من دربیمارستان اعصاب و روان و همچنین تکمیل تحقیقات جنایی،افسانه، بنیامین و پیمان، هرسه، یکی پس از دیگری، توسط پلیس دستگیر شده و به سزای اعمال گناه آلود و نابخشودنی خود که چیزی جز بازی کردن با یک عمر زندگی فرزندی که خود نقشی در تقدیری که در صفحه زندگیش رقم خورده بود،نداشت،رسیدند، ولی شاید اگر والدین من قبل از جدایی اندکی به سرنوشت من اندیشیده و نسبت به زندگی آینده من تنها اندکی حساس بودند،شاید هیچگاه چنین سرنوشت شومی را برای من به ارمغان نمی آوردند! به راستی گناه من در این تقدیر نانوشته چه بود! من که همواره در حسرت داشتن کانون خانواده ای گرم وموفّق، امیدم به نا امیدی انجامید و اینگونه قربانی هوس پست صفتان زمانه شدم!
نظر کارشناس روانشناسی، مشاوره ومدد کاری اجتماعی:
ازدواج اجباری به ازدواجی گفته می شود که در آن دختر یا پسر توسط فردی دیگر چون والدین، سرپرست، خواهر یا برادر و… با تهدید، ارعاب، مشوق های چشمگیر، خشونت یا قطع امکانات قبلی، مجبور به ازدواج با شخصی که هیچ علاقه ای به زندگی با وی ندارند، شوند.
به راستی ازدواج های اجباری، یکی از پر مخاطر تری معظلات اجتماعی است که برخی از خانوادها دراین گرداب مرگبار دست وپا می زنند.
بی تردید چنین ازدواج هایی از مهمترین عوامل انحطاط خانوادگی بوده که در دراز مدّت یا کوتاه مدت شیرازه زندگی خانوادگی را از هم پاشیده و سر انجام زندگی جوانان وخانواده ها را به نابودی وعواقب ناخوشایند وجبران ناپذیری می کشاند.
این که خانوادها علاقه زیادی به سر و سامان گرفتن فرزندان خود دارند، قابل انکار نیست. بالطبع اصرارشان برای ازدواج هم کاملاً طبیعی است. اما گاهی ممکن است اصرار والدین از حد طبیعی خود خارج شده و حالت اجبار و زوربه خود گرفته و یا حتّی فرزندان برای خاتمه دادن به این اصرارها و رهایی از برزخی که در خانواده دارند، تن به ازدواج با فرد مورد نظر والدینشان بدهند؛ به این امید که شاید عاقبت این ازدواج خوب باشد و محبتی که در دلشان ندارند، در طول زندگی به وجود بیاید.
اما واقعیت این است که ازدواج های این چنینی به دلیل عدم عشق و علاقه طرفین به یکدیگر و حتی تنفر از هم در بیشتر مواقع به سردی و جدایی می انجامد. به همین دلیل همواره توجه دختر و پسر و والدینشان برای پیشگیری از وقوع چنین ازدواج هایی وپیامدهای ناگوارآن لازم و ضروری بوده و والدین تنها باید در بستر یک تعامل سازنده وهدفمند واستفاده ازتجارب وظرفیت های علمی کارشناسان مراکز مشاوره خانواده،مسیرمطلوب ودرست را برای انجام یک ازدواج موفّق به فرزندان خود نشان داده وتصمیم نهایی را به خود آنان واگذار نمایند.
سید مجتبی میری هزاوه
منبع: رکنا
کلیدواژه: سهام عدالت قیمت خودرو کرونا ازدواج اخبار حوادث ازدواج اجباری بچه های طلاق شوهر معتاد سهام عدالت قیمت خودرو کرونا کرونا بازیگر سینما و تلویزیون ایران عکس فیلم تهران جوان قتل بورس قیمت
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.rokna.net دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «رکنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۱۲۸۸۱۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ماجرای شلیک اشتباهی که جان دختر جوان را گرفت
روزنامه اعتماد نوشت: بامداد جمعه، نوزدهم اسفندماه جاری وقتی این دختر به همراه پدر، دو خواهر و داماد خانواده از مراسم خاکسپاری دایی خود در روستای فرسش الیگودرز در حال بازگشت به محل زندگیشان؛ اصفهان بودند، ناگهان از سوی یکی از ماموران نیروی انتظامی هدف گلوله قرار میگیرد.در این میان تیر ابتدا از کنار دست پدر خانواده میگذرد و سپس به پهلوی این دختر جوان برخورد میکند. دست پدر خانواده مجروح میشود و نگار نیز پس از انتقال به بیمارستان امام جعفرصادق تحت عمل جراحی قرار میگیرد، اما بعد از عمل هنگامی که به بخشایسییو بیمارستان منتقل میشود به خاطر خونریزی داخلی جانش را از دست میدهد.
خبر جان باختن دختر جوان در شهرستان الیگودرز آن هم با شلیک اشتباهی مامور نیروی انتظامی سوالات زیادی در ذهن خانواده داغدار این دختر جوان و افکار عمومی ایجاد کرده است. فرمانده انتظامی شهرستان الیگودرز ۲۵ اسفندماه جاری در رابطه با این اتفاق اعلام کرد: «شب حادثه یکدستگاه خودرو پژو ۴۰۵ بدون توجه به علائم ایست و بازرسی و اخطارهای مکرر ماموران برای ایست و بازرسی بهطور غیرمجاز عبور کرده که ماموران به فرض اینکه این خودرو شامل مواد مخدر است، جهت توقیف خودرو اقدام به تیراندازی هوایی و در تعاقب به سمت لاستیک خودرو کردند که یکی از گلولهها پس از اصابت به بدنه خودرو به یکی از سرنشینان خودرو که دختر جوانی به نام نگار کریمیان بود، برخورد و موجب جراحت او شد.»
این در حالی است که دایی این دختر جوان در این مورد میگوید: «مامور انتظامی اصلا ایست نداده است. شوهر خواهر من چهلسال است که راننده اتوبوس است. اکثرا بیش از ۳۰ مسافر را به مقصد میرساند. چطور میشود ایست پلیس را متوجه نشده باشد؟! مگر تازه گواهینامه گرفته بود که این حرفها را میزنند. الیگودرز که سیستان و بلوچستان نیست که ماموران در کمین باشند و یک ماشین هم فرار کند. حرفهایی که گفته شده صحت ندارد. ما تا پای قصاص پیش خواهیم رفت.»
حالا دایی این جان باخته در این گفتگو جزییات شب حادثه را بازگو کرده است.
مامور انتظامی از چه کسی دستور شلیک گرفته بود؟
دایی جان باخته در مورد این حادثه میگوید: «یکی از برادرانم چند وقت پیش به خاطر مشکل قلبی فوت میکند. برای همین خواهرم، همسرش، سه دختر و داماد خانوادهشان برای مراسم عزاداری به روستای فرسش میآیند. ما اصالتا اهل روستای فرسش الیگودرز هستیم. قرار شد بعد از مراسم خاکسپاری، خواهرم یعنی مادر دختر متوفی تا مراسم هفتم برادرمان بماند و شوهرش، سه خواهرزادهام و همسر خواهرزادهام به اصفهان برگردند.
چون خواهر کوچک مرحوم میخواست به مدرسه برود. وقتی همگی سوار ماشین میشوند، او صندلی جلو کنار پدرش مینشیند و دو خواهر دیگر او به همراه داماد خانواده صندلی عقب مینشینند. وسط جاده فرعی نزدیک روستای چمن سلطان یکی از ماموران انتظامی که درجه استواری هم داشته به ماشین آنها که پژو ۴۰۵ نقرهای بود، شلیک میکند. تیر از کنار دست شوهر خواهرم رد میشود و به پهلوی چپ او اصابت و سپس به ستون ماشین برخورد میکند. آنها از ماشین پیاده و متوجه میشوند تیر به پهلوی او شلیک شده است. وقتی مامور نیروی انتظامی میبیند خانواده داخل ماشین بوده، سریع میگوید اشتباه شده است. در حالی که چه اشتباهی؟! مگر در آن جاده چند ماشین بود که اشتباه شلیک شده باشد؟ میگویند شخصی به اشتباه به همان مامور خاطی گفته بود ماشینی که در حال گذر است، مواد مخدر حمل میکند. البته این طوری به ما گفتند. خود من از قاضی کشیک پرسیدم این مامور از چه کسی دستور شلیک گرفته بود؟ قاضی کشیک هم گفت من دستور شلیک نداده بودم. ما متوجه نمیشویم مگر میشود بدون دستور مافوق، شلیک کرد!»
کارشناس اعلام کرد فاصله تیر با ماشین نزدیک بوده استبه گفته دایی مرحومه نیم ساعت بعد از این حادثه خواهرش با او تماس گرفته و گفته که تصادف کردند، اما اصل ماجرا را برای او تعریف نکرده و داخل بیمارستان متوجه شده چه اتفاقی افتاده است. رضایی میگوید که خواهر بزرگش شب حادثه را برایش اینگونه تعریف کرده و گفته: «ما داشتیم در جاده فرعی میرفتیم و ماشین مامور نیروی انتظامی هم داشت از مقابل میآمد که یک دفعه صدایی شنیدیم. اول فکر کردیم چیزی به سمت ماشین پرت شده یا اینکه تصادف کردیم. پدرم ترمز کرد تا ببینیم چه اتفاقی افتاده است. همسرم در حالی که عصبانی بود از ماشین پیاده شد و به مامور گفت که چه کار کردی؟ در همین حین مامور نیروی انتظامی هم از ماشین پیاده شد و گفت؛ اشتباه شده است. بعد هم پرسید؛ همه سالم هستید؟! همسرم که متوجه تیراندازی نشده بود در جواب مامور از او پرسید، چطور؟ مامور هم گفت شلیک شده است. وقتی مامور متوجه شد تیر به پهلوی دختر برخورد کرده، به ما گفت که فقط دنبال من بیایید. تا جایی رفتیم که نیروهای هلال احمر ایستاده بودند. آنجا او را سوار آمبولانسهای آنها کردیم و خود مامور هم جلوی آمبولانس رفت تا به بیمارستان امام جعفر صادق رسیدیم.»
مهدی رضایی میگوید: «پزشکان، جان باخته را سریع به اتاق عمل منتقل میکنند، اما بعد از جراحی وقتی به بخشای سی یو منتقل میشود با وجود اینکه چند واحد خون به او تزریق شده بود از شدت خونریزی تمام میکند. تیر از سمت چپ وارد پهلویش شده بود و از سمت راست پهلوی او خارج و به ستون ماشین برخورد کرده بود.
کارشناسی که برای بازدید از ماشین آمده بود، اعلام کرد؛ وقتی تیر شلیک شده، فاصله زیادی با ماشین نداشته و تقریبا از فاصله نزدیک شلیک شده. این اولینبار نیست که در این جاده چنین اتفاقی میافتد. چهار سال پیش هم ماموران نیروی انتظامی یک نفر به اسم شهرام را اینگونه کشتند و گفتند؛ تیر اشتباه شلیک شد. تیر به قلب مرد برخورد کرد و او هم درجا جان باخت. او زن و بچه داشت. یک پسر و دختر. پسرش بعد از این اتفاق درس را رها کرد و رفت کارگری تا بتواند مخارج خانواده را تامین کند. بعد هم در توجیه تیری که به اشتباه به این مرد شلیک شده بود، گفتند او اعتیاد داشته و دیهاش را به خانواده پرداخت کردند. اینبار هم که شلیک اشتباهی دامن خانواده ما را گرفت و دختر جوانمان جانش را از دست داد.»
خواهرتان چند فرزند دارد و نگار فرزند چندم خانواده بود؟
سه فرزند دختر. جان باخته ۲۱ساله و فرزند دوم خانواده بود. خواهر بزرگترش ازدواج کرده و خواهر کوچکترش هم مدرسه میرود.
جان باخته دانشجو بود یا کار میکرد؟
او تمام کلاسهای مربوط به آرایشگری را گذرانده بود، اما خودش ناخن کار بود.
ماموری که به سمت ماشین شلیک کرده بازداشت است؟
بله، بازداشت است. مامور درجه استواری داشته. هر کاری کردم که اسم و فامیل او را به من بگویند، نگفتند. فقط گفتند زن و بچه دارد، اما من زنش را ندیدم. به ما گفتند همان شب اول اسلحه او را گرفتیم و بازداشتش کردیم. اول گفتند مامور اشتباه شلیک کرده در صورتی که ماشین دیگری در جاده نبوده، اما بعد طور دیگری گفتند؛ گفتند گزارش شده بود ماشینی که در جاده در حال تردد بوده، حامل مواد مخدر بوده است. این مامور میتوانست راه ماشین را ببندد نه اینکه در حین حرکت شلیک کند.