Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «عصر ایران»
2024-04-18@13:51:28 GMT

با مارهایم آبگوشت می‌خورم!

تاریخ انتشار: ۲۸ فروردین ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۱۶۱۰۸۲۱

با مارهایم آبگوشت می‌خورم!

آن چه می‌خوانید گفت‌وگو با مردی است که فیلم هم‌سفره ‌شدنش با مارها در فضای مجازی داغ شد.

روزنامه جام جم نوشت: «بعد از علی ارجنگی‌ که با همه‌ جور مار سمی و غیر سمی سروکار دارد و لقب سلطان مارهای ایران را یدک می‌کشد، حالا یک نفر دیگر هم در روستای فیروزه شهرستان روانسر کرمانشاه پیدا شده که زندگی‌اش شباهت زیادی به علی ارجنگی دارد و او هم صبح تا شب و بدون ترس با انواع و اقسام مارهای سمی‌اش و غیر سمی سروکله می‌زند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

نام او خداداد مروتی است که مدتی پیش فیلم هم‌سفره ‌شدنش با یک مار سیاه، حسابی در فضای مجازی پربازدید شد.

نام ماری که مروتی ۴۴ساله با آن سر سفره نشسته بود، «سیاه‌سوجه» است که به آن مار آتشی هم می‌گویند و از نوع مارهای غیر سمی است اما خودش او را در خانه، سیاه‌مار صدا می‌کند. مار، خزنده‌ای نیست که بتوان آن را اهلی‌کرد اما این‌ که سیاه‌مار چطور پای سفره صاحبخانه نشست و هم‌سفره  او شد، داستانی دارد که مروتی آن را برای جام‌ جم تعریف می‌کند: «یک روز که سر سفره بودم، برای خودم در لیوان آب ریختم. سیاه‌مار هم دورتر از ما بود. وقتی آب ریختم، او کنار سفره آمد و آنجا متوجه شدم که مار تشنه است. نوشابه برایش ریختم که چون گاز داشت، نخورد و به او آب دادم. بعد از آن، بیشتر با هم اخت شدیم و فکر می‌کنم ۵-۴ سال داشته باشد.»

او در مورد این‌ که سیاه‌مار کدام‌یک از غذاهای خانگی را دوست دارد، ادامه می‌دهد: «سیاه‌مار بیشتر موش محلی و خاکستری شکار می‌کند. گاهی هم خودم موش در داخل انبار می‌اندازم و سیاه‌مار هم آن را شکار می‌کند و می‌خورد. سر سفره هم خوش‌خوراک است و با ما همه چیز می‌خورد؛ آبگوشت، سیب‌زمینی، اما برنج پخته بدون نمک و شیر خیلی دوست دارد.»

رابطه اعضای خانواده با مارها

هر چه هستی ۱۵ساله و پدرش عاشق مارها هستند و صبح تا شب با آنها سروکله می‌زنند، خالد، پسر ۱۹ساله خانواده رابطه چندان گرمی با مارها ندارد. مادر خانواده هم به قول مروتی، با این‌ که از مارها نمی‌ترسد  اما روی خوش هم به مارها نشان نمی‌دهد: «دخترم هستی، صبح تا شب با این مارها بازی می‌کند. حوصله‌اش که سر می‌رود، مار قوی را با یک مار ضعیف جنگ می‌اندازد و از تماشای نبرد تن‌به‌تن‌شان لذت می‌برد. البته تا جایی که مارها به یکدیگر آسیبی وارد نکنند.»

سم مار اثر ندارد

آن‌ طور که مروتی می‌گوید، مارهای سمی او را نیش نمی‌زنند و اگر هم بزنند، اثری روی او ندارد: «وقتی مار سمی آدم را نیش بزند، خونش لخته می‌شود اما در مورد من این‌ طور نیست. چند بار خونم را گرفتند و بعد مقداری از سم مار را روی آن ریختند، دفعه اول خون لخته نشد اما وقتی چند بار سم به آن اضافه کردند، لخته شد. در مورد عقرب‌ها هم همین‌ طور است. در فیلم‌ها و عکس‌ها دیدید که عقرب‌ها چطور روی بدن و حتی صورتم حرکت می‌کردند اما نیشم نزدند. خودم نمی‌دانم چه سر و سری است اما نیش نمی‌زنند.»

مهمان سرزده نداریم

خانه مروتی با خانه تمام اهالی روستای فیروزه شهرستان روانسر فرق دارد. اگر بخواهید به خانه او بروید، باید از قبل با صاحبخانه هماهنگ کنید. بی‌خبر به خانه‌اش بروید، ممکن است همان‌ طور که به پشتی تکیه داده‌اید و مشغول نوشیدن چای‌تان هستید، ناگهان ماری از پشت پشتی یا بالش جلوی چشم‌تان سبز شود یا از سر و کول‌تان بالا برود. اگر میانه خوبی با جماعت خزندگان نداشته باشید با دیدن آن باید دو پای دیگر قرض کنید و پا به فرار بگذارید. «وقتی قرار است مهمان به خانه‌ام بیاید، به من می‌گویند مارهایت را جمع کن تا بیاییم و من هم به احترام‌شان این‌کار را انجام می‌دهم.»

عاشق حیوانات هستم

مروتی یک گاوداری دارد که با آن زندگی‌اش را می‌گذراند. کارش ‌که تمام می‌شود، به حیواناتی رسیدگی می‌کند که در طبیعت دچار مشکل شده‌اند: «من عاشق حیوانات هستم. برایم فرقی نمی‌کند چه حیوانی باشد. خزنده یا پرنده و گزنده. زخمی شده باشند، آنها را تیمار می‌کنم و دوباره به طبیعت برمی‌گردانم. عشقم به حیوانات بی‌حدوحصر است و آنها را به اندازه بچه‌هایم دوست دارم.»

مارها، نگهبان خانه

خانواده مروتی وقتی به مسافرت می‌روند، اصلا در و پیکر خانه را قفل نمی‌کنند. «من در خانه ۵-۴ مار غیر سمی و ۱۰ تا ۱۲ مار سمی دارم. وقتی به مسافرت می‌رویم، در خانه را قفل نمی‌کنیم. به جایش مارهای سمی و غیر سمی را در قسمت‌های مختلف خانه پخش می‌کنم. اگر کسی به چشم خیانت به خانه من نگاه کند و پایش به آنجا برسد، مارها جانش را می‌گیرند. آنها نگهبان خانه‌ام هستند. یک‌ بار تصمیم گرفتم یکی از دوستانم را امتحان کنم و ببینم در مقابل مارها چه واکنشی نشان می‌دهد. به او گفتم برو به خانه ما سر بزن و او هم رفت. وارد خانه که شد، حواسش به مارها نبود. چون تشنه‌اش شده بود، به سمت یخچال رفت تا آب خنک بخورد. به محض این‌ که در یخچال را باز کرد، ناگهان مارها به سمتش حمله‌ور شدند و او وحشت‌زده فرار کرد. بعد تلفنی با من تماس‌ گرفت و از شدت ترس شروع به ناسزاگفتن کرد که غلط کردم و دیگر پایم را به خانه تو نمی‌گذارم. یک‌ بار هم می‌خواستم از یکی از بانک‌ها وام بگیرم، اما اذیت می‌کردند و نمی‌دادند. آخرش تصمیم گرفتم کمی مسئولان آنجا و رئیس بانک را اذیت کنم تا با وامم موافقت ‌کنند. رئیس بانک که مرا می‌شناخت گفت: جان پدرت، جان بچه‌هایت، نیا داخل! هر چه می‌خواهی خودم می‌دهم و بالاخره هم وام را داد!»

لینک کوتاه: asriran.com/003Gpn

منبع: عصر ایران

کلیدواژه: سیاه مار غیر سمی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۶۱۰۸۲۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

پسر صدیقه خانم که اروپایی‌ها را شگفت زده کرد

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، امروز، ۳۰ فروردین ماه سالروز درگذشت سعدی افشار است؛ هنرمندی که نماد سیاه‌بازی ایران است و از او به عنوان آخرین بازمانده نسل طلایی هنرمندان سیاه باز سرزمین‌مان یاد می‌شود.

سعدی افشار هرگز پدرش را ندید. او نزدیک به ۸۰ سال زندگی کرد؛ مرارت‌های بسیار چشید اما همواره بر لبان هموطنان خود خنده نشاند؛ آن هم خنده‌هایی که برخاسته از هنر و ظرافتش بود، نه خنده‌هایی که برآمده از شوخی‌های سطحی و دم‌دستی باشد.

او درباره دوران کودکی خود چنین گفته است:

«از زمانی که چشم‌باز کردم، در دنیای کودکانه‌ام فقط زنی را دیدم که تنها مراقبم بود. این زن، بنده خدا، بدون هیچ سرپرستی با کار و تلاش فراوانش، از کار در خانه‌ها تا گُل‌سازی، سعی می‌کرد زندگی من و خودش را بچرخاند. پدری بالای سرم نبود، خواهر و برادری هم نداشتم، تنها فرزند بودم؛ یعنی هیچ‌کس را نداشتم و معنای قوم و خویش را نمی‌دانستم به‌هرحال کم‌کم که بزرگ می‌شدم و مسائل را درک می‌کردم، فهمیدم که او – این زنی که نه شوهر داشت و نه پدر و مادر و نه سرپرستی – مادر من، «صدیقه» و اهل زنجان بود. ترکی صحبت می‌کرد. نمی‌دانم چرا به تهران آمده بود و چرا در آنجا ماندگار شده بود. هرگاه از او درباره پدرم می‌پرسیدم، می‌گفت: او مرده و در یکی از روستاهای زنجان به خاک سپرده ‌شده ‌است.»

صدیقه خانم اما با همه غریبگی‌اش در تهران، در این شهر ماند و پسرک او از همان کودکی با دیدن نمایش‌های سیاه‌بازی که در آن مقطع مرسوم بود، اشتیاق خود را به کار بازیگری و دنیای هنر کشف کرد. پسرک از همان سال‌های کودکی، ناچار بود برای گذران زندگی کار کند.

او در بزرگداشتی که سال ۸۸ برایش برپا شد، گفته بود: «زندگی من کش و قوس‌های فراوانی داشته است، من حتی دو زار پول نداشتم تا کتاب و دفتر بخرم و مدرسه بروم. زمانی هم که فرد خیری پیدا شده تا خرج تحصیل ام را بدهد، دیگر سن من از مدرسه گذشته بود و تنها توانستم یک هفته اکابر بروم و با همین سواد، امروز می‌توانم روزنامه بخوانم.»

افشار که در آن مراسم با قامتی تکیده و با کمک دوستانش روی صحنه رفته بود، از حاضران عذرخواهی کرد که گاهی امضا داده و گفته بود: ببخشید که بعضی جاها امضا کرده‌ام، امضای مرا قایم کنید و به کسی نشان ندهید.

هرچند برای سعدی افشار در زمان حیاتش چند مراسم بزرگداشت برگزار شد، اما او تا واپسین روزهای زندگی‌اش با شرایط سخت اقتصادی رو به رو بود.

افشار هرگز در زندگی به مال و مکنتی نرسید اما آرزوی او برای هنرمند شدن، محقق شد. او که در کودکی با دود چراغ، ‌صورت خود را سیاه می‌کرد و اول بار در ۱۲ سالگی در نمایشی روی صحنه رفت، معتقد بود که مهم‌ترین دلیل موفقیتش در کار هنر، صبوری‌اش بوده است.

او که در دوره استادان بزرگ سیاه‌بازی همانند مهدی مصری، ذبیح‌الله ماهری به این هنر راه پیدا کرده بود، درباره سرآغاز ورود خود به عرصه سیاه‌بازی گفته بود: دوازده ساله بودم که سیاه می‌شدم. آن زمان سیاه‌بازان باسابقه‌تر از من خیلی زیاد بودند که من در مقابل‌شان هیچ نبودم، اما می‌خواستم به جایی برسم.

افشار هرچند کوره سوادی داشت اما استعدادی را که خدواند در وجودش نهاده بود، به بهترین شکلی به کار گرفت و با هوش ذاتی و قدرت بداهه و طنزپردازی خویش، خود را به عنوانی یکی از هنرمندان انکارنشدنی هنر نمایش تثیبت کرد.

از دیگر هنرهای او رقص زیبای سیاه‌بازی بود که ستایش بسیاری از اهل فن از جمله محمود دولت آبادی را در پی داشت. آنچنان که دولت آبادی را که در اوایل انقلاب مدیر سندکای هنرمندان تئاتر بود، بر آن داشت تا در افتتاحیه فستیوالی که ترتیب داده بود، سعدی افشار را برای هنرنمایی دعوت کند.

شاید آن پسربچه تنها و تنگدستی که سال ۱۳۱۳ چشم به جهان گشود، هرگز تصورش را نمی‌کرد روزی در فستیوال پاییزی مادرید در اسپانیا و در فرانسه روی صحنه برود و آنچنان مورد تشویق تماشاگران قرار بگیرد که چندین بار از صحنه خارج شود دوباره بازگردد.

او پاییز سال ۱۳۷۰ خورشیدی با ۲ نمایش «سعدی هملت می‌شود» و «بلورک و چشمه نوش» با گروهی از هنرمندان تئاتر نصر به سرپرستی محمود عزیزی در فستیوال پاییزی مادرید در اسپانیا و سپس فرانسه حضور پیدا کرد.

سعدی افشار با نام شناسنامه‌ای سعدالله رحمت‌خواه، از جمله هنرمندان بزرگ نمایش‌های ایرانی بود که در دوران پررونق تئاترهای لاله‌زار در بسیاری از تئاترهای این خیابان خاطره‌انگیز روی صحنه رفت و برای بسیاری از تماشاگران آن زمان، خاطراتی به یادماندنی بر جای گذاشت.

او در واپسین سال‌های زندگی خود با مشکلات جسمانی گوناگونی همچون شکستگی لگن و ... رو به رو شد و روز ۳۰ فروردین سال ۱۳۹۲ بر اثر بیماری عفونی و کهولت سن چشمانش را برای همیشه بر این دنیا بست.

۵۷۵۷

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1896752

دیگر خبرها

  • پسر صدیقه خانم که اروپایی‌ها را شگفت زده کرد
  • سرقت ذخیره غذایی یک سنجاب توسط خرس سیاه (فیلم)
  • سرقت ذخیره غذایی یک سنجاب توسط خرس سیاه + فیلم
  • کشف ۲ میلیارد ریال کالای قاچاق در دورود
  • کشف پرجرم‌ترین سیاه‌چاله ستاره‌ای در کهکشان راه شیری
  • پاری سن ژرمن، گربه‌سیاه بارسلونا در لیگ قهرمانان اروپا
  • تفاوت ورق‌های st۳۷ و st۵۲
  • تایتل: تفاوت ورق‌های st۳۷ و st۵۲
  • اولین مرد سیاه‌پوستی که اسکار گرفت
  • ‌کپک سیاه چیست و چرا خطرناک است؟