بی آبرویی داماد نزد مادرزنش! / نرگس نزد پلیس فاش کرد + جزییات
تاریخ انتشار: ۳۰ فروردین ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۱۶۳۴۹۳۱
زن 53 ساله به نام نرگس که برای چاره جویی درباره ماجرای طلاق دختر بزرگش وارد کلانتری پنجتن مشهد شده بود، در تشریح زندگی نابه سامانش به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: 17سال قبل تصمیم تلخی در زندگی ام گرفتم و از همسر معتادم به طور توافقی جدا شدم چرا که دیگر نمی توانستم با بی مسئولیتی و اعتیاد همسرم کنار بیایم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
من بیرون از خانه کار می کردم تا هزینه های زندگی را تامین کنم تا شوهرم نیز در خانه پای بساط مواد مخدرش بنشیند. بالاخره پس از این جدایی، پسرم نزد پدرش ماند و دو دخترم در کنار من به زندگی ادامه دادند. اگرچه دوست داشتم پسرم نیز نزد من می آمد اما همسرم این اجازه را نداد چرا که آن زمان پسر 12ساله ام نیز دچار اعتیاد شده بود و هزینه های اعتیاد پدرش را تامین می کرد. در همین روزها بود که دردهای وحشتناکی به سراغم می آمد و حالم خوب نبود. وقتی با کمک اطرافیانم و خیران به پزشکان متخصص مراجعه کردم تازه فهمیدم سرطان دارم و باید شیمی درمانی شوم.
با هر بدبختی و سختی بود درمانم را آغاز کردم و بعد از مدتی به بهبودی رسیدم. در همین شرایط خواستگارانی برای دخترانم می آمدند تا این که یکی از آن ها دختر بزرگم را پسندید و من با هماهنگی پدر دخترم اجازه خواستگاری دادم. در شب بله برون به خاطر خجالتی و محجوب بودن دختر بزرگم، از خواهر کوچکش خواستم تا در پذیرایی از مهمان ها به من کمک کند ولی آن شب خواستگاران با دیدن دختر کوچکم تصمیم گرفتند او را نیز برای برادر کوچک تر داماد خواستگاری کنند. من هم که از این موضوع بسیار خوشحال بودم دخترانم را به عقد دو برادر درآوردم. تا این که 10سال قبل به هر طریقی بود جهیزیه ای تهیه کردم و دختر بزرگم را به خانه بخت فرستادم. سه سال بعد نیز دختر کوچکم زندگی مشترکش را با نامزدش آغاز کرد. اما مدتی بعد متوجه شدم داماد بزرگم به زندگی اش پایبند نیست و همواره دخترم را هدف آزارهای جسمی و روحی قرار می دهد و با زنان غریبه ارتباط دارد و بی آبرویی می کند. زندگی آن ها هر روز آشفته تر می شد تا این که از یک سال قبل به مرز غیرقابل تحملی رسید.
او دختر و نوه هایم را از خانه اش بیرون کرد تا از یکدیگر طلاق بگیرند و وقتی به کارش اعتراض کردم نزدم به بی آبرویی هایش اعتراف کرد اکنون در حالی دختر و نوه هایم نزد من زندگی می کنند که می ترسم این ماجرا در زندگی دختر کوچکم نیز تاثیر بگذارد و زندگی او را نیز به هم بریزد و...
شایان ذکر است، رسیدگی به این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.
منبع: رکنا
کلیدواژه: سهام عدالت قیمت خودرو کرونا طلاق سرطان خواستگاری اجتماعی اخبار حوادث طلاق حادثه زندگی خواستگاری دو برادر سهام عدالت قیمت خودرو کرونا ایران کرونا طلاق بازیگر سینما و تلویزیون زلزله عکس بورس قیمت دلار مرد
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.rokna.net دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «رکنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۶۳۴۹۳۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روایتی غمانگیز از سرنوشت پدران و مادران سالمندان سنندج+فیلم
پدران و مادرانی در سرای سالمندان سنندج به دور از خانواده و در غربت به سر میبرند که وضعیت زندگی و سرنوشت آنان هر کدام صد قصه و حکایت دارد. - اخبار استانها -
به گزارش خبرگزاری تسنیم از سنندج، زندگی گلدانی است چهار فصلش همه سبز، اما گاهی اوقات فصل آخر که تجربهای ناخواسته است و افراد بدون هیچ گونه تمایلی ناگزیر از استقبال آن، برای برخی تلخ سپری میشود، البته این تجربه همیشه تلخ و مملو از غم نیست، اما سکوت بیشتر مردان و زنان در سن کهنسالی و دوران سالمندی، بسیار پر معنا و سرشار از ناگفتهها است.
بیشتر آنان معتقدند که سکوتشان از رضایت نیستف اما میگویند که دلشان اهل شکایت نیست، این قصه تلخ پدران و مادرانی است که در خانه سالمندان سنندج ناگزیر زندگی میکنند، در این روزهای عید نوروز سری به خانه سالمندان سنندج زدیم تا جویای حال عزیزانی بشویم که به فراموشی سپرده شدهاند؛ پدران و مادران عزیزی که دیروز همه چیز خود را برای فرزندانشان فدا کردند تا امروز عصای دست آنها باشند، اما در این دوران پیری نامهربانی و ناملایمت سهم زندگیشان شده است، کسانی که همانند من و شما امیدها و آرزوهایی داشتند.
در این دیدار یک ساعته که با پدران و ماردان داشتیم، صحنههایی تلخ از چهره غمانگیز و چشمانتظار و البته عبرتآموز هر کدام از پدران و مادران در سرای سالمندان دیدیم که دل هر آدمی را به درد میآورد،؛ از پدری که گفت پسرم من را از خانه بیرون کرده و گفته دیگر شما پیر شدی و وجودتان در خانه برایمان شرمآور است تا مادری که گفت چهار سال پسر و دخترم سری به من نزدهاند و هر لحظه منتظر دیدن و شنیدن صدایشان هستم و با این وجود همیشه برایشان دعای خیر میکنم که سلامت باشند.
یا بودند پدرانی که علیرغم اینکه از خانواده خود دور شدهاند، اما از حضور و نحوه خدماتدهی در سرای سالمندان ابراز رضایت داشتند و میگفتند دوست نداریم از اینجا برویم، چرا که بیشتر از فرزندانمان در خوراک و نظافت به ما رسیدگی میکنند. یکی دیگر از مادران که آلزایمر داشت به ما گفت من را هم با خودتان ببرید الان فرزندانم دنبال من میگردند و نگران شدهاند، اما غافل از اینکه شب گذشته پسر نامهربانش او را به سالمندان برده بود! یا یکی دیگر از مادران که تلفنی با برادرش حرف زد و چشمانش پر از اشک شد و عید را به او تبریک گفت. یا روایت تلخ دیگری از یکی از پدران که بازنشسته و حقوق خود را به بهزیستی و صرف هزینههای خود کرده بود که به گفته پرسنل آنجا هر روز دخترش پیام صوتی میفرستد که پدرم را از سالمندان بیرون کند، چون او حقوقش را ما نداده است و صدها روایتها و صحنههای تلخ و دردآور دیگر.
قلم و وضعیت روحی از آنچه که امروز در سرای سالمندان بر ما گذشت، دیگر بیشتر از این یاری نوشتن نکرد، آنچه که میبینید روایتی تلخ از وضعیت اینروزهای سالمندان سنندج است که در این ایام تعطیلات به دور از خانواده و غربت به سر میبرند، باشد که نکند جوانان دیگری در نحوه برخورد با پدران و مادرانشان دچار غلفت و خطا شوند.
.
انتهای پیام/481/