Web Analytics Made Easy - Statcounter

بهتاش فریبا که میهمان دوربین طرفداری بود، با دیدن برخی عکس های قدیمی سورپرایز شد و صحبت های جالبی را در خصوص عکس ها بیان کرد. دیدن خاطره بازی با بهتاش فریبا حتما پیشنهاد می شود...

بهتاش فریبا میهمان دوربین طرفداری بود.

به گزارش طرفداری، جمعه این هفته نوبت گفتگو با بهتاش فریبا است، پیشکسوت باشگاه استقلال که در حاشیه انتخاب برترین های قرن، به سال های دور بازی خود رفت و خاطرات جالبی را تعریف کرد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

سامان خدایی با نشان دادن عکس های قدیمی، بهتاش فریبا را به نوعی سورپرایز کرد.

توضیحات پیشکسوت استقلال در خصوص عکس ها بسیار شنیدنی و خواندنی است. این برنامه را حتما ببینید و بخوانید...

سلامی دوباره به مخاطبان رسانه طرفداری؛ خب شما ابتدای هفته برنامه تیم منتخب قرن و برترین های ورزش ایران با حضور جناب آقای بهتاش فریبا را تماشا کردید و امروز در پایان هفته، خاطره بازی با ایشان را داریم. آقای فریبا، سلامی مجدد و خیلی ممنون که باز هم مقابل دوربین طرفداری قرار گرفتید. 

خیلی ممنون. من هم سلام عرض می کنم خدمت شما و خدمت رسانه طرفداری و همه مردم عزیز ایران. ممنونم که من را انتخاب کردید.

من یک به یک این تصاویر را به شما نشان می دهم و هر توضیح و خاطره ای از این عکس ها دارید برای مخاطبان ما بفرمایید. اولین عکس همان دیداری که در موردش صحبت کردید.

بله این برای بازی با کویت بود. چه پیر شدیم همه مان. این بازی در کویت است. خدمت شما عرض کردم، چون در ایران انتخاب شده بودیم برای جام جهانی، بازی آخر با کویت، آقای مهاجرانی بیشتر جوانان را گذاشتند. گل اول را دقیقه 20 و خورده ای خوردیم. بعد من یک شوت از راه دور، 30 متر، 35 متری زدم. بعد روی ارسال من و پاس به عقب حسین فداکار، قدیری هم گل دوم را زد. تیم ملی کویت را در خود کویت با همه گنده هاشان بردیم. جالبه این را برای تان بگویم که درسی آنجا گرفتیم. شب قبلش آقای مهاجرانی اعلام کرده بود جوانان را می گذارم. زاگالو مصاحبه کرد و گفت ایشان می خواهد به من رکب بزند. چون می دانید ما برد و باخت مان با کویت و عرب ها همیشه مساله داشت. ولی وقتی که بازی را شروع کردیم و بازی را بردیم، آقای زاگالو آمد و به آقای مهاجرانی دست داد و بغلش کرد و گفت جوانان شما از بزرگ های شما بهتر هستند. چون با بزرگ ها در ایران بازی کرده بود. گفت جوانان شما از آن ها بهتر هستند و تبریک می گویم که ایران توانسته است چنین بازیکنان جوانی داشته باشد. دیگر نرفت بگوید داور آنطوری کرد و این اینطوری کرد و گلر حریف وقت تلف کرد و این ها. آمد تبریک گفت. این ها را فکر می کنم شاید مربیان ما بهتر است یاد بگیرند.

کویتی ها تبریک گفته بودند صعود ایران را به جام جهانی؟

بله. بیلبوردش بود. وقتی که ما رفتیم رسیدیم آن جا، کنار زمین یک بیلبورد بزرگ زده بودند و تبریک گفته بودند که تیم ما رفته است به جام جهانی. 

درخشش شما در آن بازی باعث شد همراه تیم ملی در جام جهانی باشید یا از قبل مشخص بود؟

خب ببینید ما قبلش هم بازی های تدارکاتی کره بودیم. با تیم ملی فرانسه هم رفتیم در فرانسه بازی کردیم. آن بازی هم من آمدم در زمین. 35 دقیقه بازی کردم. آن جا هم خیلی خوب بازی کردم. مهاجرانی اعتماد داشت به جوانانش. به نظرم ضرر هم نکرد. نه فوتبال مان ضرر کرد و نه تیم ملی.

عکس دوم، در مسیر جام جهانی. کجاست این اردو؟ خاطرتان هست؟

اینجا تپه های دور و بر دهکده المپیک است.

لباس فرمی هم نبود؟

هرکی هر چه دوست داشت می پوشید. خیلی اینطوری نبود حتما همه لباس یک شکل داشته باشند. اینقدر در این تپه ها ما را دوانده بودند. تپه های داوودیه را که یادتان هست. اینقدر آن جا ما را بالا و پایین کرده بودند. یک روزی می خواستیم برویم سنگاپور، با آقای حبیبی که ان شالله هرجا هستند سلامت باشند و با آقای همایون شاهرخی مربیان ما بودند. برده بودند تپه های داوودیه، یک جایی واقعا شیب تندی داشت. حسن آقا قدم گرفت، 25 قدم. یک سنگ به عنوان مانع گذاشت آن جلو، یک سنگ هم گذاشت آن بالا، ما زانو بلند می زدیم، سوت می زد باید استارت می زدیم و با سرعت می رفتیم به بالا. نه یکی نه دوتا، 20 تا. حالا قبل از این تازه اینقدر ما را دوانده بودند که همه به کف افتاده بودند. این هم می گفت این آخریش است. می گفتیم حسن آقا 20 تا زیاد است، گفت خب 15 تا، بیایید. حالا جالب اینجا بود، سه تا چهارتا که رفتیم، جان نداشتیم اینقدر که فشار بود. من دیدم حسن آقا آن سنگ بالا را در هر استارت، چند سانتی متر می برد عقب. گفتیم حسن آقا داریم می میریم، تو رو خدا اینقدر به عقب نبر. گفت شما از این سنگ دارید جلوتر می آیید، من هم می برمش عقب. باید 25 متر بدوید. سختگیر بود واقعا. مثل حشمت خان. بله اینجا در عکس دسته جمعی، متاسفانه چندتا از این افراد نیستند.

آن دو نفری که ایستاده اند در سمت چپ چه کسانی هستند؟

اینکه آقای محمودخان یاوری است. آن یکی هم یک مربی خارجی است. حالا اسمش را یادم آمد به شما می گویم.

این هم همان تیم. اینجا رسیده اید به مقصد یا هنوز ایران است؟

فکر می کنم قبل از رفتن است. البته می دانید، ما هواپیمای اختصاصی داشتیم. غیر از خودمان و مهماندارها هیچکس در هواپیما نبود. چون مسیر دور بود. صندلی ها را هم خیلی برداشته بودند و تشک گذاشته بودند. خیلی راحت ولو می شدیم. البته ما هم رفتن و هم برگشتن، شب رفتیم سنگال. بعد از سنگال رفتیم. آنجا هم اتفاقات باحالی رخ داد. از فرانسه که ما می رفتیم، آقای جواد الله وردی، یک ماسک خرید که این ماسک ترسناک بود. اگر شما دقت کنید، در این عکس، این بارانی ها را می بینید که به ما دادند. اولا در فرانسه رفتیم لباس جام جهانی مان را از پیر گاردن فرانسه خریدیم. یعنی بردن ما را در کارخانه پیر گاردن، همه را اندازه گرفتند. وقتی خواستیم برگردیم، کت و شلوار همه آماده بود و دادند و برگشتیم. یک بارانی هم دادند که من هنوز آن را نگه داشتم. این بارانی خیلی بلند بود. تا تقریبا مچ پا. شما فکر کن آن ماسک را می زدی، با آن بارانی، هرکس که می دید وحشت می کرد. جواد شیطون بود. همه فوتبالیست ها شیطون هستند دیگر. از بس در اردو هستند، شوخی می کنند و بازی می کنند. خلاصه اینکه آمدند، من دیدم در اتاق ما را زدند، در را باز کردم، 5 متر پریدم عقب. پالتو را پوشیده بود، یقه را زده است بالا، آن ماسک را هم زده. رفتیم در همه اتاق ها و همه ترسیدند. منتهی اتفاق قشنگ و خنده دارش این بود که من و حسین فرکی و مرحوم ناصرخان و جواد الله وردی و قاسمپور، نصف شب خواب مان نمی برد. ساعت ها به هم ریخته بود. نصف شب گرسنه شده بودیم و آمدیم پایین هتل. رفتیم دیدیم دو نفر سیاه، در آشپزخانه روی صندلی خوابیده اند. زدیم و بیدارشان کردیم و گفتیم گرسنه هستیم. زبان ما را هم که آن ها نمی دانستند. می گفتند باید فردا صبح بیایید. گفتیم چه کنیم؟ جواد گفت من الان درستش می کنم. رفت بالا و ماسک را زد، پالتو را هم پوشید. حمله کرد به سمت این ها. این ها هم خودشان که وحشتناک بودند، در آن تاریکی هم چراغ ها خاموش بود، این را دیدند، از در هتل زدند بیرون و فرار کردند. ما هم رفتیم در یخچال را باز کردیم و سوسیس و تخم مرغ درست کردیم و خوردیم. این همه خاطره ای که الان بارانی را دیدیم، یادم افتاد. یادش بخیر.

این عکس هم که فکر می کنم، تیم ملی جواز حضور در المپیک را گرفت اما شرکت نکرد. درست است؟

بله. سنگاپور هم بازی های بسیار خوبی کردیم. همه بچه ها خوب بودند. فکر می کنم حسین فرکی آقای گل شد. من هم آنجا 5-6 گل زدم. آن موقع مثل الان نبود. همه تیم ها در یک هتل بودند. بعد مثلا یک جای بزرگی بود که ناهارخوری بود و پرچم هر کشور روی میز بود و می رفتند سر میز خودشان. 

این عکس هم برای جام ملت های 1980 که شما با 7 گل زده آقای گل شدید. ولی خب نکته ای که در مورد شما بود، شاید 16 بازی ملی داشتید و 12 گل زدید.

من بازی ملی ام کم است و دلایل خاص خودش را دارد. دو دلیل اصلی بود که من کم بازی کردم. یکی اینکه ما سال 56 اولین بار برای تیم ملی انتخاب شدیم که برای جام جهانی باید می رفتیم. بعد از جام جهانی خب انقلاب شد. 2 سال فوتبال نبود. اصلا هیچی نداشتیم. همه اش در زمین های خاکی کاپ می گذاشتند و می رفتیم آنجا بازی می کردیم. بعد از دو سال که بازی ها آغاز شد، در طول سال فقط 3 بازی می کردیم. تورنمنت خاصی هم نبود که مرتب بروی بازی کنی. الان مرتب جام های مختلف می گذارند. یک دلیل دیگرش هم وقتی تیم ملی ایران برای بازی های آسیایی هندوستان دعوت می شد، مربی آقای ناصر ابراهیمی بودند، من را خط زد. کسی که دو سال قبلش آقای گل شده را خط زد. خیلی هم من ایشان را دوست دارم. خیلی هم برایشان احترام قائل هستم. یک برنامه ای هم مشترک با هم بودیم که اتفاقا مجری این را سوال کرد. البته که ما از قبل هماهنگ کردیم. سوال کرد و گفتم که باید از ایشان بپرسید. ایشان مرا خط زد. و از آن جایی که می دانستم که ایشان نیز خیلی به من علاقه دارند، چون رفیق صمیمی آقای اردشیر لاوردی است که  آن ها با هم هستند و ما هم که شاگرد اردشیرخان بودیم. یک خورده مسائل سیاسی اول انقلاب، یک تعدادی را خط زد، ما هم جزو آن ها بودیم. یعنی اگر آنجا می رفتیم، با بازی های دوستانه، 10-15 بازی دیگر به آمار من اضافه می شد. دلیل کم بازی کردن من همین است که خدمت تان گفتم. هم تعطیلی بود، هم انتخاب نکردن من بود. بعد هم که آخرین بازی ملی با مرحوم پرویز خان دهداری، سال 64 رفتیم چین. دو بازی تدارکاتی بود. بعدش می خواستند بروند آن بازی هایی که 14 نفر استفاده کردند. دیگر آنجا من با پرویزخان صحبت کردم که اگر اجازه بدهید، من در تیم ملی بازی نکنم. 30 سالم می شد ولی مینیسک پاره کرده بودم و عمل کرده بودم. ایشان هم پذیرفت. آن موقع یک طوری بود که شما اگر بازی می کردی، می رفتی سر یک کار و پول در میاوردی. الان با عصا بازی می کنی و حداقل 2 میلیارد می گیری. زمان ما اینطوری نبود. شما می دانید، من 43 سال کار می کنم. تشریف آوردید محل کار ما. کار ما کار تولید است. از فوتبال نصیبی نداشتیم غیر از گردن درد و کمر درد و زانو درد. خدا را شکر هم می کنم البته. هرچه هم پیدا می کنیم از کارمان پیدا کردیم. زحمت کشیدیم. بارها خودم کارگاه را جارو زدم. هیچ ابایی نداشتم. گفتند که تو 50 و خورده ای آدم کارگر داری. چرا خودت؟ گفتم جمعه است، کسی نیست. عیب نمی دانستم. الان هم نمی دانم. ولی اینکه زود رفتیم، برای این بود که تشکیل خانواده داده بودیم و زندگی خرج داشت و باید می رفتیم دنبال کار و کاسبی.

اواخر آن بازی ها بود که گفتند ایران جنگ شده؟

اگر اشتباه نکنم بازی بنگلادش بود، نمی دانم کویت بود یا بنگلادش. با کویت بود. خبرهای بد هم می آمد. می گفتند اهواز را گرفته ایم در راهیم بیایم تهران را بگیریم. تلفن و ارتباط هم نبود آن موقع، ارتباطات قطع و همه بچه های جنوب نگران. هیچکس خوابش نبرد. بارها این را گفتم، ساعت 2:30 شب دیدم خوابم نمی برد هتل ما هم مشرف به دریا بود، بلند شدم دیدم حمید علیدوستی که هم اتاقی ام بود گفت داری کجا می روی. گفتم خوابم نمی برد می روم بیرون گفت من هم خوابم نمی برد با هم برویم. دو نفری رفتیم کنار دریا راه برویم دیدیم هجده نفر از بچه ها آنجا هستند. شب بازی هم بود. مهمترین رکن اصلی یک بازی این است که شب قبلش خوب بخوابی، هم برای مصدومیت هم دویدن هم تمرکز همه چیز. رفتیم و بازی را هم باختیم متاسفانه. سوم شدیم.

فکر کنم از آن شرایطی است که یک بار در تاریخ پیش می آید.

واقعا. بعد خبرهای بد بیاید، فلان جا را گرفتیم آنجا را زدیم. برگشتن مان در تاریکی هم داستان داشت. نمی شد برگردیم هوایی رفتیم سوریه از سوریه با اتوبوس به ایران آمدیم. وارد ایران شدیم همه جا تاریک بود. موشک می آمد و ما نصف شب رسیده بودیم همه جا تاریک بود. سر خیابان ولیعصر ما را پیاده کردند ماشین نبود بروم زعفرانیه. شانس آوردیم یک ماشین پلیس آمد. گفتند اینجا این ساعت شب چکار دارید؟ گفتیم ما بازیکن تیم ملی هستیم و از جام ملت ها آماده ایم. یکی ما را شناخت و سوارمان کردند. تا برسیم خانه سه بار چمدان هایمان را گشتند. سخت بود شرایط آن موقع. من امیدوارم دیگر برای هیچ کشوری نباشد و همه جا صلح باشد.

این هم عکس آن پاس بعد از انقلاب است.

پاس بودم که برای تیم ملی انتخاب شدم بعد از پاس رفتم راه آهن. 2 سال بازی کردیم و در آن دو سال یک بار قهرمان لیگ شدیم یک بار هم حذفی. خیلی بازیکنان بزرگی داشتند. خیلی چیزهای اخلاقی زیادی یاد گرفتیم و اگر هم الان رعایت می کنیم مال آن دوره است. حسین کازرانی، مجید حلوایی، یادشان بخیر.

پاس قرمز می پوشید آن موقع.

رنگ پرچم، قرمز، سبز و سفید. همین بازی ها بود که می گفتم، حسین بغل پا می زد بازی 1-0 تمام می شد.

دو عکس از دربی. این اولین دربی شما است و این دربی است که گل زدید، خداحافظی محمد دادکان.

این عکس قشنگی است.

این عکس ها را داشتید؟

در گوشی ها می آید این عکس ها و من دو دوست خوب دارم در شهرستان، آقای وردی زاده هستند در تالش، عکس هایی می فرستند برای من که تا الان خودم ندیده ام. انقدر علاقه مند هستند. اگر اشتباه نکنم این بازی ای است که مساوی شده. این بازی که دقیقه 85 بود که گل زدم و 1-1 شد، این بازی هم 0-0 شد و دربی هم خب حال و هوای خودش را داشت.

استادیوم هم پر بود.

همه بودند. چیزی که قدیم خیلی مهم بود این بود که شما وقتی خیلی جوان هستید با آدم های مهم فوتبال بازی کنید. وقتی بازی می کردی و رسمی بازی می کردی خیلی سخت نبود. ما تیم جوانان البرز بودیم با مربیگری اردشیر لارودی و امیر ابوطالب، بعد از اینکه رفتم راه آهن، آن موقع با دارایی بازی کردیم. دارایی ای که پرویز خان در آن بازی می کرد. یک بازیکن داشتند همه را می زد. یک بار زمین خاکی بازی کردیم آمد از کنار خط رضا ماشالله زاده، آمد توپ را سانتر کند پاره آجر را فرستاد روی هجده قدم، چنین بازیکنی بود. ما هم جوان، بچه 16-17 سال رفتیم با دارایی با همه نفرات شان بازی کردیم. مربی شان جلال طالبی بود. رفتیم با آنها بازی کنیم، یک توپ پشت هجده قدم گیرم آمد یک بازیکن آمد و او را دریبل زدم، تا آمدم شوت بزنم رضا ماشالله زاده خودم و توپ را بیست متر پرت کرد و داغون شدم. داور خطا گرفت، داشتم راه می رفتم و با خودم گفتم این دفعه بیاید یک جوری میزنم دیگر بلند نشود. یعنی به نظر جوری گفتم که پرویز خان شنید، ندیدم که ایشان هست دیدم یکی زد پشتم. چرخیدم دیدم پرویز خان است. او را قبلا دیده بودم اما نه اینکه از نزدیک با او بازی کنم، همینطور مات نگاه می کردم ببینم چه می خواهد بگوید. به من گفت نگو و بزن. نگفت نزن، گفت نگو و بزن. گفت او را نرو سراغش کسی نمی تواند او را بزند بلایی سرت می آید. یعنی انقدر محکم بازی می کرد و این حرفی بود از پرویز خان. استرسی نبود، من می رفتم استادیوم شاید خیلی از هواداران می گفتند به اصطلاح آن موقع مارا تحویل نمیگیری و صدایت می کنیم نمی آیی. نمی شنیدم صدایشان را و گفتم من نمی شنویدم و خاک پای همه شما هستیم. بعد که طولانی تر شدم فهمیدند مرام و رفتار من چجوری است، مهم نبود که صدهزار نفر دویست هزار نفر بیاید، بازی خودمان را می کردیم. دلیلش هم همین بود که با بزرگان بازی کرده بودیم. این بحث روانشناسی را هم مربیان به ما یاد داده بودند که باید چکار کنیم. این بود که هرچقدر تماشاچی می آمد مهم نبود. این بازی هم که آقای فتح آبادی به ما گل زد و دقیقه 87-88 روی پاس حسن روشن من گل زدم و بازی را 1-1 کردیم. فکر می کنم با لباس استقلال این تنها گلم به پرسپولیس بود.

لباس ناصر خان هم جالب است.

آن موقع زیاد مهم نبود. لباس تیم ملی را شما دیدید؟ یکی آبی بود یک زرد یکی قرمز، هرکس هرچیزی دوست داشت می پوشید و اینجور نبود که شما باید حتما لباس یکسان داشته باشید. این لباس را هم خودمان دوختیم.

می خواستم بپرسم اتفاقا این لوگو که روی سینه شما هست لوگوی خاصی است.

این فرهاد است. ما از پوما برداشته بودیم آنرا به جای اینکه بنویسیم پوما نوشته بودیم فرهاد چون اسم کارگاه ما فرهاد بود. اینها را خودمان دوختیم برای استقلال و هنوز هم پولش را به ما نداده اند (باخنده) گرمکن هم دوختیم پولش را ندادند. آهان آرم اینوری را می پرسید، ممکن است برای تبلیغات بوده من حضور ذهن ندارم.

این پیراهن را ندارید؟

من همه لباس هایم را گرفتند حتی چند پیراهن داشتم که به بچه های خودم داده بودم، داده بودم به استقلالی ها همه را امضا کرده بودند و دادم به دختران خودم و نوه هایم، دختر باجناق من از آلمان زنگ زد عمو بهتاش من دو پیراهن امضا کرده می خواهم، یکی از من می خواهد و اینها. من هم این دختر را خیلی دوست دارم عین دختران خودم است، بدون اینکه به بچه هایم بگویم فرستادم برای او. بعد بچه ها هم آمدند و گفتند این مال ما بود و این حرفها گفتم دوباره می گیریم که دیگر نشد بگیریم.

و این عکس پایانی، بازی با بوتان، تابستان 1360، وضعیت سیاسی کشور هم عجیب و غریب بود و آنطور که درباره بازی گفته اند می گویند آخرین باری بود که بانوان در استادیوم حاضر بودند.

این بازی است که 1-0 باختیم؟

بله. در نود دقیقه 1-0 شد.

سال 58، 59 و اوایل 60 هنوز خیلی سخت گیری نبود چون ما که عادت داشتیم، خانم ها و خانواده ها می آمدند، زن و شوهرها با هم می آمدند، پدر و دخترها با هم، دختر و پسرها، یادم نمی آید که این آخرین بازی است اما بازی ای بود که خانم ها هم توانسته بودند شرکت کنند.

تماشاگران هم ریختند داخل زمین فکر می کنم.

اصلا یادم نمی آید. بازی تهران جوان یادم است که درگیری شد و مردم آمدند داخل زمین ولی این بازی را یادم نمی آید. حالا یا حافظه مان را از دست داده ایم یا چیزی دیگر. در هرصورت امیدوارم خانم ها هرچه سریعتر داخل استادیوم بیایند. خیلی پیش رفته بودیم و نزدیک بود این اتفاق بیفتد ولی این کرونا آمد. من خوش بین هستم که انشالله بعد از جمع شدن کرونا این اتفاق بیفتد. فکر می کنم برای جامعه ما لازم است.

ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید. خیلی ممنونم، اگر صحبتی با مخاطبان ما دارید بفرمایید.

تشکر می کنم که وقتتان را در اختیار من قرار دادید و مرا قابل دانستید که چند کلمه ای، البته چند کلمه بیشتر شد و سر هواداران درد گرفت. اجازه بدهید آرزو کنم برای مردم مان. آرزو می کنم هرچه زودتر واکسن بیاید و ما بتوانیم یک زندگی معمولی داشته باشیم و بچه هایمان را در آغوش بگیریم. من یک سال و خورده ای است که نوه ام را نتوانسته ام بغل کنم. می آید سرش را می گذارد روی شکمم و می رود. خیلی ناراحت هستم، بچه هایم هم همینطور، انشالله جوری شود که هم این مریضی ریشه کن شود هم وزارت بهداشت ما شرایطی را به وجود بیاورد. تا الان به نظر من در آوردن واکسن مقداری اهمال شده ولی این دو ماه گذشته روالش خیلی خوب بود و ما منتظر بودیم که این هفته اعلام کنند 65 سال به بالا هم بیایند برای زدن واکسن نه برای اینکه من خودم بالای 65 هستم ولی خیلی از بچه هایی که دور هم هستیم و همدیگر را می دیدیم و الان کمتر می بینیم، رنج سنی من هستند. ما با پاسی ها، راه آهنی ها و استقلالی ها دوره فوتبالی داریم، یک سال و نیم است نرفته ایم هرچند راه آهنی ها می روند و گرفتار هم شدند بعضی هایشان ولی انشالله این روند واکسن هرچه زودتر پربار طی شود. نرویم دو میلیون بیاوریم برویم ده میلیون بیاوریم، بیست میلیون بیاوریم و بزنیم. الان باشگاه های انگلیس را می بینید هواداران در ورزشگاه حضور دارند و ماسک هم نمی زنند. خیلی دوست دارم این اتفاق بیفتد و هرچه زودتر مردم به زندگی عادی شان برگردند. از طرفی نزدیک انتخابات است، اجازه می خواهم در مورد انتخابات هم صحبتی داشته باشم. من اصلا نمی توانم به کسی بگویم رای بده یا نده ولی امیدوارم اتفاقاتی که در 4 سال آینده قرار است بیفتد مثل گذشته نشود و اگر کسی می آید دوباره همین حرفها که یارانه را زیاد میکنیم و اینها، حرف و شعار نباشد. ما نمی خواهیم یارانه را از 45 تومان بکنید 300 هزار تومان. بروید کار درست کنید، اجازه دهید ماهایی که 40 سال است کار می کنیم بگذارید ما کار کنیم. بگذارید 50-60 کارگرمان که شده 5 کارگر، بشود 100 نفر. بگذارید ما پارچه وارد کنیم چرا انقدر ورود پارچه را سخت کرده اید چرا انقدر مالیات گذاشته اید که من پارچه ای که 50 تومان می خرم وقتی دستم برسد می شود 250 تومان. کارگر من بتواند انقدر خوب کار کند تا زندگی اش را اداره کند. ما مواد مخدر که جا به جا نمی کنیم ما در کار پارچه هستیم و می خواهد بشود گرمکن، پسر خود شما می رود با آن ورزش می کند. مواردی امثال این که مهم است. مقداری تولید و کار را افزایش دهید و یارانه به مردم ندهید، کار را زیاد کنید، برود به اندازه کافی کار کند درامد داشته باشد و زندگی اش را بکند. ما آدمی هایی داریم که سه ماه است گوشت نخورده اند نان نخورده اند، می دانم اینها را و امثال ما ها به چند نفر می توانند کمک کنند؟ مقداری به فکر باشید شعار کم بدهید بیشتر عمل کنید. جلوی این دزدی ها را که خودتان می گویید را بگیرید. ما هر روز صبح بلند می شویم، رادیو و تلویزیون می گویند فلان قدر بردند خب جلوی همین دزدی ها را بگیرند ممکلت ما آباد می شود. ما چیز زیادی نمی خواهیم، در این مملکت مانده ایم در جنگش مانده ایم در سختی هایش مانده ایم، سیل و زلزله اش مانده ایم، همه سختی هایش را تحمل کرده ایم دیگر فکر می کنم مردم سختشان شده. امیدواریم کمک کنند تا مردم بتوانند راحت تر زندگی کنند و شادی به آنها برگردد. ممنون که گذاشتید این حرفها را بزنم.

ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید و صحبت های فوق العاده ای که داشتید.

 

بیشتر بخوانید:

بهتاش فریبا در طرفداری: شب قبل از بازی با کویت، هجده نفر از بازیکنان تیم ملی کنار دریا بودند!

 

اخبار داغ 

مریم14 ساله 2 بچه نامشروع دارد / تجاوز از 10 سالگی در خانه مادربزرگ + عکس دردسر 9 میلیارد تومانی استقلال در شرایط بحرانی باشگاه / اختصاصی طرفداری مرگ دلخراش مهاجم سابق پرسپولیس عراقی ها مقابل ایران تبانی کردند | گزارش سایت عراقی ضرر 4 میلیارد دلاری کریستیانو رونالدو به شرکت کوکاکولا جانی ریورا، اسطوره میلان: نمی خواهم با واکسن زدن بمیرم

منبع: طرفداری

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.tarafdari.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «طرفداری» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۲۷۴۰۱۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ماجرای فوت بازیگری که ۶ ماه در کما بود

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، فروردین ماه سال ۸۵، گلدره خیلی ناگهانی دچار تصادفی شد که در جریان آن به کما رفت و چند ماه بعد جانش را از دست داد. در زمان مرگ، فقط ۳۵ سال داشت و مشغول بازی در سریال پربیننده دهه‌ی ۸۰ یعنی «نرگس» بود. مرگ پوپک در آن زمان شوک بزرگی برای بیننده‌های تلویزیون محسوب می‌شد؛ به نحوی که خیلی‌ها بعد از گذشت ۱۸ سال هنوز بازی ناتمام او را که ستاره اسکندری به اتمام رساند، از یاد نبرده‌اند.

به گزارش ایسنا،سالروز درگذشت پوپک گلدره بهانه‌ای شد تا مروری داشته باشیم بر این رفتن‌ شوکه‌کننده و جایگزینی تلخ این بازیگر که ستاره اسکندری نقشش را تکمیل کرد.

او تنها توانست در ۳۶ قسمت از مجموعه تلویزیونی «نرگس» به کارگردانی سیروس مقدم بازی کند. کارگردان و تهیه‌کننده به‌خاطر اینکه پوپک ۱۰ روز مقابل دوربین بود، به او ۴۸ ساعت استراحت دادند و او هم در پاسخشان گفته بود: می‌روم یک سری به دریا می‌زنم و می‌آیم. اما این رفتن به قیمت همیشه نیامدنش تمام شد. پوپک به آن جا رفت تا برای همیشه در دنیای شیرین دریا باقی بماند اما ساخت سریال نرگس باید ادامه پیدا می‌کرد.

او در حالی که مسافر یک خودروی پیکان بود، به دلیل انحراف به چپ راننده و برخورد مستقیم با یک پژو آردی، دچار ضربه مغزی و راهی بیمارستانی در آمل شد و پس از ماه‌ها به‌سر بردن در اغما، در بیمارستان مهر تهران درگذشت.

زمانی که پوپک گلدره تصادف و پس از شش ماه فوت کرد، سازنده‌های سریال یک ماه وقت داشتند تا خود را بازیابی کنند. پس از آن بود که از قسمت ۳۶ به بعد ستاره اسکندری جایگزین پوپک گلدره شد.

اسکندری، با حضور در سی سی یو بیمارستان مهر تهران از پوپک اجازه گرفت تا به جای او ایفای نقش کند و در آن زمان گفت که «من فقط برای اینکه راش‌های پوپک باقی بماند قبول کردم که در سریال «نرگس» بازی کنم و به همین خاطر ادامه کار را به عهده گرفتم. هنوز هم باورم نمی‌شود که پوپک از بین ما رفته‌است و احساس می‌کنم او یک امانتی دست من داد و رفت.»

«نرگس» بدون حضور پوپک گلدره ادامه پیدا کرد و به یکی از پرمخاطب‌ترین سریال‌های تلویزیون مبدل شد اما هنوز هم برخی راز موفقیت این سریال در جذب مخاطب را حضور پوپک گلدره می‌دانند.

در قسمت سی و ششم، علاوه بر پخش آخرین حضور پوپک گلدره در این مجموعه، قسمتی به عنوان خداحافظی با او که شامل مصاحبه با خانواده و همکارانش بود، پخش شد.

بر روی سنگ مزار پوپک گلدره «دریا طوفانی می‌شود، آرام می‌گیرد، اما هرگز نمی‌میرد» حک شده است، پدر زنده‌یاد پوپک گلدره در این باره گفته است: غمگین هستیم، اما غم ما باشکوه است؛ چراکه فرزندی را از دست دادیم که میلیون‌ها تن به‌خاطر فوت او غمگین‌اند و ما به پشتوانه‌ی محبت مردم زنده هستیم، چراکه آنها، پوپک را بسیار دوست دارند.

۲۴۵۲۴۵

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1896436

دیگر خبرها

  • گزارش لحظه به لحظه مسابقه FC24 طرفداری
  • شانس لیگ برتر انگلیس کاهش یافت؛ دیگر سهمیه اضافه لیگ قهرمانان اروپا به بوندسلیگا می‌رسد؟
  • کمبودهای مالی، مقر سازمان ملل در ژنو را در خاموشی فرو برد
  • ژابی آلونسو: برای جشن زمان داریم، الان فقط لیگ اروپا
  • اجرای سه قانون جدید فوتبال در آمریکا؛ وقت‌کُشی به پایان می‌رسد؟
  • ماجرای فوت بازیگری که ۶ ماه در کما بود
  • علی داوودی: اگر یک درصد هم فکر کنم شانس مدال ندارم، المپیک رفتنم جالب نیست
  • اخراج مرگبار بارسلونا؛ امشب نگذارید بچه‌ها بخوابند، سیتی-رئال این‌جاست!
  • همه چیز درباره فصل سوم سریال «سرزمین مادری»؛ زمان پخش و بازیگران جدید
  • از بیرون پا با کارواخال تا درآمد میلیونی؛ قهرمانان اینجا هستند!