وقتی خدا، پارتی یک کودک کار میشود
تاریخ انتشار: ۱۳ مرداد ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۲۷۲۲۰۳۰
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، روحا... زمانی اعتراف میکند در گذشته به دنبال دزدی، قلیان و... رفته، چون آدمی بی هدف بوده است، اما دیگر با لحن کوچه و بازاری صحبت و مثل گذشته زندگی نمیکند و حتی دیگر کودک کار نیست.
او خدا را شکر میکند که مسیر زندگی خود را پیدا کرده است و میتواند از طریق بازیگری امرار معاش کند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
روح ا... زمانی، بازیگر نقش «علی» در فیلم «خورشید» مجید مجیدی در نخستین قدمهای بازیگری اش توانست جایزه بهترین بازیگر نوظهور جشنواره ونیز ۲۰۲۰ را از آن خود کند. او اکنون کلاس هشتم و اهل اردبیل است و به اکبر عبدی افتخار میکند، اما در بازیگری میخواهد آن قدر بدرخشد و پیشرفت کند که در آینده او را الگو قرار دهند.
این روزهای تان چگونه سپری میشود؟
مشغول بازی در سریال «عاشورا»ی هادی حجازی فر هستم و قرار است در نمایشی به نام «آیینههای برعکس» هم بازی کنم.
به چه دلیل برای بازی در نقش نوجوانی شهید «خسرو ملازاده» در این سریال انتخاب شدید؟
محمد عسکری دستیار و برنامه ریز فیلم «خورشید» مرا به این پروژه معرفی کرد و به آقای حجازی فر گفت که به درد نقش میخورم.
برای شناخت نقش تان چه کردید؟
هادی حجازی فر برای نقش شخصیتهای شهید قصه، میخواست به لحاظ چهره عین همان قیافهها را پیدا کند که استعداد داشته باشند و بازیگر چهره هم نباشند. او درباره نقش شهید خسرو ملازاده توضیحاتی به من داد که چه شخصیتی داشته، در گذشته چگونه زندگی کرده و چه اتفاقاتی برای این شهید در جنگ رخ داده است.
همچنین درباره این که پای او در فوتبال شکست و دوست نزدیک شهید باکری بود، توضیحاتی داد. به خودم گفتم باید نقش را جوری بازی کنم که وقتی هم سن و سالانم به تماشای سریال مینشینند، آن را درک کنند.
از دوران کودکی به بازی علاقه داشتید یا به طور اتفاقی وارد این حرفه شدید؟
زمانی که پنج ساله بودم، به بازی علاقه داشتم. در آن مقطع این اندازه گوشی تلفن همراه نبود. دایی ام تلفن همراه داشت و از او تلفن اش را میگرفتم و کنار دیوار میگذاشتم و جلویش بازی میکردم و پسر دایی ام آن را تدوین میکرد. کلی لذت میبردم و دوست داشتم عمرم در این کار بگذرد.
وقتی ۱۱ ساله بودم، گریموری در محله ما زندگی میکرد، از او پرسیدم چگونه میتوانم بازیگر شوم؟ او گفت که حتماً باید پارتی داشته باشم و خدا پارتی من شد.
خدا چگونه پارتی تان شد و برای بازی در فیلم «خورشید» مجید مجیدی انتخاب شدید؟
چند ماه بعد از صحبتهای گریمور محلهمان، تیم آقای مجیدی به مدارس کل ایران رفتند و تست گرفتند. به مدرسه ما هم آمدند و من هم پیش مجید آذرنگ تست دادم که گفت یک هفته دیگر خبر بگیر. آنها به کل ایران رفته بودند و طبیعی بود که در یادشان نمانم. شبانه روز زنگ میزدم تا این که پاسخ تلفنش را داد و گفتم همانی هستم که گفتید بهترین تست را دادی، یادش آمد و گفت به فرهنگسرای بهمن بیا. آن جا که رفتم مملو از بچه بود، متعجب شدم. به دلیل تعداد زیاد، از هر ۱۸ نفر داخل اتاقی تست میگرفتند. دستمال یزدی و کاپشن خلبانی ام را روی دوشم انداخته بودم و داخل رفتم؛ از بین ۱۸ نفر یک نفر انتخاب میشد که من انتخاب شدم. احساس کردم خدا آن لحظه به من نگاه کرد.
پس به آرزوی تان رسیدید و مسیر زندگی تان تغییر کرد.
اعتراف میکنم در گذشته به دنبال دزدی، قلیان و... رفته بودم، چون آدمی بی هدف بودم که کار میکردم، کودک کار بودم و باربری میکردم. کل محله شماره مرا داشتند و برای توزیع تراکت به من زنگ میزدند تا این که خدا مسیر زندگی ام را تغییر داد. اکنون آنهایی که مرا میشناسند به من قوت قلب میدهند و راضی هستند که توانستم پرچم سربلندی برای بچههای کار باشم. وقتی به مترو میروم، بیشتر بچههای کار مرا میشناسند و میپرسند چگونه بازیگر شدم؟ آنها طوری حرف میزنند که انگار نمیتوانند به آرزوی شان برسند.
درآمد بازیگری تان قابل قبول است تا دیگر کودک کار نباشید؟
الحمدلله. اگر دستمزدش را هم نداشتم، دوباره سراغ کار سابقم نمیرفتم، چون برای خودم هدف دارم. اکنون کلاس هشتم هستم و به کلاسهای بازیگری میروم. چهار ماه سعی کردم حرف زدنم را تغییر دهم و کوچه بازاری صحبت نکنم. الان کتابهایی همچون شازده کوچولو و نمایش نامههای ویلیام شکسپیر را میخوانم. سقراط جمله خوبی دارد: «آن کس که بداند که نداند، از همه داناتر است». آقای مجیدی با لطف بزرگ خود مرا در مسیر درستی هدایت کرد.
در نخستین قدم بازیگری تان جایزه جشنواره ونیز را برای بازی در «خورشید» دریافت کردید.
بیشتر از این خوشحالم که بچههای کار میبینند که پیشرفت کرده و جایزه جهانی ونیز را گرفته ام و امید میگیرند. البته برایم مهم نیست که جایزه گرفتم، چون به مسیرم فکر میکنم و اگر بخواهی به جایزه فکر کنی، برای آدم مثل سرعت گیر است.
حتما ناراحت شدید که به دلیل ابتلا به کرونا، برای دریافت جایزه تان نتوانستید در جشنواره ونیز شرکت کنید؟
در حقیقت ناراحت نشدم. خوشحال شدم که تلاشم را کردم و نرفتم تا اشتیاقم بیشتر شود و دفعه بعد هم بتوانم جایزه بگیرم. اگر آن مقطع برای گرفتن جایزه میرفتم، برایم عادی میشد. دوست دارم با یک کار خوب مثل فیلم آقای مجیدی دوباره جایزه بگیرم و بدرخشم.
دوست دارید سوپراستاری مثل محمدرضا گلزار شوید یا بازیگر حرفهای و کاربلدی همچون پرویز پرستویی و نوید محمدزاده؟
دوست دارم روح ا... زمانی باشم و آن قدر در این حرفه بزرگ شوم که بقیه بگویند دوست دارند روح ا... زمانی باشند. علاقه دارم به جایی برسم که به فقرا و کودکان کار کمک کنم و دست شان را بگیرم.
مردم اردبیل شما را میشناسند؟
خیابانی در اردبیل است که وقتی به آن جا میروم همه مرا میشناسند و به من افتخار میکنند. بیشترافرادی که در سینما و تلویزیون موفق هستند، ریشه شان اردبیلی است. اعتقادم این است که هیچ کس به اکبر عبدی نمیرسد و افتخار میکنم که او همشهری ام است.
پس الگوی تان در بازیگری اکبر عبدی است؟
واقعاً الگویم خودم هستم، چون دوست دارم موفق شوم.
در یک سال اخیر علاوه بر سریال «عاشورا»، چه کاری انجام دادید؟
برای سن و سال من نقش کم است و چون بازیگر فیلم «خورشید» هستم، اندکی انتظارها بالا رفته و کرونا هم بیشتر کارها را تعطیل کرده است و من هم در خانه مانده ام. البته برای فیلم خانم پوران درخشنده تست دادم، اما نمیدانم چرا پروژه خوابید!
منبع: خراسان
انتهای پیام/
منبع: باشگاه خبرنگاران
کلیدواژه: روح الله زمانی اخبار هنرمندان کودک کار
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۷۲۲۰۳۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
نامه اندریک به برادر 4 سالهاش دنیا را تکان داد
به گزارش "ورزش سه"، نامهای احساسی که اندریک، مهاجم جوان برزیلی، پس از گلزنی به انگلیس به برادرش نوح، کودک 4 ساله، نوشته در مدت کوتاهی به سرعت در فضای مجازی پربازدید شده است.
این ستاره نوظهور فوتبال آمریکای جنوبی که در حال حاضر برای پالمیراس بازی میکند توسط رئال مادرید خریداری شده و بلافاصله پس از 18 سالگی به اسپانیا نقل مکان خواهد کرد.
برزیل در فیفادی جاری در بازی دوستانه مقابل انگلیس در ورزشگاه ومبلی قرار گرفت که با گل اندریک 17 ساله موفق شد با نتیجه 1-0 برنده شود.
این متن نامهای است که توسط اندریک نوشته شده است:"نوح عزیز، دوستت دارم. این اولین چیزی است که از هر چیز دیگری مهمتر است. از روز اول احساس میکنم پیوند خاصی با هم داشتیم. من هرگز به تو نگفتم، اما وقتی می خواستی به دنیا بیایی، در واقع منتظر بودی تا من گل بزنم. درسته برادر، در آن زمان من در یک بازی مهم بودم، فقط 13 سال داشتم و تو منتظر بودی. ساعت تیک تاک می کرد و مامان و بابا فکر می کردند منتظر چیزی هستی. سپس ناگهان پدر از دوستش که تماشاگر آن بازی بود تماسی تلفنی دریافت کرد. گفت:"داگلاس! داگلاس! اندریک گل زد!." و بعد دقیقا همون لحظه تو اتاق بیمارستان تو به دنیا آمدی و صدای گریهات پخش شد.
بالاخره اومدی تا با من جشن بگیری و وقتی رسیدم بیمارستان به تو هدیه تولدت را دادم. آن موقع من پول یک اسباب بازی را نداشتم، اما توپ طلای مسابقات را برای تو آوردم. میفهمی؟ در این خانواده ما ثروتمند به دنیا نیامدیم. ما در فوتبال به دنیا آمدیم. نمیدانم کی این نامه را میخوانی، اما الان 4 سالهای و زندگی ما خیلی سریع در حال تغییر است.
در چند ماه آینده به اسپانیا خواهم رفت تا برای رئال مادرید بازی کنم - بله، همان تیمی که میبینی همیشه در پلی استیشن انتخاب میکنم. میدانستم که آن وضعیت را درست میکردم و مامان هنوز وقتی آن را به یاد میآورد، گریه می کند. ما مثل الان در یک آپارتمان شیک زندگی نمیکردیم. در مکانی به نام ویلا گوآیرا زندگی میکردیم و زندگی ما بسیار متفاوت بود. در سالهای آینده همه چیز مربوط به زندگی ما را از زبان دیگران خواهید شنید و آنها خواهند گفت که همه اینها درد و بدبختی بوده است.
اما حقیقت این است که به لطف خدا و به لطف همه چیزهایی که مامان و بابا فدا کردند، کودکی فوق العاده ای داشتم. و البته به لطف فوتبال. وقتی 10 ساله بودم، فکر میکنم اولین بار در زندگیام بود که فهمیدم شرایطمان سخت است. ما همیشه به اندازه نیازمان داشتیم اما خیلی کافی نبود. بابا اینطور میگوید مت روی مبل نشستم و به او گفتم:"نگران نباش. من یک فوتبالیست میشوم و خودمان را از این وضعیت نجات میدهم." قبل از آن روز من فقط یک بچه بودم و فوتبال فقط یک بازی بود.
از آن روز به بعد، فوتبال مسیر ما برای زندگی بهتر شده است. مامان زندگی و خانه خود را ترک کرد تا از رویای من در سائوپائولو حمایت کند. باشگاه فقط برای من جا داشت، اما مامان گفت که بدون من نمیتواند، بماند. بابا ماند تا کار کند و برای ما پول بفرستد و مامان با من در یک خانه کوچک همراه با تعدادی از هم تیمیهایم اسکان داشت. همه زیر یک سقف بودیم اما وقتی برای تمرین میرفتیم، او کسی را نداشت که با آن صحبت کند.
ما در آن خانه تلویزیون و اینترنت نداشتیم، او انجیل را به پارک میبرد و تنها با خدا مینشست و صحبت میکرد. تنها چیزی که در آن مکان داشت، یک صندلی بود. کیفش را روی آن میگذاشت و وقتی که ما رختخواب داشتیم او روی حصیری که روی زمین پهن شده بود، میخوابید. میدانم تصور اینکه مامان روی زمین بخوابد برای تو سخت است اما این حقیقته. این واقعا اتفاق افتاد. دفعه بعد که مامان را دیدی، او را در آغوش بگیری و از او تشکر کن، چون بدون فداکاریهای او ما زندگی امروز را نداشتیم.
بابا هم خیلی فداکاری کرد. پس از چند ماه او به سائوپائولو آمد تا از ما حمایت کند، او به پالمیراس رفت و از باشگاه درخواست کرد تا هر کاری که میتواند در آنجا انجام داده و مشغول شود.
پدر نیروی خدمات داخل ورزشگاه بود. به عنوان یک پسر همیشه آرزو داشت در آن رختکن باشد، بنابراین با لبخند به سر کار میرفت. او 3 سال در آنجا کار کرد، ابتدا زبالههای اطراف ورزشگاه را جمعآوری میکرد و سپس به مسئول تمیز کردن رختکنها شد.
او همیشه به بازیکنان میگفت که یک روز پسرش با آنها بازی خواهد کرد. یک روز، دربان باشگاه متوجه شد که پدر هرروز لاغرتر میشود. او در غذاخوری کارگران و کارکنان غذا خوردن و متوجه شد که بابا فقط سوپ میخورد. به سمت بابا گرفت و گفت:"هی داگلاس، شماره تلفنت را به من بده، میخواهم با همسرت تماس بگیرم." او به مامان زنگ زد و مامان هم ماجرا را برایش تعریف کرد که چگونه پدر در کودکی در یک باربیکیو دستش را سوزانده بود و چقدر بد بود که تقریباً دستش را از دست داد. برای مبارزه با عفونت به او داروهای قوی دادند و این باعث ضعیف شدن دندانهایش شده بود. بنابراین او فقط میتوانست سوپ بخورد.
این دربان، از همه بازیکنان پول جمع کرد و به پدر پول دادند تا دندانهایش را درست کند. آرزوی پدر گاز زدن یک سیب بود: امروز خدا را شکر هر غذایی را که میخواهد، به راحتی میخورد. امیدوارم الان متوجه شده باشی برادر. زندگیای که ما اکنون در آن زندگی میکنیم از ناکجاآباد به وجود نیامده است.
ما آن را با تلاش و اشک فراوان به دست آوردیم. مامان همیشه می گوید یک اشتباه می تواند همه چیز را خراب کند و حق با اوست. لحظه ای که فراموش میکنیم از کجا آمدهایم، خطر گم شدن در راه را داریم. به همین دلیل است که من این تاریخچه خانوادگیام را به تو هدیه میدهم. مامان نان کهنه می خورد، بابا زیر باجه بلیط میخوابید، مادر در حمام گریه میکرد، پدر روی مبل گریه میکرد.
امیدوارم همیشه او را در قلبت نگه داری. من تو را دوست دارم برادر. از صمیم قلبم."