Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «همشهری آنلاین»
2024-03-28@23:32:30 GMT

داستان «ترفیع»

تاریخ انتشار: ۷ آذر ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۷۹۷۷۰۳

داستان «ترفیع»

چشمان جک برق می‌زنند: «خرسواری!» خم می‌شوم تا سواری بگیرد. جانی هم می‌آید و ملچ‌وملوچ صورتم را تف‌مالی می‌کند.

«خاله‌سوری» به بچه‌هایش تشر می‌زند: «داداش‌اکبرتون رو اذیت نکنین!»

مامان در رفت‌وآمد میان آشپزخانه و اتاق پذیرایی است: «قرار نیست که آدم‌ها تا آخر عمرشون در فقر باشند.»

خاله‌سوری می‌گوید: «این چه‌ وضع زندگیه؟ این‌ور رو می‌گیری یه پای دیگه‌ش می‌لنگه.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

کاش بقیه‌ هم از شما یاد می‌گرفتن.» و نگاهی شماتت‌آمیز به شوهرش می‌اندازد.

«آقاغلامرضا» بدون توجه به نیش حرف‌های زنش، از بابا می‌پرسد: «یه هفت‌صد هشت‌صدهزار تومنی گذاشتن وسط و گفتن باهاش برو، آره؟... حاشا نکن دیگه، ناقلا!» و غش‌غش می‌خندد. بابا جوابش را نمی‌دهد و فقط سری تکان می‌دهد.

حالا جک و جانی از خرسواری خسته شده‌اند و افتاده‌اند به جان تلویزیون. یک در میان کنترل را بین خودشان رد و بدل می‌کنند و کانال‌های تلویزیون را بالا و پایین. «ترانه» عصبانی می‌دود طرفشان، دستش بالا می‌رود و ژست دعواکردن به خود می‌گیرد.

مامان پشت‌چشم نازک می‌کند: «ولشون کن ترانه‌جون، بذار بازی‌شون رو بکنن.» و خطاب به خواهرش ادامه می‌دهد: «این تلویزیونم دیگه تلویزیون بشو نیست. به کرمی گفتم سر برج یه تلویزیون ۱۰۰ اینچ، از این گنده‌ها که می‌گن پلاسماییه، بیاره و بندازه تو خونه.»

«اعظم» یواش می‌گوید: «با ترفیع درجه‌ی بابا، زندگی مامان بدجوری غنی‌سازی شده.» و «گیسو» می‌گوید: «چه عشقی بکنه مامان از دوکاره‌شدن بابا!»

خاله با صدایی که رگه‌های حسادت در آن کاملاً مشهود است می‌گوید: «شنیدم این مدلش خیلی گرونه؛ پنج شش میلیون تومنی می‌ارزه، نه؟» و به بچه‌هایش تشر می‌زند: «آقاکوچول، آقاموچول، از کنار اون تلویزیون بکشین کنار.» و عصبی بشقاب میوه‌اش را می‌کوبد به میز: «چی می‌شد اگه دروغ هم کنتور داشت!»

ابروهای مامان به هم نزدیک می‌شوند: «سوری‌جون، چیزی گفتی؟»

خاله خودش را جمع‌وجور می‌کند و به‌زور لبخند می‌زند: «هیچی... داشتم به خودم می‌گفتم پشت هرمرد موفقی، یه زن نازنین وایساده. خودت رو دست کم نگیر. هرچی شوهرت داره، از وجود توئه.» اما نمی‌تواند خودش را نگه دارد و بلافاصله اضافه می‌کند: «می‌دونی من از چی دلم می‌سوزه؟ از این‌که صبح پا می‌شی می‌بینی پادوها شدن مباشر، می‌بینی از نخورده‌ها می‌گیرن، می‌دن به خورده‌ها. اون‌وقت امثال ما باید سیب‌زمینی پخته به خورد بچه‌هامون بدیم و شوهرمون نتونه دوزار ده‌شاهی خرجی تو خونه‌اش بیاره. منظورم شماها نیستین به خدا! منظورم کسای دیگه‌ست. وگرنه همه می‌دونن شوهر تو چه‌قدر مُخه!»

مامان نشان می‌دهد حواسش به ترانه است که هم‌چنان تقلا می‌کند تا جک و جانی را از جلوی تلویزیون دور کند و زورش هم نمی‌رسد، برای همین بلندبلند می‌گوید: «ترانه، عزیزم، گفتم ولشون کن بذار با تلویزیون سرگرم باشن. فوق فوقش خراب می‌شه، فدای سرت! فردا بابات یه بهترش رو می‌خره و می‌ذاره جاش.» و انگار که حرف‌های خاله را نشنیده می‌چرخد طرفش: «می‌گن تلویزیون‌های پلاسما، کوالیتی خیلی بالایی داره، تو در این‌باره چیزی نشنیدی؟»

خاله با لبخند تلخی به علامت «نه»، سرش را بالا می‌اندازد و به شوهرش نظری می‌افکند که مشغول پوست‌کندن خیار است. از لای دندان‌هایش می‌غرد: «آقاغلامرضا! بسه دیگه این‌قدر فک نزن! مگه تو نبودی همین دیروز می‌گفتی مردم گرگ شدن؟ مار خوردن، افعی شدن؟ دیگه وقتشه بگی منظورت از اون حرف‌ها چی بود.»

آقاغلامرضا برشی از خیار را از روی پهنه‌ی چاقو به زبان می‌کشد و خرچ‌خرچ مشغول جویدن می‌شود. خون‌سرد می‌پرسد: «تو چیزی گفتی؟» سپس قیافه‌ی حق‌به‌جانبی می‌گیرد و انگار با خودش حرف ‌بزند می‌گوید: «آها، داره کم‌کم یادم می‌آد. من دیروز داغ بودم، یه چیزی گفتم. شما چرا به دل گرفتی؟»

خاله لبش را گاز می‌گیرد و بر و بر به شوهرش نگاه می‌کند.

بعد از چند لحظه سکوت، مامان به میهمانان تعارف می‌کند: «چرا چیزی نمی‌خورین؟ میوه به این گرونی، حیفه رو میز بمونه. تو رو خدا بفرمایین، سوری، آقاغلامرضا، جک، جانی، بچه‌ها... این‌ها رو نچیدم که جمعشون کنم.» و در حالی که بشقاب بابا را برمی‌دارد تا برایش سیب پوست بگیرد، ادامه می‌دهد: «راستی سوری‌جون، یادم رفت بهت بگم از کرمی قول گرفتم چند قلم جنس ضروری بخریم.»

خاله با رنگی پریده و صدایی لرزان می‌پرسد: «مبارکه، چی؟»

مامان با ابروهای لنگه‌به‌لنگه و صدایی شاد جواب می‌دهد: «سرویس طلا واسه‌ی خودم، تلبت واسه‌ی اکبر، یه سینه‌ریز برا گیسو، یه چیز دیگه‌ام بود... چهارمی چی بود؟... آها، یادم اومد، تراش دماغ اعظم و کوتاه‌کردن چونه‌ی ترانه.»

اعظم می‌گوید: «تلبت نه، تبلت! برای اکبر بگیرین، منم می‌خوام.»

هاج‌وواج به مامان نگاه می‌کنم. یاد حرف خاله‌سوری می‌افتم «چی می‌شد اگه دروغ هم کنتور داشت!»

خاله‌سوری رنگ به چهره ندارد: «آقای ما که کلاً با آلودگی صوتی مخالفه. لال‌مونی گرفته و چیزی نمی‌گه. به‌ جون جک و جانی‌ام قول داده همین فردا یه دستگاه موبایل حسابی برام بگیره.»

چشم‌های مامان می‌شوند چهارتا. کشدار می‌پرسد: «جدی؟!»

قیافه‌ی خاله داد می‌زند حاضر است زندگی‌اش را بدهد و جلوی مامان کم نیاورد.

نگاه‌ها به طرف آقاغلامرضا می‌چرخند.

آقاغلامرضا بی‌تفاوت می‌گوید: «هرچند کلاس خانوادگی ما بالاتر از این حرف‌هاست، اما من از این پول‌های یامفت ندارم که پای این اسباب‌بازی‌ها بدم.»

هنوز جمله‌ی آقاغلامرضا تمام نشده که ناگهان سفیدی چشم‌های خاله می‌زنند بیرون و به حالت غش روی مبل ولو می‌شود.

مامان دست‌پاچه می‌دود طرف آشپزخانه آب‌قند درست کند.

آقاغلامرضا خون‌سرد می‌گوید: «چیزی‌اش نیست. فشارش افتاده.» و دماغش را می‌خاراند: «این فکر می‌کنه من از پول‌دادن کم می‌ذارم.» و بیش‌تر می‌خاراند: «باباجون... نیست... وقتی نیست از دیوار مردم برم بالا؟»

لای یک چشم خاله باز می‌شود.

صدای اعظم در گوشم نواخته می‌شود: «رسیدین خونه مهربانانه دعوا بفرمایین.»

مامان به آقاغلامرضا چشم‌غره‌ای می‌رود: «یه موبایل بی‌قابلیت این‌قدر خرج نداره. طفلی خواهرم! حسرت همه‌چی به دلش مونده!»

حالا هردو چشم خاله‌سوری کاملاً بازند و به سقف دوخته شده‌اند.

موقع خداحافظی، خاله پیش‌قراول لشگری شکست‌خورده است. آقاغلامرضا آرام و باحوصله کفش‌هایش را می‌پوشد. وقتی می‌خواهد با من دست بدهد، بی‌هوا آروغ پرصدایی توی صورتم ول می‌دهد. جک و جانی خودشان را به شانه‌های من آویزان کرده‌اند و التماس می‌کنند شب هم بمانند. می‌خواهند هنوز با من بازی کنند! ترانه صاف گوشه‌ای ایستاده و با اخم نگاهشان می‌کند.

بالأخره از خانه و خانواده‌ی ما دل می‌کَنند و راهی خانه‌ی خودشان می‌شوند. مامان گوشه‌ای خزیده و در خودش فرو رفته.

اعظم می‌گوید: «مامان، خودت رو اذیت نکن. دیگه رفتن.»

ناگهان مامان انگار از خوابی طولانی بیدار شده، به خودش می‌آید و پلک می‌زند. زمزمه‌کنان می‌گوید: «برای فرداشب، سوسن‌این‌ها رو دعوت می‌کنم. می‌خوام بعد عمری جلوشون خودی نشون بدم.» و به حرکت در می‌آید: «برم به کارهام برسم... وای که چه‌قدر کار دارم!»

سوسن، خاله‌ی دیگر ماست. وضعشان توپ توپ است. به قول گیسو، مایه‌دارها جلویشان سر خم می‌کنند.

اعظم یواش می‌گوید: «من که حاضرم هرشب خاله‌سوری‌این‌ها خونه‌ی ما باشن، ولی قیافه‌ی خاله‌سوسن و شوهرش و بچه‌هاش رو نبینم.»

سرم را به‌طرف مامان برمی‌گردانم. دارد به بشقاب‌های کثیف، اسکاچ می‌کشد.

تصویرگری: آنتون کاخیدزه

کد خبر 639451 برچسب‌ها نوجوان داستان و داستان‌ نویسی داستانک همشهری دوچرخه

منبع: همشهری آنلاین

کلیدواژه: نوجوان داستان و داستان نویسی داستانک همشهری دوچرخه جک و جانی حرف ها بچه ها ی خاله

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۷۹۷۷۰۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

رهبر انقلاب در دیدار با زیاد النَخاله: غزه تا این لحظه پیروز اصلی میدان است | رژیم صهیونیستی قادر به شکست نیروهای مقاومت نیست

به گزارش همشهری آنلاین، «زیاد النَخاله» دبیرکل جنبش جهاد اسلامی فلسطین و هیئت همراه، عصر امروز پنج‌شنبه با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی دیدار و گفت‌وگو کردند.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی عصر امروز پنج‌شنبه در دیدار آقای «زیاد النَّخالة» دبیرکل جهاد اسلامی فلسطین و هیأت همراه، نیروهای مقاومت و مردم غزه را تا این لحظه پیروز میدان خواندند و تاکید کردند: اوج عزت و ایستادگی مردم غزه و فلسطین و ناکامی‌های رژیم صهیونیستی در این جنگ شش ماهه، یک حادثه و پدیده‌ای الهی است.

رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به جنایات رژیم صهیونیستی در کشتار مردم غزه گفتند: اینکه رژیم صهیونیستی با آن همه ساز و برگ نظامی و پشتیبانی‌های قدرت‌های ظالم دنیا، اقدام به کشتار زنان و کودکان می‌کند، نشان می‌دهد این رژیم قادر به مقابله با نیروهای مقاومت و شکست آنها نیست.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای خطاب به دبیرکل جهاد اسلامی فلسطین خاطر نشان کردند: به‌فضل الهی شما پیروزی نهایی مردم غزه را خواهید دید.

در این دیدار آقای «زیاد النَّخالة» دبیرکل جهاد اسلامی فلسطین با قدردانی از حمایت‌های جمهوری اسلامی ایران از موضوع فلسطین، یاد و خاطره شهید سردار سلیمانی را گرامی داشت و گفت: آنچه که امروز در غزه در جریان است، درواقع تکرار حادثه کربلا است و به‌رغم همه سختی‌ها و توطئه‌ها، مردم غزه در کنار نیروهای مقاومت توانسته‌اند با ایستادگی کم‌نظیر خود، طراحی آمریکا و رژیم صهیونیستی و حامیان آنها را برای نابودی مقاومت با شکست مواجه کنند.
وی با تاکید بر هماهنگی کامل میان نیروهای مقاومت به‌ویژه حماس و جهاد اسلامی، خاطر نشان کرد: مردم غزه و نیروهای مقاومت بر استمرار ایستادگی تا پیروزی نهایی مصمم هستند و به لطف خداوند پیروزی نهایی در آینده نه چندان دور محقق خواهد شد.

کد خبر 841044 برچسب‌ها خبر ویژه رهبر معظم انقلاب فلسطین

دیگر خبرها

  • رهبر انقلاب در دیدار با زیاد النَخاله: غزه تا این لحظه پیروز اصلی میدان است | رژیم صهیونیستی قادر به شکست نیروهای مقاومت نیست
  • «زیاد النَخاله» و هیأت همراه با رهبر معظم انقلاب دیدار کردند
  • زیاد النَخاله با رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کرد
  • وقتی نارنجک داخل گاوصندوق منفجر شود، چه اتفاقی می افتد (فیلم)
  • قصه های به زبان ساده برای بچه ها در ماه رمضان
  • فیلم‌های سینمایی امروز تلویزیون مشخص شدند/ «آدمکش» دیوید فینچر در شبکه چهار
  • بیانیه ارتش سوریه درباره حمله هوایی آمریکا به دیرالزور
  • نامه این فوتبالیست به برادر ۴ ساله‌اش دنیا را تکان داد
  • محیا اسناوندی: تلاش کردم بی‌حاشیه باشم، رسانه اجازه نمی‌دهد
  • نامه اندریک به برادر 4 ساله‌اش دنیا را تکان داد