گفتگو با مردی که متهم به قتل زن متاهل است؛ فریبم داد، کشتمش!
تاریخ انتشار: ۱ بهمن ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۴۱۹۲۳۱۸
باشگاه خبرنگاران جوان ـ با لباس راه راه آبی سرمهای، در حالی که دستبند و پابند دارد، در راهروی دادگاه منتظر محاکمهاش است. خانواده مقتول هم در فاصله کمی از او روی صندلی نشستهاند و سعی میکند نگاهش را از آنها بدزدد. منشی دادگاه نامش را صدا میکند و میخواهد وارد شعبه شود.
در حالی که صدای کشیدهشدن زنجیر پابندش روی زمین سکوت راهرو را شکسته وارد شعبه میشود تا درباره قتلی که انجام داده از خود دفاع کند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
چند سال داری؟
۵۰ سال.
سابقه داری؟
بله سابقه مواد دارم.
معتادی؟
تریاک میکشم. گاهی نیز مشروب میخورم.
الان به چه اتهامی اینجایی؟
قتل زنی به نام مینا.
چرا او را کشتی؟
چون اهل خیانت بود.
همسرت بود؟
نه.
چطور با او آشنا شدی؟
من در یکی از شهرهای حاشیه تهران کار میکنم. یک روز برای خرید سیگار از کارگاه بیرون آمدم و متوجه نگاه سنگین زنی روی خودم شدم. سمتش رفتم و پرسیدم در ظاهر و تیپم مشکلی دیده که اینطور به من خیره شده که برعکس از تیپ و ظاهرم تعریف کرد. تا آن موقع کسی از من تعریف نکردهبود و به همین خاطر او را به بستنی دعوت کردم که قبول کرد. در آن حوالی یک آبمیوه فروشی بود که به آنجا رفتیم و وقتی متوجه شدم تنهاست، شمارهام را به او دادم و ابتدا هفتهای یکبار تلفنی صحبت میکردیم.
چرا هفتهای یکبار؟
میگفت از شوهرش جدا شده و پدر و برادرهایش خیلی روی رفت و آمد و تماسهایش حساس هستند و اگر بفهمند با من صحبت میکند، او را میکشند.
تو هم باور کردی؟
طوری وانمود کرد که باور کردم. یک بار به این محدودیت هایش اعتراض کردم که مجبور شد قرار بگذارد. یک ساعتی در یک پارک بودیم، اما خیلی استرس داشت و مدام اطرافش را نگاه میکرد.
بازهم شک نکردی؟
نه. طوری استرس داشت که من هم ترسیدم و گفتم برو خانه و تصمیم گرفتم به رابطهام با او پایان دهم.
پس چرا ادامه دادی؟
چند بار زنگ زد و جواب ندادم. یک روز پیام داد عاشق من شده و اگر جوابش را ندهم خودکشی میکند. من هم مجبور شدم جوابش را بدهم و این بار در خانهام قرار گذاشتیم.
میدانست معتادی؟
وقتی به خانهام آمد، جلوی خودش تریاک کشیدم و حتی به او تعارف کردم که گفت اهل قلیان هم نیست چه برسد به تریاک. راستش بعد از این قرار من هم علاقهام به او زیاد شد و دلبستهاش شدم و از او خواستگاری کردم، اما جواب رد داد و مدعی شد شرایط خانوادهاش برای طرح این موضوع مساعد نیست. من هم قبول کردم.
تو زن نداشتی؟
نه. سه سال قبل از این ماجرا همسرم بهخاطر اعتیادم طلاق گرفت و حضانت فرزندمان را به او دادم. تنها در همان شهر و در نزدیکی کارگاه زندگی میکردم.
خب چه شد او را کشتی؟
گفتم که، خیانت کردهبود و من از خیانت بدم میآمد.
یعنی با مرد دیگری هم دوست شده بود؟
نه. ماجرا بدتر از این بود. او شوهر و زندگی داشت و این موضوع را از من مخفی کردهبود.
چطور متوجه شدی؟
یک روز که به خانهام آمدهبود، دوباره موضوع خواستگاری را مطرح کردم که قبول نکرد. حتی گفتم بیا صیغه بخوانیم که این را هم قبول نکرد. آنقدر اصرار کردم که ناگهان بغضش ترکید و توضیح داد، شوهر و سه بچه دارد و به خاطر اختلافاتی که با شوهرش داشته با من دوست شدهاست. وقتی این موضوع را شنیدم انگار دنیا روی سرم خراب شد. او در این مدت هم به شوهرش خیانت کرده و هم مرا فریب دادهبود. عصبانی شدم و به طرفش حمله بردم که شروع به داد و فریاد کرد. وقتی به خودم آمدم، دستانم دور گلویش گره خوردهبود و صورتش کبود شده و نفس نمیکشید.
با جسد چه کردی؟
تا ساعتها شوکه بودم و باورم نمیشد یک نفر را کشتهام. یک لحظه کنترل اعصابم را از دست دادم و این اتفاق تلخ رخ داد. ابتدا تصمیم گرفتم آن را تکه تکه کنم و در سطلهای زباله در شهر رها کنم، اما نتوانستم این کار را انجام دهم. من از کشتن آن زن پشیمان بودم حالا چطور میتوانستم جسد او را تکهتکه کنم؟ تصمیم گرفتم برای آرامش روحش، جسد را دفن کنم. نیمهشب جسد را داخل پتو پیچیدم و در صندوقعقب ماشین گذاشتم و به بیرون شهر برده و دفن کردم.
پس از آن به محل دفن جسد نرفتی؟
نه. عذاب وجدان داشتم و جرات رفتن به آنجا را نداشتم.
چطور دستگیر شدی؟
وقتی به خانه برگشتم متوجه شدم کیف او در خانه ماندهاست. داخل کیف را بررسی کرده و تلفنهمراهش را پیدا کردم. کیف را داخل سطلزباله انداختم و تلفنهمراه را هم به کارتنخوابی دادم. وقتی خانواده مینا متوجه ناپدیدشدن او شدند، شکایتی را در پلیسآگاهی مطرح کردند و ماموران با ردیابی تلفنهمراه او به مرد معتاد رسیدند و با بررسی تماسهایش مرا پیدا کردند و دستگیر شدم. وقتی به پلیسآگاهی منتقل شدم، میدانستم راهی برای فرار ندارم و به قتل اعتراف کردم. بعد از اعتراف من به این قتل، ماموران راهی محل دفن جسد شده و پیکر مینا را بیرون کشیدند.
میدانی چه سرنوشتی در انتظارت است؟
قصاص. خانواده مینا برای من قصاص خواستهاند. من به آنها حق میدهم و شرمندهشان هستم. حق نداشتم مینا را بکشم و باید رابطهام با او را قطع میکردم. یک لحظه عصبانیت باعث شد دست به قتل بزنم.
حرف آخر
نمیخواستم سه بچه مینا را یتیم کنم و امیدوارم یک روز مرا ببخشند.
منبع:
منبع: باشگاه خبرنگاران
کلیدواژه: متهم به قتل فریب یک روز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۱۹۲۳۱۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مادر شهید اقتدار: عملیات وعده صادق دلم را آرام کرد
مادر شهید رنجبر گفت: بعد از عملیات وعده صادق در هفته گذشته، از خوشحالی بال نداشتم پرواز کنم. رو کردم به عکس شهدا و به آنها گفتم: الهی قربانتان بروم که دل مردم با تلاش شما اینطور شاد شد. - اخبار فرهنگی -
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، یک هفته از عملیات وعده صادق میگذرد. عملیاتی که طی آن ایران در یک اقدام تنبیهی مواضعی از رژیم صهیونیستی را با موشک و پهپاد مورد اصابت قرار داد.
پس از این عملیات همه آزادی خواهان به جشن و شادی پرداختند. در ایران نیز خانواده شهدا، خصوصاًٌ آنهایی که به نوعی عزیزانشان توسط اسرائیل به شهادت رسیده بود مسرور شدند و شادی کردند.
مادر شهید وحید رنجبر از شهدای اقتدار که همراه شهید حسن طهرانی مقدم به شهادت رسیده بود در گفت و گو با تسنیم گفت: خدا به من وحید را در 4 آبان سال 61 داد و در 21 آبان سال 90 نیز به شهادت رسید.
وی افزود: وحید فرزند ارشدم بود و نامش را خودم انتخاب کردم. با تب کردنش میمردم و بسیار به او وابسته بودم زیرا بچه بسیار مهربانی بود. از کلاس اول ابتدایی همیشه داخل بسیج بود و ورزش و درس و همه فعالیتهایش سر وقت انجام میشد. هر چقدر هم که خسته بود وقتی به خانه میآمد به من خیلی کمک میکرد. باید بگویم این هم از توفیقات خدا بود که بعد از شهادتش با آن همه دلبستگی آرام بودم و حتی شکر کردم.
این مادر شهید به خاطرهای از حضور شهید طهرانی مقدم در خانه شان اشاره کرد و گفت: وحید یکبار هم در حین کار مجروح شد. حتی سه ماه برادرانش زیر بغلش را میگرفتند تا راه برود. هر وقت می پرسیدم پسرم درد داری؟ میخندید و چیزی نمیگفت. پس از چند روز حاج حسن آمد خانه مان برای ملاقات وحید. وقتی ناراحتی و نگرانی مرا نسبت به پسرم دید با همان لبخند و خوش رویی گفت: مادر ما نام وحید را در لیست شهدا نوشته بودیم، اما الان کنار شماست.
وی ادامه داد: اتفاقاً مدتی بعد از مجروحیت یکی از دوستانش گفته بود وحید برو کارت جانبازی بگیر، درصدت هم خیلی بالا میشود. پسرم با شنیدن این صحبت بسیار ناراحت شده بود و گفته بود: من برای آخرت، اسلام و رهبرم هر کاری می کنم نه برای این حرف ها.
مادر شهید رنجبر با اشاره به حادثه انفجار در شهرستان ملارد که منجر به شهادت فرزندش شد، بیان داشت: ما در فردیس زندگی میکنیم. آن روز من نمازم را خوانده و سر سجاده بودم. با شنیدن صدا سریع رفتم کنار پنجره صلوت فرستادم و با خودم گفتم: خدایا یعنی رعد و برق بود؟ دوباره نشستم و تلویزیون را روشن کردم. دیدم دارد میگوید پادگان سپاه انفجار شده. من نمی دانستم وحید دقیقاً کدام قسمت سپاه کار میکند. هر بار هم که می پرسیدم می خندید، یعنی از من سوال نکنید. چون دروغ نمیگفت.
وی گفت: با اعلام خبر شهادت عدهای در این حادثه می زدم توی سرم و گریه میکردم. پسر کوچکم گفت: مامان اینا همه سرباز بودند، من هم که خانه ام، چرا بی تابی می کنی؟ داد زدم گفتم: مجید! مگر فقط من مادرم؟ اینها همه جوانند و پدر مادر دارند. مجید خیالش راحت شد که من پس از چیزی خبر ندارم. خودش هم مضطرب میرفت و می آمد. حسین پسر دیگرم هم که خبر داشت سریع رفته بود پادگان و دیده بود همه چیز می سوزد. آمد خانه. به بچه ها گفتم: امروز خودتان غذا بخورید، من بدنم جان ندارد. انگار به قلب مادر الهام میشود. آنها گفتند ما هم گرسنه نیستیم. البته پسرهایم هم قطعی نمیدانستند که وحید شهید شده.
حال و هوای خانه شهید طهرانیمقدم بعد از عملیات «وعده صادق»مادر شهید رنجبر خاطرنشان کرد: فردا صبحش پسرها گفتند مامان میخواهیم برویم جلوی پادگان ببینیم چه خبر است، تو هم می آیی؟ گفتم: بله. روز قبلش به وحید زنگ زدم موبایلش خاموش بود. بعد که زنگ زد گفت: مامان ببخشید ما مشغول کار مهمی هستیم و گوش ام خاموش است. برای همین آن روز اصلاً پیگیر وحید نشدم و گفتم مشغول کارش است. اما وقتی رفتیم توی راه دیدم بچه ها یک جوری صحبت میکنند. گفتم: خدایا چکار کنم؟ نکند وحید آنجا بوده. تسبیح را برداشتم تا ذکر بگویم. او همیشه دنبال شهادت بود. گفتم: خدایا هر چه شد فقط من را به خودم وامگذار.
وی افزود: وقتی رسیدیم بچه ها رفتند پرس و جو کنند که یکی از دوستان وحید آمد پرسید خانم شما که هستید؟ گفتم: مادر وحید رنجبر هستم، من از ام البنین(س) بالاتر نیستم، تو را به خدا اگر چیزی شده به من بگویید. که بالاخره متوجه شدم وحیدم به آرزویش رسده است.
این مادر شهید اقتدار گفت: بعد از عملیات وعده صادق در هفته گذشته، از خوشحالی بال نداشتم پرواز کنم. رو کردم به عکس شهدا و به آنها گفتم: الهی قربانتان بروم که دل مردم با تلاش شما اینطور شاد شد. سپاه کاری کرد طوری دلم بعد از شهادت وحید آرام شد که انگار آبی ریختند روی آتش.
انتهای پیام/