Web Analytics Made Easy - Statcounter

ظاهرا سینماگران ایرانی قصد ندارند مرغ خیال و خلاقیت خود را در به تصویر کشیدن «عشق» به فراتر از «شیفتگی در یک نگاه» پرواز دهند و خب علیرضا قربانی لاجرم باید بخواند تا جور ضعف عشقی سریال را بکشد! جنوب نیوز:  بلاخره، بعد از هیاهو و جنجالی که از باب دعوای دو تیم سازنده‌ی «آهوی من مارال» و «جیران» به راه افتاد(و خب به لحاظ تبلیغاتی برای فیلیمو و جناب حسن فتحی خیلی هم بد نشد)، و بعد از تبلیغات سنگین حول پخش قسمت اول «جیران»، پخش آن آغاز شد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

قسمت اول سریال حسن فتحی، با تجربه‌ای چشمگیر او در حوزه سریال‌سازی و البته پروژه‌ی فرامرزی «مست عشق» در ترکیه، از هر لحاظ مایوس‌کننده است. تازه‌ترین اثر حسن فتحی، نه به لحاظ تاریخی، نه به لحاظ دراماتیک، نه به لحاظ فنی و نه حتی حس و حال خوب عاشقانه، هیچ «ارزش افزوده‌ای» ندارد. به عبارت دیگر، همه چیز در قسمت نخست «جیران» به شدت معمولی و بعضا (متاسفانه) پیش‌پاافتاده است. انگار نه انگار که پشت دوربین، حسن فتحی است که «شب دهم» و «مدار صفر درجه» را به حافظه‌ی تصویری دو دهه اخیر ایرانیان هدیه کرده بود.

کستینگ کار بسیار ضعیف است و این هم جزو مواردی است که از حسن فتحی، که تجربیات و سوابق خوبی در عرضه نقش‌های ماندگار با انتخاب درست بازیگر دارد(مثلا حسین یاری و کتایون ریاحی در شب دهم) بسیار بعید بود. بهرام رادان، امیرحسین فتحی، امیر جعفری و سینا رازانی تنها نمونه‌هایی از عدم تناسب بازیگر با نقش در «جیران» هستند.

هلهله‌ مردم محلی برای «نامزدبازی» زوج جوان(سیاوش و خدیجه)، که البته هنوز نامزد هم نیستند، بسیار لوس، نچسب و بی‌مزه است و واقعا سنخیتی با عرف و رویه‌ی حاکم بر روحیات مردمان دوره قاجار ندارد(شاید مربوط به رفتار مردم اسکاتلند و ایرلند در ان زمان باشد و احتمالا ته‌نشست خاطره فیلم‌ها و سریال‌های تاریخی خارجی در ذهن نویسندگان «جیران» است).

دیالوگ‌نویسی‌های رمانتیک و معمولا مبالغه‌آمیزحسن فتحی حتی  در سریال استوار و به یادماندنی «مدار صفر درجه» هم آفتی بود و در «جیران» حتی از آن هم بدتر است. دیالوگ‌هایی که سطح کار را در حد انشاهای احساساتی کلاس هشتی پایین می آورد.

نمونه دیالوگ:

سیاوش: خب بره به آقاجونت بگه. آقاجونت میاد پیش من می پرسه جریان چیه. منم می گم: همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم، که تو در دلم نشستی."

وقتی سیاوش خبر خواستگاری آمدن را به خدیجه می دهد، به واکنش طراحی شده برای خدیجه دقت کنید: در نهایت بی‌ظرافتی و مستقیم‌گویی، بدون کم‌ترین خلاقیت و با دستپاچگی و شرم کاملا تصنعی. خدیجه  می گوید: "واااای، داری شوخی می کنی باهام؟"

جای استاد بی بدیل سینمای ایران، شاعر سینما، زنده‌یاد «علی حاتمی» خالی،همان یک سکانس گلایه و شکوای عاشقانه‌ی فارسی-آذری «جیران»(بانو مینو ابریشمی) با «ابوالفتح»(استاد علی نصیریان) در «هزاردستان» حاتمی به سرتاپای عاشقانگی «جیران» فتحی می ارزد. زمانی حسن فتحی و حسن هدایت در سر تشبه جستن به سبک کار آن استاد فقید در ساختن آثار تاریخی در بستر عصر قاجار و پهلوی اول، رقابت داشتند. «جیران» نشان می دهد که فتحی هنوز "در این دایره سرگردان است."

ظاهرا سینماگران ایرانی قصد ندارند مرغ خیال و خلاقیت خود را در به تصویر کشیدن «عشق» به فراتر از «شیفتگی در یک نگاه» پرواز دهند! و خب یک علیرضا قربانی نازنین را هم می آوری در تیتراژ آخر، چهچه‌ای بزند تا هر چه خود سریال در ایجاد  تصویر تاثیرگذار و ماندگار از عشق الکن و ناتوان است، او با سوز آواز جبران کند، اما حیف، حتی آواز قربانی هم در این‌جا به گرد پای آن چه در تیتراژ «شب دهم» و «مدار صفر درجه» خواند نمی رسد. جای خالی روان‌شاد افشین یداللهی هم در پازل کار جدید فتحی بدجور در ذوق می زند.

مضحکه کردن شخصیت آقاخان نوری در همان سکانس اول نطق او در شرف‌عرضی، و طعنه به امیرنظام مرحوم، نوعی گل‌درشتی توام با کج‌سلیقگی است. شبیه این است که کارگردان همان اول بسم‌الله خط‌کش بردارد و تکلیف خود را نسبت به کاراکتر معلوم کند... آقاخان نوری را اسگل و مضحکه نشان دادن زیراب خود سریال را زدن است و کارگردان عملا در بدو داستان، او را خیط و بور می کند.

یا حاج علی خان، زیر لب خطاب به میرزاآقاخان می گوید:

"از اون روزی که به دستور شاه رگ دست امیر را زدم، یک شب خواب راحت ندارم."

این در حالی است که هم حاج علی‌خان حاجب‌الدوله و هم پسرش محمدحسن‌خان اعتمادالسطنه(مورخ معروف عصر قاجار)، هیچ‌گاه از بابت قتل امیر ابراز پشیمانی نکردند و بارها بر لازم بودن آن برای حفظ سلطنت ناصری تاکید نمودند.

در سکانسی، در حالی که بحث بین پدر و برادر خدیجه و سیاوش و کدخدا و بقیه مردان جریان دارد، خدیجه از بالا می گوید: "سیاوش بسه دیگه۱"

این یعنی زمان‌پریشی...یعنی روایت قرن ۱۲ شمسی به سبک قرن ۱۴ شمسی. این ابدا در فرهنگ مردانه‌ی عصر ناصری در ایران(و کمابیش در تمام ممالک آن روزگار) جایی نداشته که دختر خانه(دختر ازدواج نکرده دم بخت)، با آن و سر و شکل و هیات بزک کرده، در حالی که قشون حکومتی دم در خانه است، وارد بحث کاملا مردانه شود و خطاب به خانه‌شاگرد پدرش(که هیچ نسبتی با او ندارد) چنین بگوید.

از آن تابلوتر، آن‌جاست که خدیجه که هنوز هیچ نسبت شرعی با سیاوش ندارد، جلوی چشم برادرش، زخم سیاوش را تیمار می کند و اسدالله(برادر)هم جوری برخورد می کند که انگار  «رِل» داشتن یک روتین و عرف برای دختران سنه ۱۲۳۰ شمسی بوده است.

مضحک‌تر این که چند دقیقه بعد، همین اسدالله به پدرش می گوید:" من فکر می کنم همین الان هم یه خبرایی بین اونا هست!؟" تازه این مته را هم به خشخاش نمی گذاریم که اصولا حضور این جوان گردن‌کلفت در خانه و زندگی محمدعلی تجریشی که دو دختر جوان و همسر نسبتا جوانی در خانه دارد، از چه باب است و چگونه با عرف حاکم بر خانه‌های ایرانی ۱۷۰ سال پیش سنخیت دارد؟

کاراکتر سیاوش هم که انگار با آن رنگ و رخ و عارض و قامت و هیات و پوشش، مستقیم از سریال‌های ترکیه‌ای به عصر خاقان مغفور پریده، برای خود لعبتی است! سیاوش هم زورخونه‌باز است، هم غزل سعدی از حفظ دارد، هم کله‌اش بوی قرمه‌سبزی سیاست می دهد و خوش چش و ابرو است.جوان به این بر و بازو و قد و بالا و طبق طبق ادعا، اصولا چرا این چنین به «غلام‌شاگردی» خانه پدر خدیجه آمده است و مادر پیرش را در «پنج‌سنگ» رها کرده است؟

سکانس گفتگوی شاه با خواهرش ملک‌زاده خانم(همسر امیرکبیر مقتول) که قصد انتحار دارد(کذا!) و تیاتر بازی کردن شاه که او هم حالت انتحار از بالای پشت‌بام به خود می گیرد، بیش از اندازه سانتی‌مانتال و خُنُک از کار درآمده است. گرچه در اسناد تاریخی آمده که ناصرالدین‌شاه بارها از قتل امیر ابراز اندوه کرد و حتی گفت که تا آخر عمر از آن داغ می سوزد" و حتی این گزارش تاریخی هم وجود دارد که او در حالت مستی، به گمان این که فرمان بازگشت امیر به صدارت را مهر می کند، حکم قتل امیر را مهر کرد، با این حال، نسبت دادن اقدام به انتحار از سوی ملک‌زاده خانم(عزت‌الدوله) و شخص ناصرالدین در غم امیر، از آن حرف‌های شاخدار است. گفتنی است که ملک‌زاده خانم با این که بسیار به امیر وفادار بود و تا اخرین ساعات عمر آن مرد بزرگ، همچون محافظ در کنار او حضور داشت، اما بعد از قتل امیر، ۳ بار دیگر ازدواج کرد.

این که ماجرای پیچیده خلع امیر را، که علاوه بر نقش بلاتردید سفارت انگلستان و مهدعلیا و آقاخان نوری و شخص ناصرالدین‌شاه به نحوه سیاست‌ورزی تا حدی مستبدانه‌ی امیر و رفتارهای رادیکال او با شاه و مادر شاه هم بازمی گشت، از زبان مهد علیا(مریلا زارعی) صرفا به تمایل پنهان امیر به عباس میرزای ملک‌آرا و مادرش خدیجه کردستانی فرو بکاهیم، علاوه بر وارونه‌نمایی از شخصیت مکار و سیّاس مهدعلیا، یکی از فرازهای مهم تاریخ ایران را به حسادت زنانه تقلیل داده‌ایم.

ناصرالدین شاه، اگر این شرابخوار و شیداصفت و  سست‌عنصری است که فتحی به تصویر کشیده، پس احتمالا پطر کبیر یا ریچارد شیردل نزدیک نیم قرن بر ایران حکومت کرد و تازه در نظر بگیریم که با همه انتقادات به حقی که به کشورداری ناصرالدین شاه وجود داشت، از بداقبالی، او در اوج بازی بزرگان، یعنی رقابت‌های استعماری سه ابرقدرت وقت، یعنی روسیه، انگلستان و فرانسه بر ایران حکومت می کرد و در برابر سه گرگ هار، از نظر عدّه و عُدّه و تجهیزات و تسلیحات و مالیه چندان هم دست بازی نداشت. عمدتا به معاهده‌ی هرات در دوره ناصری(دوره صدارت میرزا آقاخان) به عنوان یک نقطه ننگ می نگرند، ولی این را در  نظر  نمی آورند که قوای حکومت ایران دو بار شورش‌های هرات را که به تحریک دولت انگلستان صورت می گرفت، سرکوب کرد، اما بار سوم، خود انگلستان مستقیما هرات را اشغال کرد و برای صلح، شروط سنگینی را برای ایران مقرر کرد و همزمان فرانسه و روسیه هم به شاه ایران فشار می آوردند که زودتر صلح کند. در نهایت ناصرالدین شاه مجبور به امضای معاهده هرات شد تا بندر عباس را حفظ کند.

این میزان ارجاع به امیرکبیر و قتل او، چنان که خواب و خوراک از ناصرالدین گرفته و او هیچ فکر و ذکر دیگری ندارد، یا این که به بهانه‌های مختلف و از زبان شخصیت‌های مختلف مرتبا به امیر ارجاع می شود، چنان به ذهن می آورد که گویی فتحی با مساله امیر وسواس ذهنی پیدا کرده بوده و مرتبا باید با یاد او تجدید بیعت می کرده تا احیانا به چیزی متهم نشود!

از اشتباهات تاریخی و ادبی سریال هم که... بگوییم؟

از حسن خان فتحی بعید بود که گمان ببرد، حاج علی خان مقدم(اعتمادالسلطنه بعدی)، که بعد از انجام ماموریت قتل امیر، به حاجب‌الدولگی دربار رسید، در حد بلندگوباشی در محضر شاه عمل می کرده که القاب و صفات امرا و سران را ردیف کند. حاجب‌الدوله نقشی همچون رییس دفتر شخص اول مملکت را داشته که علاوه بر آن، امین شاه و حتی اندرونی شاه بوده و بدیهی است که نقش و نفوذی بسیار بالا در دربار قاجار ایفاء می کرده است. همین حاج علی موقع معرفی میرزا آقاخان صدراعظم، او را «امیر تومان» معرفی می کند. امیر تومان یک لقب نظامی بوده(در لغت به معنای فرمانده لشکر ده هزار نفری) و میرزاآقاخان هیچ‌گاه در نظام نبوده است.

همین مساله درباره‌ی «امیر نویان» هم صدق می کند که مقامی نظامی بالای امیر تومان بوده(احتمالا بالاترین مقام لشکری کشور در عصر ناصری) که طبعا باز هم به میرزاآقاخان نمی چسبید. یا شاه و دیگران چند باری در سریال از امیر شهید، به عنوان «امیر کبیر» یاد می کنند، در حالی که لقب میرزاتقی خان «امیرنظام» بوده و عمدتا به عنوان «امیر» به او اشاره می شده، و امیرکبیر در واقع لقب اختصاصی «کامران میرزا»، پسر سوم ناصرالدین‌شاه بود و بعدها در تاریخ‌نگاری‌های پساقاجار، میرزاتقی‌خان شهید، به «امیرکبیر» معروف شد.

این که میرغضب(جلاد) جرات کند جلوی پادشاه کشور، از اجرای حکم استنکاف کند و آن خطابه‌ی سلمان‌خان(مهدی پاکدل) در توجیه این عمل، ربطی به تاریخ ندارد. ی ناصرالدین‌شاه در زمانی که به تخت نشست تنها ۱۸ سال داشت و در سال قتل امیر(۱۲۳۰) او تنها یک جوان ۲۱ ساله بود. حال این که بهرام رادان به عنوان بازیگر این نقش، دو برابر این سن را دارد. مدرسه دارالفنون، در واقعیت امر، بعد از عزل و تبعید امیرنظام افتتاح شد و اصولا اولین دسته از استادان اتریشی این مدرسه، دو روز بعد از نفی بلد امیر به کاشان، وارد تهران شدند. از این منظر، خیط کردن آقاخان درباره‌ی این موضوع توسط عزیزخان مکری، بلاوجه است.

در مجموع این میزان سهو و خطا در یک قسمت از سریالی که مایه و ملات آن شخصیت‌های واقعی تاریخی مشهور هستند، ابدا قابل اغماض نیست.

**سهیل صفاری

منبع: جنوب نیوز

کلیدواژه: ناصرالدین شاه قتل امیر حسن فتحی حاج علی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.jonoubnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «جنوب نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۳۹۶۵۱۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

فیلمسازی که می‌خواست ایرانی باشد

یک‌ سال از مرگ ناباورانه و مبهم کیومرث پوراحمد می‌گذرد؛ در سالی که با خبر قتل داریوش مهرجویی گره خورد تا یکی از تلخ‌ترین سال‌های تاریخ سینمای ایران رقم بخورد.

به گزارش هم‌میهن، نامش کیومرث بود، اما پوراحمد همه را یاد مجید می‌اندازد؛ قصه‌های مجید و ماجراهایش که نه‌تن‌ها بخشی از خاطره جمعی مردم است که انگار بازتابی از هویت نوجوانان ایرانی را هم در خود نهفته دارد.

گرچه دوران متأخر سینمای پوراحمد، دوران افول و تنزل سینمای او بود و انگار چشمه خلاقیتش در تولید فیلم خشک شده بود، اما نمی‌توان منکر ارزش‌های هنری و اجتماعی سینمای او شد.

او توانسته با خلق جهان سینمایی خود دست‌کم تا پیش از دهه ۹۰، یکی از فیلمسازان صاحب سبک و تاثیرگذار باشد و توانست نقش مؤثر خود را در پیشبرد سینمای ایران به‌خوبی ایفا کند و به بخشی از خاطره جمعی و حافظه سینمایی مردم ایران تبدیل شود.

در این گزارش با خوانش تحلیلی فیلم‌های مهم او سعی کردیم تا به درک کلی از جهان سینمایی‌اش برسیم و اینکه جایگاه کیومرث پوراحمد در سینمای ایران چه بود.

اغلب کیومرث پوراحمد را یا با مینی‌سریال «قصه‌های مجید» می‌شناسند یا با فیلم «شب یلدا» به یاد می‌آورند و شاید کمتر کسی به خاطر بیاورد که او فعالیت هنری‌اش را با دستیار کارگردانی نادر ابراهیمی در مجموعه تلویزیونی «آتش بدون دود» در سال ۱۳۵۳ آغاز کرد.

این همکاری انگار فرصتی بود تا پوراحمد با دو مقوله ادبیات و کودک آشنا شود و تقدیر سینمایی‌اش به آن گره بخورد. علاقه دیرینه پوراحمد به سینمای کودک را می‌توان در فعالیت‌های او در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دریافت. او در سال ۱۳۵۵ برای آنکه مجوز ساخت فیلم در کانون را بگیرد، فیلم کوتاه «هدف» را با اقتباس از داستان بهرام صادقی ساخت و توانست در سال ۱۳۵۶ فیلم «زنگ اول، زنگ دوم» را برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بسازد که جایزه بهترین فیلم کوتاه جشنواره جهانی کودک همان سال را گرفت.

کیومرث پوراحمد همان سال درباره جبار باغچه‌بان فیلم «هرگز نمیرد آنکه...»، و در سال ۱۳۵۷ مستند تلویزیونی خلیج‌فارس؛ جغرافیای فقر و غنا را ساخت. در سال ۱۳۵۸ فیلم آوازه‌خوان او جایزه بهترین فیلم زنده حرفه‌ای را از جشنواره کودک ایران و دیپلم افتخار دانشکده هنر‌های دراماتیک را برای بهترین کارگردانی گرفت. او در سال ۱۳۵۹ فیلم کوتاه «به ترتیب قد» را ساخت.


اولین کار پوراحمد بعد از انقلاب، نویسندگی فیلمنامه «قصه خیابان دراز» به کارگردانی محسن تقوایی بود. این خیلی مهم است که نخستین تجربه یک فیلمساز در جهان سینمایی چه باشد، چراکه ممکن است او جهان سینمایی خودش را بر مبنای همان تجربه بنا کند و تداوم ببخشد.

وقتی کارنامه پوراحمد را مرور می‌کنیم، رد ادبیات در آن پررنگ است و این شاید بی‌تاثیر از همکاری او با نادر ابراهیمی به‌عنوان یک نویسنده و شیوه ورود این فیلمساز به سینما نباشد. همکاری او با نویسندگان ازجمله «هوشنگ مرادی‌کرمانی» را می‌توان تداوم همان راهی دانست که با «نادر ابراهیمی» آغاز شد.

ازسوی‌دیگر هم کیومرث پوراحمد با نوشتن و قلم پیوند می‌خورد. او پیش از همکاری با نادر ابراهیمی، فعالیت خود را با نقدنویسی به‌ویژه در ماهنامه فیلم آغاز کرد و همواره به اندازه‌ای که با دوربین سروکار داشت، با قلم و نوشتن هم سروکار داشت، حتی تا آخرین لحظه مرگ.

چنان‌که گفته‌اند پیش از مرگ دست‌نوشته‌ای هشت‌صفحه‌ای از خود برجای گذاشت. او همچنین اهل نوشتن داستان و رمان بود و بهاریه‌نویسی‌هایی که برای مجله «فیلم» می‌نوشت هم از شوق او به نوشتن برمی‌آمد. ازاین‌رو گزافه نیست که او را کارگردانی بدانیم که نه‌فقط با دوربین و تصویر که با کاغذ و قلم هم تنیده بود.

بدون شک آنچه نام کیومرث پوراحمد را بر سر زبان‌ها انداخت و موجب شهرت او شد، مینی‌سریال «قصه‌های مجید» بود. داستان پسر نوجوان اصفهانی‌ای که همراه با مادربزرگش، «بی‌بی» زندگی می‌کند و هر قسمت هم درگیر ماجرا‌های مختلف و روزمره زندگی می‌شود.

آنچه اهمیت «قصه‌های مجید» را بیش از ارزش‌های نمایشی و دراماتیکش قرار می‌دهد، ظرفیت‌های فرامتنی آن در نسبت با تجربه و هویت نوجوانی است؛ اثری که فقط یک اقتباس از کتاب و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی نبود، انعکاسی از نوجوانی نسلی بود که یکی از حساس‌ترین برهه‌های کنونی تاریخ معاصر را طی می‌کرد.

دوران پساجنگ و ظهور جامعه‌ای که در آغاز دوره سازندگی قرار گرفته بود و به‌تدریج تضاد‌ها و تناقض‌هایش که با تقابل‌های سنت و مدرنیته گره خورده بود، در حال بروز بود و بالطبع با بحران‌های فردی و اجتماعی خاص خودش همراه بود؛ دورانی که بی‌شباهت به دوران نوجوانی و التهاب تجربه بلوغ نیست.

ازاین‌حیث قصه‌های مجید فارغ از سویه‌های دراماتیک‌اش، وضعیت استراتژیک این دوران و تجربه نوجوانی در آن دوره را هم بازنمایی می‌کند.

درواقع مجید نماد و نمودی از نوجوانی نسل‌های دهه‌های ۵۰ و ۶۰ است که یکی از دشوارترین دوران نوجوانی را طی کرده‌اند؛ نوجوانانی که با محدودیت‌ها و محرومیت‌های آن دوره همزیستی مسالمت‌آمیز داشتند که حالا تعریف و توصیف آن برای نوجوانان امروز شاید قابل هضم نباشد که نوجوان امروزی، زیست - جهان مجید و هم‌نسلان او را نه درمی‌یابد، نه حتی برمی‌تابد. روابط مجید و بی‌بی که از هم‌دلی تا کشمکش را دربرمی‌گرفت، ضمن اینکه روایتی از تضاد نسلی بود به‌نوعی تقابل جهان سنت با جهان مدرن را هم بازنمایی می‌کرد که در دیالکتیک آن، نسلی برآمد که همواره بین احترام و استقلال در نوسان بود و هویتش شکل گرفت.

قصه‌های مجید با روایت در دو مکان خانه و مدرسه، این هویت برساخته شده را به تصویر می‌کشد؛ هویتی که فهم آن به درک دهه‌های ۵۰ و شصتی‌هایی که امروز میان‌سالی را از سر می‌گذرانند کمک می‌کند.

درواقع «قصه‌های مجید» حالا دیگر قصه‌های یک نوجوان یا دوره نوجوانی نیست، امکانی برای فهم یک میانسال و میانسالی در وضعیت اکنون است. میانسالانی که بسیاری از درد و رنج‌ها، غم و شادی‌ها، رؤیا‌ها و فقدان‌ها، کام‌ها و ناکامی‌های امروزشان ریشه در آن دوران دارد و با بازنگری در قصه‌های مجید می‌توان به خوانش و واکاوی آن دست زد.

موفقیت و استقبال از «قصه‌های مجید» آنقدری بود که او تصمیم می‌گیرد پس از اتمام سریال چهار فیلم سینمایی هم براساس قصه‌های کتاب بسازد.

«شرم»، «صبح روز بعد»، «نان و شعر» و «سفرنامه شیراز». البته دو فیلم اول بسیار دیده می‌شوند و حتی در جشنواره فجر مورد تحسین و تقدیر قرار می‌گیرند، اما دو فیلم دوم به اندازه قبلی‌ها دیده نمی‌شود.

بسط جهان کودک با خواهران غریب

به‌نظر می‌رسد که عدم‌اقبال از دو فیلم «نان و شعر» و «سفرنامه شیراز» موجب شد که پوراحمد پرونده مجید را برای همیشه ببندد. اما نگاهش به دنیای بچه‌ها را تغییر نمی‌دهد و فیلم «به خاطر هانیه» را می‌سازد؛ فیلمی که محور قصه آن یک کودک خردسال فلج و تلاش خانواده برای شفای اوست.

همین نگاه در سال ۷۴ پوراحمد را به‌سمت ساخت داستانی می‌برد که پیش‌تر کیانوش عیاری هم در پی ساختن آن بود. داستان دو خواهر دوقلو که به واسطه جدایی پدر و مادر از هم دور مانده‌اند و پس از سال‌ها همدیگر را پیدا می‌کنند.

این قصه زمینه‌ساز ساخت یکی از فیلم‌های ماندگار پوراحمد یعنی «خواهران غریب» می‌شود؛ فیلمی که حضور خسرو شکیبایی در نقش اصلی آن و موزیکال بودنش، آن را به یک اثر سرخوشانه و بسیار محبوب تبدیل می‌کند؛ فیلمی که موجب شد پوراحمد پس از افتی کوتاه، دوباره به دوران اوج خود برگردد و جایزه بهترین کارگردانی جشنواره فیلم فجر را هم دریافت کند.

پس از یک‌دهه تجربه موفقی که پوراحمد در تلویزیون و سینما پیدا کرده بود، بار دیگر در دهه ۷۰ به تلویزیون برگشت تا این‌بار جهان داستانی متفاوت و تازه‌ای را به روی مخاطب بگشاید. او این‌بار سراغ ژانر پلیسی - جنایی می‌رود و سریال «سرنخ» را می‌سازد.

این‌بار هم مثل قصه‌های مجید موفق می‌شود نظر مخاطبان خود را جلب کند. با حضور یک کارآگاه طناز، اما سختگیر اصفهانی که جهانگیر سلطانی آن را بازی می‌کرد، «سرنخ» به سریالی پرطرفدار تبدیل شد. بازیگری که از قصه‌های مجید به «سرنخ» آمده بود.

در کنار او که نقش بازپرس «امیرحسین اوصیا» را بازی می‌کرد، بهزاد خداویسی هم در نقش معاون او و با نام مصطفی موردتوجه مخاطبان قرار گرفت.

اگر پوراحمد در «قصه‌های مجید» توانست تصویری موفق از شمایل یک نوجوان ایرانی را ترسیم کند، در سریال «سرنخ» موفق می‌شود تا تصویری باورپذیر از یک پلیس و بازپرس ایرانی با مؤلفه‌های بومی ترسیم کند.

یکی از دلایل جذابیت سریال، به شیوه پرداخت روابط پلیس و معاونش برمی‌گردد که از شمایل کلیشه‌ای خارج شده و به دل می‌نشیند. اوصیا و مصطفی برخلاف بسیاری از فیلم‌ها و سریال‌های پلیسی، نه‌تن‌ها رابطه صرف رسمی و نظامی با هم ندارند و ارتباط کلامی‌شان در حد بله‌قربان و اصطلاحات پلیسی خلاصه نمی‌شود که اتفاقاً بسیار صمیمی هستند و روابطی دوستانه و خارج از مناسبات خشک و جدی کاری دارند.

این کارآگاه و دستیار ایرانیزه‌شده‌اش، ترکیبی دلچسب و جذاب را در پیش روی مخاطبان سریال «سرنخ» قرار می‌دهند و یکی از بهترین زوج‌های پلیسی سریال‌های وطنی را می‌آفرینند.

این نشان می‌دهد یکی از مؤلفه‌های موفق آثار پوراحمد، شناخت و درک درست او از خلقیات و هویت ایرانی است و به‌همین‌دلیل توانسته مخاطب ایرانی را در یک هم‌ذات‌پنداری همدلانه با خود همراه کند؛ از معدود سریال‌های پلیسی ایرانی که توانست ذهن مخاطب را با معما‌های خود درگیر کرده تا از رمزگشایی آن لذت ببرند.

کیومرث پوراحمد نقش‌های اصلی هر قسمت از سریالش را که جداگانه از قصه‌های مجزا برخوردار هستند، به بازیگران توانمندی سپرده که نقش‌آفرینی‌های برخی از آن‌ها همچنان در خاطر جمعی مخاطبان تلویزیون به یادگار مانده است.

برای مثال، بازی رضا کیانیان و محمدرضا فروتن در قسمت‌هایی که حضور دارند، به شدت تاثیرگذار بود و اساساً سرنخ را می‌توان از اولین سریال‌های اپیزودیکی دانست که با حضور بازیگر مهمان در قسمت‌های مختلف روایت می‌شد و به یک الگوی سریال‌سازی تبدیل شد.

شب یلدا و یک عاشقانه تلخ

خیلی‌ها مهمترین فیلم در کارنامه کیومرث پوراحمد را «شب یلدا» می‌دانند و آن را در فهرست فیلم‌های برتر عاشقانه ایرانی می‌گذارند؛ فیلمی که نه‌تن‌ها پوراحمد را دوباره با ریسک تغییر ژانر روبه‌رو کرد، بلکه پای زندگی خصوصی او را هم به سینما باز کرد.

می‌گویند شب یلدا روایت تجربه شخصی خود پوراحمد در نخستین زندگی مشترکش است. بعید است این فیلم را دید و سکانس‌های رقص همراه با اشک محمدرضا فروتن در این فیلم را فراموش کرد یا حتی دیالوگ‌های این فیلم را.

«شب یلدا» حدیث نفسی بود که توانست برنده تندیس بهترین فیلم از جشن انجمن منتقدان سینما شود؛ فیلمی که نشان داد پوراحمد در ۵۰ سالگی هنوز تغییر ژانر می‌دهد، ریسک می‌کند و موفق است.

حامد، روز تولد دخترش نازی را جشن می‌گیرد؛ جشنی که فقط خودش در آن حضور دارد، حرکات موزون او با آهنگ خاطره‌هایش با فشفشه‌هایی در دست، همچنین جروبحث او با مامور انتظامی که می‌گوید: «چیه برادر؟! جشن تولده... ممنوعه؟ زن بی‌حجاب نداریم... زن با حجابم نداریم... مرد بی‌غیرت نداریم... مرد باغیرتم نداریم... نوار مبتذل نداریم... ماهواره نداریم... صور قبیحه نداریم... حشیش، گرس، تریاک، ذغال خوب و رفیق ناباب نداریم... رقص، آواز، خوشی، خنده، بشکن و بالابنداز نداریم... شرمنده‌تونم هیچ‌چیز ممنوعه کلاً نداریم... نداریم... مهمونیه، ولی مهمون هم نداریم... جشن تولد یه بچه‌س، ولی بچه هم نداریم».

یا در یکی از درخشان‌ترین دیالوگ‌های فیلم، دوست حامد به او می‌گوید: «زخم‌ها و درد‌های آدم سرمایه است...! هر کسی نمی‌تونه به این جایی که تو رسیدی، برسه...! پس سرمایه‌ات رو با کسی قسمت نکن...! داد نکش...! آه و ناله هم نکن...! صبور، آرام و بی‌سروصدا همه‌چیزو تحمل کن.»

گل یخ و آغاز پژمردگی

فاصله دو فیلم پوراحمد، یعنی «شب یلدا» و «گل یخ» به اندازه دو فیلم نبود، به اندازه رسیدن از اوج به افول بود. پس از درخشش «شب یلدا»، تلاش بعدی پوراحمد برای ساخت گل یخ به‌عنوان فیلمی موزیکال و عامه‌پسند شکست خورد و دورانی آغاز شد که دیگر موفقیت مداوم نداشت؛ فیلمی که بازسازی یکی از فیلم‌های مشهور پیش از انقلاب یعنی «سلطان قلبها» بود.

در همین دهه او چندبار قصد داشت فیلم تاریخی شاه را درباره دورانی از پادشاهی محمدرضا پهلوی بسازد که با وجود تغییر فیلمنامه، به‌دلیل مخالفت برخی نهاد‌ها به سرانجام نرسید. اما ریسک‌پذیری پوراحمد بازهم با او همراه شد و تصمیم گرفت حالا که بیشتر ژانر‌ها را امتحان کرده، سراغ کمدی رومانتیک هم برود.

همین موضوع او را به ساخت فیلمنامه‌ای از سروش صحت با نام «نوک برج» ترغیب کرد؛ فیلمی که در بدنه تجاری قرار می‌گرفت، اما، چون چهره‌هایی مانند نیکی کریمی و محمدرضا فروتن را همراه داشت، از حمایت طرفداران این‌دو هم برخوردار شد، اما در گیشه شکست خورد تا اینکه در اواسط دهه ۸۰، ریسک‌پذیری او در تجربه ساخت یک فیلم جنگی جواب داد و «اتوبوس شب» مهمترین فیلم او در این دهه ساخته شد.

فیلمی سیاه‌وسفید درباره انتقال اُسرای عراقی در دوران جنگ ایران و عراق که به‌دلیل بازی قابل‌توجه خسرو شکیبایی در نقش راننده اتوبوس و مایه‌های ضدجنگ، موردتوجه قرار گرفت. بعد از این و با آغاز دهه ۹۰ پوراحمد دیگر هیچ‌گاه نتوانست اثری درخور بسازد و فیلم به فیلم افول کرد. حتی بازگشت دوباره‌اش به تلویزیون و ساخت سریال «پرانتز باز» هم جواب نداد که خودش هم بعداً گفت آن را از سر بی‌میلی ساخته است.

تلاش پوراحمد در آغاز دهه ۱۳۹۰ برای تجربه متفاوت در یک فیلم جنگی دیگر با ۵۰ قدم آخر به‌شدت شکست خورد و در نخستین نمایش در جشنواره فیلم فجر با واکنش منفی منتقدان مواجه شد.

در سال ۱۳۹۴ روایت شخصی او از بیماری آلزایمر مادرش در فیلم «کفش‌هایم کو؟» بازگشتی به سینمای دهه ۱۳۷۰ خودش به‌شمار رفت که در اکران عمومی به موفقیت چندانی دست نیافت. دو فیلم دیگر ساخت؛ تیغ و ترمه در سال ۱۳۹۷ که تلاشی برای نزدیک شدن به دغدغه‌ها و دنیای شخصی جوانان نسل جدید بود؛ اما ناموفق از آب درآمد.

«پرونده باز» است که قصه‌ای حقوقی و دادگاهی داشت، آخرین فیلم پوراحمد بود که بدون حضور او در چهل‌ویکمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم فجر حضور پیدا کرد و به یکی دیگر از فیلم‌های شکست‌خورده او اضافه شد.

پوراحمد به روایت دیگران

سینمای کیومرث پوراحمد هم مثل سینمای هر فیلمساز دیگری، سرشار از فرازونشیب و اوج و فرود بود. گرچه او از دهه ۹۰ دیگر نتوانست به دوران طلایی خود برگردد و مسیری رو به زوال را طی کرد، اما این به‌معنای انکار جایگاه او به‌عنوان یک فیلمساز موفق و مؤثر که توانست جهان سینمایی خود را بسازد و به بخشی از خاطره جمعی مردم گره بزند، نیست.

شاید مهمترین مؤلفه سینمای او که این نقش را برجسته‌تر می‌کند، سویه ایرانی و تعلق او به هویت ایرانی در فیلم‌هایش بود. چنانکه سیدمرتضی آوینی با تاکید بر ایرانی بودن آن گفته بود: «تاریخ تصویر ایران به خاطر «قصه‌های مجید» به مرحوم کیومرث پوراحمد مدیون است.

اصلی‌ترین دلیل آن هم، این است که او خالق یک اثر ناب ایرانی است با همه مشخصه‌هایی که باید داشته باشد. دلم می‌خواهد قصه‌های مجید را تنهای تنها تماشا کنم تا ناچار نشوم که جلوی گریه‌ام را بگیرم. دوستت دارم، ایران!»

آوینی در جای دیگری از نوشته‌اش درباره قصه‌های مجید می‌گوید: «اینکه «قصه‌های مجید» هویتی کاملاً ایرانی دارد بیشتر به‌ساختار سینمایی سریال باز می‌گردد تا جوهر داستانی آن. نمی‌خواهم رابطه این سریال را با قصه‌های آقای مرادی کرمانی انکار کنم، بلکه می‌خواهم بگویم روایت آقای پوراحمد از «قصه‌های مجید» کاملاً متعلق به خود اوست.

شکی نیست که این تنها یکی از صورت‌های سینمایی متعددی است که داستان‌های آقای مرادی‌کرمانی می‌توانست به خود بگیرد. اگر «مجید»، کرمانی بود و نه اصفهانی، چه روی می‌داد؟ بدون تردید جذابیت کار کمتر می‌شد، اما باز هم به جوهر سینمایی آن لطمه‌ای وارد نمی‌آمد»، تاکید بر این ایرانی بودن در پیام تسلیت اصغر فرهادی پس از مرگ پوراحمد هم برجسته است.

او می‌نویسد: «او بعد از دیدن سریال من، فیلمنامه «شب یلدا» را داد که بخوانم و نظر بدهم، آن هم وقتی هنوز جوان بودم. این ویژگی او بود که آدم‌ها را به‌عنوان آدم نگاه می‌کرد. برای من مرگ علی حاتمی هم چنین حسی داشت و انگار ریشه هر دو در کارهای‌شان یک‌جور است. مرگ این دو به‌عنوان ایرانی‌ترین فیلمسازانی که می‌شناسم، برایم غم‌انگیز بود و فکر نمی‌کنم نمونه و مشابهی در این دوران رقابت‌ها و ناخالصی‌ها همچون کیومرث پوراحمد پیدا شود.»

همچنان که حبیب احمدزاده که به‌عنوان فیلمنامه‌نویس «اتوبوس شب» با او همکاری داشت، گفته است: «کیومرث همیشه معتقد بود، باید ایرانی باشد که بتوانیم درباره آینده آن صحبت کنیم، اگر ایرانی نباشد همه این بحث‌ها کشک است. زحماتی که کیومرث برای این مملکت کشیده را خراب نکنیم».

پری ملکی، موسیقی‌دان، هم از علاقه او به موسیقی ایرانی گفته است: «پوراحمد بسیار موسیقی ایرانی را دوست داشت و به‌همین‌جهت همیشه از موسیقی در آثارش بهره می‌جست. این هنرمند سینما طی زندگی حرفه‌ای خود با آهنگسازان بسیاری همکاری کرد».

احمد طالبی‌نژاد، منتقد سینما، هم معتقد است: «در سمت هنری سینما، یکی از تاثیرگذارترین فیلمسازان ما بعد از کیارستمی، کیومرث پوراحمد بود. اگر شما نگاه کنید، می‌بینید که دو نسل از بچه‌های این مملکت با «قصه‌های مجید» بزرگ شده‌اند و نباید این مجموعه را دست‌کم بگیرید.

او مجموعه‌ای از فیلم‌هایی را در کارنامه‌اش دارد که مخاطب اصلی‌اش بچه‌ها نیستند، ولی درباره بچه‌های این سرزمین هستند. می‌توانیم بگوییم صادقانه‌ترین و بهترین تصویر از بچه‌های ایران به‌خصوص در سن نوجوانی در آثار او تجلی پیدا می‌کند».

حالا یک‌سالی از مرگ این فیلمساز مهم می‌گذرد؛ فیلمسازی که می‌توان در میراث سینمایی‌ای که از خود به‌جا گذاشت، درس‌های ارزشمندی آموخت، اما دراین‌میان شاید مهمترین آن‌ها دغدغه داشتن نسبت به ایران و هویت ایرانی بود؛ فیلمسازی که می‌خواست ایرانی باشد و بماند؛ یادش ماندگار.

دیگر خبرها

  • شروع پخش یک سریال که داغ دو جوان سینما را به یادمان می‌آورد
  • (ویدئو) شروع رابطه عاشقانه سحر دولتشاهی و پیمان معادی
  • زشت و زیبای سریال افعی تهران | سحر دولتشاهی تراپیست است یا ...؟ |‌ ویدئویی از شروع رابطه عاشقانه سحر دولتشاهی و پیمان معادی در سریال مطرح
  • فیلمسازی که می‌خواست ایرانی باشد
  • شروع یک سریال فانتزی در شبکه دو
  • قدردانی قائم مقام وزارت صمت از امیر نامی رئیس ستاد بحران کل کشور
  • فیلم جدید حسن فتحی و شهاب حسینی از فردا می‌آید
  • (تصویر) سال ۱۲۵۸؛ ناصرالدین شاه در حرمسرای شاهی
  • حواشی «مست عشق» همچنان ادامه دارد/ چرا اکران فیلم به تعویق افتاد؟
  • فیلم جدید حسن فتحی و شهاب حسینی از فردا می‌آید |‌ هر که در این بزم مقرب‌تر است...