Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایمنا»
2025-04-19@16:15:11 GMT

روایت سفر یک قلب شکسته به سوی نور

تاریخ انتشار: ۲ فروردین ۱۴۰۴ | کد خبر: ۴۴۰۴۴۸۴۰

روایت سفر یک قلب شکسته به سوی نور

در تاریکی‌های زندگی، گاهی قلب‌ها می‌شکنند و راه گم می‌شود اما درست در همان لحظات سخت، دستانی از جنس نور به سویمان دراز می‌شوند؛ دستانی که می‌توانند زندگی را از نو بسازند. این روایت، داستان سفر یک قلب شکسته است؛ سفری پر از فراز و نشیب، از اعماق تاریکی‌های اعتیاد و تنهایی تا اوج نور امید و عشق.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، زندگی گاهی آن‌قدر سخت می‌شود که فکر می‌کنی هیچ راه نجاتی وجود ندارد؛ روزهایی که در تاریکی مطلق غرق می‌شوی و حتی تصور روشنایی هم غیرممکن به نظر می‌رسد اما درست در همان لحظات، گاهی دستانی از جنس نور به سمتت دراز می‌شوند تا تو را از این تاریکی نجات دهند؛ دستانی که شاید از جنس دعا باشند، از جنس ایمان، یا از جنس عشق به کسانی که سال‌هاست الهام‌بخش میلیون‌ها انسان شده‌اند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

این داستان، داستان کسی است که سال‌ها در چنگال اعتیاد اسیر بود. روزهایی که با درد و تنهایی گره خورده بود و هر بار که فکر می‌کرد به پایان خط رسیده، دوباره به دام می‌افتاد اما در اوج ناامیدی، نوری در تاریکی‌های زندگی‌اش تابید. نوری که از ایمان و عشق به ائمه سرچشمه می‌گرفت.

این نور، نه تنها راه نجاتش را نشان داد، بلکه به او یاد داد که حتی در سخت‌ترین لحظات، امید وجود دارد؛ یاد گرفت که می‌تواند قوی باشد، می‌تواند از تاریکی‌ها بیرون بیاید و دوباره زندگی‌اش را بسازد. این داستان، داستان تغییر است؛ تغییر از یک زندگی پر از درد و رنج، به زندگی‌ای سرشار از امید و معنویت.

مجتبی حسین‌خانی متولد ۲ آبان ۱۳۶۴ است که آغاز زندگی خود را این‌طور روایت می‌کند: دوران بچگی خوبی نداشتم؛ همیشه دوست‌داشتم بهتر از همه باشم، اما زندگی ایده‌آل من خیلی فرق می‌کرد. دوست داشتم جایی بروم که به من احترام بگذارند، اما نمی‌شد و حسرت خوردن عادتم شده بود.

و صحبتش را ادامه می‌دهد: از همان بچگی فقط فرار می‌کردم، از فامیل و دوستان می‌ترسیدم و برای اینکه تأیید شوم از ۹ سالگی چاقو همراهم داشتم و از ۱۰ سالگی طرز لباس پوشیدنم نیز تغییر کرد تا بقیه از من فرار کنند.

حسین‌خانی با بیان اینکه در سن ۱۱ سالگی به خاطر اینکه کسی کاری به کارم نداشته باشد، رفتم و ورزش را انتخاب کردم اما افرادی را شناختم که شرایط بدتر شد، عنوان می‌کند: اولین باری که مواد مخدر را در زندگی‌ام دیدم، فکر می‌کنم ۱۲ ساله بودم اما خیلی از آن می‌ترسیدم اما از سویی می‌دیدم یکی از اقوام درگیر این دام است و برخی افراد به او التماس می‌کردند و فکر می‌کردم خیلی انسان بزرگ و قوی است و به همین واسطه درگیر مواد مخدر و مشروب شده بودم.

وی یادآوری می‌کند: حدود ۱۸ سالگی‌ام برای خدمت سربازی آماده شده بودم و از اینکه تنها بودم و اختیارم در دست خودم بود خوشحال بودم؛ ۱۸ ماه خدمتم، ۲۲ ماه طول کشید و حدود ۹ بار جابه‌جایم کردند تا تغییر کنم؛ پس از خدمتم اطرافیانم آگاهی زیادی درباره اعتیاد نداشت و هیچکس نمی‌دانست چگونه باید رفتار کند. آمدند و دست و پاهایم را بستند و مرا به کمپ بردند اما بازهم شرایطم بدتر شد و به ۹۴ کمپ رفتم.

حسین‌خانی می‌گوید: پس از کمپ ترک اعتیاد به بیمارستان اعصاب و روان رفتم، وقتی آزمایش خون گرفتند متوجه شوم به خاطر تزریق‌هایی که داشتم، به بیماری HIV مبتلا شده‌ام. دیگر زندگی‌ام کلاً دگرگون شده بود.

وی ادامه زندگی‌اش را این‌طور تعریف می‌کند: اعتقادی به محرم و امام حسین و… نداشتم چون بخاطر اشتباهات زندگی‌ام می‌ترسیدم قبولم نکنند؛ سوم یا چهارم محرم بود و چند روزی حالم خیلی بد بود؛ در محله‌مان برای مقتل‌خوانی آماده می‌شدندو می‌دیدم که خیلی از افرادی که خلافکار بودند مشغول کمک بودند، همان موقع یکی از بچه‌ها صدایم زد که می‌آیی کمک؟ بچه‌ها خسته شدند، گفتم بروم و بیایم شاید کمک کردم؛ رفتم و برگشتم و کمک‌شان کردم و این کمک کردن یک ساعته، ۲ روز طول کشید و کارهایی را انجام می‌دادم که تا آن روز انجام نداده بودم و در نهایت روز اجرای مقتل گفتند بازیگر یکی از نقش‌ها نمی‌آید و قرار شد من بازی کنم و انگار از همانجا زندگی‌ام‌تغییر کرد و تمام خاطراتم و حتی تمام دفعاتی که سنگ‌کوب کرده بودم از جلوی چشمم رد می‌شد.

حسین‌خانی می‌گوید: پس از آن هربار مواد مصرف می‌کردم گریه می‌کردم و هیچکس تحملم را نداشت و از آنجا تنهایی‌ام بیشتر شد و زیاد خواب می‌دیدم؛ تصمیم گرفتم دوباره به کمپ بروم اما تا مدت‌ها قبولم نمی‌کردند و زمانی که به آنجا رفتم انگار خدا عمر دوباره‌ای‌به من داده بود؛ به قدری به بچه‌ها وابسته شده بودم که در کارهایشان کمک می‌کردم و آنجا فهمیدم هیچ چیزی مثل محبت کردن حال آدم را خوب نمی‌کند؛ وقتی خودم را بخاطر گذشته‌ام بخشیدم توانتان به بقیه کمک می‌کردم و ۵ سال در آن کانون کمک کردم و ۴۷۵۳ نفر را به کمپ بردم.

وی تاکید می‌کند: روزی حسرت این را داشتم که به باشگاه بروم و ورزش کنم اما الآن چندین مقام جهانی و کشوری دارم و به قدری حکم و مقام دارم که حسابش از دستم رفته است و یا مدتی قبل آزمایش‌خون دادم و گفتند درصد بیماری‌ات خیلی کم شده و بعد از ۱۰- ۱۱ سال مصرف دارو می‌توانی ازدواج کنی و بچه‌دار شوی.

حسین‌خانی با بیان اینکه وقتی خدا بخواهد به کسی کمک‌کند، واسطه‌ها را می‌فرستد، یادآوری می‌کند: اگر حضور ائمه نبود، امروز اینجا نبودم و باید بگویم که ائمه یک نقش نیستند بلکه باور هستند.

و این‌گونه شد که یک قلب شکسته، با کمک ایمان و عشق، دوباره تپیدن گرفت. یک زندگی که روزی پر از تاریکی بود، حالا با نور امید روشن شده است. این داستان، داستان همه کسانی است که باور دارند حتی در تاریک‌ترین شب‌ها، ستاره‌هایی وجود دارند که راه را نشان می‌دهند.

کد خبر 851329

منبع: ایمنا

کلیدواژه: شب قدر مراسم شب قدر اعمال شب قدر احیای شب قدر اعتیاد و مواد مخدر شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق حسین خانی تاریکی ها زندگی ام

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۴۴۰۴۴۸۴۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

عراقی‌ها پای روایت نویسنده ایرانی از شاعرمشهور عرب می‌نشینند

حق انتشار رمان «دعبل و زلفا» نوشته مظفر سالاری از سوی آژانس ادبی تماس به انتشارات دارتمکین عراق واگذار شد. - اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم،‌ رایت رمان «دعبل و زلفا» نوشته مظفر سالاری به کوشش آژانس ادبی تماس به انتشارات دارالتمکین عراق واگذار شد.

مظفر سالاری در این اثر در قالب داستانی عاشقانه جوانان را با روزگار پرمشقت امامان هفتم و هشتم آشنا می‌کند. زندگی‌نامه داستانی دعبل خزاعی که در طول حیات خود، بارها از عراق به ایران سفر کرده، حالا با زندگی نامه داستانی خود از ایران به عراق سفر می‌کند‌، این شاعر عرب که اصالاتا کوفی است و در زمره نوابغ شعرای عرب است، سروده‌های بسیار زیبایی به ویژه در مدح اهل بیت(ع) دارد.  در نهایت دعبل به جرم عاشقی، به دست خلیفه عباسی کشته می شود.   

 «دعبل و زلفا» در واقع روایتی عاشقانه از آشنایی و زندگی پر فراز و نشیب «دعبل خزاعی»، شاعر اهل بیت(ع) و همسر سازش ناپذیرش زلفاست؛ در این کتاب، مقاطعی از زندگی دعبل در زمان امام موسی بن جعفر(ع) و امام رضا(ع) به صورت داستانی مورد توجه قرار گرفته است؛ عشق میان او و زلفا(همسر دعبل)، بستری جذاب برای ماجراهای فراوان این رمان است که نویسنده کوشیده بر اساس داده‌های تاریخی به بازسازی و بازآفرینی ماجراها و حوادث بپردازد.

تازه‌ترین اثر مظفر سالاری منتشر شد/ فوت و فن داستان‌نویسی از زبان خالق «رؤیای نیمه‌شب»

این کتاب، داستان عاشقانه‌ای است از شاعری به نام دعبل خزاعی که در زمان خلافت عباسیان زندگی می‌کرده است. دعبل در سفری به سوی بغداد با کاروانی از اسیران زن مواجه می‌شود که برای کنیزی به دربار حکومت برده می‌شوند و در میان آن‌ها دختری است بسیار زیبا‌رو و عفیف که شجاعت و ظلم ستیزی‌اش در مقابل مأموران ظالم، دعبل را شیفته خود می‌کند.

شاعر جوان با دیدن دختر اسیر که نامش زلفاست، به دنبال رسیدن به اوست و بعداز ملاقاتش با وی که با رنج و زحمت بسیار فراهم شده، علاقه فراوان دختر به اهل‌بیت «علیهم السلام» را متوجه می‌شود و نه یک دل بلکه صد دل عاشق می‌شود.

امیر بیک‌محمدی مدیر آژانس ادبی تماس درباره واگذاری امتیاز ترجمه این به تسنیم گفت:  این کتاب طی تفاهم نامه‌ای بین  انتشارات به نشر و  انتشارات دارتمکین عراق ترجمه و در عراق منتشر خواهد شد.هم‌چنین آژانس ادبی تماس‌، از مدتی پیش اقدام به معرفی کتاب‌های داستانی با محوریت شخصیت‌های به بازار کشورهای عربی کرده تا از این طریق مسیر جدیدی را برای معرفی ادبیات ایران باز کند.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • عراقی‌ها پای روایت نویسنده ایرانی از شاعرمشهور عرب می‌نشینند
  • شوهرم بدون اظلاع وارد خانه شد و من که بخاطر حضور مرد غریبه هول شده بودم…!
  • شوهرم بدون اظلاع وارد خانه شد و من که بخاطر حضور مرد غریبه هول شده بودم...!
  • نانوشته روایتی از مهاجرانی که دیده نمی‌شوند + فیلم
  • «پایتخت» چگونه زبان مشترک خانواده‌ها شد؟
  • بهترین اخلاق برای زنان از زبان حضرت زهرا(س)
  • در زندگی‌ام چیزی شبیه به این کامبک یونایتد ندیده بودم!
  • دلیل محبوبیت پایتخت در بین خانواده‌های ایرانی چه بود؟
  • یادداشت|در جست‌وجوی زندگی
  • تماس تلفنی که زندگی من را برای همیشه تغییر داد