Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - مقابله با مافياي اقتصادي و نظامي شدني است اما وقتي پاي ضلع سوم به ميان مي‌آيد، رئيس‌جمهور ديگر توان مقابله با باند حاکم بر کشور را از دست مي‌دهد.
سرويس جهان مشرق- اگر تحريم ايران و روسيه تشديد شد يا اگر جنگ با کره شمالي آغاز شد (که قطعاً هر چيزي خواهد بود جز يک تبادل آتش مختصر) بدانيد چرا ترامپي که در مبارزات انتخاباتي خود از هزينه‌هاي مداخلات خارجي ايالات متحده براي مردم و به نفع باند حاکم بر آمريکا مي‌ناليد دوباره در همان مسير افتاده است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

دليلش روشن است: ترامپ فراموش کرده بود اين باند يک ضلع سوم يعني نمايندگان کنگره را نيز در اختيار دارد که مي‌توانند او را ميان دوراهي عمل به توصيه آنها يا سلب اختياراتش قرار دهند.
جيمز جرج (James George Jatras) 12 اوت يادداشتي را در پايگاه بنياد فرهنگ راهبردي منتشر کرده است که زواياي نسبتاً پنهان سياست و شکاف‌هاي عميق دموکراسي در ايالات متحده را آشکار مي‌کند. وي از اينجا شروع مي‌کند که تصور اوليه از ترامپ در هفته‌هاي اول ورودش به کاخ سفيد، اين بود که وي احتمالاً تهديدي عليه MIC يا باند نظامي-صنعتي حاکم بر ايالات متحده است.
به تدريج با انتخاب شخصيت‌هايي وفادار به ساختارهاي حاکم و دورکردن حلقه‌هاي وفادار به ايده‌هاي ضدساختار ترامپ، مي‌شد حدس زد که با اين مديران جديد، واشينگتن نمي‌تواند رويکرد پيشين نامزد خاص جمهوري‌خواهان را ادامه داد. حالا کار به جايي رسيده که برخي مي‌گويند ترامپ بهترين دوست باند نظامي-صنعتي حاکم بر ايالات متحده است.
آيزنهاور در 1961 گفت:احتمال قدرت‌گيري فاجعه‌بار باند نظامي-صنعتي که شايستگي آن را ندارد، وجود دارد و خواهد داشت.
جيمز ادامه مي‌دهد با اين اتفاقات چگونه هنوز برخي منکر وجود چنين باندي مي‌شوند؟ او بدون اشاره به نام، از مطالب يک وبلاگ جمهوري‌خواه حکايت مي‌کند که وجود باند نظامي اقتصادي را «افسانه‌اي بر مبناي تئوري توطئه» خوانده است. به نظر جيمز، چنين يادداشت‌نويساني فکر مي‌کنند چون سهم مالکيت ارتش بر توليد داخلي آمريکا از زماني که آيزنهاور در حين خروج از کاخ سفيد نسبت به تهديد اين باند صحبت کرده بود (يعني 1961 ميلادي) به يک سوم کاهش يافته (از 10 به 3.2%) بنابر اين اکنون يک توهم توطئه بيش نيست.
نويسنده انکار نمي‌کند که نقش پول در جهت‌گيري و قدرت اين باند، مؤثر است اما مي‌پرسد اگر با اين آمار رسمي و جدال‌هاي رسانه‌اي بخواهيم در مورد واقعيت سياست آمريکا صحبت کنيم، گمراه مي‌شويم زيرا در اين صورت بهتر است حتي در مورد همان دهه 1950 و 1960 نيز بگوييم جدال ميان نيروي دريايي و زميني ايالات متحده خيلي مهمتر از کنترل کشور از سوي کليت ارتش به بهانه جدال با شوروي بوده است.
نويسنده به طعنه مي‌نويسد بله، آن اصطلاحي که آيزنهاور به کار برد، براي دوره خود بوده و اکنون قدرت اين باند افزايش بيشتري يافته زيرا يک ضلع سوم نيز عملاً امورات اين باند را پيش مي‌برد و آن کنگره است. کميسيون‌هاي کنگره هم‌اکنون نقشي حياتي در تزريق حمايت‌هاي مالي و سياسي از اين باند نظامي-اقتصادي دارند و يک «مثلث آهنين» را تشکيل داده‌اند.
وي به روايتي تاريخي اشاره مي‌کند که آيزنهاور قرار بوده در سخنراني خود از باند «نظامي-صنعتي-تقنيني» نام ببرد، اما بعداً به دليل بيم از فشارها بيخيال شده است.
اين روايت مي‌تواند درست باشد زيرا پنج سال پيش از آن، کتابي از سوي سي رايت ميلز با عنوان «نخبگان قدرت» منتشر شد که ضلع سوم را در ايالات متحده، سياستمداران دانسته بود.
بگذريم. به هر حال جيمز جرج ياتراس توجيه پايان باند حاکم بر ايالات متحده با اشاره به پايان جنگ سرد را بسيار خنده‌دار مي‌داند زيرا در همان دهه 90 ميلادي دشمنان جديدي خلق شد و ارتش آمريکا مجدداً با حمله عراق و سپس بالکان براي خود درآمدزايي کرد.
سي رايت ميلز در کتابش با عنوان «نخبگان قدرت»: شايد همه قدرت، ثروت و پرستيژ در اختيار اين مجموعه اقتصادي-نظامي-سياسي نباشد اما قدرت، ثروت و پرستيژ در آمريکا تنها از طريق مؤسسات و نهادهايي که اين باند ايجاد کرده، قابل دستيابي و توزيع است.
دانلود خلاصه 6 صفحه‌اي رايت ميلز از کتاب خودش با عنوان «نخبگان قدرت»
در واقع در ربع قرني که از پايان جنگ سرد گذشته است، سه ضلع باند حاکم قلمروهاي جديدي را در فعاليت‌هاي خصوصي و دولتي آمريکا فتح کرده است.
اکنون يک «مجموعه متخصص متجاوز» وجود دارد که جريان اصلي رسانه‌اي، شرکت‌هاي خصوصي، مؤسسات مالي، رابطان اقتصادي دولتي، عرصه فناوري اطلاعات، هيأت‌هاي انديشه‌ورز، دانشکده‌ها ومراکز تحصيلات تکميلي (که پژوهش‌هاي سفارشي وزارت دفاع به آنها مي‌رسد)، حتي سازمان‌هاي ظاهراً مردم‌نهاد (NGOs)، سران و متنفذان دو حزب حاکم، گروه‌هاي فشار و لابي، مشاوران تبليغاتي، مؤسسات نظرسنجي، سلبريتي‌ها و چهره‌هاي سرشناس رسانه‌گردان، يک سري حقوق‌دان و وکيل و هزاران شخصيت حقيقي و حقوقي ديگر.
اين همان چيزي است که مايک لافگرن از کارکنان پيشين کنگره، «دولت زيرين» (Deep State) ناميده بود. نسبت باند سه‌ضلعي کنوني با آنچه آيزنهاور در 1961 هشدار داده بود، مانند نسبت يک خودروي مسابقه فرمول يک با کالسکه اسب‌دار است.
جيمز مدعي است اين باند از مؤسسات غيرآمريکايي نيز براي اهداف خود بهره مي‌گيرد و در اين مورد صندوق مارشال آلمان را مثال مي‌زند. وي مي‌نويسد اين صندوق پس از جنگ جهاني با الگوبرداري از صندوق مارشال ايالات متحده راه‌اندازي شد اما اکنون عمده بودجه آن از سوي آمريکا و متحدانش به علاوه برخي بنيادهاي نوحافظه‌کار آمريکايي تأمين مي‌شود.
چرا باند حاکم اجازه چنين ولخرجي را براي يک مؤسسه آلماني داده است؟ جيمز پاسخ را در پروژه‌هايي مانند «اتحاد براي حفاظت از دموکراسي» مي‌جويد که توسط اين مؤسسه تأمين مي‌شود و به اسم مقابله به حسابهاي روسگرا در توئيتر، عملاً رسانه‌هاي منتقد در ايالات متحده را سرکوب مي‌کند.
مايک لافگرن از کارشناسان پيشين کنگره در امور نظامي در کتاب خود خبر از افول قانون اساسي بر اثر افزايش قدرت يک دولت سايه در ايالات متحده مي‌دهد اما جرج فريدمن متخصص آمريکاييِ انديشه سياسي در انتقاد از او، اين دولت سايه را محدودکننده رئيس‌جمهور و اراده مردم اما نه در تضاد با قانون اساسي مي‌بيند.
با خواندن اين تحليل افشاگرانه، دست‌کم سه سوال مهم متبادر مي‌شود:
1- آيا ترامپ نهايتاً تابع اين باند سه ضلعي خواهد شد؟ نکند از ابتدا بازيگر همين باند بوده و با حرف‌هاي فريبکارانه، خود را ضدساختار نشان داده است؟
2- آيا واقعاً در نظام جمهوري ايالات متحده، اين نمايندگان مردم هستند که به جاي آنها حکومت مي‌کنند يا نماينده باند حاکم؟
3- براي تحليل وقايع آمريکا يا موضع‌گيري به نفع يا عليه ايالات متحده، داريم در مورد اين باند قدرتمند صحبت کنيم يا در مورد امثال اوباما و ترامپ؟ مثلاً اگر مستأجر کاخ سفيد در دوره‌اي شخصيت فردي خوبي داشت اما تابع اين باند بود، در مورد «آمريکا» موضع همدلانه داشته باشيم يا دشمنانه؟
منابع
https://www.strategic-culture.org/news/2017/08/12/if-war-comes-dont-blame-military-industrial-complex-things-even-worse-than-you-think.html
https://www.foreignaffairs.com/reviews/capsule-review/1984-12-01/nomenklatura-soviet-ruling-class
https://geopoliticalfutures.com/the-deep-state/?format=pdf
Power Elite, by C. Wright Mills, 1956

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۴۴۷۸۸۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

جنگ داخلی؛ فیلمی که آمریکا را به وحشت انداخت!

فرارو- الکس گارلند نگران این است که دنیا به کدامین سو پیش می‌رود به خصوص با وجود درگیری‌های بین المللی در هر بولتن خبری و انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده در گوشه و کنار. این فیلمساز ۵۳ ساله بریتانیایی کمتر نگران بحث‌های شدیدی است که جدیدترین فیلم اش به راه انداخته است. او می‌گوید: "این اجتناب ناپذیر است که این روز‌ها همه چیز دو قطبی شده دقیقا همین تضاد اجتماعی دائمی ایده ساخت "جنگ داخلی" را ایجاد کرد فیلمی که به موضوعات بسیار حساس می‌پردازد".

به گزارش فرارو به نقل از ال‌پائیس، او در مادرید می‌گوید:" یک هیستری جمعی وجود دارد. این یکی از دلایلی است که من فیلم را ساختم. نمونه مشابه آن پاسخ تحریف شده به سخنرانی "جاناتان گلیزر" کارگردان فیلم "منطقه مورد علاقه" درباره غزه در مراسم اسکار است".

به همین دلیل است که در میانه اختلافات عمیق فیلم چهارم گارلند در همان لحظه‌ای که آنونس آن پخش شد بحث‌هایی را برانگیخت. جنگ داخلی به دنبال ارائه پاسخ نیست و بخشی از پیام خود را به تفسیر بیننده واگذار می‌کند. در آنونس فیلم یک میلیشیای ستیزه جو دیده می‌شود که یک تفنگ را به طرف قهرمان‌ها نشانه گرفته است و می‌پرسد:"شما چه جور آمریکایی‌ای هستید؟ " یک سوال کاملا سیاسی.

در ساده‌ترین خلاصه از داستان "جنگ داخلی" می‌توان گفت که این فیلم درباره گروهی از روزنامه نگاران است که در یک سفر جاده‌ای در ایالات متحده ویران شده در جستجوی کشفیات بزرگی درباره منازعه و درگیری هستند. در مرکز این فیلم سیاست قرار ندارد بلکه درگیری نسلی بین دو عکاس جنگ به چشم می‌خورد: "لی" کهنه کار (با بازی کرستن دانست) که شاهد فهرست بلندبالایی از رخداد‌های وحشتناک بوده و "جسی" جوان سال (با بازی کیلی اسپانی) که آماده است تا با دوربین و عکس‌های سیاه و سفید خود جهان را به تصویر بکشد.

در فیلم این "لی" است که توضیح می‌دهد هدف از عکاسی جنگ ارائه پاسخ نیست بلکه اجازه دادن به عموم مردم برای نتیجه گیری توسط خودشان است هدفی که گارلند در "جنگ داخلی" به دنبال رسیدن به آن است. لی همانند کارگردان فیلم در مورد این که آیا می‌تواند به آن هدف دست یابد یا خیر تردید دارد. جنگ داخلی تصمیم می‌گیرد که وابستگی‌های سیاسی خود را اعلام نکند و هیچ اشاره‌ای به احزاب یا ایدئولوژی‌ها نمی‌کند. این تصمیمی است که به شدت از سوی روزنامه‌هایی مانند نیویورک تایمز و همچنین نشریاتی که معمولا در مورد فیلم‌ها گزارشی منتشر نمی‌کنند مانند "فایننشال تایمز" و "فارین افرز" مورد انتقاد قرار گرفته است. رسانه‌ها درباره این فیلم نوشته اند: "جنگ داخلی موفقیت آمیز است، زیرا سیاست اش موفق است: غیر منطقی و بی معنی است". در واقع، گارلند به دلیل عدم جانبداری و بازی نکردن در فضای قطبی شده مورد انتقاد رسانه‌ها قرار گرفته است.

گارلند هنگام نگارش فیلمنامه که در واقع از خشم سال ۲۰۲۰ میلادی متولد شد نشان داد آن چه از نظرش اهمیت دارد نه سیاست امریکا بلکه افراط گرایی است که می‌تواند در هر نقطه‌ای از جهان فوران کند. او می‌گوید: "قطبی شدن هم در دموکراسی‌های غربی و هم در خارج از حیطه کشور‌های دموکراتیک غربی به روندی جهانی تبدیل شده است. این موضوع به طور کامل به دونالد ترامپ مربوط نمی‌شود، زیرا اگر بخواهیم روی ترامپ متمرکز شویم نمی‌توانیم توضیحی درباره پدیده‌های دیگری مانند برگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) داشته باشیم. باید بپرسیم چرا چنین روندی در حال رخ دادن است؟

من فکر می‌کنم این شامل مواردی مانند رسانه‌های اجتماعی و شکست مرکزگرایی است. من یک میانه رو هستم و در دسته بندی‌های سیاسی در جناح چپ قرار دارم، اما تعلق خاطرم به چپ میانه است. چپ و راست چندین دهه است که در حال جابجایی و تغییر قدرت هستند، اما زندگی مردم تغییر نکرده است. مردم در تله فقر باقی مانده اند. بنابراین، جای تعجبی ندارد که آنان دچار عصبانیت و ناامیدی می‌شوند".

او می‌افزاید: "من در جایگاه یک فرد و یک انسان پاسخ می‌دهم احساس نمی‌کنم با بند ناف فیلم مرتبط باشم. من کارگردانی فیلم را صرفا به عنوان یک شغل می‌بینم بنابراین، بحث‌ها برایم جالب هستند. چیزی که من با آن مشکل دارم سازمان‌های بزرگ و قدرتمند خبری هستند که برنامه سیاسی واحدی دارند و این برنامه سیاسی و رویکرد نه صرفا روی نحوه گزارش داستان‌ها و روایت‌ها بلکه در مورد این که اصولا آن داستان و روایت را گزارش کنند یا خیر نیز سایه انداخته است".

گارلند تصمیم گرفت جنگ داخلی را در فضای ایالات متحده بسازد چرا که به گفته خودش آن کشور دارای نظام سیاسی‌ای است که بقیه جهان آن را می‌شناسند او می‌گوید حتی گاهی اوقات سایرین ان را بهتر از خود امریکایی‌ها می‌شناسند. با این وجود، بحث در مورد این فیلم پس از موفقیت آن در سینما‌های ایالات متحده داغ‌تر شده است. جنگ داخلی پرفروش‌ترین فیلم در تاریخ فعالیت استودیوی مستقل A۲۴ در مقایسه با سایر فیلم‌های ساخته شده توسط آن استودیو بوده است.

"متئو بلونی" روزنامه نگار در پادکست هالیوودی The Town این سوال را مطرح کرد که آیا آمریکایی‌ها مایل هستند برای تماشای "مشکلاتی که هر روز در اخبار مطرح می‌شوند" به سینما بروند و فجایع سال انتخابات که از "سی ان ان" و "فاکس نیوز" پخش می‌شوند را یک گام جلوتر ببرند.

به نظر می‌رسد آنان تمایل داشتند. دست کم آنان از روی کنجکاوی یا به شکل بیمارگونه‌ای علاقمند بودند که ایالات متحده ویران شده را ببینند به طوری که ۱۷ درصد از تماشاگران باور داشتند که در حال تماشای نگاهی دیستوپیایی درباره امریکا هستند و سایر تماشاگران آن را واقع بینانه و منطبق با شرایط امروز امریکا قلمداد کرده بودند. جنگ داخلی با بودجه ۵۰ میلیون دلاری گران‌ترین فیلم ساخته شده توسط استودیوی A۴ بوده است.

رئیس جمهور سه دوره‌ای

این فیلم با فضای ژورنالیستی خود توضیح نمی‌دهد که ایالات متحده چگونه به شرایطی که در آن قرار دارد رسید اگرچه سرنخ‌هایی در این باره وجود دارد: در فیلم نشان داده می‌شود که رئیس جمهور (با بازی نیک آفرمن) با دور زدن قانون اساسی و انحلال پلیس فدرال امریکا (اف بی آی) اقامت خود در کاخ سفید را با دور زدن قانون اساسی برای سومین دوره تمدید کرد. در فیلم گفته می‌شود که "قتل عام آنتیفا" رخ داده اگرچه تماشاگر نمی‌داند که قربانیان و عامل کشتار چه کسانی بودند و گفته می‌شود که یک گروه مائوئیست در پورتلند امریکا شورش کرده است.

در فیلم کالیفرنیا و تگزاس در دو سوی طیف سیاسی در زندگی واقعی با یک هدف متحد می‌شوند: سرنگونی یک رئیس جمهور فاشیست. گارلند معتقد است خوش بینی خاصی در این جنبش وجود دارد. او می‌گوید: "برای برخی این یک جنون بود. برای من دیوانه کننده است اگر فکر کنم این دو طیف حتی در مواجهه با یک رئیس جمهرو فاشیست نیز نمی‌توانند با یکدیگر به اجماع نظر برسند. در مورد دوره پس از جنگ جهانی دوم نیز خوش بینی خاصی می‌بینم. بسیاری از کشور‌ها به این نتیجه رسیدند که فاشیسم یک ایده وحشتناک است و باید از حقوق بشر محافظت شود. جنبه بدبینانه آنجاست است که انسان‌ها در اجتناب از مشکلات وحشتناک به شکلی درخشان عمل نمی‌کنند. ما از یک مشکل وحشتناک برمی گردیم، اما این کار را دوباره و دوباره انجام می‌دهیم".

گارنر هم چنین زمانی که ایده‌آل روزنامه نگاری را در کانون توجه قرار می‌دهد نگاهی اجمالی به این خوش بینی دارد اگرچه می‌داند که این حرفه امروزه چندان محبوب نیست. او می‌گوید می‌داند که همه از آن حرفه متنفر هستند!

علاقه او به روزنامه نگاری از طرق حرفه پدرش نزدیک می‌شود که دهه‌های متمادی کاریکاتوریست سیاسی نشریات و مطبوعات بود. گارلند در جوانی سعی کرد تا کاراکتر خبرنگار حوزه جنگ را در فیلم هایش خلق کند. او در ۲۶ سالگی فیلمنامه "ساحل" را درباره جوانی همراه با ناامیدی اش نوشت که سال‌ها بعد با کارگردانی "دنی بویل" آن را به فیلم تبدیل کرد. گارلند پس از ان در طول چهار فیلم خود به دنبال موضوعاتی بود که اغلب در روزنامه‌ها پیدا می‌شوند.

او در "اکس ماکینا" در سال ۲۰۱۴ میلادی در قدرت شرکت‌های فناوری، هوش مصنوعی و حتی رضایت غوطه‌ور شد. او در فیلم "نابودی" در سال ۲۰۱۸ میلادی استعاره‌ای بی نظیر درباره تغییرات آب و هوایی ایجاد کرد. سبک کار گارلند این گونه است که همواره در فیلم هایش تماشاگر را رها می‌کند تا خود نتیجه گیری کند.

جنگ داخلی احتمالا ساده‌ترین چارچوب را برای درک دارد، زیرا اگرچه گارنر فیلمنامه را در سال ۲۰۲۰ نوشت، اما تصاویر به ناچار آن چه را که از آن زمان اتفاق افتاده بازتاب می‌دهد: از جمله شورشیان به ساختمان کنگره گرفته تا جنگ اوکراین. امروز صحبت کردن در مورد جنگی که در غزه رخ داده نیز اجتناب ناپذیر است. گارنر افراط گرایی واضح را در مورد رخداد‌های غزه می‌بیند. او نوع رفتار با روزنامه نگاران در مورد بازتاب رخداد‌های غزه را قابل تامل می‌داند.

او می‌گوید: "من فکر می‌کنم دلیل آن که اسرائیل اجازه نمی‌دهد روزنامه نگاران آزادانه به تمام نقاط غزه دسترسی داشته باشند بدان خاطر است که نمی‌خواهد با یک کارزار روابط عمومی مواجه شده و مجبور به مقابله با آن شود. در جنگ ویتنام به روزنامه نگاران امکان دسترسی بسیار نامحدودی داده شد. علیرغم محدود بودن صرف دسترسی باعث شد تا افکار عمومی به شدت علیه جنگ ویتنام موضع گیری کند. از آن زمان به این سو هنگامی که دولت‌ها درگیر جنگ شده اند از تاکتیک‌هایی برای محدود کردن فعالیت روزنامه نگاران استفاده کرده اند. در عراق تاکتیک این بود که روزنامه نگاران با ارتش همراه شوند استدلال مطرح شده برای این منظور آن بود که از روزنامه نگاران محافظت بعمل آید، اما آن چه واقعا در عمل انجام می‌شد این بود که ارتش روزنامه نگاران را کنترل می‌کرد".

این دیدگاه ضد جنگ همان چیزی است که گارلند را هدایت می‌کند. او می‌گوید: "وقتی وقت زیادی را در اطراف سربازان می‌گذرانید می‌توانید در یک روز ترس، لذت، شوخی و کسالت را به طور همزمان ببینید. این وضعیتی انسانی است. درست مانند فراموش کردن وحشت از یک درگیری به درگیری دیگر از اوکراین گرفته تا غزه".

گارنر هم چنین با دنی بویل و کیلین مورفی دوباره به هم می‌پیوندد تا دنباله "۲۸ روز بعد" سومین فیلم حماسه آخرالزمان زامبی که برای ده‌ها سال به تعویق افتاده را دوباره بسازند.

دیگر خبرها

  • آمریکا "هواپیمای روز قیامت" جدید می سازد
  • به وقتِ بیداری
  • پالیتیکو: آمریکا آماده امضای قرارداد ۶ میلیارد دلاری تسلیحاتی برای اوکراین است
  • خروج نظامیان آمریکایی از نیجر؛ پیروزی استراتژیک برای روسیه
  • پاسخ قاطع پیونگ‌یانگ به نسخه تحریمی آمریکا
  • تقویت صنایع نظامی آمریکا به هزینه اوکراین
  • پیونگ‌یانگ به آمریکا درخصوص «اقدامات عملی قدرتمند» برای تقویت قدرت نظامی خود هشدار داد
  • ۱۵ کشور قدرتمند جهان اسلام بر اساس مولفه های نظامی و اقتصادی
  • جنگ داخلی؛ فیلمی که آمریکا را به وحشت انداخت!
  • ویدیو/ گسترش اعتراضات دانشجویی در آمریکا در حمایت از فلسطین