نظر رهبري در خصوص متون نظامي ارتش/ 2 موضوع جالب از جنگ ايران براي چينيها و کره ايها/ بچههاي جنگ در گير و دار بازيهاي سياسي گم شدند
تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۹۹۶۶۰۳
خبرگزاري آريا - يکي از فرماندهان سپاه در سالهاي دفاع مقدس ميگويد: شهيد شيرودي نامه بنيصدر را نشان داد که به هوانيروز باختران گفته بود هيچ همکاري با سپاه صورت نگيرد، اين ابلاغيه فرمانده کل قوا بود.
گروه دفاعي خبرگزاري فارس- مهدي بختياري و هاجر تذري: سالهاي ابتدايي دفاع مقدس بسيار سخت بود. هم براي پاسدارهاي جوان و هم براي ارتشي که از دل يک انقلاب سخت، با تني مجروح بيرون آمده بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در مقابل اما دشمني تا دندان مسلح، آموزش ديده و قدرتمند قرار داشت که ماشين جنگياش را براي فتح چند روزه تهران به راه انداخته بود.
اين جنگ سخت، 8 سال طول کشيد و ملت ايران با دستي خالي، در طولانيترين نبرد قرن بيستم طوري در برابر همه دنيا ايستاد تا حتي يک وجب از خاکش را از دست ندهد.
گروه امنيتي و دفاعي خبرگزاري فارس، در گفتگو با سردار اکبر عاطفي فرمانده گردان علي اصغر لشکر 10 سيد الشهدا در سالهاي جنگ تحميلي که به دليل اصالت گيلانياش به ميرزاکوچکخان لشکر 10 معروف بود، به بررسي برخي از سختيها و مرور حوادث سالهاي ابتداي جنگ پرداخته است که متن کامل اين مصاحبه را در زير ميخوانيد:
** امام را اينطور شناختم
* شما مثل بسياري از پاسداران نسل اول، در سنين جواني وارد سپاه شديد و بدون سابقه نظاميگري به جنگ رفتيد. بفرماييد پيش از ورود به سپاه پاسداران و در سالهاي منتهي به انقلاب که طبيعتاً سن و سال زيادي هم نداشتيد، چه کار ميکرديد؟
سال 50 وقتي که تنها 13-14 سال داشتم، براي کار به تهران آمدم و دو سال طول کشيد تا در يک مغازه در خيابان سعدي نزديک بيمارستان اميراعلم مشغول به کار شدم. صاحبکارم هم فردي به نام آقاي معتمدي بود که به لطف وجود ايشان، سرنوشت من هم در مسير انقلاب رقم خورد.
ما اهل فومن هستيم و خانواده ما يک خانواده پرجمعيتي بود. 5 پسر و 4 دختر بوديم. پدرم تا يک سني خرج پسرها را ميداد و بعد از آن (ششم ابتدايي) ميگفت برويد روي پاي خودتان بايستيد.
به تهران که آمدم، مغازهاي که در آن مشغول به کار شدم، در کنار يک مسجد قرار داشت و من بعضي روزها براي نماز به آنجا ميرفتم. يک روز آقاي معتمدي از من پرسيد، پسرجان تو که در مسجد نماز ميخواني، از چه کسي تقليد ميکني؟ گفتم تقليد چيست؟گفت تو بايد يک رساله بگيري و مقلد شوي. پرسيدم حالا چه رسالهاي بگيرم و از چه کسي تقليد کنم؟ گفت برو به خيابان شاهآباد(خيابان جمهوري فعلي) و بگو رساله آقاي خميني را ميخواهم.
ما هم بيخبر از همه جا رفتيم و مغازه به مغازه سراغ رساله آقاي خميني را گرفتيم.
يکي از اين مغازهدارها از من پرسيد کي گفته رساله آقاي خميني را بگيري؟ من هم جواب دادم صاحب کارم گفته از آقاي خميني تقليد کنم. آن مغازهدار گفت نگرد پيدا نميکني. بعد گفتم خب يک رساله ديگر بده. در همان قفسهها از رساله مرحوم شاهآبادي بزرگ خوشم آمد و گفتم رساله آقاي شاهآبادي را بدهيد.
بعد که به مغازه برگشتم، به آقاي معتمدي گفتم حاجآقا شما من را سر کار گذاشتي؟ کسي رساله آقاي خميني را نداشت.
آنجا بود که مرحوم معتمدي داستان قيام 15 خرداد سال 42، ماجراهاي بازار تهران و مرحوم طيب حاجرضايي را برايم تعريف کرد و من آن موقع بود که اين داستانها را شنيدم و به حضرت امام علاقمند شدم.
البته بعدها فهميدم خود مرحوم معتمدي هم جزء مبارزين بوده و جوانهاي تحصيلکرده و دانشگاهي زيادي در مغازهاش کار کردند.
ما هم دوست داشتيم در اين مسير حرکت کنيم و گهگاهي سخنرانيها و اعلاميهها را دنبال ميکرديم تا سال 56 که بحث شهادت آقا مصطفي خميني و قيام تبريز و قم پيش آمد.
در آن زمان من از مغازه آقاي معتمدي رفته بودم و پاتوقمان بيشتر در خيابان شريعتي تهران در مسجد امام حسن مجتبي(ع) بود که در آن زمان مرحوم آيتالله خوشوقت امام جماعت مسجد را برعهده داشت و بچههاي انقلابي را دور خود جمع مي کرد.
آنجا اعلاميهها را ميگرفتيم و توزيع ميکرديم تا وقتي که انقلاب پيروز شد.
* چطور جذب سپاه شديد؟
با پيروزي انقلاب، علاقه ما هم براي حضور در فعاليتهاي انقلابي بيشتر شد.
اردبيهشت سال 58 که سپاه تشکيل شد، پاسدارها را در خيابان ميديدم و خيلي دوست داشتم که لباس آنها را بپوشم و به اين نتيجه رسيده بودم که تنها جايي که ميتوانم در آن به فعاليتهاي انقلابي ادامه بدهم، سپاه است.
البته جاهاي ديگري هم مثل جهاد سازندگي بود ولي من هيچ تخصصي در کار صنعتي و کشاورزي نداشتم.
براي عضويت در سپاه رفتيم فرمي را پر کرديم و ثبتنام کرديم.
** ميزان حقوق يک پاسدار در سالهاي ابتداي انقلاب
* يادتان هست فرمي که پر کرديد چه پارامترهايي داشت؟
يکي اين بود که حداقل حقوقي که کفاف زندگيتان را ميدهد، چقدر است؟ من نشستم و حساب کردم و ديدم من مستأجرم و بچه دارم و ديدم اگر از 3500 تومان به من کمتر حقوق دهند، زندگي عادي من دچار مشکل ميشود. آمدم بنويسم 3500 تومان، اما پيش خودم گفتم نکند اينها فکر کنند من به خاطر حقوق عضو سپاه شدم. براي همين نوشتم 2 هزار تومان.
البته اولين حقوقي که در سپاه گرفتم 3200 تومان بود چون آنها ميدانستند که من بچه دارم و مستأجر هستم اما آنها که مجرد بودند 2 هزار تومان حقوق داشتند که اکثراً هم نميگرفتند.
صندوقي گذاشته بودند در يک اتاق و ميگفتند خودتان برويد حقوقتان را برداريد. فضاي آن ايام اينطور بود و عموماً براي حقوق جذب سپاه نميشدند.
* شبانه خودم را به تهران رساندم تا به پاوه برويم
* شما پيش از شروع جنگ تحميلي در درگيريهاي کردستان و مقابله با ضدانقلاب در غرب هم شرکت داشتيد؟
بله من سال 56 وقتي 19 سال داشتم ازدواج کردم و سال 57 هم خدا يک دختر به ما داد. ماه رمضان سال 58 به اتفاق همسر و فرزندم به خانه پدريمان در شمال رفته بوديم. يادم هست که آخرين جمعه ماه مبارک رمضان بود که اخبار اعلام کرد در شهر پاوه درگيريهايي صورت گرفته است.
شبانه به تهران آمدم و صبح زود به پادگان وليعصر کنوني رفتم و خودم را معرفي کردم و گفتم من ماه پيش ثبتنام کردم و الان آمدهام که اگر نياز باشد از همين امروز کارم را شروع کنم.
ما را به همراه تعداد ديگري از نيروها، سوار دو سه دستگاه مينيبوس کردند و براي آموزش به پادگان سعدآباد (امام علي فعلي) بردند.
حدود 300 ـ400 نفر بوديم که تا غروب همان روز گروهانبندي شديم و به اين ترتيب يکي از گردانهاي سپاه را تشکيل داديم.
15 روز آموزش ديديم و به کردستان اعزام شديم. البته جنگ پاوه مدت زيادي طول نکشيد و با فرمان قاطع حضرت امام، کارش يکسره شد و ما هم به تهران برگشتيم.
* موقع شروع جنگ در 31 شهريور 59 تهران بوديد؟
بله. به تهران که برگشتيم مشغول برخي ماموريتهاي شهري شديم. مثل حفاظت از سفارت آمريکا که سال 59 توسط دانشجويان اشغال شده بود.
درگير همين کارها بوديم که شهريور 59 جنگ شروع شد. من در نمازخانه پادگان وليعصر بودم و 7 گردان عملياتي سپاه آنجا مستقر بود که يک مرتبه صداي انفجار آمد. البته ما در تهران انفجار زياد ديده بوديم؛ مثل بمبگذاري هايي که منافقين ميکردند اما اين صداي انفجار متفاوت بود.
دقايقي بعد اخبار اعلام کرد که که عراق حمله کرده است و ما هم به حالت آمادهباش بوديم.
** بدون هيچ شناختي به غرب رفتيم
* شما به غرب اعزام شديد يا جنوب؟
همان شب اعلام کردند اگر کسي داوطلب است به «سرپلذهاب» برود. شبانه راه افتاديم و صبح روز بعد به سپاه باختران رسيديم که مصادف با روز سوم جنگ بود و هر کس از مرز با هر وسيلهاي که توانسته خود را به کرمانشاه ميرساند.
بچههاي زيادي از نقاط مختلف کشور خصوصا تهران و مازندران و شهرهاي عربنشين آمده بودند و تعداد 100 نفر هم از گروهان ما به سرپرستي آقاي مصطفوي [که قهرمان تيراندازي در قبل از انقلاب بود و بعد از انقلاب حفاظت از بيت امام خميني را بر عهده داشت] براي سد کردن حرکت دشمن به سرپل ذهاب اعزام شديم.
تانکهاي عراقيها تا آنجا آمده بودند و تعدادشان آنقدر زياد بود که ما اول فکر مي کرديم تانک هاي خودي باشند.
جالب است يک سري از بچهها رفته بودند اعتراض کنند که چرا اين تانکها جلوي پيشروي عراقيها را نميگيرند که اسير شدند.
* شناختتان از منطقه و وضعيت ارتش عراق چقدر بود؟
ما هيچ آشنايي با منطقه نداشتيم. تا قبل از آن هم نه به عنوان تفريح و نه به کار آنجا نرفته بوديم.
يک روز گفتند جمع شويد محمد بروجردي ميخواهد صحبت کند. من آوازه شهيد بروجردي را در کردستان شنيده بودم اما ايشان را زيارت نکرده بودم. ديديم يک جوان با ريشهاي بور و بدن لاغر خودش را معرفي کرد و گفت که ما بايد راهي جبهه سرپلذهاب شويم. پرسيديم با کدام امکانات ما يک ژسه داريم با دو سه خشاب. گفتند ما يک آرپيجي و سه قبضه توپ 106 هم تهيه ميکنيم.
من از شهيد بروجردي پرسيدم برادر بروجردي عراقيها کجا هستند؟ گفت فقط اينقدر ميدانيم که در کرمانشاه نيستند. هر کجا هستند بايد برويم آنها را پيدا کنيم.
ما روزهاي اول حتي اينقدر اطلاعات نداشتيم که بدانيم عراق در «کرند» است يا «اسلامآباد» يا «سرپلذهاب».
خلاصه شهيد بروجردي سه قبضه توپ 106 و دو دستگاه جيپ از سپاه گرفت و با همان مينيبوسهايي که از تهران آمده بوديم به طرف سرپلذهاب حرکت کرديم.
اول به اسلامآباد رفتيم و بعد هم کرند و سپس پاتاق. موقعيت پاتاق به گونهاي بود که ميگفتند اگر يک پيرزن با يک مسلسل آنجا بنشيند، ميتوانيد جلوي لشکر دشمن را بگيريد چون همه حرکتها به جاده آسفالته منتهي ميشود و آنها نميتوانستند در جاده آسفالته فعاليتي داشته باشند.
اگر عراقيها در پاتاق مستقر ميشدند، معلوم نبود چه سرنوشتي در انتظار ما بود. اول از همه دسترسي ما به پادگان ابوذر که بچههاي نيروي هوانيروز مثل شهيد شيرودي و کشوري آنجا بودند، قطع ميشد.
بالاي پادگان ابوذر ارتفاعاتي به نام «کَلداوود» است که بخشي از آن را برش دادند و تنگهاي به نام تنگه کل داود درست کردند که يک جاده آسفالته از داخل آن ميگذرد و بعد از آن هم شهر سرپل ذهاب است.
وقتي وارد شهر ميشويد، سمت چپ شما منطقهاي است که به ارتفاعات بازيدراز معروف است و بالاي اين ارتفاعات پادگان ابوذر است.
وقتي به پاتاق رسيديم آثار و عوارض حملات دشمن کاملاً مشخص بود و از همينها فهميديم که قاعدتا عراقي ها در سرپلذهاب نيستند و از جايي دورتر منطقه را ميزنند.
با همان مينيبوس ها به خيابان اصلي رفتيم تا به گفته شهيد بروجردي يک مکاني را به عنوان مقر فرماندهي انتخاب کنيم. نهايتا به يک مدرسه به نام مدرسه پروين اعتصامي رسيديم ولي اينقدر اين مدرسه را با خمپاره زده بودند که چند روز طول مي کشيد تا آنجا را تميز کنيم تا فقط افراد بتوانند آنجا بخوابند.
نه بيسيمي داشتيم و نه هيچ امکانات ديگري اما همين حضور مانع نزديکي عراقيها به پاتاق شد.
* در آن ايام که هنوز تشکيلات سپاه چندان ساختارمند نشده بود و افراد اکثرا جوان بودند و سابقه نظاميگري هم نداشتند، چطور کار را پيش ميبرديد؟ امکاناتي هم که نداشتيد.
شهيد بروجردي که فرمانده ما بود، کار را به خود بچهها واگذار کرده بود و ميگفت فقط اطلاع بدهيد چند نفر و کجا ميرويد. هر کاري که تشخيص ميدهيد درست است، انجام دهيد.
به عنوان مثال 4 نفر با هم جمع ميشديم و ميگفتيم يک تانک دشمن در فلان منطقه است برويم آن را شکار کنيم. در يکي از اين درگيريها ما اينقدر در دشت پيشروي کرديم که به نيروهاي عراقي رسيديم. ابتدا آنها شروع به تيراندازي پراکنده کردند که ما گمان کرديم نيروهاي خودي باشند اما بعد ما را زير آتش سنگين گرفتند و چون در دشت بوديم نميدانستيم کجا پناه بگيريم. اينقدر ما براي عقبنشيني از اين منطقه سينهخيز آمديم که تا دو روز فقط مشغول درآوردن خار و سنگريزه از تن همديگر بوديم.
در همين درگيريها بود که اسلحه ژ3 من از کار افتاد. خدمت آقاي بروجردي رفتم تا اسلحه جديد بگيرم، پيش خودم فکر ميکردم لابد در اين سه چهار روزه پشتيبانيهايي رسيده است اما آقاي شهيد بروجردي گفت برو از باختران اسلحه بگير. من از جبهه سرپلذهاب پياده تا ارتفاعات کلداود آمدم و بعد به سپاه کرمانشاه رفتم، اسلحه ژ3 خودم را تحويل دادم و يک اسلحه عملياتي تحويل گرفتم و دوباره به جبهه سرپلذهاب بازگشتم اين مثال را زدم که بگويم چقدر در جبهه سرپلذهاب فقر و کمبود امکانات وجود داشت.
** غافلگير شده بوديم
* اين بلبشو و مشکلاتي که گويا در اوايل جنگ خيلي هم فراگير بوده، تا کي ادامه داشت؟
من معتقدم پرداختن به روزهاي شروع جنگ مهمتر از اين است که مثلاً بخواهيم يک عمليات در اواسط جنگ را موشکافي کنيم چون اوايل ما واقعاً نميدانستيم چه کار بايد بکنيم.
شما بايد براي شناخت بهتر اوضاع آن روزها، وضعيت انقلاب را ببينيد. عراق 19 ماه پس از پيروزي انقلاب به ما حمله کرد در حاليکه ساختار کشور دچار تغيير و تحول اساسي شده بود. اين دگرگوني فقط مختص نهادهاي دولتي و حکومتي نبود بلکه مثلا ارتش را هم تحت تاثير قرار داده بود. بخشي از فرماندهان ارتش فرار کرده بودند، برخي خائن بودند و اعدام شدند.
سپاه هم که در سال 58 تشکيل شد، درگير غائله هايي در گنبد، خوزستان، ترکمنصحرا و ... بود و اعضاي زيادي هم نداشت. سپاه در مجموع با 3ـ4 هزار نفر تشکيل شد و ساختار آن به گونهاي نبود که در مقابل يک ارتش منظم کلاسيک مثل ارتش حزب بعث عراق با آن توانمندي ها بايستد.
هيچ آمادگي براي چنين مقابله نابرابري وجود نداشت يا حداقل من نميدانم. من 10 سال تحقيق و مطالعه کردم اما جايي نديدم که ارتش ايران خودش را براي مقابله با ارتش عراق آماده کرده باشد. اين وضعيت بلبشويي که ميفرماييد، ناشي از اين بود که ما غافلگير شده بوديم.
** شيرودي نامه بنيصدر را درخصوص عدم همکاري با سپاه نشانمان داد
* يکي از موضوعاتي که درمقطع ابتدايي جنگ راجع به آن زياد صحبت ميشود، کمبود امکانات در سپاه و عدم همکاري ارتش براي در اختيار قرار دادن تجهيزات به سپاه است. شما در اين خصوص چه نظري داريد؟
شهيد شيرودي نامه بنيصدر به عنوان فرمانده کلقوا را در پادگان ابوذر نشان داد که به هوانيروز باختران دستور داده بود هيچ نوع همکاري با سپاه صورت نگيرد، اين ابلاغيه فرمانده کل قوا در آن ايام بود.
البته افرادي مثل [شهيدان] شيرودي و کشوري چون بچههاي انقلابي بودند، برخلاف دستورات بنيصدر، با سپاه همکاري ميکردند و يا مثلا در همان منطقه، نيروي ارتشي داشتيم که ميرفت با فحش و ناسزا 10 ـ 15 خمپاره ميگرفت و به بچههاي سپاه ميداد. اما اين طور نبود که ارتش به صورت سازماني به او دستور داده باشد که به کمک سپاه برود. بسيج هم هنوز در روزهاي اول، وارد جنگ نشده بود.
اين در حالي بود که سپاه در واقع در ابتداي جنگ به کمک ارتش رفته بود چون وظيفه نگهداري از مرزها با ارتش است اما ارتش آن روز نميخواست سپاه وارد ماجرا شود.
** به ظهيرنژاد گفتم ما هيچ امکاناتي نداريم
يک مرتبه ما به همراه آقاي [تيمسار] ظهيرنژاد به يکي از مقرهاي ارتش رفتيم که در اختيار سرهنگ هوشنگ عطاريان [که بعدها اعدام شد] بود که فرماندهي توپخانه در يکي از مناطق را برعهده داشت. يادم هست که شهيد شيرودي هم در منطقه بود و خودش را به آن جلسه رساند.
ما به آقاي ظهيرنژاد اعتراض کرديم و گفتيم وضعيتمان به شدت نابسامان است و هيچ چيز نداريم و هيچکس هم کمکي نميکند. ما بايد خودمان راه بيفتيم به پادگان ابوذر برسيم و مثلا به آقاي شيرودي بگوييم که چه چيز لازم داريم. بعد آقاي شيرودي مثلا با هليکوپتر کبرا بيايد دو راکت شليک کند. اين وضع که نميشود. ما نه بيسيم داريم نه هيچ امکانات ديگري. يک گردان آدم هست و يک ماشين آهوي قديمي که هم آمبولانس ماست، هم تدارکاتچي و براي 300 نفر نان و آب ميآورد.
آقاي ظهيرنژاد گفتند درست ميشود و ما کمک ميکنيم، اما آقاي عطاريان گفتند من تعداد محدودي توپ دارم که فقط ميتوانم نيروهاي خودم را پشتيباني کنم. ما گفتيم جبهه، جبهه شماست و مسئوليت با شماست، شما وقتي ميگوييد نيروهاي خودمان يعني فقط نيروهاي ارتش؟ اينجا بود که آقاي شيرودي در دفاع از ما وارد موضوع شد و مقابله کرد و ايستاد.
وقتي کار به جر و بحث کشيد، آقاي ظهيرنژاد دخالت کرد و گفت من با دوستان صحبت ميکنم.
وضعيت جبهه ما واقعا اينگونه بود. آنوقت در اين حال بود که امام هم فرموده بودند: «ديوانهاي آمده سنگي انداخته و رفته، چنان سيلي به صدام ميزنيم که از جايش نتواند بلند شود».
شايد ما پيش خودمان ميگفتيم امام در جماران نشسته و از اوضاع جنگ خبر ندارد. چطور سيلي ميزنيم؟ ما اينجا حتي يک اسلحه ژ3 و يا يک آرپيچي نداريم.
اما نگاهي که ما داشتيم با نگاهي که حضرت امام داشت متفاوت بود و اين تحول بعد از 4ـ5 ماه اتفاق افتاد.
** در جنگ آموزش ديديم
ببينيد ما خيلي چيزها را در جنگ ياد گرفتيم و آموزش ديديم. مثلا يادم ميآيد يک روز شهيد بروجردي ما را صدا کرد و گفت روي تپههاي «کوره موش»، بچههاي کرمانشاه با عراقيها درگير هستند و کار ديگر به نبرد تن به تن کشيده شده. ما با تعدادي از بچهها و آن آهوي معروف، پياده و سواره خود را به ارتفاعات کوره موش رسانديم. چند نفر از بچههاي سپاه و نيروهاي محلي کرمانشاه آنجا بودند.
همان شب قرار گذاشتيم که سازماندهي کنيم. در ارتفاعات مانديم و فکر کرديم براي مقابله با عراقيها بايد يک سنگر داشته باشيم که پشت آن کمين بگيريم و تيراندازي کنيم. ما سنگهايي را که در آن تپه وجود داشت روي هم گذاشتيم و سنگر درست کرديم. الان که به خاطر ميآورم خندهام ميگيرد که به جاي اينکه در ضدشيب سنگر بسازيم در شيب و درست در ديد عراقيها سنگر ساختيم.
اين را ميخواهم بگويم که ما در جنگ دائم ياد گرفتيم و آموزش ديديم واقعا ارتش روزهاي اول پاي کار نيامد که آموزش بدهد.
** نظر آيتالله خامنهاي در خصوص متون نظامي ارتش
* فکر نميکنيد يکي از دلايل عدم همکاري ارتش و سپاه با هم، جداي از موضوعاتي مثل کارشکنيهاي بنيصدر، اختلاف فرهنگ و نگاه افراد هم بود؟ مثلا نوعي بيگانگي بين ارتش ها و سپاهي ها وجود نداشت؟ اينکه بچه هاي سپاه هم ارتشيها را از خودشان ندانند.
شايد خود ما هم مقصر بوديم که کمتر به سمت ارتش ميرفتيم. به عنوان مثال حتي اگر آئيننامهها و جزوات ارتش را ميخوانديم برخي دوستان ميگفتند اينها چيست که ميخوانيد؟ انگار مطلبي کفرآميز يا الحادي بود.
من به خاطر دارم که بعد از جنگ در دافوس (دانشگاه فرماندهي و ستاد) که بوديم، آئيننامههاي ارتش را خدمت حضرت آقا برديم و گفتيم که نظرتان را راجع به اين آئيننامهها بفرماييد. ايشان مطالعه کرده بودند و زير آن تقريظي نوشته بودند که نگوييد اين براي ارتش ايران يا براي ارتش آمريکاست، اين تجربه صدها سال جنگ نظاميان دنياست که جمع شده و اين آئيننامه تدوين شده است. سعي کنيد به نحو احسن از آن استفاده کنيد و آن را بوميسازي کنيد.
ما بعضا چنين توجهي به موضوع نداشتيم. هم ما و هم ارتش احساس بيگانگي با هم ميکرديم. فکر ميکرديم اينها ارتشيهايي هستند که تا ديروز در خيابانها با آنها درگير بوديم و حالا نميتوانيم در يک سنگر با هم بجنگيم. فکر نميکرديم آنهايي که ما را مورد هدف قرار ميدادند، کسان ديگري بودند و حالا افرادي آمدهاند که انقلاب را قبول دارند و سينه سپر کردهاند براي حفاظت و حراست از مرزهاي جمهوري اسلامي.
* شما اين کمبود امکانات را به فرماندهان بالادستي خودتان هم منتقل ميکرديد؟
بله مي گفتيم. ولي خب امکانات نبود و ما هم احساس ميکردم که جنگيدن تکليفمان است و بايد بجنگيم با همه کمبودها و نبودها.
* يادتان هست از مواردي که تذکر مي داديد و يا اعلام نياز ميکرديد چه چيزهايي بود؟
يکي دو مورد نبود. مثلا به آقاي محسن رضايي ميگفتيم نيروهاي عملياتي ما که شبها براي شناسايي ميروند فاقد دوربين ديد در شب هستند، آن زمان تحقيق کرده بوديم و ميدانستيم که در انگليس با فلان ميزان هزينه ميشود اين دوربين را خريد و در اختيار هر واحد عملياتي گذاشت. تا مجبور نباشند براي رصد دشمن تا توي بغل آنها بروند.
عراق هم چنان خطوط خود را جابهجا ميکرد که عکسي که شما امروز بر فرض از زمين شلمچه ميگرفتيد 4 روز بعد اين زمين آن زميني نبود که با عکس تطابق داشته باشد.
گاهي هواپيما از منطقه فيلمبرداري و عکسبرداري ميکردند اما 3 روز بعد تصوير به دست ما ميرسيد و در اين مدت، عراق تمام عوارض را جابهجا کرده بود.
** آشنايي با فرمانده دستمالسرخها
* شما به عنوان يک نيرويي که بيشتر در غرب بوديد، با شهيد اصغر وصالي هم کار کرديد که فرمانده گروه دستمال سرخ ها بودند. بفرماييد اين آشنايي از کجا شروع شد؟
روز هفتم يا هشتم جنگ بود که ما در جاده قصرشيرين در تعقيب و گريز با يکي از ماشينهاي عراقي بوديم. هنگام غروب، يک بنده خدايي آمد و به ما گفت دوست داريد امشب اينجا کمين کنيم و چند تانک عراقي را بزنيم؟ ما پرسيديم با کدام امکانات؟ اصلا شما چه کسي هستيد؟ گفت من اصغر وصاليام.
اصغر وصالي فرمانده گردان3 سپاه بود اما چون هميشه در کردستان بود، من او را نديده بودم.
ساعت 12 شب که سر و صداها خوابيد، اصغر وصالي گفت احتمالا اينها (عراقيها) رفتهاند تانکهايشان را پارک کردهاند. ساعت 2 شب متوجه شديم که ماشينهاي عراقي بجاي اينکه از سرپلذهاب به سمت قصرشيرين حرکت کنند، بر عکس از قصر شيرين به طرف سرپلذهاب ميروند.
اصغر وصالي بچهها را جمع کرد و گفت دو طرف جاده بايستيد و آماده باشيد چون احتمالاً اينها نيروهاي خودي هستند. بعد گفت من به آنها فرمان ايست ميدهم اگر فرار کردند، معلوم مي شود نيروهاي عراقي هستند و با آنها درگير ميشويم.
اصغر سر يک پيچ ايستاد و به اولين ماشين جيپي که از آنجا رد ميشد فرمان ايست داد و او هم فرار کرد.
بلافاصله درگير شديم و يک آتش بازي بزرگي به راه افتاد و ما فهميديم که با کمترين نيرو هم ميشود تاثيرگذار بود.
** 2 موضوع از جنگ ايران براي چينيها و کره ايها جالب بود
* خيلي ممنون از اينکه وقتتان رو در اختيار ما قرار داديد. اگر در انتها موضوعي باقيمانده که ما سوال نکرديم، بفرماييد.
ببينيد جنگ ما يک جنگ عادي نبود. اينکه مثلا در برخي فيلمهاي سينمايي و يا سريالها به موضوعات کم اهميت توجه ميکنند و يا مثلا ارتش عراق را يک مشت افراد بي عرضه و دست و پا چلفتي نشان ميدهند، اينگونه نبود.
ارتش عراق يک ارتش قدرتمند، با نظم و آموزش ديده و مجهز بود. نيروي هوايي، توپخانه و زرهي بسيار قوي داشت.
چرا ما خيلي از عملياتها را در شب و يا در زمستان انجام ميداديم؟ براي اينکه از تاريکي شب و باران و گل و لاي استفاده کنيم.
شما همين سپاه را در جنگ نگاه کنيد. نيروي بسيجي که براي انجام عمليات ميآمد، نيروي رسمي نبود. خودش شغلي داشت. معلم بود، کشاورز بود، دانشجو بود يا ...
اينها بعد از عمليات سر کار خودشان برميگشتند و نميشد آنها را مدت طولاني در منطقه نگه داشت.
بچههاي ما با توان کم جلوي چنين ارتشي را گرفتند و براي نمونه عمليات فاو يک عمليات بزرگ و سخت و فني بود که بچه هاي ما انجام دادند و باور آن براي خيلي از نظاميان دنيا سخت بود.
ما وقتي براي طي يک دوره در دافوس به چين و کره رفته بوديم، آنها 2 سوال اصلي از ما ميکردند يکي اينکه شما چطور در برابر تک شيميايي ارتش عراق پدافند ميکرديد و دوم اينکه چطور با نيروهاي شبه نظامي مثل بسيج از رودخانه اروند گذشتيد.
** بچههاي جنگ در گيرودار بازيهاي سياسي گم شدند
کلام آخر اينکه رسانههاي ما و مسئولان دستگاههاي فرهنگي که تعدادشان هم کم نيست بايد بروند سراغ بچههاي جنگ. نه فقط سراغ فرماندهان اصلي. فرماندهان گروهان و دستهها و حتي نفراتي که در خط مقدم بودند، تيربارچي، آرپيجي زن و يا ... بودند. اينها حرف براي گفتن زياد دارند اما متاسفانه رسانهها آنطور که به اخبار جنجالي سياسي و يا اختلاس و دعواي سياسيون ميپردازند، براي بازگويي حماسههاي سال هاي دفاع وقت نميگذارند و متاسفانه بچههاي جنگ و کساني که بايد الگو باشند براي نسلهاي آينده در اين بازيهاي سياسي گم شدند.
انتهاي پيام/
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۹۹۶۶۰۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
چین خطاب به آمریکا: تلافی میکنیم
به گزارش گروه سیاست خبرگزاری علم و فناوری آنا به نقل از رویترز، چین امروز دوشنبه بحث انتقامجویی از آمریکا بابت قانونی کردن مصوبهای را پیش کشید که به تقویت توان نظامی تایوان منجر میشود و به دنبال سلب مالکیت صاحب چینی شبکه اجتماعی تیکتاک است.
چهارشنبه گذشته، «جو بایدن» رئیسجمهور آمریکا، مصوبه بسته کمکهای نظامی جدید کنگره را امضا کرد که بخش قابلتوجهی از آن به اوکراین و رژیم صهیونیستی اختصاص داده شده است.
همزمان، وی لایحه جداگانهای را هم امضا کرد که ضمیمه این مصوبه بود و شامل لغو مجوز تیکتاک در آمریکا در صورت امتناع مالک چینی از واگذاری حق مالکیت ظرف مدت ۹ ماه تا یک سال میشود.
در همین ارتباط، «لین جیان» (Lin Jian) سخنگوی وزارت خارجه چین، آمریکا را از اجرای بخشهای منفی این مصوبه که به چین مربوط است، بر حذر داشت.
وی دراینباره گفت: اگر آمریکا در ادامه دادن به این مسیر سرسختی به خرج دهد، چین هم گامهای قاطعانه و قدرتمندی را در راستای دفاع از امنیت و توسعه منافعش بر خواهد داشت.
آمریکا بهرغم عدم برخورداری از روابط دیپلماتیک با تایپه، اصلیترین حامی نظامی تایوان است- جزیرهای خودمختار که پکن حق مالکیتش را خط قرمز خود میداند و بارها به واشینگتن درباره تحریک جریانهای جداییطلب آن هشدار داده است.
انتهای پیام/
مریم خرمائی