Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - فيلمسازي درباره زنان و سينماي زنانه الزاما به مفهوم قرار دادن زنان در موضع «فرشته» و «هيولاسازي» از مردان نيست. ميلاني در «ملي و ....» در همان فضاي «دو زن» درجا مي زند، ليکن با ساديسم و سياهي بيشتر.
سرويس فرهنگ و هنر مشرق - ارزيابي کيفي آثار سينماگران ايراني با تحليل و رويکردي نوين، امر مغفول مانده‌اي در رسانه‌هاي فرهنگي آنلاين محسوب مي‌شود و منابع مکتوبي که به تحليل آثار سينمايي سينماگران ايراني مي‌پردازد به تدريج فراموش شده‌اند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

به همين دليل بررسي کارنامه سينماگران امري ضروري در دوران تازه رسانه‌اي محسوب مي‌شود. در ادامه تحليل و بررسي کارنامه سينمايي سينماگران به بهانه اکران ملي و راه‌هاي نرفته‌اش در چند بخش به آثار قابل تحليل تهمينه ميلاني خواهيم پرداخت.
«يکي از ما دو نفر»(1389)
ترکيب فاجعه بار سريال ترکيه اي با شعارهاي شبه روشنفکري
خلاصه فيلم: سارا که پس از پايان تحصيلات مهندسي تازه از آمريکا برگشته، براي استخدام به شرکتي مي رود که بابک مدير آن است. بابک که از به هم خوردن نامزدي سارا باخبر است، به عمد او را به دفترش کشانده تا مثل دختران ديگر جذب خودش کند. اما سارا دختر متفاوتي است و با جديت براي اجراي نمايشگاهي از مناطق ايران در کنار يک بناي تاريخي آماده مي شود. حربه هاي مختلف و تکراري بابک هم تأثيري روي او ندارند. استخدام دوست دوران کودکي سارا، مهرداد سبب دردسر براي هر دوي آنها مي شود. به نحوي که به خاطر حسادت بابک، مهرداد اخراج مي شود. سارا پس از آتش گرفتن چادر نمايشگاه، موفق مي شود چادر نسوزي را جايگزين کند، اما بلافاصله به دليل درگيري مهرداد با بابک، به رغم علاقه پنهانش به بابک، استعفا مي دهد. روز بعد وقتي سارا براي تسويه حساب به شرکت مي رود، بابک نمي گذارد او از شرکت خارج شود و سارا خود را از ايوان شرکت به پايين پرت مي کند و به شدت زخمي مي شود. چهار پنج سال بعد، بار ديگر بابک و سارا تصادفي يکديگر را در بنايي باستاني در کوير ملاقات مي کنند. بابک اعتراف مي کند عاشق سارا بوده، اما سارا چيزي از عشقش نمي گويد. هنگام ترک محل، بابک اتومبيل سارا را با نگاه تعقيب مي کند.

بعد از تجربه شيرين فيلم «آتش بس»(1384) در گيشه و فيلم «سوپر فمنيستي» تسويه حساب (1386) که به لحاظ منطقي مي بايست بعد از واکنش پنجم ساخته مي شد تا خط «مردستيزانه» اي را که از «دو زن» شروع شده بود، تکميل کند (و احتمالا به دليل مسائل پروانه ساخت، بعد از اتش بس ساخته شد)، ميلاني سعي کرد مايه‌هاي فمينيستي تسويه حساب و «فانتزي سازي» آتش بس را (که ظاهرا الهام گرفته از موفقيت سريال‌هاي ترکيه‌اي بود) ترکيب کند. حاصل کار اما به لحاظ سينمايي ضعيف ترين کار اين فيلمساز شد.
نگاه توريست گونه به ميراث فرهنگي ايران، فضاهاي شيک و فانتزي، سبک هندي آشنايي دختر و پسر، سانتي مانتاليزم افراطي، دختر لوس و نازپرورده، پسر مثلا دون ژوان صفت، پدر منفعل و بي خاصيت، بازي هاي به شدت خام و مبتدي و......بار ديگر نشان داد که نتيجه ترکيب حرف هاي قلمبه و سلمبه شبه روشنفکري با سبک سريال هاي ترکيه اي دوزاري، به اضافه بازي خواهرزاده خانم کارگردان به عنوان نقش اصلي، يک فيلمفارسي مبتذل با رنگ و لعاب شيک و امروزي است.

در اي ميان اصرار غيرمنطقي خانم کارگردان براي چپاندن موضوع «ميراث فرهنگي» در يک فيلم «دختر و پسري» خالتوري نشان داد که طبق معمول درک خانم فيلمساز از موضوعاتي که درباره آن ها فيلم مي سازد، چه اندازه سطحي و زرد است و نگاه ايشان به مقوله ميراث فرهنگي از جنس نگاه توريست ها به فروشگاه هاي صنايع دستي خيابان ويلا فراتر نمي رود.
نوع پوشش و آرايش بازيگران، نحوه سلوک و ديالوگ شخصيت ها به شدت يادآور سريال هاي ترکيه اي بود که در همان سال ها پخش آن از شبکه هاي فارسي زباني چون MBC Persia از ماهواره شروع شده بود. و البته وقتي خانم فيلمساز مي خواست با اشارت هاي شبه روشنفکري بر زردي و بي مايگي «فارسي واني» خود ماله بکشد، نتيجه دل آشوب کننده تر شد. به ديالوگ ميان سارا(السا فيروز آذر) و بابک(بهرام رادان) در صحنه معرفي اين دو به هم توجه کنيد:
"سارا: من کاراي شما رو خيلي دوس دارم....مخصوصا اون ويلا رو- فکر مي کنم تحت تاثير فلسفه تائو؟! بوديد، نه؟
(بهرام رادان در حالي که با ژستي شبيه شاهرخ خان جرعه قهوه خود را فرو مي دهد، سري تکان مي دهد) آره."
بعد بلافاصله دم خروس «فارسي وانيسم» فيلم بيرون مي زند و اين جملات بين دو شخصيت رد و بدل مي شود:
"بابک: سياه پوشيدي.....کسي بهت گفته سياه خوشگل ترت مي کنه؟
سارا: نه مادرم....دو هفته اي مي شه که فوت کرده.
بابک: مي دونم.
سارا: از کجا؟
بابک: کلاغا!"

و دوباره کارگردان سعي مي کند با چپاندن يک جمله «روشنفکرنما»، بار ابتذال ديالوگ ها را به زعم خود کم کند، که البته تلاش مذبوحانه اي است:
سارا: من عاشق فرهنگ بومي ايرانم.(با لحن مجريان زن تلويزيون هاي لس انجلسي که هنوز مهر ويزاي ورود به آمريکايشان خشک نشده، لهجه فارسيشان نم مي کشد)
اما زور روشنفکري خانم ميلاني بلافاصله ته مي کشد و ديالوگ هاي سخيف، مشت پوچ کارگردان را رو مي کند:
"سارا: من 24 سالمه.
بابک: سال موش؟
سارا: اوهوم.
بابک: منم موشم؟!
سارا: اوه اوه، دو تا موش زير يک سقف....چي مي شه."
جالب اين است که در همين سينماي ايران نمونه هاي ماندگار و قابل توجهي از ديالوگ نويسي ميان شخصيت دختر و پسر که تازه با هم آشنا شده اند، وجود دارد که شايد خانم ميلاني اگر از احساس «خودبسندگي» سينمايي رها مي شد و بر سواد بصري خود(با فيلم ديدن) مي افزود، مي توانست از شيوه آن ها بهره بگيرد. براي مثال، نوع ديالوگ پينگ پنگي ميان شخصيت آيدا و منصور در فيلم «نفس عميق»(پرويز شهبازي) در سکانس آشنايي اين دو نشان مي دهد که مي توان حتي ديالوگ «دختر-پسري» نوشت، ولي به دام ابتذال نيافتاد، بي ان که نياز به کاربرد کاريکاتوري اصطلاحات قلمبه و سلمبه شبه روشنفکري چون «فلسفه تائو» و «فرهنگ بومي» باشد.

و البته اين بار هم به روال معمول فيلم هاي خانم ميلاني، دفتر «مهندسي»(شغل خانم ميلاني و همسر محترم ايشان) نقشي در ماجرا دارد و لوکيشن اصلي فيلم است. با اين وجود، در حالي که انتظار مي رود فيلمساز در زمينه اي که خود از آن سررشته دارد(معماري) گاف ندهد، اما در کمال تعجب مي بينيم که سارا(که مثلا دانشجوي معماري در آمريکا بوده) براي استخدام در يک شرکت طراحي و معماري، به جاي آن که کالک هاي طراحي خود را ببرد، عکس هاي توريستي را که از آثار تاريخي ايران انداخته، به عنوان رزومه ارايه مي دهد! احتمالا در فيلم هاي آتي ميلاني اگر کسي خواست به عنوان عکاس در روزنامه اي استخدام شود، پلان هاي طراحي داخلي خود را به عنوان سابقه کار ارايه مي دهد.
شايد جانمايه فيلم «يکي از ما دو نفر»، همان جمله اي است که شخصيت کيانا(سارا خوئيني ها) درباره شرکت معماري مورد نظر(لوکيشن اصلي اتفاقات فيلم) مي گويد:
" چند وقت پيش براي يه مراسمي سياه چادر مي خواستن. از همين قرتي بازياي روشنفکري توريست کش."
و جالب اين که باز به سبک سريال هاي ترکيه اي، در دفتر «مهندسي» شيک و لوکس فيلم هيچ کار جدي صورت نمي گيرد و ما فقط يک بار سارا را در حال نقاشي کردن مي بينيم، و اين «مهندس بازي» قلابي در فيلم هم قرار است با ديالوگ هاي آبکي بابک و شايان(پيام صالحي) تاکيد موکد شود. مضحک ترين نمونه از اين سنخ در فيلم آن جايي است که سارا پيشنهاد مي دهد که در غرفه هايي که قرار است در نمايشگاه پيشنهادي او ساخته شود، «خيمه شب بازي» و «سياه بازي» نمايش دهند(مثلا حفظ ميراث فرهنگي و پاسداشت سنت ها و از اين حرف ها!) و بابک بلافاصله خطاب به او مي گويد: " ايده هاي «جسورانه»!؟ مطرح مي کني؟" و اين را به شوخي نمي گويد وخيلي جدي نمايش خيمه شب بازي را يک «ايده جسورانه» مي داند. البته در شرکتي که کل عمکرد مهندسان ان شوخي هاي سبک و خنک و دعواهاي کودکانه «دختر-پسري» است، احتمالا چنيني ايده هايي «جسورانه» محسوب مي شوند!

حتي نفس حضور پيام صالحي(خواننده گروه پاپ سابقا معروف آريان) به نظر چيزي بيش از داد و ستد سلبريتي ها و نوعي نان قرض دادن به يکديگر نيست، چرا که او(دست کم در اين فيلم)به هيچ عنوان مبتديات بازيگري را هم ندارد و حضور خنثاي او، با بياني به شدت الکن، کاملا در ذوق مي زند(البته نه بيشتر از بازيگري بسيار بد السا فيروز آذر، خواهرزاده خانم کارگردان).
همين نوع بازي آماتوري و بي روح فيروزآذر و صالحي، باعث شده تا جبهه بندي زنانه-مردانه معمول فيلم هاي ميلاني، در «يکي از ما دو نفر» ميان فيروزآذر-آنا نعمتي و رادان-صالحي اين بار به شدت غيرقابل باور و غيرمنطقي به نظر برسد، چرا که کارگردان موفق نشده که مخاطب را اقناع کند که در شرکت مورد نظر اصولا کاري انجام مي گيرد که بر سر ان دعوايي زنانه-مردانه بر سر صلاحيت ها به وجود بيايد. بستر اين تقابل آن قدر تصنعي، سطحي و سانتي مانتاليزه است که ميلاني مجبور مي شود بار ديگر از همان تک مضراب هاي «شبه روشنفکرانه» و دهان پرکن براي القاء جدي بودن اين تقابل حرفه اي استفاده کند که باز هم باسمه اي و بي ربط از کار درآمده است. سارا رياحي پروژه اي دستمالي شده و کليشه اي به اسم «دهکده ايراني» را پيشنهاد مي دهد که بازار چنين طرح هاي توريست پسندي زماني در دوره اصلاحات و بعد از مطرح شدن بحث «گفتگوي تمدن ها» رونق پيدا کرده بود و از حد نشان دادن سياه چادر و گليم و گبه و جاجيم به خارجي ها فراتر نمي رفت. نازنين فيروزي(آنا نعمتي) در وصف چنين طرحي، يکي از همان جملات خوش رنگ و لعاب، ولي در باطن شعاري و دستمالي شده را به صورت تماشاگر پرتاب مي کند:
" من از اين ايده دهکده ايرانيش خيلي خوشم اومد...فکرشو بکنيد، دهکده ايراني در کنار دهکده جهاني....معرکه اس."
دلسوزانه تاکيد مي کنيم که اين نوع پيامدهي آشکار و سرراست به مخاطب که اصولا «ماقبل سينما» است، متاسفانه يک اپيدمي در کارنامه سينمايي خانم ميلاني است و بزرگ ترين ضربه را به بافت يک کار سينمايي به عنوان يک اثر هنري مي زند و آن را تبديل به بيانيه هاي تصويري مقطعي و داراي تاريخ مصرف مي کند.
اما کُميت شخصيت پردازي فيلم هم به سان اغلب آثار اين فيلمساز به شدت لنگ مي زند و فيلم پر از شخصيت هايي است که در منطق روايي فيلم هيچ کارکردي ندارند و حذف کاملشان هيچ لطمه اي به فيلم نمي زد(بلکه روايت فيلم را روان تر و سرراست تر هم مي کرد). ميلاني در فيلم هاي متعدد خود اثبات کرده که شخصيت هاي فرعي فيلم هايش را صرفا براي پر کردن صحنه، گفتن يک شعار خاص، خواندن يک بيانيه رو به دوربين، دادن اطلاعات به صورت مستقيم به تماشاگر يا صرفا آب بستن به فيلم الصاق مي کند.
براي نمونه، حضور يا عدم حضور «کيان»، نامزد سارا رياحي، چه نقش دراماتيکي در پيشبرد داستان دارد؟ اگر از ابتدا سارا رياحي يک دختر مجرد معرفي مي شد، آيا کوچک ترين تغييري در درام و سير داستاني فيلم ايجاد مي شد؟ اين شخصيت ان اندازه زائد و تحميلي است که سارا با ديدن خيانت آشکار او به خود ککش هم نمي گزد و نامزدش به راحتي آب خوردن از قصه خارج مي شود، بي ان که ما از تاثير مساله به اين مهمي(خيانت شريک زندگي) بر روحيه او يا ديدگاهش نسبت به مردها، کوچک ترين اثري ببينيم. يا شخصيت «مهرداد»(با بازي مثل هميشه بد دانيال عبادي)، که به عنوان همبازي دوران کودکي سارا دقيقا در بحبوحه مجادلات عشقي سارا سر از همان شرکتي در مي آورد که او در آن کار مي کند(زنده باد فيلم هندي!)، چه کارکردي جز تحريک حسادت عشقي بابک دارد؟
اما شخصيت بابک(بهرام رادان) قرار است «دون ژوان»(نماد انسان عياش و زنباره در فرهنگ لاتين) فيلم باشد چون بلافاصله بعد از اولين برخورد سارا با بابک، سارا را در حال خواندن کتاب «دون ژوان» مي بينيم! اما مشخص نيست که اين «بدمن» عياش و هرزه، چه طور با يک نگاه دل و دين از دست مي دهد و عاشق سارا مي شود؟ اين که در منطق سينمايي چنين احتمالي وجود دارد به جاي خود، ولي وظيفه فيلمساز اين است که در شخصيت پردازي سينمايي خود علت کنش هاي اساسي شخصيت ها را که جهت فيلم را سمت و سو مي دهند، براي تماشاگر روشن کند و اين از بديهيات فيلمنامه نويسي است. مضاف بر اين که علي رغم همه توصيفاتي که از زبان ديگران(مثلا کيانا) درباره زنبارگي بابک مي بينيم، در عمل او يک جوانک رمانتيک و آماتور و بچه ننه بيش نيست که حتي ساده ترين شگردهاي اغواگري را هم نمي داند. باز مثالي از سينماي ايران بزنيم: شخصيتي که توسط رضا رويگري در فيلم بوتيک بازي شد، نمونه موفق يک «دون ژوان» ايراني است که با شخصيت پردازي درست فيلمنامه نويس و بازي درخشان رضا رويگري نفرت و اشمئزاز تماشاگر را متوجه خود مي کند.
به هر حال، به نظر مي رسد که بعد از تجربه شيرين گيشه در فيلم «آتش بس»(1384)، خانم ميلاني به شدت وسوسه شد تا مايه هاي تند و افراطي فمينيستي فيلم هايش را با زرق و برق لوکس سريال هاي عامه پسند ترکيه اي در هم بياميزد، تا هم طرفداران فمينيست خود را راضي کند و هم دوباره طعم شيرين گيشه را بچشد، ليکن حاصل کار فيلمي به شدت ضعيف و هندي وار «يکي از ما دو نفر» شد که از همه عوامل پولساز(هنرپيشه چشم رنگي، خواننده پاپ، فضاهاي شيک و .....) براي فروختن استفاده کرد و ظاهرا جواب گرفت، چون ادامه همين مسير را در «آتش بس 2» از اين فيلمساز مشاهده کرديم. اما اين دو فيلم با مايه هاي تعديل شده فمينيستي و ساختار به شدت گيشه اي خود، تنها زنگ تفريحي بودند تا بار ديگر تهمينه ميلاني به سراغ تم مورد علاقه خود يعني «هيولا-انگاري» از جنس مرد برود و فيلمي به شدت تلخ، سياه و مايوس کننده به نام «ملي و راه هاي نرفته اش» را بسازد.
«ملي و راه هاي نرفته اش»(1395)
مناسبات جعلي، ساديسم و ديگر هيچ!
خلاصه فيلم: مليحه، دختر جوان و کم‌تجربه عاشق جواني به نام سيامک مي‌شود و بر خلاف ميل خانواده، با او ازدواج مي‌کند و به زودي تفاوت ديدگاه و اختلاف فرهنگي بين اين دو آشکار مي‌شود.
ملي و راه هاي نرفته اش، يک بازگشت ارتجاعي و خامدستانه به اولين فيلم فاز فمينيسم افراطي ميلاني، يعني «دو زن» است، با اين تفاوت که به لحاظ فرمال و محتوايي بسيار عقب مانده تر و ناشيانه تر از آن فيلم است. شخصيت «سيا»(ميلاد کي‌مرام) ترکيب شکاکيت پارانوئيدي «احمد»(آتيلا پسياني) دو زن(1377) با ساديسم پدر عاطفه(جهانبخش سلطاني) در فيلم اول ميلاني(بچه هاي طلاق/1369) است. و طبق معمول فيلم هاي ميلاني در نسبت با شخصيت هاي مرد، براي اين حجم از ساديسم و پارانويا(در حد يک ديوانه زنجيري) در سيا هيچ دليلي و پيش زمينه اي به تماشاگر نشان داده نمي شود. اين بازگشت ارتجاعي آن قدر تابلو است که حتي صحنه کتک خوردن «احمد» در دوزن در کنار زاينده رود، عينا در فيلم «ملي و...» تکرار مي شود و سيا در بوتيک لباس فروشي کتک مي خورد تا دل فيلمساز و ملي همزمان خنک شود!


البته فيلم در دقايق اوليه خوب شروع مي شود و حتي معرفي ابتدايي دو شخصيت اصلي(سيا و ملي) به لحاظ پرداخت سينمايي خوب از کار درآمده و تماشاگر را تا حدي اميدوار مي کند که اين بار خانم ميلاني يک فيلمنامه قابل قبول و دور را از خشم و عصبيت فمينيستي ساخته است. حتي در تمهيدي سينمايي، در همان سکانس معرفي سيا، او با يک ترمز ناگهاني و با فحاشي به يک راننده ديگر تا حدي شخصيت اصلي خود را که پشت سيماي خوب و اراسته خود پنهان کرده را نشان مي دهد، ولي اين اميدواري تماشاگر، تقريبا بلافاصله و ظاهر شدن برادر ملي در فيلم، رنگ مي بازد و برادر با اولين صحنه حضور، تکرار مکرّر همان شخصيت کنترل گر/شکاک/آزارگر مرد در فيلم هاي دهه 70 و اوايل 80 ميلاني است که بدون هيچ دليل منطقي و پيش زمينه قبلي خواهرش را به نحوي ساديسيتيک آزار کلامي مي دهد.

اما اين فاجعه شخصيت پردازي آن جا به اوج مي رسد که سيا که تا پيش از عروسي چنان واله و شيفته ملي است، همان شب عروسي و زماني که به خلوت مي روند، به نوعروس خود مي گويد: " اداي زن خرابا رو براي من در نيار!"
از طرف ديگر، مناسبات فيلم به هيچ روي سنخيتي با تهران سال 95 ندارد و گويي مستقيما از دهه 60 وارد فيلم شده است. چگونه در زمانه اي که عطش داشتن مدرک تحصيلي حتي تا دور ترين شهرها و روستاهاي ما رفته، دختر يکي يکدانه يک فروشنده مصالح در تهران سال 96، که وضع مالي خوبي دارد، تا ديپلم بيشتر درس نمي خواند: " ته تحصيلات توي خونواده ما ديپلمه"، و به جاي آن به کلاس خياطي مي رود. خانم هايي که متولد سال هاي دهه 40 شمسي هستند به خوبي به ياد دارند که به کلاس خياطي رفتن يکي از گزينه هاي دختران نوجوان و جوان در دهه 60 بعد از پايان دوران دبيرستان بود. واقعا چند درصد از دختران جواني که در شهرهاي بزرگ ما زندگي مي کنند، اين گونه مثل ملي(ماهور الوند) دست و پاچلفتي، نادان، بي تجربه و منفعل در برابر خانواده هستند؟

جنس غيرت و تعصب بيمارگوني که برادر بزرگ تر ملي نسبت به او نشان مي دهد از جنس اين روزگار نيست و بيشتر شبيه فيلم هاي جاهلي سينماي فارسي پيش از انقلاب است. مضاف بر اين که در خانواده اي که مادر آن اين چنيني معتاد سريال هاي ماهواره اي است و هيچ عنصر مذهبي و سنتي نه از او و نه از پدر خانواده نمي بينيم، اين برادر غيرتي وصله اي به شدت نچسب است. پسري که از چنين خانواده اي بيرون مي آيد بر برادر کوچک تر(با آن ظاهر هيپي وار) منطبق است.

مناسبات عقب مانده فيلم حتي در جزييات فيلم هم خود را نشان مي دهد. براي مثال، در اين مملکت و همه جاي دنيا، از کارمند ارشد يک اداره تا نيروهاي زحمتکش خدماتي مي توانند دست کم براي مراسم عروسي خود چند روزي مرخصي بگيرد. چگونه است که سيا همان صبح فرداي عروسي، بدون آن که نوعروس خود را در جريان بگذارد به سر کار مي رود. از آن گذشته، در زمانه اي که استفاده از موبايل به جزيي از زندگي همه اقشار جامعه تبديل شده، چطور اين فکر به عقل ملي نمي رسد که پيش از آن که راهي محيط کار مردانه شوهرش شود، تماسي تلفني با او بگيرد و حرفش را بزند؟ چه ضرورتي و کدام حرف مهم ملي را واداشت که با آن لباس سفيد (که تازه عروس بودنش را فرياد مي کشيد) تا آن سر شهر و ترمينال غرب برود؟ آيا جداي از ساديسم شوهر، عصبانيت سيا از اين حرکت بي منطق و کاملا احمقانه ملي به حق و موجّه نبود؟

البته منطق روايي خنده دار فيلم پيش تر از آن، در همان سکانس هاي آغازين خود را نشان داد که درست دقايقي بعد از آن که ملي و دوستش(السا فيروز آذر) درباره سريال هاي ترکيه و علاقه ملي شخصيتي به نام «بالي خان» حرف مي زنند، جواني خوش سيما با سبيل هايي شبيه بالي خان سر راهشان سبز مي شود که از قضاء برادر دوست اوست!(فيلم هندي مگر غير از اين است؟)
در اين تازه ترين اثر ميلاني هم باز تعدد شخصيت هاي بي خاصيت فرعي را که بيهوده به فيلم الصاق شده اند، مي بينيم. پدر و مادر سيا، که بيشتر شبيه دو «زامبي» بازنشسته هستند، چه کارکردي در فيلم دارند؟ چرا اين قدر سياه هستند؟ چرا اين اندازه نسبت به پسر و عروس خود بي عاطفه عمل مي کنند؟ مادر سيا (که به شدت شبيه شخصيت خانم «هاويشام» در رمان آرزوهاي بزرگ است) چرا هيچ نوع عاطفه مادري ندارد؟ اگر او به قول خودش جوانيش را براي بزرگ کردن دو فرزندانش گذاشته، چرا حالا که زندگي دو فرزندش فاجعه بار است، هيچ دخالتي نمي کند؟
از آن فلاکت بارتر، ديدن ستاره دوران نه چندان دور سينماي ايران، «جمشيد هاشم پور» بر ويلچر و انفعال محض اوست. اصرار خانم ميلاني براي استفاده از ستاره اکشن دوران پررونق سينماي ايران چيست؟ آيا جمشيد هاشم پور فيلم «ملي و راه هاي نرفته اش» نماد همان سينماي قهرمان محور دهه 60 نيست که براي عقاب ها، گذرگاه، کاني مانگا، عروس و پرواز در شب آن صف هاي طويل تشکيل مي شد و امروز به لطف فيلم هاي سياه و آپارتماني سينماي «شبه روشنفکري» ما به افلاس مخاطب 2 يا 3 درصدي رسيده است؟ شايد هم هاشم پور اين فيلم، همان «حاج صفدر» مقتدر و با جذبه فيلم «واکنش پنجم» ميلاني است که خانم فيلمساز از او در تازه ترين اثرش انتقام گرفته است. حتي خواهر شوهر ملي که دوست صميمي و واسطه ازدواج آن هاست، با وجود اين که از «رواني» بودن برادرش خبر دارد، کلامي در اين مورد پيش از ازدواج به دوست صميمي خود نمي گويد تا شايد ملي در تصميم خود تجديدنظري صورت دهد. سر و ته اين اين حرکت ضدانساني و به نوعي «ساديسم» او در حق رفيقش با يک جمله هم مي آيد(بعد از اين که سر و صورت خونين ملي را بعد از کتک خوردن از شوهرش مي بيند) که " فکر مي کردم ازدواج کنه بهتر مي شه"!


شگفت اين که در زمانه اي که با کمال تاسف عمر بسياري از ازدواج ها به زير يک سال رسيده است و سونامي طلاق به ويژه شهرهاي بزرگ ما را فرا گرفته و زوج هاي جوان با اولين نشانه اختلاف يا کم ترين ناملايمتي پيوند مقدس ازدواج را مي شکنند، فيلمساز فمينيست ما شخصيت اصلي فيلمش را در چنبره اي از ساديسم شوهر، بي عاطفگي خانواده شوهر، خيانت خواهر شوهر، تعصب بيمارگون برادر و خودخواهي بي منطق پدر و مادرش اسير مي کند، تا له شود و دل تماشاگر از اين همه ظلم مردها، خانواده و سنت به خشم و خروش در آيد، اما خانم کارگردان موفق نمي شود، چرا که تماشاگران فيلمش، جعلي بودن و عقب مانده بودن روابط و مناسبات فيلم را در همان نگاه اول در مي يابد، چرا که واقعيت امر را در خانواده، فاميل و همسايه هاي خود مي بيند.
واقعيت اين است که در بخش عمده خانواده هاي طبقه متوسط ما، از قضا خانواده ها به شدت پشت فرزندان خود هستند و گاهي اين حمايت بي اندازه خانواده ها حتي اثر معکوس مي دهد و مثلا فلان دختر جوان، به پشتوانه حمايت و پشتيباني بي دريغ و بي منت خانواده، با اولين دعواي زن و شوهري راه خانه پدري در پيش مي گيرد. اگر خانم ميلاني به جاي تصوير کردن خشم و عقده هاي فمينيستي خود، براي تحقيق سري به دادگاه هاي خانواده مي زد، متوجه مي شد که بخش اعظم پرونده هاي طلاق مربوط به دخالت بيش از حد و افراطي خانواده ها در زندگي زوج هاي جوان است. در يک کلام، منطق فيلم همان مثل «با لباس سفيد به خانه شوهر مي روي، با کفن سفيد بيرون مي آيي» است، که قطعا مربوط به هر کجا که باشد، به تهران سال 95 ربطي ندارد.

اما در آخر، به عنوان يک توصيه سينمايي و هنري به خانم ميلاني، پيشنهاد مي کنيم که بار ديگر آثار سينمايي شاخص خارجي و داخلي را با دقت و چندباره تماشا کنند، تا بيشتر بياموزند و به ورطه تکرار تجربيات مکرر و ناموفق نيافتند. فيلم ساختن درباره زنان و برجسته کردن نقش هاي زنانه الزاما به مفهوم قرار دادن زنان در موضع «فرشته» و «هيولاسازي» از مردان نيست.
اين بار مثالي از سينماي جهان مي زنيم:
شخصيت اصلي فيلم «فارگو»(1996) ساخته برادران کوهن يک زن است(مارچ گاندرسون با بازي فرنسيس مک دورمند). او يک افسر پليس، با چهره اي کاملا معمولي است که در حالي که چند ماهه باردار است در سرماي منفي 30 درجه داکوتاي شمالي به دنبال يک قاتل زنجيره اي خطرناک و رواني است. او يک زن خانواده است و هيچ کدام از زرق و برق هاي ستاره هاي هاليوودي را ندارد، ولي وظيفه اش را به بهترين نحو انجام مي دهد و قاتل رواني را به دام مي اندازد، کاري که شايد از همکاران مرد گردن کلفت او هم بر نمي آمد. به واسطه شخصيت پردازي و درام نويسي درخشان برادران کوهن، فيلم جمع و جور، کم خرج و بي زرق و برق فارگو هم حمايت مخاطب عام و هم تحسين منتقدان آمريکايي را به دست آورد و به يک فيلم «کالت» تبديل شد(اين فيلم در ايران هم اکران شده است). فيلم برادران کوهن شاهکار پرداخت جزييات معمولي زندگي روزمره در دل يک ماجراي پليسي ترسناک است. برادران کوهن يک داستان سرراست را به خوبي و با ساده ترين ابزار به تصوير مي کشند و هيچ شعاري هم نمي دهند و يک شاهکار مي سازند و از اين رو فيلم «زنانه» ان ها يک فيلم ماندگار مي شود.
فرنسيس مک دورمند در فيلم «فارگو»
اين همان تفاوتي است که برادران کوهن را «برادران کوهن» مي کند و تهمينه ميلاني را يک فيلمساز شعاري و کليشه اي با آثار تاريخ مصرف دار و موقتي.
**سهيل رويگر

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۹۹۸۷۶۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

سارا پاداش برای قم تاریخ ساز شد

سارا پاداش، کاراته کای قمی وزن ۶۶ کیلوگرم در رده سنی جوانان رقابت‌های قهرمانی کشور و انتخابی تیم ملی برای نخستین بار قم را در بخش بانوان صاحب نشان طلا کرد.

پاداش در این رقابت‌ها با غلبه بر همه حریفان به دیدار پایانی راه یافت و در فینال هم مائده شالی از قزوین را شکست داد تا ضمن کسب عنوان قهرمانی، جواز حضور در اردوی تیم‌ملی کاراته جوانان را به دست آورد.

مسابقات کاراته بانوان قهرمانی کشور و انتخابی تیم‌های ملی در رده‌های سنی مختلف به میزبانی همدان برگزار شد.

باشگاه خبرنگاران جوان قم قم

دیگر خبرها

  • نگاه به سینما جدی نیست/ بررسی پیدایش هالیوود در مستند «پشت صحنه»
  • سینمای سیار کودک و کارگاه آموزش رایانه در خاش افتتاح شد
  • سارا پاداش برای قم تاریخ ساز شد
  • پاکستان؛ فرصتی طلایی برای اکران و تولیدات مشترک سینمایی
  • پرفروش‌ترین سینما‌های کشور در فروردین اعلام شد
  • پرفروش‌ترین سینماهای کشور در فروردین اعلام شد
  • پرفروش‌ترین سینما‌های کشور در فروردین اعلام شد/ جمع کل؛ بیش از ۱۴۶ میلیارد و ۸۵۱ میلیون تومان
  • اکران فیلم سینمایی «مست عشق» در ۶ سینمای مشهد از فردا ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • شش فیلم داریوش مهرجویی در جشنواره مسکو‌ نمایش داده می‌شود
  • پاسخ جالب چالهان‌اوغلو به میلانی‌ها پس از قهرمانی اینتر+ عکس