Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-04-27@21:08:10 GMT

دلنوشته نوبخت در سالروز رحلت حاج حسن حجتي

تاریخ انتشار: ۵ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۲۸۰۲۶۶

دلنوشته نوبخت در سالروز رحلت حاج حسن حجتي

خبرگزاري آريا - پنجم آبان، پنجاه و هشتمين سالي است که يک حادثه رانندگي در مسير قم - اصفهان، خطيب جوان و گوينده تواناي دين مرحوم حاج شيخ حسن حجتي واعظ فرزند برومند گيلان را از مردم با عاطفه و قدرشناس اين استان گرفت...
به گزارش سرويس سياسي جام نيـوز، پنجم آبان، پنجاه و هشتمين سالي است که يک حادثه رانندگي در مسير قم - اصفهان، خطيب جوان و گوينده تواناي دين مرحوم حاج شيخ حسن حجتي واعظ فرزند برومند گيلان را از مردم با عاطفه و قدرشناس اين استان گرفت و همه خاطراتم از خورشيد ، دل نوشته محمدباقر نوبخت در بازشناسي آن عالم وارسته است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!


همه خاطراتم از خورشيد
طنين خطابه هاي مؤثر و شماره هاي مجله وزين راه حق و خدمات او به مردم هرگز فراموش نمي شود . فضائل اخلاقي و کمالات انساني، او را در شمار فرزندان حقيقي اسلام در آورده است .
حجت الاسلام حسن حجتي چهره اي که هنوز در خاطر مردم حق شناس گيلان، بزرگان حوزه و در ياد رهبر معظم انقلاب اسلامي به خوبي مانده است و آيت الله هاشمي رفسنجاني در آخرين سفرش به گيلان از او به بزرگي ياد مي کرد ... و امام موسي صدر بر سنگ مزارش نوشت: در اين مکان، خورشيد درخشان شمال ايران، زبان گوياي اسلام، سپر محکم دين، رکن الاسلام و المسلمين ثقة المحدثين آقاي حاج شيخ حسن حجتي گيلاني طاب ثراه غروب کرده است ... و اينک او را از دل نوشته دکتر محمد باقر نوبخت بازشناسي کنيم ...
از مهر و آبان سال 1338، سال هاي سال مي گذرد ولي همچنان خاطراتي برايم زنده و با من زندگي مي کنند…
چند هفته اي بود که در کلاس اول دبستان راعي ثبت نام شده بودم، (ساختمان اين مدرسه که پس از انقلاب تغيير نام يافته) در کنار مسجد آفخرا رشت قرار داشت، منزل ما در همين محله در گذر حمام حاج آقا بزرگ و در کوچه اي که آن موقع کوچه عظيم زاده مي گفتند واقع بود .
کاملاً آن روز را به ياد دارم ، با بچه هاي همسالم در کوچه بازي مي کرديم که ورود يک مرد روحاني با عمامه اي سفيد به داخل کوچه نگاهم را جلب کرد ، ديدم دايي عزيزم بود! ، آن حس خوب، هيجان زدگي را هنوز به خاطر دارم ، بازي را ترک کردم و براي خبر دادن مادرم ، به طرف منزل دويدم ، دقايقي بعد دايي عزيز ..که «آقا دايي» صدايش مي کرديم وارد منزل ما شد ، چهره اي متبسّم ، مهربان و زيبا داشت ، مي ديدم که مادرم بسيار خوشحال و پرنشاط با برادرش حال و احوال و صحبت مي کند…
وقت خروج «آقا دايي»را ،کمي به خاطر دارم، در کنار باغچه کوچک خانه ما اندکي ايستاد ، از ورقه کاغذي که به درخت آويزان بود از مادرم سوالاتي پرسيد ، چيزي گفت که در ذهن ندارم ، بعد ها مادرم مي گفت : آن روز«آقا دايي»براي خداحافظي آمده بود. چون عازم سفر به اصفهان بود و در مورد آن کاغذ آويخته به درخت هم، مادرم گفت :«چون چهل روز باران بند نمي آمد باور اين بود که اگر دعاي چهل قاف را در زير باران به درخت آويزان کنيم ، هوا خوب و آفتابي مي شود» که آقا دايي در موقع رفتن توضيح مي داد: «که باران يک پديده طبيعي است ربطي به اين نوشته ها ندارد و اين باور ها خرافه است…»
از اين رو بعد از رفتن «آقا دايي» را آن برداشت…
آنچه بعد ها از ويژگيهاي «آقا دايي »مي گفتند اين بود که او يک روحاني روشنفکر ، تحصيلکرده و جلوتر از زمان بود و… شايد امروز علل باران توضيح واضحات باشد ولي در 50 سال پيش که در هر محله اي چند دعا نويس از صبح تا شام براي رفع همه مشکلات مردم دعا مي نوشتند و مخالفت هم با دعا نويسي حکمي درحد کفر داشت! آن هم يک روحاني با اين خرافه ها ابراز مخالفت و روشنگري کند قطعاً از زمان خود جلوتر بوده و حالا مي توانم درک کنم که چرا افرادي وقتي در روضه خواني منزل معتمد همايون مژدهي (خانه اين فرد در کوچه جنب مسجد صفي بود) براي اولين بار از بلندگو استفاده مي شد کسي لگدي به ميکروفون ايستاده زد!!و گفت اين ابزار يزيدي را از جلوي من بر داريد! و وقتي حجتي آن واعظ جوان از پيشرفتهاي علمي گفت و اينکه بايد در زندگي اجتماعي از علم روز استفاده کنيم و به آن ابزار يزيدي نگوييم…
هر چند براي جوانان قابل درک بود اما چه انتقادات جدي نسبت به اين اظهار نظر در مورد او مطرح مي شد…
برگرديم به بعد از آن آخرين روز خداحافظي «آقا دايي»…
چند روز بعد دقيقا نمي دانم چند روز… تا اينکه در يک بعد از ظهري که در منزل بودم دونفر مرد که چهره روحاني داشتند و البته بدون لباس روحانيت بودند(بعدا فهميدم از طلاب حوزه علميه رشت بوده اند) به منزل ما مراجعه کردند ، آنچه به ذهنم ماند اين که در سفر اصفهان درب ماشين آقاي حجتي باز شد و مرتضي فرزند چهار ساله او از ماشين بيرون افتاد ولي همه سالم بودند …
مي ديدم همه اعضاي خانواده به ويژه مادرم مضطرب بودند…
نمي‌دانم همان روز يا فردا ، همه به سمت قم که منزل پدربرزگم (آيت الله حاج ابوالقاسم حجتّي) که از مجتهدين ساکن قم بود رفتيم …کم کم روزهاي بعد نه تنها در خانه ما بلکه در سراسر شهر ، مدرسه ، خيابان و … همه از تصادف خونين آقاي حجتي در مسير قم – اصفهان صحبت مي کردند. هرجا که مي فهميدند که خواهر زاده مرحوم حجتي هستم به نوعي از من دلجويي مي شد، هرچند کودک بودم ولي اين را درک مي کردم که او فقط «آقا دايي»من نبود، او متعلق به همه مردم شهر بود و بعد فهميدم که او افتخار همه مردم گيلان بود … از اين رو روزها و ماهها و سالها شايد به بهانه حضورم در هر جمعي و آگاهي از اين وابستگي ، هر کس چيزي مي گفت خاطره اي نقل مي کرد… اوائل از قدرت بيان ، جاذبه کلام ، مردم دوستي ، تواضع ، عواطف نسبت به فقرا و کمک رساني به مستمندان به ويژه در روز هاي سخت و برفي … به طوري که آنچه مستمراً از او مي گفتند ديگر برايم فقط «آقا دايي»مهربان خوش سيما نبود ، يک روحاني و واعظ نبود که هر جا سخنراني داشت مردم از همه جاي شهر نه تنها در مسجد محل سخنراني ، بلکه در اطراف مسجد مي ايستادند و از بيانات او بهره مي بردند …
مي گفتند : «او حرفهايي مي زد که مردم آن را از دل خود مي دانستند»، حرفهاي او نو، ولي از دردهاي قديمي مردم بود . بعداً فهميدم که او يک روحاني واعظ ضد رژيم ستمشاهي بود ، او علناً و با شجاعت از شاه و عوامل آن انتقاد مي کرد ، او مي گفت: «که رژيم از جهل و خرافه مردم سو ء استفاده مي کند … »
بعد ها خيلي ها برايم تعريف کردند که در مسجد کاسه فروشان رشت، حجتي با حضور استاندار وقت (آقاي اشتري) و روساي شهرباني و ژاندارمري و… به طور صريح از رژيم انتقاد مي کرد که استاندار بر آشفت و فرياد کشيد که: آخوند روضه ات را بخوان …
مي‌گويند: مرحوم حجتي بدون کوچکترين هراس و آشفتگي در کلام ، همچنان به انتقادات خود ادامه داد و بعد از آن نيز هزينه ها پرداخت…
يکي از هزينه ها ممنوعيت چاپ مجله راه حق بود ، بعداً فهميدم که حجتي غير از وعظ و خطابه که در آن سخنوري توانا بود ، نويسنده اي روشنگر و صاحب امتياز مجله راه حق بود . هم اکنون در کتابخانه خودم مجموعه کامل 28 شماره از مجله راه حق را در اختيار دارم …
در آخرين شماره ، مقاله اقتصادي با نام «کاخ مجلس سنا با پول ملت»از حجتي به چاپ رسيده بود …آن زمان که مردم در فقر و بي ساماني مي سوختند ، کاخ مجلس سنا در تهران با هزينه فراوان ساخته مي شد و…
اين بود که مي گويند وقتي آن حادثه رانندگي و تصادف خودروي حامل مرحوم حجتي در مسير قم – اصفهان با يک کاميون که مي گفتند ارتشي بود! پيش آمد و حجتي کشته شد ، اخبار راديويي بي بي سي گفت که :«شاه با کشته شدن يکي از مخالفان خود نفسي راحت کشيد .»
بعدها خيلي از بزرگان مي گفتند آن حادثه صحنه سازي توسط رژيم بود … حجتي در وقت مرگ 32 سال داشت … اين همه آوازه ، مبارزه ، وعظ و خطابه ، 28 شماره مجله ، تحصيل در دبيرستان تربيت رشت ، آموزش در حوزه هاي نجف ، طلبگي در حوزه علميه قم، بازگشت به گيلان، روشنگري و سخنراني در همه شهرها و مساجد روستاهاي اين استان…در کانون توجه مردم… مبارزه با حکام …همه از حيات تا مرگ 32سال… ميگويند: وقتي از واعظ بزرگ مرحوم آقاي فلسفي در رشت براي سخنراني دعوت کرده بودند در جمع مردم اعلام کرد:« شما وقتي حجتي داريد از من چرا دعوت به سخنراني ميکنيد.»
منزل مرحوم حجتي در محله مسجد صفي بود همين خانه اي که من در آن بزرگ شده ام چون بعد از مرگ «آقا دايي»براي اينکه آن خانه هم چنان محل رفت و آمد مردم باشد پدر بزرگم (آيت الله شيخ ابوالقاسم حجتي) که خود ساکن قم بود تصميم گرفت تا ما از منزل پدري در آفخرا به آن خانه در محله مسجد صفي برويم که بعدها اين خانه به عنوان دفتر نمايندگي مراجعات مردمي من محل رفت آمد مردم شد…
اتفاقاً همين دفتر که يک ساختمان دو طبقه در قبل بود دفتر مجله راه حق بود به صاحب امتيازي دايي من. يادم مي آيد که دايي قرار بود از سفر مکه برگردد،من به منزل ايشان رفتم، هنوز در ذهنم مانده که يک گوسفند در پشت حياط منزل بسته شده بود براي قرباني زير قدم «آقا دايي»پس از بازگشت از سفر حج،من از پله هاي آن ساختمان قديمي دو طبقه بالا رفتم و از پنجره خيابان مسجد صفي(خيابان بحر العلوم )که آن زمان خيابان شهناز مي گفتند را مي ديدم ، پر بود از ماشين‌هاي سواري، مي‌گويند: همه در استقبال حجتي به امام زاده هاشم رفتند و يک کاروان طولاني از ماشين که به استقبال رفته بودند،ماشين اين واعظ جوان و پر آوازه و محبوب را همراهي مي کردند . برايم که کودکي 5 يا 6 ساله بودم همه خيابان پر از ماشين، جالب بود ….
خواستم سريعاً از پله ها پايين بيايم و در جلوي درب منزل خودم را به «آقا دايي»برسانم که از پله‌ها افتادم …! و همانطور سراسيمه به در منزل رسيدم، درست همان جايي که حالا درب دفتر ساختمان مراجعات مردمي من است ديدم گوسفند را آوردند و مي‌خواهند قرباني کنند… گويي همين امروز است … دارم مي‌بينم، مرحوم حجتي با آن چهره زيبا و دلنشين، عمامه اي سفيد و تميز، عبايي با رنگ شکلاتي روشن… که در جمع کثير مردم مي‌درخشيد، گفت:«تشکر مي‌کنم، گوسفند را رها کنيد … نکشيد …!» چون خيلي جدي و قاطع مي‌گفت… گوسفند را قرباني نکردند… آنچه اين عاطفه، مهرباني، حتي دل رحمي، نسبت به قرباني يک گوسفند از سوي آن مرد بزرگ در جان و دلم نشست و تحت تاثير اين آموزه در سن 5 تا 6 سالگي قرار گرفتم، هر وقت چه در ايام نمايندگي که اکثر اوقات به خصوص در روستاها که قصد قرباني گوسفند را داشتند و چه هنوز که به استان‌هاي مختلف سفر مي‌کنم و هرگاه با قرباني گوسفند مي‌خواهند ابراز احترام و محبت کنند آن صحنه را به خاطر مي‌آورم و مانع مي‌شوم(شايد امروز با اين اظهار خاطره اطرافيانم و دوستانم به اين راز پي بردند که چرا هيچگاه اجازه نمي‌دهم گوسفندي را در مراسم استقبال‌ها قرباني کنند.)
آلبوم‌هاي عکس مرحوم حجتي که بعد رحلتش در منزل ما بود سال‌ها برايم ديدنش لذت بخش بوده و هست، عکس‌هاي مختلف از شخصيت‌هاي مشهور و دوستان حجتي، مي‌گويند دوستان صميمي حجتي آن زمان در حوزه‌هاي علميه قم آقا مصطفي خميني ( فرزند شهيد حضرت امام) آقا شهاب اشراقي (داماد امام)، آقا موسي صدر (امام موسي صدر) بودند از اين بزرگان عکس‌هاي متعددي در آلبوم شخصي مرحوم حجتي وجود دارد تعدادي از اين عکس‌ها را در رشت و در همين منزل محله مسجد صفي گرفته‌اند. حجتي در زمان خود نه تنها طلبه‌اي سخنور وخوش بيان بود بلکه او را يک طلبه روشنفکر و نوانديش مي‌دانستند. در دوره سوم مجلس که مرحوم استاد عميد زنجاني (نماينده تهران، نويسنده و رئيس وقت دانشگاه تهران) فهميدند من خواهرزاده مرحوم حجتي هستم، از خاطرات خود با مرحوم حجتي برايم بسيار گفت. او مي‌گفت که در زمان ما حجتي و آقاي مکارم شيرازي (آيت الله العظمي ناصر مکارم شيرازي) همواره به دانش، روشنفکري و نوآوري معروف بودند. در آلبوم عکس‌هاي مرحوم حجتي تصاويري از تاريخ مبارزات ملي شدن نفت، اعتراضات و راهپيمايي‌هاي مردم رشت به رهبري مرحوم حجتي وجود دارد. از همين ميدان شهرداري رشت عکس‌هايي وجود دارد که مرحوم حجتي در بالکن شهرداري و همچنين بالکن ساختمان پست و تلگراف سابق براي مردم مبارز در حال سخنراني است. عکس‌هايي از آيت الله کاشاني وجود دارد که نشان مي‌دهد در منزل مرحوم حجتي در رشت (همين دفتر مراجعات مردمي در دوره نمايندگي من در محله مسجد صفي) با ديگر علما ، مهمان دائي هستند … با پيروزي انقلاب اسلامي، با ابعاد ديگري از شخصيت محبوب و بزرگ گيلان آشنا شدم …، هر شخصيت انقلابي که به رشت مي آمد ، با خاطره اي از مرحوم حجتي همراه بود ، يادم مي‌آيد وقتي مرحوم آيت الله لاهوتي اوّلين امام جمعه رشت که از مبارزين و آزاد شده از زندان هاي شاه بود به رشت آمد و در ملاقاتي فهميد که من خواهر زاده مرحوم حجتي هستم ،داستان ها از دوستي و رفاقت خود با مرحوم حجتي گفت آدرس همه اتاق هاي خانه مسجد صفي را حفظ بود …!در آن ايام در سال 1358 براي زيارت حضرت امام به بيت ايشان شرفياب شدم . قبل از ورود به اتاق امام ، در اتاق مجاور عده اي از روحانيون بزرگ مثل آيت الله صدوقي (امام جمعه شهيد يزد) نشسته بودند،وقتي در جريان قرار گرفتند که از رشت ميايم صحبت مرحوم حجتي پيش آمد ، شهيد صدوقي شروع به سخن کرد و از اوصاف و ويژگي‌هاي مرحوم حجتي براي حاضرين سخن گفت… من کم کم مي‌فهميدم که حجتي اين واعظ جوان گيلاني،«آقا دايي»عزيزم هنوز سايه محبتش پس از سال ها به سرم است.
در سال 1363 پس از اينکه مسئول آموزش و پرورش ناحيه 2 رشت شدم در نماز جمعه رشت با حضور مرحوم آيت الله احسانبخش سخنراني کردم بعد از صحبت حقير ، در اولين خطبه امام جمعه فقيد رشت به بهانه معرفي اينجانب به نمازگزاران بخشي از خطبه را به توصيف بزرگ مرد گيلان يعني مرحوم حجتي اختصاص داد . ميگفت پس از تصادف مرحوم حجتي در جاده اصفهان سريعاً به طرف اصفهان حرکت کردند …!بعدها از حضرت آيت الله حاج آقا مجتبي رودباري هم به عنوان يکي از دوستان مرحوم حجتي از چگونگي تصادف و ويژگي هاي بارز مرحوم حجتي مطالبي شنيده ام ،همچنين حضرت آيت الله قرباني امام جمعه بزرگوار رشت نيز از آن دوست قديمي خود حرف هاي تازه اي برايم داشتند…
هنوز هم اکثر روحانيون بزرگوار رشت و گيلان از او خاطراتي به تناسب نقل ميکنند…
وقتي در سال 1365 به عنوان مدير کل آموزش و پرورش به باختران رفتم ، روحانيون آن شهر نيز حجتي را بخوبي ميشناختند … زماني که در سال 1367 بعنوان کانديداي مجلس به روستا هاي شهرستان رشت سفر مي‌کردم وقتي بزرگان روستا از نسبت من با حجتي آگاه مي‌شدند، عواطف و علقه‌ها نشان مي‌دادند، ترديد ندارم که بخش قابل توجهي از رأي من در روستا با توجه به اينکه سابقه حضور در روستا را نداشتم ، صرفاً به دليل نسبت من با آن شخصيت بزرگ گيلاني بود. بعدها که بعضي از بزرگان روستا به دفترم که قبلاً منزل مرحوم حجتي بود مي‌آمدند خاطرات خود را از ديدار با مرحوم حجتي در آن منزل نقل مي‌کردند. در مجلس شوراي اسلامي هم آن طور که گفتم استاد عميد زنجاني، آيت الله طباطبايي و… به ويژه آيت الله هاشمي رفسنجاني بعدها از مرحوم حجتي به بزرگي ياد مي‌کردند، خاطرم هست وقتي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني به رشت آمدند در جمع علما در منزل آيت‌الله قرباني امام جمعه محترم رشت با ذکر خاطره‌اي از مرحوم حجتي سخن خود را آغاز فرمودند.
پس از آنکه در کابينه يازدهم حضور يافتم و به عنوان معاون رئيس جمهور و سخنگو براي ملاقات با مراجع تقليد به محضر آيات عظام رسيدم، نخست آيت‌الله العظمي صافي گلپايگاني، وقتي يکي از حاضرين گفت که ايشان نوه آيت‌الله حاج شيخ ابوالقاسم حجتي هستند، آن مرجع بزرگ با نگاهي پرعطوفت به من و حاضرين فرمودند: «که ايشان دايي جوان و پرآوازه‌اي داشت» و از اوصاف مرحوم حجتي بياناتي فرمودند و همچنين آيت‌الله العظمي ناصر مکارم شيرازي به دفعات تکرار فرمودند که چقدر حيف شد که مرحوم حجتي زود از دست ما رفت … هرچه از اين دست ملاقات‌ها گذشت با ابعاد جديدي از افتخار گيلان آن روحاني مبارز، واعظ شهير و پرآوازه بيش از پيش آشنا مي‌شدم و اوج آن در ملاقات با مقام معظم رهبري بود.
وقتي براي نخستين بار پس از مسئوليت معاونت برنامه ريزي و نظارت راهبردي رئيس جمهور براي گزارش در خصوص برنامه ششم در يک ملاقات خصوصي محضرشان شرف‌ياب شدم پس از ورود به داخل اتاق و نشستن در کنارشان با اين پرسش آغاز فرمودند: «که شما خواهرزاده مرحوم حجتي هستيد؟» هرچند انتظار شناخت از مرحوم حجتي توسط روحانيون و علماي بزرگوار برايم عادي بود ولي از اينکه رهبر معظم انقلاب درباره يک روحاني گيلاني که پيش از سال 1338 در حوزه علميه قم بوده‌اند شناخت داشته‌باشند، جداً غيرمنتظره بود. به ويژه اينکه وقتي مقام معظم رهبري به دقّت از اوصاف و ويژگي‌هايي درباره مرحوم حجتي فرمودند که من بارها از دوستان و اطرافيان نزديک آن مرحوم شنيده بودم. متعجب بودم که ايشان حتي چگونگي بستن عمامه و زيبايي چهره، تميز پوشي، شيوايي بيان و … را نيز اشاره فرمودند…! از دوستان آن زمان مرحوم حجتي برايم فرمودند… باز هم مجدداً که چندماه پيش پس از درگذشت مادرم که با سران قوا و جمعي از فرماندهان و مسئولين نظام براي تشکيل جلسه ويژه مسائل اجتماعي محضرشان شرف‌ياب شديم، ايشان در آغاز سخن پس از تسليت به مناسبت درگذشت مادر ، باز هم از دايي فرمودند…
از ويژگي‌هاي ممتاز مرحوم حجتي دريافتم که، به راستي مرحوم حجتي تنها يک روحاني جوان، واعظ خوش‌بيان، مبارز شجاع و محبوب مردم اين سامان نبود. او افتخاري براي سرزمين گيلان بود…
روي سنگ‌مزار مرحوم حجتي (در شيخان قم) به قلم امام موسي صدر نوشته شد: «اين خورشيد درخشان شمال ايران غروب کرده‌است… »امّا در نظرم از پس سال ها ابر و غبار و زمان هم چنان اين خورشيد مي‌درخشد و اگر من ديده مي‌شوم روشنايي او به من مي‌تابد.
ايرنا
506

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۲۸۰۲۶۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

(عکس‌) علی دایی و مهدی مهدوی‌کیا خواننده شدند!

از اواسط سال ۱۳۸۸ قرار بر این شد که آهنگ اختصاصی باشگاه پرسپولیس ساخته شود و اتفاقا برای تکمیل پروژه مذکور گروهی از بزرگان این باشگاه دعوت شدند تا بخش‌هایی از آهنگ مورد نظر با صدای آن‌ها ضبط شود. حرکتی که چند ماه به طول انجامید و بسیاری از بزرگان پرسپولیس برای تکمیل پروژه مذکور به استودیو رفتند و اجرا کردند.

به گزارش خبرورزشی، این روزنامه هم هفتم اردیبهشت سال ۱۳۸۹ گزارشی اختصاصی از حضور علی دایی و مهدی مهدوی‌کیا در استودیوی محل ضبط این سرود منتشر کرد و در مورد علی دایی و مهدی مهدوی‌کیا که برای شرکت در پروژه مذکور به استودیو رفته بودند، نوشت. علی دایی قسمتی از این سرود را خواند و مهدوی‌کیا هم در دکلمه آن مشارکت داشت. سرودی که هم اکنون در اینترنت موجود است و ماندگار شد.

دیگر خبرها

  • علی دایی و مهدی مهدوی‌کیا خواننده شدند!
  • وضعیت منـزل سید حسین خمینی بعد از فوت مادرش را ببینید | تصویـر
  • تصاویری از حال و هوای منزل سیدحسین خمینی بعد از فوت مادرش + تصاویر
  • تصاویری از حال و هوای منزل سیدحسین خمینی بعد از فوت مادرش
  • صدای دایی و مهدوی‌کیا خیلی زود از سکه افتاد!
  • (عکس‌) علی دایی و مهدی مهدوی‌کیا خواننده شدند!
  • آیت الله علوی بروجردی: روحانیت در عصر آیت‌الله بروجردی، با سازمان‌دهی ایشان به اوج رسید/ ایشان معتقد بودند ما برای دنیا حرف داریم
  • بهره مندی ۶۸ روستای قزوین از نعمت گاز طبیعی
  • از دلنوشته غم‌انگیز آقای پژوهشگر تا قصه یک پل موسیقایی در روسیه!
  • علی دایی سرمربی پرسپولیس می‌شود؟