روایتی تکاندهنده از کودکان زبالهگرد افغان
تاریخ انتشار: ۱۶ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۴۹۶۴۴۷
«ایران» در ادامه نوشت: ۷۰ مرد که ۳۰ نفرشان زیر ۱۸ سال سن دارند، همین جا زبالههایی را که جمع کردهاند به پیمانکار تحویل میدهند و مزد میگیرند. گفتهاند ساعت ۸ صبح اینجا باشیم تا بچهها را که با گاری دستیهایشان از کاسبی اول صبح برمیگردند، ببینیم. اینجا فقط محل کارشان نیست که محل زندگیشان هم هست. در میان زبالهها برای خودشان آلونکهایی ساختهاند و زندگی میکنند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
صبغتالله ۱۲ و عبدالله ۱۷ ساله را مقابل سولهشان میبینم. چند دقیقهای است از کاسبی برگشتهاند و میخواهند چایی بنوشند و دوباره راهی شوند. هر دو مثل اغلب ساکنان اینجا اهل هرات افغانستانند.
صبغتالله ساعت ۵ صبح از خواب بلند شده و رفته کاسبی: «قاچاقی آمدیم ایران. روزی ۳۰-۲۰ هزار تومان مزد میگیرم اما مزدمان را به خودمان نمیدهند، میفرستند برای خانواده.»
سولهشان را نشانم میدهد؛ یک اتاق خیلی کوچک با ابتداییترین وسایل زندگی بدون در و پیکر.
- صبغتالله زمستانها اینجا چطور زندگی میکنید؟
- زندگی میکنیم دیگه. آتیش روشن میکنیم. چیکار کنیم دیگه؟
- دستشویی کجا میروید؟
- همین جا لای خاکها.
- سرویس بهداشتی ندارید؟
- نه.
- پدر و مادرتان میدانند زبالهگردی میکنید؟
- آره میدونند آشغال جمع میکنیم.
یک سوله سیمانی را که کمی با ما فاصله دارد، نشانم میدهد: «اونجا برای خودمون حموم درست کردیم.» هیچ آب لولهکشی در مرکز وجود ندارد. بچهها و بزرگترها از آن طرف میدان والفجر و از تانکر گوسفندفروشی با دبه برای خورد و خوراک و مختصری شستوشو آب میآورند.
عبدالله میگوید: «شهرداری پول میدهد ما اینجا زندگی کنیم. لباس هم داده. ببین!» راست میگوید. همه بچهها یک لباس فرم نارنجی و سیاه بر تن دارند. پشت لباس نوشته شده مجری طرح تفکیک از مبدأ.
نرگس صحرانورد همینطور که ما را همراهی میکند، از بچهها درباره وضعیت سلامتیشان هم میپرسد. سؤالاتی مثل اینکه «دکتر رفتی؟»، «دندونت چطوره؟»، «وقت دکترت رو از دست ندی؟»، «وقت گرفتن دوباره سخته؟»، «واکسنت رو زدی؟»
نرگس میگوید: «بچهها همهشان مریضند، بیشترشان سوء تغذیه دارند. دائم گلودرد، دنداندرد، دلدرد و سوء تغذیه. ۷ ماه است میآیم و میبرمشان دکتر. تو بگو کسی اینجا با بوی زباله و کنار این همه آشغال زندگی کند، سالم هم باقی میماند؟»
عبدالله میپرد توی حرفهایمان و خطاب به نرگس میگوید: «تازه موشها هم هستند. یادته زیر اون سوله مرده بودند؟ هفت هشت تا بودند، خیلی بوی بدی میدادند. آوردیمشون بیرون. شبها حمله میکنند.»
موشها یکی از تهدیدهای اصلی زندگی بچهها هستند. آن طورکه نرگس هم برایم تعریف میکند زیر یکی از آلونکها مرده بودند و بوی تعفنشان همه جا را برداشته بود و بچهها همه با هم دلدرد گرفته بودند. چند روزی هست موشها را از زیر سولهها درآوردهاند.
ربان ۱۰ ساله با آن جثه و قامت کوتاهش از راه میرسد. ساعت ۸ و نیم صبح است. بچهها نشانش میدهند و میگویند لبش را موش گاز گرفته. یک بار هم سگ بازویش را. وقتی گاریاش را هل میدهد، میبینی چطور زیر سنگینی بار خم شده؛ با آن صورت بچگانه معصومش. بالای لبش جای یک زخم کوچک هست.
- ربان، موش گازت گرفت؟ کی؟ شب بود یا روز؟
- شب خوابیده بودم دیدم یک چیزی گازم گرفت. واکسن زدم.
- کجا واکسن زدی؟
- حصارک.
- سگ چی؟
- شانهام رو گاز گرفت.
با کمک نرگس، واکسن هاری هم زده است. ربان و برادرش فرهاد را پدرش آورد به ایران و بعد برگشت افغانستان. فرهاد ۱۶ ساله حالا همه پشت و پناه ربان است. ربان ۵ برادر دیگر هم دارد که در افغانستان زندگی میکنند.
- ربان! دلت برای مادرت تنگ شده؟
- آره ولی چیکار کنم؟
بیشتر جوابهایش این طوری است، مثل خیلیهای دیگر. چه کار کنم؟ چقدر زود این جمله را یاد گرفتهاند، اینکه مجبورند و چارهای ندارند. از بیشتر بچهها وقتی میپرسی مشکلی دارند یا نه؟ میگویند نه. به نظرم میرسد آنها در این سن و سال و زندگی میان این همه زباله، حتی تصویر درستی از مشکل هم ندارند. شاید فکر میکنند زندگی همین جوری است با مشقت فراوان میان آشغالها. کودکان پناهندهای که به ما پناه آوردهاند و ما اینجا در میان آشغالها رهایشان کردهایم؛ بی پناه، مظلوم و تنها.
ربان میگوید چند کلاس سواد دارد. در افغانستان مکتب رفته و اینجا هم گاهی تلویزیون تماشا میکند اما فقط گاهی؛ چون زیاد وقت ندارد و باید به کاسبیاش برسد. هفتهای یک بار هم حمام میرود. نرگس از ربان میپرسد چرا دستکش نپوشیده؟ شانهای بالا میاندازد: «دیروز کاسبی میکردم، یک جا جاش گذاشتم. شیشه میبرد، آمپول و سوزن هم هست.» در میان زبالهها کلی زباله بیمارستانی هست. بچهها هر چقدر بار بیاورند، مزد میگیرند، معمولاً روزی ۳۰-۲۰ هزار تومان که میرسد به دست پدر و مادرها و کارفرما. پول اندکی هم در اختیار بچهها میگذارد.
- با مزدت چی میخری ربان؟
- بستنی.
در یکی از سولهها ۹ کودک را میبینم که از کاسبی برگشتهاند تا چند دقیقهای استراحت کنند. روی دیوار میخ کوبیدهاند و هرکس ساکش را به دیوار آویخته. همه زندگیشان را. ساک قرمز برای ناصر است، ساک سفید برای محسن، ساک آبی برای عبدل احمد. ساکها را زدهاند روی دیوار تا جایشان را کمتر تنگ کند. کنار این اتاق آشپزخانه کوچکی دارند با گازی دود گرفته برای آشپزی. رحمالدین ۱۲ ساله روی اجاق چای دم میکند.
- رحمالدین معمولا چی میخورید؟
- هر چی دم دستمان بیاید. نیمرو، نون و پنیر، آبگوشت.
- زمستان سرد نیست؟
- دیگه چیکار کنیم؟
- افغانستان بهتر بود یا اینجا؟
- افغانستان بهتره.
- چرا برنمیگردی؟
- کار نیست.
- اینجا چه مشکلی دارید؟
- مشکل که نداریم.
پیمانکار هم افغان است. در گوشهای نشسته و زبالهها را وزن میکند. آنقدر دور و برمان حشره، مگس و زنبور هست که باید مدام بپرانیشان. نرگس میگوید در مدتی که به بچهها سر زده، بارها ساسها و حشرات نیشش زدهاند.
دلدار ۱۰ ساله را پدرش به اینجا آورده و برگشته افغانستان. همه یادشان است که تا سه ماه بعد از برگشتن پدرش مدام گریه و بیتابی میکرد:
- بابام با پاسپورت آمد، برگشت. الان ۳ ماه گذشته.
- دلدار! دلت برای مادر و پدرت تنگ شده؟
- خیلی تنگ شده. دلم برای خواهر و برادرهایم هم تنگ شده.
- آشپزی بلدی؟
- نه بقیه درست میکنند.
- دلت برای غذاهای مادرت تنگ نشده؟
- نه برای خودش تنگ شده.
یکی از زبالهگردهای بزرگسال رد میشود. سری تکان میدهد و زیر لب میگوید: «همهمان اینجا دق آوردیم. هیچ جا وطن نمیشود.»
نرگس صحرانورد میگوید: «این بچهها واقعا بیپناهند. این بچهها را همه جور خطری تهدید میکند؛ هر چیزی که فکرش را بکنی از بیماری و تجاوز گرفته تا خطر مرگ. مگر میشود مسئولان شهر کرج ندانند که در این سولهها و مراکز چه میگذرد؟ انگار این بچهها برای هیچکس مهم نیستند؛ تنها و رها شده. فکر میکنم درس خواندنشان اولویت چندم است. الان جانشان در خطر است. وقتی دیدم به بچهها لباس دادهاند، شوکه شدم. لباس دادن یعنی رسمی کردن این شغل. از مسئولان شهرداری پرسیدم چرا؟ جواب دادند میخواهیم شناساییشان کنیم. اینجا تنها مرکز بازیافت نیست که بچهها در آن کار میکنند. در «باغستان» و «آق تپه» و «میان جاده» هم همین وضعیت هست.»
سری هم به مرکز بازیافت زباله آقتپه میزنیم. یکی از مناطق حاشیهای کرج در نزدیکی مهرشهر. داستان اینجا هم مشابه همان چیزی است که در میدان والفجر دیدهام. فقط این مرکز کوچکتر از قبلی است و سولهها از آشغالها فاصله بیشتری دارد. نرگس مدتی به بچههای اینجا درس داده؛ آموزش خواندن و نوشتن. میگوید بچهها سوء تغدیه گرفتهاند تا حدی که چند نفرشان نیاز به بستری شدن دارند. اطراف این مرکز پر است از زمینهای کشاورزی؛ اغلب کلم که میگویند با آب فاضلاب و آب آلوده ضایعاتیها آبیاری میشود.
علی خان، جانا، ابراهیم، حسن، رازق ... ۱۰ کودک زبالهگردی هستند که اینجا زندگی میکنند. همه اهل هرات از کشور افغانستان. خرخر چرخها بلند میشود. بچهها گاریها را هل میدهند و دنبال کاسبیشان میروند؛ کاسبی زباله، کاسبی بیماری و مرگ.
منبع: پارسینه
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.parsine.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «پارسینه» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۴۹۶۴۴۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
فناوری هشدار دهنده بلعیده شدن باتری ابداع شد
به گزارش خبرگزاری علم و فناوری آنا به نقل ازپاپ سای ، باتریهای لیتیومی طی دو دهه اخیر تقریبا در تمام تجهیزات الکترونیکی از کنترل از راه دور گرفته تا ساعتهای هوشمند و صدها وسیله دیگر، تعبیه شده و اکنون به یک ابزار کاملا معمولی خانگی تبدیل شده اند.
همین در دسترس بودن باتری موجب شده هر روز بر تعداد کودکانی که باتریهای کوچک را میبلعند نیز افزوده شود. آمارها حاکی از آن است طی سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۹ در آمریکا بیش از ۷۰ هزار و ۳۰۰ گزارش از خورده شدن باتری توسط کودکان به فوریتهای پزشکی داده شده است. از این تعداد حدود ۸۵ درصد مربوط به باتریهای دکمهای بوده است.
کمیسیون ایمنی محصولات مصرفی آمریکا هشدار میدهد جدا از خطر خفگی، مواد شیمیایی موجود در باتری در صورت بلعیده شدن، طی چند ساعت میتواند باعث آسیب دیدگی شدید بدنی و حتی مرگ شود. همچنین، جریان الکتریکی تولید شده در اثر واکنش بزاق با باتری میتواند به طور همزمان بافت بدن را بسوزاند و منجر به عوارض بالقوه کشنده تری شود.
اکنون شرکت «انرجایزر» «Energizer» به منظور کمک به رفع نگرانیهای مداوم سلامت عمومی با سازمان غیرانتفاعی ایمنی کودکان «ریسس پرپس» «Reese's Purpose» برای طراحی باتری دکمهای ایمنتر و همچنین بسته بندی مقاومتر برای کودکان همکاری میکند.
این شرکت در جدیدترین باتریهای سکهای شکل خود، به غیر از یک پوشش تلخ و غیر سمی که به طور فزایندهای روی محصولات مشابه یافت میشود، باتریها را در ظرفی قرار داده برای باز کردن آن به قیچی نیاز است. اما اگر کودکی توانست آن را باز کند و ببلعد، والدین تقریبا فورا میتوانند متوجه شوند آیا لازم است با اورژانس تماس بگیرند یا خیر.
این باتری که به عنوان «فناوری هشدار رنگی» توصیف میشود، وقتی با رطوبت، مانند بزاق دهان مخلوط شود، از قسمت پایین نقطه دار و منفی باتری، رنگ آبی غیرسمی و استاندارد غذایی آزاد میکند.
بر اساس اعلام Energizer، این باتریها تقریبا به اندازه یک اونس نوشیدنی ورزشی طعم دار رنگ دارند و پس از چند بار شستشو با آب یا مسواک زدن از بین میروند.
با این حال، صرف نظر از نوآوریهای محافظت از کودکان، والدین در صورت مشکوک شدن به بلع باتری، باید فورا کودک را به مراکز درمانی برسانند.
مرکز ملی سم کاپیتال نسبت به القای استفراغ هشدار میدهد و در عوض توصیه میکند درصورتی که باتری بلعیده شد، به کودک بالای ۱۲ ماه، عسل بدهند.
انجام این کار میتواند باتری بلعیده شده را بپوشاند و در نتیجه تا رسیدن به مراکز درمانی، سوختن شیمیایی بافت داخلی بدن را به تاخیر میاندازد. با این حال، کودکان زیر یک سال نباید عسل بخورند، بنابراین باید به سرعت آنها را به اورژانس برای عکسبرداری با اشعه ایکس رساند.
انتهای پیام/