يک روايت واقعي؛ مردم عراق اينگونه از زوار ايراني پذيرايي کردند+عکس
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۵۵۵۹۰۰
خبرگزاري آريا - همين که نشستم، صاحبخانه گفت ميتوانم به حمام بروم يا استراحت کنم تا وي دنبال «زائر» برود. دو پسر صاحبخانه نزد من باقي ماندند. همين که جورابم را بيرون از پا درآوردم، احمد با يک حمله آن را گرفت و برد.
به گزارش مشرق؛ محمد مهدي عبدالله زاده در مطلبي که سايت تاريخ شفاهي آن را منتشر کرده است، تجربه يک شب پذيرايي و ميزباني مردم عراق از زوار ايراني به تصوير کشيده است که بدون مقدمه شما را به خواندن آن دعوت ميکنيم:
نزديک غروب روز دوشنبه 15 آبان 1396 در عمود 35 از نجف به کربلا، ابواحمد راهمان را سد کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
گفتم: «منزل قريب أو بعيد؟» گفت: «قريب ولکن سياره موجود.» من و دو خانمي که همراهم بودند، همراهش شديم. چند قدمي نرفته بوديم که پا شُل کرد و خم شد و کوله يکي از همراهان را گرفت تا با خودش ببرد. پنجاه متري که رفتيم به ماشين او رسيديم. ماشين نو و شيکي بود. تنها 300 کيلومتر کار کرده بود. گفتم: «السياره مبارک انشاءالله و کم اشتريت؟» پاسخ داد: «دو هزار دلار.» گفتم: « ما مِهنتک؟» پاسخ داد که بساز و بفروش است. از من پرسيد شغلم چيست که به وي جواب دادم: متقاعد أو قاعد. فهميد که بازنشستهام و سري برايم تکان داد. ظاهراً دلش برايم سوخت. (اين را آخر شب متوجه شدم، زيرا مکشوف شد در عراق هر شش ماه مبلغ اندکي به هر بازنشسته ميدهند و براي همين، حقوق بگيران مجبورند تا شصت هفتاد سالگي کار کنند.)
عرض زمين خانه او حدود پنج متر بود، ولي همه چيز طراحي شده و دقيق. حياط آن در حدود يک متر و نيم بود که در گوشه آن دستشويي و روشويي قرار داشت. اتاقي در حدود سه متر و نيم در پنج متر براي آقايان و راهرويي براي ساير قسمتهاي خانه در ابتدا قرار داشت. دو خانم همراهم به قسمت اندروني خانه هدايت شدند و من هم به بيروني.
همين که نشستم، صاحبخانه گفت ميتوانم به حمام بروم يا استراحت کنم تا وي دنبال «زائر» برود. دو پسر صاحبخانه نزد من باقي ماندند. يکي از آنها رفت و يک پارچ آب گوارا برايم آورد که چهار ليوان پياپي از آن را لاجرعه سر کشيدم. همين که جورابم را بيرون از پا درآوردم، احمد دوازده سيزده ساله با يک حمله آن را از دستم قاپيد تا ببرد و بشويد. مقاومت بيفايده بود و وي کارش را خوب بلد بود.
ابو احمد و پسرش
در حال عوض کردن پيراهن بودم که برادر بزرگتر و نابيناي ابواحمد وارد شد. بچههاي ابواحمد دست عمويشان را بوسيدند. احوالپرسي کردند و برايش پشتي گذاشته و وي را نشاندند. با راهنمايي احمد و گفتن ياالله به حمام رفتم. چه حمام گرم و تميزي که خستگي را از تنم شست. وقتي به اتاق برگشتم، ابواحمد با يک گروه سه نفره ديگر وارد شد و با عذرخواهي رفت تا باز هم مهمان بياورد. اين دوستان مشهدي بودند و مشغول کار در بازار مشهد و در نتيجه با زبان محاوره محلي عربي آشنا. به آنها گفتم خداوند شما را رسانده تا بهتر بتوانم با ابواحمد مصاحبه کنم.
طولي نکشيد که ابواحمد باز هم با سه زائر ديگر برگشت. آنها تهران زندگي ميکردند. يکي مهندس بود و دايي وي مغازهدار و پسر دايياش نيز آرماتوربند. چاي آوردند و من به جمع آقايان گفتم: «کسي حق ندارد صحبت از چاي ايراني کند. همه بگويند: شاي عراقي جيّد!» همگي چاي عراقي خورديم. چاي عراقي پررنگ است و در استکانهاي کوچک کمر باريک آورده ميشود که تقريباً براي هر چاي تا نيمه پر از شکر ميشود.
ابواحمد به جمع رو کرد و گفت: ابتدا شام ميخوريد يا حمام ميرويد. دوستان ترجيح دادند تا اول حمام بروند. هر فردي هم که از حمام برميگشت، احمد لباسهايش را ميگرفت تا با ماشين لباسشويي، آنها را بشويد. صحبت با ابواحمد را شروع کردم. يکي از دوستان مشهدي پاکتي از تنقلات را بيرون آورد تا همه از آن بخورند. چند بشقاب آورده شد و به همه تعارف کردند.
ابواحمد در جواب سوالي گفت: ما از قديم با هم برادر بودهايم، صدام با شروع جنگ برادرکشي راه انداخت. اگر جواني به سربازي و جنگ نميرفت، ابتدا خانوادهاش در برابر چشمانش سربريده ميشدند و سپس خودش هم تيرباران ميشد. زمان صدام مسافرت ممنوع بود. همه جمع ميشدند سيگار ميکشيدند و چاي ميخوردند. آيتالله حکيم خدمت بسيار کرده است. هر سال ما از سوم صفر با برپايي موکب و تهيه تدارکات، آماده پذيرايي از زوّار اربعين ميشويم. بعد از روز اربعين چهل درصد موکبها جمع شده و موکبداران و برخي از مردم از سوي نجف به کربلا راهپيمايي ميکنند. ما در هر سال دو ماه تمام درگير مراسم اربعين هستيم و به آن افتخار ميکنيم. ميبينيد که تمام خيابانها و کوچههايمان خاکي است، لولهکشي گاز نداريم و حتي آب خوردن را ميخريم، ولي بازهم اولويت ما امام حسين(ع) است. بعد از اين سفر هر روز مبلغي از درآمدمان را براي اربعين سال بعد اندوخته ميکنيم تا در هنگام اربعين شرمنده نباشيم.
ابواحمد گوشياش را درآورد و يک متن داخل آن را يکي از برادران مشهدي خواند و به فارسي ترجمه کرد. مطلب چنين بود: در مسير نجف به کربلا و از ميان پرچمهاي مختلف که توسط زائران پياده حرم حسيني حمل ميشد، پرچم فرانسه توجه همگان را به خود جلب ميکرد، به سراغ آن پرچم که رفتند، ديدند زني مسيحي از فرانسه اين پرچم را حمل ميکند، وقتي از او درباره رفتن به زيارت امام حسين(ع) پرسيدند، گفت: من در زمان اشغال عراق به صورت داوطلبانه به نيروهاي ائتلاف ملحق شدم. در يکي از مراسم اربعين امام حسين(ع) از يکي از زائران که به صورت پياده به کربلا ميرفت پرسيدم: «آيا از اين که از بصره به کربلا پياده سفر ميکني، خسته نميشوي؟» گفت: «حاجتي از خدا دارم و ميروم تا حاجتم را زير گنبد حرم امام حسين(ع) از او بخواهم و يقين دارم که خداوند به برکت وجود امام حسين(ع) حاجتم را برآورده خواهد ساخت.» من دچار سرطان سينه شده بودم و پزشکان به من گفتند به محض رسيدن به فرانسه بايد تن به عمل برداشتن سينه بدهم، آن روز من نذر کردم اگر از اين بيماري شفا يابم با پاي پياده از نجف به کربلا، به زيارت امام حسين(ع) بروم. وقتي به فرانسه رفتم، پزشکان دوباره مرا تحت معاينات پزشکي و آزمايشهاي جديد قرار دادند، اما در کمال ناباوري اثري از بيماري در من نديدند. اينک که شما مرا ميان زائران پياده ميبينيد، در واقع آمدهام که نذرم را ادا کند.
يکي دو ساعت که صحبت کرديم نوبت شام شد. سفره گسترده شد. خورشت، دو نوع برنج، سالاد، ماست و چند نوع ميوه در آن، جا گرفت. بعد از شام به دوستان پيشنهاد دادم ساعت 4 صبح عازم شويم که مقبول نيفتاد و قرار شد ساعت 5 صبح در ابتداي وقت، نماز بخوانيم و سپس حرکت کنيم، مخصوصاً اين که ابواحمد گفت بايد صبحانه را در خدمتش باشيم.
آخر شب ابواحمد کاغذ و قلمي آورد تا چند جمله پراستفاده را برايش به فارسي بنويسيم. او گفت دوست دارد فارسي ياد بگيرد تا بتواند بهتر به زوّار خدمت کند. به او گفتم بايد بيايد ايران تا فارسي يادش بدهم.
صبح با خامه محلي و مربا از ما پذيرايي کرد. با توجه به اين که شب گفته بودم باغ پسته دارم، يک پاکت پسته شور شده به او هديه دادم و گفتم: اين محصولي از باغ خودم است. شماره تلفنم را هم دادم تا هر وقت به ايران آمد به من زنگ بزند تا در خدمتش باشم. بعد با ماشينش، ابتدا برداران تهراني را به مسير راهپيمايي رساند و سپس من و همراهانم را. با فرزندان و خودش خداحافظي کردم و عکس يادگاري گرفتيم. خانمش هم براي بدرقه دو خانم همراهم به جلوي در حياطشان آمد.
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۵۵۵۹۰۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عکس | طلبه ها اینگونه زندگی میکنند
به گزارش همشهری آنلاین،امام جعفر صادق علیه السلام، رئیس و بنیانگذار مکتب شیعه جعفری است. شخصیتی عالم و بزرگوار که در طول عمر ۶۵ ساله خود، بیش از چهار هزار شاگرد را در علوم و دانشهای گوناگون فقهی، علمی، کلامی، توحیدی، ولایتی، حدیث نفس، معرفتشناسی و … آموزش دادند به طوری که چهرههای علمی بزرگی مانند جابر بن حیان، زراره بن اعین، ابان بن تغلب، ابو حمزه ثمالی، هشام بن حکم، مفضل بن عمر و بسیاری شخصیتهای شناختهشده و مطرح در مکتب آن حضرت علم و دانش آموختند. شاگردان امام صادق (ع) تنها از میان مردم شیعه مذهب نبودند، بلکه حتی مردمی از اهل سنت، یهودیان و مسیحیان هم در مکتب آن حضرت شاگردی کرده و از دانش و علم ایشان بهره بردند. حوزههای علمیه یادگار مکتب امام صادق (ع) بوده و طلبههای امروز، شاگردان و رهروان آن حضرت در تعلیم، تربیت، تحصیل و تدریس علوم دینی هستند.گزارش پیش رو زندگی طلبگی طلاب در حال تحصیل در حوزه علمیه شهرستان گرگان را به تصویر کشیده است.
طلبگی طلبگی طلبگی طلبگی طلبگی طلبگی طلبگی طلبگی طلبگی طلبگی طلبگی طلبگی طلبگی طلبگی طلبگی طلبگی طلبگی طلبگی طلبگی طلبگی کد خبر 849335 منبع: مهر برچسبها استان مازندران امام خمینی خبر ویژه جامعه روحانیت مبارز