زن جوان قربانی سوءظن شوهر/ با مردی که همسرم با او رابطه داشت تماس گرفتم،گفت همسرت گفته مجرد است
تاریخ انتشار: ۲۱ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۵۶۱۳۲۰
جامعه > حوادث - ایران نوشت:مرد جوانی که همسرش را در حمام خانه کشته و گریخته بود پس از 24 ساعت سرگردانی در خیابانها با یک مأمور کلانتری روبهرو شد و زمانی که پلیس را در کمین خود دید برای فرار وانمود کرد تصمیم دارد خود را از بلندی به پایین پرتاب کند، اما نقشهاش نگرفت و دستگیر شد.
مرد جوان دیروز دستبند بهدست وارد شعبه ششم دادسرای امور جنایی تهران شد تا ماجرای قتل همسرش را برای بازپرس شرح دهد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
بدین ترتیب مشخصات متهم فراری به تمامی واحدهای گشت پایتخت اعلام شد و متهم جوان ساعت 1:38 دقیقه بامداد 19 آبان هنگامی که قصد عبور از خیابان نواب را داشت از سوی مأمور تیزهوش کلانتری که در صحنه جنایت حضور داشت و عکس متهم را در خانه دیده بود شناسایی شد. اما فیروز به فرمان ایست مأموران پلیس توجهی نکرد و زمانی که آنها را در چند قدمی خود دید، نقشهای به ذهنش رسید. او با سرعت به بالای پل میدان حق شناس دوید و وانمود کرد میخواهد خودش را پایین بیندازد تا به این شگرد مأموران از او فاصله بگیرند و فرصت فرار داشته باشد. اما با اقدامهای روانشناسی مأموران پلیس، سرانجام پس از دو ساعت خود را تسلیم کرد و صبح دیروز برای بازجویی در مقابل بازپرس محسن مدیر روستا قرار گرفت تا جزئیات همسرکشی را فاش کند.
متهم 35 ساله که بیکار است و برای امرار معاش و گذران زندگی اش، کارتهای تبلیغاتی پخش میکرد، با اعتراف به قتل همسرش جزئیات روز حادثه و انگیزه جنایت را شرح داد.
چرا همسرت را کشتی؟
برای اینکه فهمیده بودم با مرد دیگری ارتباط دارد و غیرتم قبول نمیکرد با این ماجرا کنار بیایم. باید فردی را که همسرم با او رابطه پنهانی برقرار کرده بود پیدا کنند و از او بپرسند چرا این کار را با من کرد.
چه وقت متوجه شدی همسرت ارتباط پنهانی دارد؟
چند ماه قبل ورشکست شدم. من با یکی از دوستانم در مغازه جوشکاری شریک بودم که ورشکسته شدیم و از همان زمان افسردگی به سراغم آمد. برای همین به سراغ قرص رفتم و روزانه حدود 40 تا قرص مصرف میکردم تا اینکه یکی از دوستانم از ماجرا با خبر شد و مرا به کمپ ترک اعتیاد برد. در آنجا سم زدایی کردند و برای اینکه بیخوابی هایم خوب شود 10 روزی بستری شدم. جمعه 12 آبان از کمپ مرخص شدم و تازه متوجه شدم طی مدتی که در کمپ بودم اتفاقاتی افتاده که زندگیام را نابود کرده است.
چه اتفاقاتی؟
جمعه که به خانه رسیدم متوجه شدم همسرم نسترن شب قبل به مسافرت یک روزه رفته و ساعتی قبل از آمدنم به خانه برگشته است. یک ادکلن و مقداری سوهان هم خریده بود. وقتی پرسیدم کجا بوده اول گفت با همکارانش به مسافرت یک روزه رفته بود. همان موقع با همکارانش تماس گرفتم اما وقتی آنها این موضوع را رد کردند گفت با تور مسافرتی بیرون رفته. از او خواستم مدرکی نشانم دهد که گفت خودش تنها رفته است. میگفت ادکلن را هم خودش 80 هزار تومان خریده. در صورتی که ادکلن قیمتش خیلی بیشتر از این حرفها بود. سر این موضوع جلوی پسر 12 سالهام با هم دعوایمان شد و او به بهانه خستگی و خواب به اتاق رفت. به پسرم گفتم گوشی مامانت را بیار تا نگاهش کنم. او گوشی را آورد و وقتی آن را چک میکردم دیدم با مردی به نام استاد چت کرده است و صحبتهای خصوصی داشتهاند. به سراغ همسرم رفتم و از او درباره مرد غریبه پرسیدم؟ اما او سعی کرد بهانه بیاورد و در نهایت گفت به احترام 14 سالی که همسرت بودم بی خیال شو. دعوای ما ادامه داشت و فردای آن روز به سراغ عمهام - مادرزن- رفتم و ماجرا را تعریف کردم. او هم گفت: دختر عمهات را ببخش. بعد هم گوشی دخترش را گرفت و از من خواست که دیگر در این مورد با هیچکس حرفی نزنم.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
دو روز بعد از این ماجرا همسرم نسترن به خانه خواهرش رفت و پیام داد اگه حق طلاق را به او بدهم، حاضر است برگردد. من هم به خاطر زندگیام و از آنجا که زنم را دوست داشتم رفتم به دفترخانه و حق طلاق را به او دادم که به خانه برگشت. اما در این مدت میدیدم که پیامهایی رد و بدل میکند و از طرفی از من خواست آلبوم خانوادگیمان را در اختیارش قرار بدهم. بعد هم چند عکس خودش را گرفت. از این کارهایش خیلی عصبانی شده بودم. چطور میتوانستم سکوت کنم. ماجرای درگیری ما ادامه داشت تا اینکه سهشنبه نسترن گفت از فردا به همراه پسرم به خانه خواهرش میرود. پسرم گفت بابا تو هم بیا اما نسترن با نگاهش به او فهماند که صحبتش را ادامه ندهد و نمیخواهد که من با آنها به میهمانی بروم. این در حالی بود که من تا جمعه بیکار بودم و باید تنها در خانه میماندم.
چهارشنبه آنها به میهمانی نرفتند؟
چهارشنبه همان روزی بود که من همسرم را کشتم.
چرا او را به قتل رساندی؟
همسرم هر روز ساعت 6 و نیم خانه را به بهانه رفتن به محل کارش ترک میکرد و ساعت ســــــــــه بعد از ظهر بر می گشت. آن روز ساعت 10 صبح آمد تا مدارک ثبتنامش را برای گواهینامه رانندگیاش ببرد. ساعت حدود دو بعد از ظهر بود که پسرم به خانه آمد و وسایل باشگاهش را برداشت تا به باشگاه برود. به او گفتم امروز به باشگاه نرو؛ قرار است با مادرت به خانه خاله ات بروی. اگر بیاید و ببیند که تو نیستی ناراحت میشود و فکر میکند من این کار را کرده ام. اما پسرم گفت تا ساعت 6 بعد از ظهر برمی گردد و به من پیشنهاد داد تا خانه را سمپاشی کنم تا به بهانه سمپاشی من هم بتوانم با آنها به خانه خواهرزنم بروم. قبل از بازگشت نسترن، پسرم خانه را ترک کرد.اما انگار همسرم پسرمان را در خیابان دیده و صدایش کرده بود. اما پسرمان جواب نداده بود.همان موقع نسترن به خانه آمد و با حالت عصبانی و پرخاش گفت که من به پسرمان یاد دادهام که به او توجه نکند. به نسترن گفتم اصلاً ماجرا این نیست. پسرمان چتهای آن روزت را خوانده و نسبت به تو سرد شده است باید به او زمان بدهی تا با این موضوع کنار بیاید. به او گفتم پس من خانه را سمپاشی میکنم و با شما میآیم. اما او یکدفعه شروع به داد و بیداد کرد و وارد حمام شد و گفت اصلاً نمیخواهم با تو زندگی کنم و طلاقم را میخواهم.
و تو در پاسخ چه گفتی؟
به او گفتم حق طلاق را که به تو دادهام مگر به این شرط نبود که میخواستی زندگی کنی؟ چرا داری بهانه میآوری؟ کی این چیزها را یادت داده؟ قضیه مربوط به آن مرد غریبه است؟!
همان موقع زنم از داخل حمام به مشاجره و جر و بحثهایش ادامه داد که میخواهد از من طلاق بگیرد و زن استاد شود. چون استاد خانه و ماشین و شغل دارد و وضعیت خوب اجتماعی او باعث میشود هر چه بخواهد بهدست بیاورد. به من هم گفت که تو هم یکی را پیدا میکنی تا با او ازدواج کنی. این حرفها را که شنیدم دیگر نفهمیدم چه شد. خون جلوی چشمم را گرفت. سنگی را که زیر گلدان بود برداشتم و به داخل حمام رفتم و به جانش افتادم. بعد از آن هم به آشپزخانه رفتم و چاقویی برداشتم و چندین ضربه به نسترن زدم. چون دوش آب باز بود، چاقو از دستم سر خورد و دستهای خودم هم زخمی شد. خون زیادی از دست هایم میرفت اما نمیتوانستم به دکتر مراجعه کنم چون بلافاصله موضوع را به پلیس خبر میدادند.
بعد از قتل چه کردی؟
سنگ و چاقو را برداشتم و به همراه کارت عابر بانک همسرم از خانه خارج شدم. اول سنگ و چاقو را در سطل آشغال انداختم و بعد از آن به سراغ یکی از دوستانم رفتم. از او لباس گرفتم و لباسهای خونیام را دور انداختم.
آیا به او گفتی که همسرت را به قتل رساندهای؟
نه، گفتم با برادرم دعوایم شده. البته بعد از آن با کارت همسرم لباس خریدم و آن لباسها را هم دور انداختم چون لباسها به تنم گشاد بود.
بعد از جنایت با کسی تماس نگرفتی یا جایی نرفتی؟
نه، در خیابانها سرگشته و بی هدف راه میرفتم. همان شب چند باری مأموران شناساییام کردند و قصد بازداشتم را داشتند که فرار کردم.در تمام این مدت در خیابانها پرسه میزدم. البته تصمیم داشتم با استاد تماس بگیرم و با او قرار بگذارم. میخواستم از او انتقام بگیرم و بگویم چرا این کار را با من و زندگیام کرده و زنم را فریب داده. آن دفعه که شمارهاش را در گوشی همسرم دیدم به او زنگ زدم گفت حاضر است با من قرار بگذارد. او میگفت نمیدانسته نسترن متأهل است چون زنم اسمش را چیز دیگری معرفی کرده بود.
چرا میخواستی خودت را از بالای پل پایین بیندازی؟
من اصلاً قصد خودکشی نداشتم. آن شب خیلی خسته بودم. 24 ساعتی بود که در خیابانها راه میرفتم و اصلاً نخوابیده بودم. میخواستم به خانه یکی از دوستانم بروم و کمی بخوابم که مأموران مرا دیدند. برای اینکه بازداشتم نکنند وانمود کردم که میخواهم خودم را از پل به پایین پرتاب کنم تا آنها از من فاصله بگیرند و از سمت دیگری فرار کنم که آنها شروع به صحبت کردند و در نهایت خودم را تسلیم کردم.
اعتیاد داشتی؟
سه سال قبل معتاد به شیشه بودم اما به کمپ ترک اعتیاد رفتم و ترک کردم. تازگیها متوجه شدم که همسرم به همراه مردی به کمپ رفته تا نامهای از کمپ در مورد اعتیاد من بگیرد و بتواند از من جدا شود.
سرانجام با اعتراف مرد جوان به قتل همسرش، بازپرس محسن مدیر روستا، پس از صدور قرار بازداشت موقت متهم، دستور انتقال او به پزشکی قانونی را صادر کرد تا وضعیت روانیاش بررسی شود.
45302
کلید واژهها : خیانت به همسر - قتل -منبع: خبرآنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.khabaronline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرآنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۵۶۱۳۲۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
طلاق به خاطر پیدا شدن روسری در خودروی همسر
مقابل یکی از شعبههای دادگاه خانواده زن جوانی در حالی که یک روسری قرمز در دست داشت و با بیقراری قدم میزد چند دقیقهای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگیام را به تو میگفتم هرچند گذشتهها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.
در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پروندهای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.
به محض ورود به شعبه زن جوان بیمقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی میخواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.
قاضی با شنیدن این حرفها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید اینطور من متوجه نمیشوم ماجرای زندگی شما چیست آهستهتر برایم از اول تعریف کن!
ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین میگفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاریام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی میکند و اینجا تنها زندگی میکند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانهای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه میشدم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.
چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق میخواهم.
قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرفهای همسرت را تأیید میکنی تو واقعاً زن داشتی؟
آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا اینطوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی میکند من در هفته یک روز او را میبینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که اینطوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. میخواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و میخواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران میکنم.
آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.
ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمیتوانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.
قاضی که حرفهای این زوج جوان را شنید، گفت میدانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاسهای مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم.
امیرحسین صفدری کارشناس حقوقی
دروغ و پنهانکاری مثل یک سم کشنده در زندگی مشترک عمل میکند. در این پرونده میبینیم که مرد جوان اشتباه بزرگی مرتکب شده که قبل از ازدواج حقیقت را بیان نکرده است. او باید اجازه میداد ساناز خودش تصمیم بگیرد در واقع آرمین با پنهانکاری بشدت همسرش را ناراحت کرده است.البته ساناز هم کمی مقصر است او باید در مورد آرمین تحقیق میکرد و بدون شناخت کافی از او وارد این رابطه نمیشد اما با سادهانگاری راجع به این مسأله مهم وارد رابطه شد و این پیامد اصلی ازدواج بدون شناخت کافی و از روی ظواهر است.
با این حال زوجهای جوان باید بدانند اصل و اساس یک زندگی مشترک موفق بر پایه صداقت و تعهد است. زندگی بدون اعتماد محکوم به شکست است پنهانکاری و دروغگویی تمام پلهای پشت سر را خراب میکند.
باشگاه خبرنگاران جوان اجتماعی حوادث و انتظامی