درباره فيلم «ديترويت»؛ وقتي همه سياهها يک شکل ميشوند
تاریخ انتشار: ۲۴ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۶۲۹۳۵۰
خبرگزاري آريا - روزنامه آسمان آبي - ترجمه از ليدا صدرالعلمايي: فيلم جديد کاترين بيگلو، «ديترويت»، از نظر من يک شکست اخلاقي است؛ البته واضح است بيگلو قصد داشته دست روي واقعيتهاي تاريخي بگذارد که حساسيت مخاطب را نسبت به خشونت و بيعدالتي تحريک کند، خشمي در وجود بيننده بيدار کرده و او را وادار کند در مقابل نابرابريهاي نژادي که امروزه در آمريکا موج ميزند، هشيار شود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
نيت بيگلو کاملا آشکار است: تصويرکردن ماجرايي نژادپرستانه که بيرحمي و خشونت رفتاري رخداده در آن در نهايت با در نظر گرفتن اينکه تمام آن اعمال بيمجازات مانده، صدچندان هم ميشود و همچنين يادآوري اين امر که با وجود گذشت نيمقرن از آن اتفاقاتي که در فيلم شاهدش هستيم، اوضاع هنوز هم تغيير چنداني نکرده است ولي فيلم با نيت کارگردان ساخته نميشود، فيلم با آدمها و ابزارها خلق ميشود و کاري که بيگلو براي منفعت دوربينش با بازيگران ميکند، تهوعآور است.
موضوع اصلي فيلم، خشونت پليس- خشونت افسران سفيدپوست پليس - نسبت به ساکنان سياهپوست ديترويت در تابستان سال 1967 و شورشهاي پس از آن و خشونتي است که براي متوقفکردن شورشها اعمال شد. در بخش اول فيلم، درام چرخشي ناگهاني دارد: حمله تعدادي پليس سفيدپوست به کلابي که بيشتر مشتريانش سياهپوستاند، خشم ساکنان محلي را برميانگيزد و شورشها آغاز ميشود. نماينده منطقه در کنگره، جان کانيرز (با بازي لاز آلونسو) با مردم صحبت ميکند ولي کسي دعوت او به صبر براي تغيير را نميپذيرد و درخواستش از مردم براي تخريبنکردن شهر و محلههايشان با فرياد «همهچيز را بسوزانيد!» پاسخ داده ميشود.
از همان ابتداي فيلم، بيگلو و فيلمنامهنويسش، مارک بول، ساکنان سياهپوست ديترويت را تودهاي از آدمهاي يکسان و بيهيچ تمايزي ميبينند. بيننده نميفهمد اين آدمها در کافه به هم چه ميگويند و بيگلو از فاصلهاي دور آنها را تصوير ميکند و تازه پس از حمله سفيدپوستان است که آنها هويت متمايزي از هم پيدا ميکنند و اين يعني سياهها فقط بهواسطه سرکوبشدن و قربانيبودنشان در فيلم وجود خارجي دارند.
در بخش شورشها، بيگلو ترکيبي از تصاوير به نظر آرشيوي از وقايع ديترويت را با تصاوير ساختگي با همان سبک اکشنسازي آشناي خودش عرضه ميکند. دوربين روي دست، لرزان و سريع فيلم، تقليدي از سبک فيلمبرداري خبري است. به نظر ميرسد بيگلو سعي دارد با حرکت دوربين به قصه و صحنهاي که ساخته، اعتبار و اصالت مشابهي ببخشد. تلاش او براي قصهگويي واقعگرايانه در سکانسي که فکر ميکنم نزديک به يک ساعت طول ميکشد، به اوج ميرسد.
اين بخش از فيلم در متل الجيرز اتفاق ميافتد. يک گروه تئاتر که اجرايشان بهخاطر شورشها متوقف شده در آنجا پناه گرفتهاند. با وجود جنگي که در خيابان در حال وقوع است، در الجيرز چيزي شبيه به يک ميهماني در جريان است.
فردي و لري با ديگر ميهمانان متل آشنا ميشوند که شامل چند مرد جوان سياهپوست و دو زن سفيدپوستاند. يکي از مردان، کارل (جيسون ميچل) که از اشغال خيابانها توسط پليس خشمگين است، تصميم ميگيرد آنها را دست بيندازد و با اسلحه استارت (اسلحهاي که شليک نميکند و فقط صدايي توليد ميکند و براي علامتدادن از آن استفاده ميشود) از پنجره به بيرون شليک ميکند. پليس با تصور اينکه يک اسنايپر به سمتشان شليک کرده به طرف متل هجوم ميآورند تا تيرانداز و اسلحه را پيدا کنند.
با ديدن صحنههاي خشن و پر از ترس و وحشت و خون متل الجيرز در «ديترويت» از خودم پرسيدم، چطور کسي ميتواند چنين صحنههايي را کارگرداني کند؟ يک فيلمساز چطور ميتواند از بازيگرش بخواهد اين اعمال خشن را نه يکبار که چندينبار تکرار کند؟ اصلا فيلمساز چرا نياز دارد حس درد و زجر فيزيکي ناشي از اعمال خشونتبار پليس را به بيننده منتقل کند؟ اين سوالات را موقع تماشاي «فهرست شيندلر» هم از خودم پرسيدم.
اسپيلبرگ چطور توانست از آدمها بخواهد عريان پا به اتاق گاز بگذارند؟ همانطور که سوژه اصلي «فهرست شيندلر» اين است که غرور و جسارت بيمحابا تا کجا پيش ميرود که ميتواند چنين فيلمي خلق کند، در «ديترويت» مسئله اصلي اين است که بيگلو تلاش کرده وقايعي هولناک را با جزئياتي تقليلدهنده بازسازي کند. دقيقا همانطور که پليس در وقايع ديترويت دست به اعمالي خشونتآميز و شنيع زد، بيگلو همان صحنهها را در «ديترويت» بازسازي کرد. او در واقع براي تصوير کردن جزء به جزء وقايع، خود را در جايگاه پليس گذاشته است. قصه واقعي «ديترويت» چيزي نيست که روي پرده ميبينيم، اگر اين قصه واقعي بود بايد صداي آنها را که در شکلگرفتن وقايع نقش داشتند ميشنيديم. بايد اقرار ميکردند چه حسي داشتند، يا چه بر آنها گذشته است، درست همانطور که در «عمل کشتار» ساخته جاشوا اپنهايمر ميبينيم.
گذشته از همه اينها، «ديترويت» من را به ياد بدترين دقايق «تولد يک ملت» ساخته نيت پارکر و «مصائب مسيح» مل گيبسون انداخت. بيگلو هم درست مثل پارکر و گيبسون از زجر و عذاب قرباني داستان براي فيلمش قصه ميسازد. با وجود نيت درست فيلمساز، او در نهايت خارج از قصه ميايستد و کوچکترين نشاني از زاويه ديد شخصي کارگردان، خاطرهاش از وقايع ديترويت يا نسبتش با مسئله نژادپرستي در جامعه امروز در فيلم ديده نميشود.
هيچ سوژهاي نيست که نتوان آن را دراماتيزه کرد و هيچ ماجرايي نيست که نتوان آن را با رعايت اخلاق دراماتيزه کرد، اما سوژه هرچه هولناکتر و مخوفتر، نياز به ظرافت طبع کارگردان هم بيشتر. بيگلو درک سينمايياش آن اندازه عميق، اصيل و متمايز نيست که فيلمساز مناسبي براي تصوير کردن وقايع ديترويت باشد. در تيتراژ پاياني فيلم توضيح داده ميشود که هيچ گزارش رسمي از وقايع رخداده در متل الجيرز وجود ندارد و فيلم براساس مشاهدات و اظهارات کساني است که آنجا حضور داشتهاند. با خودم فکر ميکنم کاش ميشد فيلم اين مصاحبهها را به جاي «ديترويت» ميديديم.
کاترين بيگلو، کارگردان و مارک بول، فيلمنامهنويس از ساختهشدن «ديترويت» ميگويند
«ديترويت» ساخته کارگردان تحسينشده در اسکار، کاترين بيگلو يکي از دردناکترين اتفاقات تاريخ آمريکا را تصوير ميکند. شورشهاي سال 1967 در ديترويت که واکنشي به دههها سرکوب نژادي و بهحاشيهراندن اقتصادي سياهان بود. چطور زني سفيدپوست اهل سانفرانسيسکو از طبقه متوسط و فارغالتحصيل دانشگاه کلمبيا ميتواند آن تجربه دردناک را درک و تصوير کند؟ آيا اصلا حق چنين کاري را دارد؟
بيگلو ميگويد: «با خودم فکر کردم آيا من بهترين گزينه براي بازگو کردن اين قصهام؟ نه. ولي ميتوانم اين کار را بکنم و 50 سال است که کسي سراغ اين ماجرا نرفتهاست.» بيگلو تصميم ميگيرد اعتبارش بهعنوان مشهورترين فيلمساز زن را بهخطر بيندازد و کمپاني مستقل و کوچک فيلمسازي آناپورانا را قانع کند که روي چنين پروژه جاهطلبانهاي سرمايهگذاري کند. «ديترويت» در هياهوي شورشهاي نژادي اتفاق ميافتد، اما مشخصا به کشتهشدن سهمرد سياهپوست در خلال همين شورشها در متلي در مرکز شهر ميپردازد. قتلهايي که در متل الجيزر اتفاق ميافتد، بازتابي امروزي دارد و يادآور وقايع مشابهي است که در اثر خشونت نژادي پليس در سالهاي اخير رخ داده است.
پس از گزارش صداي شليکي از متل الجيرز در 25جولاي 1967 پليس ديترويت و گارد ملي، ميهمانان متل را به شکل وحشيانهاي بازجويي، تهديد و شکنجه کردند. پس از چند ساعت درگيري، سه مرد سياهپوست به قتل رسيده بودند و 9 نفر ديگر-هفت مرد سياه و دو زن سفيدپوست- کتک خورده، زخمي و وحشتزده از متل بيرون آمدند. افسران پليس که به قتل مردان سياهپوست متهم شدند، در دادگاه با ادعاي دفاع از خود تبرئه شدند.
بيگلو از وقايع ديترويت باخبر بود، اما چيزي از ماجراي قتلهاي متل الجيرز نشنيده بود تا آنکه مارک بول، فيلمنامهنويس اين ايده را براي ساخت فيلم با او مطرح کرد. بيگلو و بول پيش از اين در سال 2012 در فيلم «سي دقيقه نيمهشب» و «مهلکه» برنده اسکار بهترين فيلم سال 2010، سابقه همکاري با يکديگر را داشتند. بيگلو ميگويد: «با اتفاقاتي که امروز شاهدش هستيم، احساس کردم بايد اين قصه را تعريف کنم. اميدوارم اين فيلم راه را براي شروع ديالوگ در اينباره باز کند و در نهايت بتواند موقعيتي را که بهنظر غيرقابلحل ميرسد، انساني و قابلفهم کند.»
پليسها يا سياهها
با گذشت پنجدهه از قتلهاي الجيرز، مسئلهنژاد و عدالت قضايي هنوز هم در جامعه آمريکا حساسيت ويژهاي دارد و مردم را به دودسته تقسيم کرده است: آنها که از جنبش «جان سياهان مهم است» حمايت ميکنند و آنها که طرفدار جنبش «جان پليسها مهم است» هستند. دوقطبي سياسي کشور هم به اين دودستگي مبتلا است. تقريبا دو سوم دموکراتهاي سفيدپوست و تنها 20درصد از جمهوريخواهان سفيد از جنبش اعتراضي سياهان حمايت کردهاند.
و اين يعني «ديترويت» در تلاش براي باز کردن راه گفتوگو، دشواريهاي زيادي در پيش دارد. از اين گذشته فيلم در شرايط سياسي متفاوتي نسبت به زمان اکرانش، ساخته شده است. اوباما کشتهشدن سياهان توسط پليس را اتفاقي ميديد که بايد از آن درس گرفت و به مردم يادآوري ميکرد که آنهايي که کشته شدند قرباني يک بيعدالتي سيستماتيک هستند، اما دونالد ترامپ آشکارا اعلام کرده که درکي از عبارت «جان سياهان مهم است» ندارد و خود را در جبهه نيروي پليس قرار داده و منتقدان را بهتحريک بهخشونت متهم کرده است. بيگلو درباره پيروزي ترامپ در انتخابات ميگويد: «اتفاقي بود که واقعا پيشبيني نميکرديم.»
اتهامهاي بيگلو
آخرينباري که بيگلو در حال تبليغ فيلم آخرش بود، يک رسوايي سياسي بهبار آمد. «سي دقيقه نيمهشب» که حاوي تصاويري از روشهاي شکنجه سي. آي.اي براي بازجوييها و پيداکردن محل اختفاي اسامه بن لادن بود بهترويج شکنجه متهم شد. نائومي ولف، منتقد جامعهشناسي تا جايي پيشرفت که بيگلو را با لني ريفنشتال، فيلمساز مبلغ حزب نازي مقايسه کرد. بيگلو با يادداشتي در «لسآنجلستايمز» با مضمون «تصوير به معناي تأييد نيست» به انتقادها پاسخ داد. در همين حين، جمهوريخواهان در کنگره و سنا دولت اوباما را متهم کردند که اطلاعات محرمانه را بهمنظور ترويج تصويري قهرمانانه از تلاشهايشان براي دستگيري بن لادن در اختيار بيگلو و بول گذاشتهاند.
شايد پس از خشمي که «سي دقيقه نيمهشب» برانگيخت، اگر بيگلو يک کمدي رمانتيک ساخته بود، گناهانش به فراموشي سپرده ميشد، اما او تأکيد ميکند که نگران اين جنجالها نيست: «تمام توجه و دغدغه من معطوف به اهميت بازگوکردن قصه است. ميخواهم اثرم از نظر احساسي، اجتماعي و سياسي چالش برانگيز باشد، اين تنها انگيزه من است.» «ديترويت» با بودجهاي 30ميليون دلاري، يک شرطبندي متهورانه براي آناپورانا بود. کمپاني که پيش از اين «سيدقيقه نيمهشب» و ديگر فيلمهاي موفقي چون «استاد» پل تامس اندرسن و «کلاهبرداريآمريکايي» را تهيه کرده بود. اما تفاوت اينجا بود که توزيع اين فيلمها به کمپانيهاي ديگري واگذار شده بود و «ديترويت» نخستين فيلمي بود که آناپورنا مسئوليت توزيع آن را هم بهعهده گرفت.
به جاي اکران فيلم در اوج فصل جوايز که ميتوانست فروش قابلقبول و شانس فيلم در اسکار را بالاتر ببرد، آناپورنا «ديترويت» را در تابستان اکران کرد. در فصلي که متعلق به ابرقهرمانهاست نه درامهايي درباره نژادپرستي در آمريکا. حتي تيم سازنده فيلم هم درباره چشمانداز تجاري فيلم خوشبين نبودند. بول اقرار ميکند که «ديترويت فيلم دشواري است. تماشا کردنش کار آساني نيست. ما در زمانه حساسي بهسر ميبريم و اميدوارم مخاطب به چالشي که فيلم پيش ميکشد واکنش نشان دهد.» [در نهايت فيلم در فهرست شکستهاي تابستان قرار گرفت. بودجه فيلم 34ميليون دلار بود درحاليکه فيلم با 21ميليون دلار فروش به کار خود پايان داد].
بهمهلکهآمدن بيگلو
بيگلو پيش از آنکه به کارگرداني اسکاري تبديل شود، سالها مشغول فيلمسازي بود ولي بهعنوان يک فيلمساز خلاف جريان شناخته ميشد. او يک اکشنساز مونث بود که سراغ سوژهها و ژانرهايي ميرفت که اساسا متعلق به مردان بود. «مهلکه» که اسکار بهترين فيلم، کارگرداني و فيلمنامه را از آن خود کرد، بيگلو را به رده فيلمسازان درجه يک هاليوود ارتقا داد. قصه سربازاني که وظيفه خنثي کردن بمب در عراق را داشتند، چهرهاي انساني به جنگي بخشيد که سوژه صفحه اول روزنامهها بود. «مهلکه» علاوه بر اينها تغييري در سبک فيلمسازي بيگلو پديد آورد و او را از آثار اوليه جذاب و پرزرق و برقش جدا کرد و به مسيري مستندگونه در فيلمسازي کشاند.
«مهلکه» با دوربين روي دست پرحرکتش، تنشي را به مخاطب منتقل ميکرد که فقط با ديدن تصاوير مستند برانگيخته ميشود. بيگلو در اين باره ميگويد: «اين فيلم چشم من را روي سبکي ژورناليستي در فيلمسازي باز کرد و منظورم از سبک ژورناليستي شيوه منتقلکردن اطلاعات است.» بيگلو بخش عمدهاي از «ديترويت» و تمامي سکانسهاي متل الجيرز را بهترتيب وقايع فيلمبرداري کرده است. او تلاش کرده بازيگران را در موقعيتي قرار دهد که حس واقعي شکنجه شدن با انگيزه نژادي را تجربه کنند. او از سبکي استفاده کرد که نخستينبار در «مهلکه» از آن کمک گرفت: سه يا چهار دوربين که در حرکت مداوم دور بازيگران بودند.
بيگلو ترجيح داد که براي ايجاد امکان حرکت آزادانه براي بازيگران کل صحنه را نورپردازي کند. او با پرهيز از کلوزآپ يا وايدشات، هيچ صحنهاي را فداي محدوديت دوربينش نکرده و از هر اتفاقي که در صحنه در حال رخ دادن بوده فيلم گرفته تا احساسات تا جايي که ممکن است واقعي تصوير شوند. «بعد از دو يا سه برداشت کار را تمام ميکنم. چون صداقت و عمق احساسات بعد از چند برداشت کمتر ميشود و اين براي من خط قرمز است.» البته اين شيوه کار بازيگران را نهتنها آسان نميکند، بلکه دشواريهاي غيرقابلوصفي را به آنها تحميل ميکند. بازيگراني که نقش ميهمانان هتل را ايفا ميکنند روزهاي متمادي بايد گوشه ديوار ميايستادند و براي نجات جانشان التماس ميکردند. وضعيت گاهي چنان دشوار ميشد که بازيگران زير فشار بازسازي موقعيت تاب نميآوردند و دچار فوران احساسي ميشدند.»
تماشاي عذابآورِ عذاب
دستاورد بيگلو اثري است که تماشايش براي بيننده عذابآور است. «ديترويت» فيلمي است که اخلاق در انتها در آن پيروز نيست. بيگناهان کشته ميشوند، قاتلان تبرئه ميشوند و قربانيان قصه بيهيچ همدردي و کمکي بايد خود را از وحشت تجربهاي که از سر گذراندهاند بيرون بکشند. مارک بول، فيلمنامهنويس ميگويد: «هر کسي که در اين اتفاقات حضور داشت، به شيوه خودش با قضيه کنار آمد. عدهاي زندگيشان را ادامه دادند و عدهاي ديگر نتوانستند آن را پشت سر بگذارند. از اين منظر ميتوان گفت ديترويت قصه تلاش براي بقا و روي ديگر آن است.» به سادگي ميتوان «ديترويت» را فيلمي بهشمار آورد که نگاهي بسيار بدبينانه به جامعه دارد. همان تنشي نژادياي که در دهه 60 شهري را به آتش کشيد، هنوز هم زير لايه پنهاني جامعه امروز را تهديد ميکند.
آن قدر که اميد داشتيم اوضاع تغيير نکرده است. درحاليکه در کشورهاي ديگر مثل آفريقاي جنوبي، شاهد شفافسازي و تلاش براي روبهروشدن با تاريخ نژادپرستي و عواقب آن هستيم، آمريکا هنوز هم از رويارويي مستقيم با تعصبنژادي طفره ميرود. بيگلو معتقد است، اطلاعات يعني قدرت: «من اصولا فکر ميکنم هدف هنر تحريک جامعه به تغيير است ولي وقتي نسبت به مسئلهاي آگاهي وجود ندارد، انتظار تغيير هم بيهوده است.» بيگلو در ميان صحبتهايش از مارتين لوتر کينگ نقلقولي ميآورد: «شورش، زبان شنيده نشدگان است». بيگلو با «ديترويت» تلاش کرده صداي زنان و مرداني را به گوش ما برساند که در آن شب هولناک در سال 1967 در متل الجيرز سرکوب، تحقير، شکنجه و کشته شدند.
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۶۲۹۳۵۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
حمایت سیاه پوستان آمریکا از اعتراضات ضد صهیونیستی
به گزارش سرویس بین الملل خبرگزاری صدا و سیما؛ اعتراضات ضدصهیونیستی سراسری در دانشگاههای آمریکا، محدود به ملیت، نژاد یا دین خاصی نیست. تصاویر و گزارشهای رسانه، از مشارکت و حضور فعال دانشجویان مسلمان، یهودی، مسیحی و سیاهپوست در این اعتراضات حکایت دارد.
کد ویدیو دانلود فیلم اصلی