يک هفته و چند چهره؛ روسري تايلندي و کفش جهانگيري
تاریخ انتشار: ۹ آذر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۸۷۶۰۷۱
خبرگزاري آريا - برترين ها - ايمان عبدلي:
اسحاق جهانگيري يا (سياسي کاري هفته)
حضور اسحاق جهانگيري در چادر يکي از زلزله زدگان کرمانشاه حاشيه ساز شد. او با کفش پا روي فرشي گذاشته بود که نشيمن اهالي آن چادر بوده. همين ماجرا پر رنگ شد تا جايي که جهانگيري مجبور به عذرخواهي شد.
واقعيت مساله اين است که اسحاق جهانگيري از مناظره هاي انتخابات رياست جمهوري به بعد داراي موقعيتي متفاوت با گذشته شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
غرض از اين مقدمه اين که تخريب و زدن جهانگيري حالا فقط تخريب دولت روحاني و يا معاون اول رئيس جمهور نيست. او در زمرهي بالقوه ترين کانديداهاي انتخابات رياست جمهوري بعدي قرار دارد و پس از گذر سال ها و تجربيات مختلف در عرصه سياسي کاملا در شرايطي قرار گرفته که استعداد راي آوري را دارد. مقصود اين که اگر جهانگيري نزد مردم بد سابقه شود، نه تنها از وزن دولت روحاني کاسته مي شود، بلکه سرمايهي اصلاحات سوخت مي شود و خب براي رقبا چه چيزي بيشتر از اين؟
اين کلمات قصد مظلوم نمايي و قديس سازي ندارند، اما هر چه که کند و کاو کنيم از اين داستان کفش و ...چيزي در نمي آيد و صرفا حکايت يک سهل انگاري است. همان طور که خودِ جهانگيري هم در نامهي عذرخواهي اش نوشته که روز شلوغِ کاري منجر به اين اشتباه شده است. حالا اين که عده اي از کنار اين سهل انگاري داستان ها مي سازند حکايت ديگريست.
به هر حال هستند آدم هايي رسانه شناس و موج ساز که در بزنگاه هاي مختلف با استفاده از قابليت تکثير در فضاي مجازي، جريان سازي مي کنند. آن ها مردم را به دقت و به اندازه مي شناسند. مي دانند، مردم به واسطه اختلاف طبقاتي و خصوصيات فرهنگي که از دهه هاي پيش به ارث رسيده، دائما در ستايش فقر و مظلوم هستند و اين آمادگي ذهني را دارند که هر رفتار بي ملاحظه را تعبير به اشرافي گري کنند.
اين خصوصيات رفتاري به واسطه حفره هايي است که فقط کمي رندي مي خواهد تا تبديل به چاهي براي يک جريان سياسي شود. پس سر بزنگاه يک جفت کفش، تبديل به فرياد وامصيبتاي دلواپسان مي شود. آن ها البته اين را هم مي دانند که نمايش و تظاهر در سطح جامعه ايراني به شدت مورد پسند است. از روابط خانوادگي تا کاري اصل تظاهر بسيار پسنديده است. پس ميل به ستايش فقر را با بي توجهي امثال جهانگيري به ارتکاب رفتار متظاهرانه ترکيب مي کنند و به نقطه ي عطفي مي رسند. نقطهي عطف، همان خماري مردمي است که از ياد مي بَرند که صرفا از يک جفت کفش نمي شود به خوي اشرافي گري و ضديت با مذهب رسيد.
مسعود کيميايي يا (ژست هفته)
اکران آخرين ساخته ي فيلمسازي از نسل اول سينماي ايران به اندازه کافي و در ذات خودش خبر مهمي است. حالا اين که پاي کيميايي ها هم وسط باشد، که فبها المراد! حواشي «قاتل اهلي» از جشنواره فجر شروع شد. جايي که در کاخ جشنواره، عده اي از منتقدين به صحنه هاي تراژيک داستان خنديدند و جنگ لفظي ميان پولاد خان کيميايي و چند خبرنگار فاز حواشي را پر رنگ کرد. از آن به بعد دو دستهي هنرمندان و روزنامه نگاران مقابل هم قرار گرفتند. از طرفي اختلاف کيميايي و تهيه کننده و بعد بيانيه هاي پي در پي پرستويي و ديگران شرايط را بدتر هم کرد.
عمدهي حواشي از آن جايي ناشي مي شد که نقش پولاد بيشتر از آن چه که در کشش داستان بوده، در فيلم حفظ شده. به عبارتي تدوين فيلم به نفع او انجام شده. در اين ميان سهم پرستويي و امير جديدي کمرنگ شده و از طرفي پولاد کيميايي هم نتوانسته از پس نقش بر بيايد. اما حتي اگر بي خيال بحث آقازادگي و بازي ضعيف پولاد هم بشويم با فيلمي مواجهيم که منطق روايي ندارد، آشفته و شعار زده است. دِمُده و شلخته و بدتر از همه اين که واژه هاي چون اعتراض را استحاله کرده است.
درد ماجرا همين جاست؛ مسعود کيميايي در سال هاي ميانسالي از روزهاي «گوزن ها» و «قيصر» خيلي فاصله گرفته و حالا با يک فيلم در تلاش است هم بالادستي ها را راضي کند و هم با صدايي خش دار و فرمايشي مثلا ترانه هاي اعتراضي بخواند. او البته آشکارا مي خواهد مخاطبش را گول بزند. او در واقع در حال باج دادن به هر آغوش امن قدرت است، که هم آرامش بخرد و هم با فريبي مثل «قاتل اهلي» چهره ي روشنفکر مآبانه خودش را در لواي شعارهاي برابري و ضد رانتي حفظ کند. غافل از اين که اين شکل از اعتراض بدتر از هر نوع سکوت منفعلانه است.
آدرس غلطي که کيميايي با ابزارهاي سينماي خودش به مخاطب مي دهد اصلا نه ارتباطي با روشنفکر مآبي دارد و نه ربطي به شمايل اعتراضي. جوانِ خواننده فيلم او (پولاد کيميايي) نماد يک انسان بي مسئوليت هتاک و بي ادب است. او مبتلا به بيماري خود شيفتگي است و اصلا الگوي غلطي از اعتراض مي دهد. از آن طرف يار وفادار سروش، (امير جديدي)، بيشتر يک جوجه لات است که دائم در پي خفت گيري و خونريزي و دعوا است. خودِ سروش هم که از عالم و آدم طلب کار است و عرضهي جمع کردن زندگي خودش را ندارد، آن وقت پرچم مبارزه با فساد را برداشته. بدتر از همه آن حاجي نور (پرويز پورحسيني) است. شمايل روحاني و نورزده و پر کُنتراست که انگار در فيلمنامه گنجانده شده که صرفا اميدي باشد بر اين تاريکي، اما زيادي آسماني است.
اين يادداشت شايد شبيه نقد فيلم شد و براي آن هايي که فيلم را نديده اند جذاب نباشد، اما باور اين که يکي مثل کيميايي هم در پي خاموشي مردم شهرش است، دشوار است. او مثل گذشته از قانون مي گريزد، اما اين بار خالق اين قانون گريزي ميل به امنيت دارد، پس داستانش انگار در کوچه هاي اهل معامله نوشته شده!
عليرضا کريمي يا (برنده هفته)
#بايد _ببازي؛ اين آغاز ماجرا بود. نسبت ما و شکست ها، فضاهاي متفاوتي را مي سازد. گاهي شکست از آدم، چهره اي جديد مي سازد. آن قدر دردت مي گيرد که ديگر دوست نداري برگردي به لحظه ي غم زدهي مغلوب. شکست موتور محرکهي ما مي شود. آن قدر ميل به پيروزي پيدا مي کنيم که شکست دور و دورتر مي شود. اصلا باخت روي ديگر بُرد است. چه کسي از پيروز شدن بدش مي آيد؟ شکست در چنين حالتي مهمان يک شبه است و بايد با سري بالا بدرقه اش کرد.
باخت اما اگر تبديل به عادت شود همه چيز را با خودش مي بَرَد، آرزو و امکان و احتمال را، مي دانيم که فاصله ميان احتمال و امکان فقط يک «اميد» است. تَکَرُر شکست ها، نوعي نااميدي روي سر آدم مي اندازد. نااميدي انگيزه کُش است. آن وقت فرقي ندارد، بدن عضلاني و تنومند داشته باشي يا اصلا در اوج جواني باشي. شکست خودش را به تو ثابت کرده و اصلا با غم و اندوه خو مي گيري. واي از روزي که با غم همخواب شوي، لذتش تخديرت مي کند و هر بار مثل يک معتاد بينوا مي بازي که مناسک غم را به جا بياوري. آن وقت لذتي که در غم هست در شادي نيست.
دنيايت رنگ هاي تيره تر را بيشتر دوست دارد. «اخم»، ژست زيباتري است و اندوه، وزن و اعتبار مي گيرد. اين ها چيزهايي است که نه در يکي و دوسال، بلکه در گذر زمان ساخته مي شود و در ذهن مي نشنيد. اين مدل از شکست، بوي مرگ تدريجي مي دهد.
عليرضا کريمي هم شکست خورد، اما شکست او نه از مدل اولي است (که اصلا او پيروز بوده و عمدا بازي را واگذار کرده). نه از جنس شکست دومي است(چون هنوز باختن براي او عادت نشده). اين را چشمانش و کلامش مي گويند که او نمي خواهد به شکست عادت کند. شکست کريمي از مدل شکست هاي عاشقانه است. انگار معشوقه ات را با ديگري مي بيني و مي داني با گذشت کردن و با رد شدن، اندازهي عشقت بزرگ تر مي شود.
اندازه عشق کريمي، اندازهي وطني است که فارغ از شعارها و شعرها، فقط با اين حجم از خود گذشتگي معنا مي گيرد. مثل سربازي که در جبهه جنگ جانش را در دستش مي گيرد و از همه چيز مي گذرد. از جان گذشتن مگر غير از کنار گذاشتن آرزوهايت است؟ کاري که کريمي کرد، مدل سومي از شکست را تعريف کرد؛ شکست انتخابي و تخليه يک واژه از معناي خودش.
با کدام پيروزي چنين عزيزِ دل يک مردم مي شدي؟
مربي تايلندي و ماريا کوماندنايا يا (کسر شان هفته)
در هفتهي گذشته مساله ي حجاب در دو اتفاق، خبر ساز شد؛ يکي مساله پوشش مجري مراسم قرعه کشي فيفا خانم ماريا کوماندنايا و ديگري آقاي مربي تايلندي کَبِدي که با روسري در سالن ورزشي خانم ها حضور يافته بود. وجه اشتراک دو ماجرا اُفتي است که به حجاب وارد مي کنند و نگراني از هويتي است که حجاب يکي از نشانه هاي بزرگ آن است. هويت مشترکي که اگر نشانه هايش مخدوش شود، توان سراپا ايستادن نخواهد داشت. مُرادم تاثيرات اجتماعي رفتار صدا و سيما و يا فدراسيون کبدي است که در مقوله ي سانسور و خلق پديده هايي چون آباژور و روسري مردانه ظهور مي کند و مي تواند يک قوم را از آبرو بياندازد.
در مورد آباژور
با صداوسيمايي طرفيم که مطابق قانون موظف است تصاوير خلاف شرع را به نمايش نگذارد. اين الزام قانوني البته با واقعيت بيروني و متن اجتماع تفاوت هايي دارد. از پس اين تفاوت ها، تناقض هايي بيرون مي زند که کليت صداوسيما را قابل نقد مي کند. قرعه کشي دوره گذشته جام جهاني از جمله بزنگاه هايي بود که تاکيد صدا و سيما بر اجراي قانون، مردم را از ديدن قرعه کشي محروم کرد. متعاقب آن برخي از لايه هاي اجتماع نسبت به اين محروميت واکنش نشان دادند. از آن سال تا امروز اما سرعت تکثير شبکه هاي مجازي سرسام آور بوده و اگر آن روز با گزينه «شبکه هاي ماهواره اي» تاکيد صدا و سيما، لوث و بي تاثير به نظر مي رسيد، امروز «اينستاگرام و خاصيت پخش زنده» هم اضافه شده. ماهواره تا حدودي خط قرمز بود و زحمت داشت، اينستاگرام که اصلا يک توانايي بالقوه است و هر کسي مي تواند مراسم را به صورت زنده مشاهده کند. پس تاکيد بر اجراي قانون اگر ده سال پيش کاملا موثر بود و اگر 5 سال پيش تا حدودي، امروز تقريبا اصلا موثر نيست. براي وضعيت جديد، رفتار جديدي بايد اتخاذ کرد. ادامه چنين تاکيدي قطعا موجب وهن يک پوشش مقدس است که حداقل بخشي از هويت ماست که نبايد اين چنين مضحکه شود.
در مورد روسري مردانه
آن فکر متهورانه اي که روسري را سر مربي تايلندي کرد، سور زد به صدا و سيما. فدراسيون کبدي جوري بخشي از هويت ما را دستمالي کرد که حتي آباژورهاي صدا و سيما هم نتوانسته بودند!
پرسش هاي که مي ماند؛ آيا يک مرد با روسري، بر ديگر زنان محرم مي شود؟ آيا مردان ايراني هم مي توانند روسري سر کنند و به تماشاي مسابقات ورزشي زنانه بروند؟ آيا فکر نکرديد که روزگاري در اين خاک مردمي به عشق حجاب و چادر از خانه بيرون نمي آمدند که مبادا در تنگنا قرار بگيرند و چادر از سرشان بيفتد؟
مراعات محجبه ها را که نکرده ايد، هيچ! حتي آن هايي که اعتقادي به حجاب ندارند هم با چنين رفتارهايي برانگيخته مي شوند. حجاب نشانه اي از زيست تاريخي ماست. ما با چادرهاي مادرهايمان، با تصاويري که جلوي حرم امام رضا(ع) ثبت شده و با خاطرات اين شکلي، هويت گرفته ايم. يعني يک باره و با يک ندانم کاري، اين حجم از هويت مشترک زير سئوال مي رود و بعد هم يک عذرخواهي؟ مگر در گذر زمان مي شود اين خدشه ها را جبران کرد؟
در هر صورت آن مربي تايلندي فراموش مي شود و خانم ماريا هم که به خواست ما تن داده اند ظاهرا، اما چيزي که مهم است تغيير عاجل رفتار نهادهاي تاثير گذاري است که مبادا هر چه داريم را باد بدهند.
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۸۷۶۰۷۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
خود را بدهکار خاک و مردم کشورم میدانم/ موسیقی بخشی از دکوپاژ در فیلمهای کیمیایی است
ستار اورکی آهنگساز مطرح سینمای ایران به موزه سینما گفت: من در پانزدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۸ در شهر اهواز متولد شدم و اصالتا بختیاری هستم. فعالیت در حوزه موسیقی را از تیرماه سال ۱۳۵۷ آغاز کردم و در خانواده ما هیچکس اهل موسیقی نبود اما در دوران کودکی، سازی به نام «ملودیکا» به دستم رسید و همین موضوع باعث شد به موسیقی بسیار علاقهمند شوم و آن را دنبال کنم.
وی بابیان اینکه فکر نمیکرده روزی آهنگساز شود و این حرفه به شغل اصلی اش تبدیل شود، افزود: در دوران هشت سال جنگ تحمیلی، پدرم اصرار داشت که در خوزستان بمانیم. او عقیده داشت جوانانی از سراسر کشور برای دفاع به این منطقه آمده بودند و درست نبود که ما خاک خود را رها کنیم. به همین دلیل ما از اولین روز تا آخرین روز جنگ در اهواز حضور داشتیم. زمانی که جنگ آغاز شد من ۱۱ ساله بودم و در پایان جنگ ۱۹ سال داشتم. در آن زمان نمیتوانستم نسبت به جنگ بیتفاوت باشم و به همین دلیل گروهی را تشکیل داده بودیم که دائما در پشت خط نبرد حاضر شده و مجروحان جنگی را یاری میکردیم.
آهنگساز فیلم «خائن کشی» ادامه داد: در آن مقطع مادرم به دلیل سن کم من، مخالف حضورم در میدان جنگ بود، اما من نمیتوانستم نسبت به خاک و مردم کشورم بیتفاوت باشم.
اورکی بیان داشت: در اهواز فیلم «فرار به سوی پیروزی» که اثر زیبایی بود و موسیقی شاهکاری داشت به اکران درآمد. هنوز هم لحظه به لحظه موسیقی آن را در ذهن دارم. من بیش از ۴۰ دفعه برای تماشای این اثر به سینما رفتم تا بتوانم موسیقی آن را گوش کنم. آن زمان امکانات بسیار محدود بود و برای تهیه برگه نت مجبور بودم مسافت اهواز تا تهران را طی کنم.
وی با بیان اینکه همواره ترکیب تصویر و موسیقی برای او بسیار مهم بوده است، افزود: زمانی که فیلمهای مسعود کیمیایی را میدیدم، صدای تلویزیون را میبستم و با توجه به حال و هوای آثار او، خودم برای آن موسیقی میساختم. از همان ابتدا علاقه داشتم تا در زمینه موسیقی فیلم فعالیت کنم. بعدها که به تهران مهاجرت کردم، نوع نگاه و تفکر من نسبت به موسیقی تغییر کرد چراکه مجبور بودم خود را با تصاویری که به دستم میرسید تنظیم کنم و هر آنچه تصویر از من میخواست را ارائه دهم. زمانی که به تهران آمدم دوست داشتم مسعود کیمیایی اولین کارگردانی باشد که با او همکاری کنم. از نظر من او تنها کارگردانی است که همچنان برای موسیقی فیلم اهمیت بسیار زیادی قائل است و موسیقی بخشی از دکوپاژ فیلمهای کیمیایی را تشکیل میدهد. او زمانی که فیلمنامهای را مینویسد، در آن بر نقش موسیقی در سکانسبندیها تاکید میکند. شناخت کیمیایی از موسیقی بسیار استادانه است و در گفتوگوهایی که انجام میدهیم، او را در قامت یک آهنگساز بزرگ میبینم.
اورکی خاطر نشان کرد: یادم میآید من و زنده یاد بابک بیات همراه یکدیگر در شمال کشور بودیم که از دفتر آقای کیمیایی با او تماسی گرفته شد. بیات به من گفت که قرار است موسیقی فیلم «سربازهای جمعه» را به صورت مشترک همراه هم بسازیم. از این اتفاق بسیار خوشحال بودم اما متاسفانه به سرانجام نرسید. تا اینکه سالها بعد جواد طوسی منتقد مطرح سینما با من تماس گرفت و گفت آقای کیمیایی میخواهند شما را ببینند. جواد طوسی مستندی به نام «قهرمان آخر» را درباره کیمیایی ساخته بود که موسیقی آن فیلم را من کار کرده بودم و زمانی که کیمیایی آن قطعات را شنید، برای فیلم خود از من دعوت کرد. این همکاری خوشبختانه تا آخرین اثر ایشان در حال حاضر یعنی «خائن کشی» ادامه پیدا کرده است و در طول این مدت بسیار از او آموختهام. من معتقدم برای یک آهنگساز حرفهای، مسعود کیمیایی بهترین گزینه برای همکاری خواهد بود.
اورکی در بخش دیگری از صحبتهای خود گفت: از نگاه من موسیقی تنها چیزی نیست که با ساز نواخته میشود و جنبه آوازی دارد. من معتقدم حتی سکوتها در فیلم، موسیقی به شمار میرود. همچنین فعالیتهای صدابردار در سر صحنه و پس از او صداگذار و همینطور دیالوگهای بازیگران، بخشی از موسیقی یک فیلم را تشکیل میدهد. اگر یک تصویر فاقد موسیقی باشد، قدرت اثرگذاری کمتری خواهد داشت.
وی همچنین ادامه داد: انسان بدون موسیقی زنده نخواهند ماند، چراکه موسیقی در حکم غذای روح انسان است.
اورکی در پایان بیان داشت: برای دفاع از خاک و مردم کشورم حاضرم جان خود را فدا کنم. امیدوارم بتوانم برای جامعه فردی خدمتگزار باشم زیرا هر چه دارم از مردم است.
باشگاه خبرنگاران جوان فرهنگی هنری سینما و تئاتر