Web Analytics Made Easy - Statcounter

نویسنده رمان «ناتمامی» با بیان اینکه یکی از بحران‌های مهم برای نویسنده بحران ننوشتن است گفت: همه تلاش نویسنده این باید باشد که مخاطبش را به لذت قصه‌خوانی برساند.

خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: «ناتمامی» دومین رمان زهرا عبدی است که در فاصله کمتر از یکسال پس از انتشار به چاپ سوم رسیده است. وی پیش از این رمان «روز حلزون» را نیز منتشر کرده بود که با استقتبال نسبتا خوبی از سوی کتابخوانان مواجه شد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

عبدی دارای مدرک کارشناسی ادبیات فارسی  و نیز کارشناسی ادیان و عرفان از دانشگاه تهران است و در مقطع  کارشناسی ارشد در رشته ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی نیز تحصیل کرده است.

دومین رمان او که کاری تحسین‌برانگیز از منظر زبان روایت است، بهانه این گفتگو بود، گفتگو با نویسنده‌ای که این روزها در انتظار انتشار سومین رمان خود است.

* مساله‌ رشک‌برنگیز در رمان «ناتمامی» اطلاعاتی است که داستان در دل زبان روایت به مخاطبش منتقل می‌کند. این به معنی آن است که نویسنده دامنه اطلاعات و توانایی خلق تشبیه و استناد بسیاری در خود دارد. می‌خواهم بپرسم این توانایی در شما حاصل چیست؟

بگذارید سوال شما را کمی غیرمستقیم پاسخ بدهم. یکی از بحران­‌هایی که نویسنده را تهدید می­‌کند، بحران ننوشتن است. تصور کنید کسی ادعا کند دونده است و ندود و یا کسی ادعای خنیاگری کند اما از سازی، صدایی نسازد. چقدر هولناک است؟ برای یک نویسنده هم ننوشتن بزرگ‌ترین بحران است. برای این که این بحران رفع شود به نظر من هیچ روانپزشک و هیچ نسخه­ دارویی جز خواندن و پناه بردن به کتابخانه و مطالعه و تحقیق، وجود ندارد. باید اینقدر بخوانی تا به انباشت ذهنی برسی و بعد از این مرحله هم بگذری تا به سرریز برسی. وقتی به این حال رسیدی، آن دونده­‌ای هستی که پاهای چالاکش، افتاده به بی­قراری و مسیر دیگر برایش جزیی از مقصد است.

سرریز حالت بسیار مهمی در نویسنده است. اما مهمترین چیز این است که قبل از سرریز، آنچه می­‌خوانی باید درونی­‌سازی شده باشد. باید بخوانی و انباشت کنی و در ذهنت آنقدر با آن مفاهیم دربیفتی تا بتوانی جهان ذهنی خودت را به شیوه­ کاملا منحصر به فردِ خودت، بسازی و به نگاه بی­‌تکرار ِ یگانه­ خود برسی. وقتی به این سرزمین موعود رسیدی، می­‌بینی اینجا همان جایی است که نویسنده به خلق می­رسد.

پس پاسخ سوال شما این است که وقتی این چرخه­ خواندن و انباشت و درونی‌سازی و سپس سرریز را به وسواس و به سخت‌گیری طی کنی، متنی که خلق می­‌کنی متنی است که همه­ عناصرش نه به کمال بلکه به رضایت نسبی، سر جای خودشان نشسته­‌اند از هستی‌شناسی بافته شده در مضمون داستان بگیر تا دامنه­ اطلاعات. پس توانایی نویسنده در خلق متن خوب به تلاش او در حفظ کیفیت این چرخه برمی­‌گردد. این چرخه را مدام دوره می­‌کنم و اگر خُردک شرری را در اثر من می‌­بینید، از همین دوره است.

* من با نکته و ایده شما برای معرفی این چرخه موافقم اما حس می‌کنم گاهی در این چرخه داستان مغلوب عناصری می‌شود که قرار است آن را بسازند. بگذارید مثالی بزنم. می‌گویند یک خانه ساخته‌شده از انبوهی آجر است اما انبوه آجر را نمی‌شود نام خانه رویش گذاشت. من در «ناتمامی» حس کردم که وسواس شما در پرداخت زبانی و استفاده از تعابیر، توصیف‌ها و اصطلاحات گاهی اصالت داستان و تعلیق و کشش و حتی شخصیت‌پردازی را تحت‌الشعاع خود قرار داده است. این را چطور تفسیر می‌کنید؟

من ادعا نکرده‌­ام که همه­ عناصر را سرجایش چیده­‌ام. همچنان که من تا کنون با اثری برخورد نکرده‌ام که همه­ عناصر متن به کمال و تمام بدون کوچکترین لغزش ذهن انسانی، سرجایشان نشسته باشد. به نظر من با توجه به اینکه بخشی از متن را خواننده می­‌سازد و این رابطه بر مبنای تکمیل همدیگر ادامه دارد، پس متن همواره دارد خودش را کامل می­‌کند. ادعای کامل بودن یک متن مثل این است که با یک سطح برآمده و مقعر به جای تحدبِ کاسه، زیر باران بایستی و بخواهی آب جمع کنی. من ادعای کامل بودن متن را ندارم و هر متنی با توجه به آن چه بیشتر سرریز کرده، جنس خوانندگان خود را برمی­‌گزیند. برای همین است که گاهی اثر کسی به دل ما می­نشیند و گاهی نه.

باید بدانیم که البته پسند ما از متن، با توجه به پیش­انگاشت­‌های ما، با هم فرق دارد. تقریبا ممکن نیست کسی با هر نوع متنی برخورد کند و این برخورد زیر سایه هیچ گفتمانی نباشد. وقتی شما حتی به عنوان فردی با یک هویت نژادی خاص با یک متن (داستانی یا غیرداستانی، پژوهشی و...) مواجه می‌شوید، قرائت شما از متن با قرائت فرد دیگر از هویت نژادی دیگر تفاوت خواهد داشت چه برسد به اختلافات مفهومی، برداشت­‌های متفاوت زبانی و از همه مهم­تر ایدئولوژیک. عکس‌العمل‌های جذب و دفع ما نسبت به هر اثری نشان دهنده آن نگاه ناظرِ درونی شده­ ما است. برای همین است که من مثلا از شما این نظر را می‌شنوم که این سبک متن را نپسندید و از کسان دیگری می‌­شنوم که آنچه را شما نپسندید، آن‌ها پسندیده‌­اند. علت هم به نظر من برخورد با متن از نوع مصرف مولد است. در اینستاگرام صفحه‌­ای به اسم «ناتمامی/ روزحلزون» وجود دارد که کمابیش نقد و نظرات دوستان را آنجا بازنشر کرده‌­ام. بد نیست سری بزنید و ببینید از قضا در نزدیک به دویست یادداشت موجود، آنچه را شما ضعفِ متن انگاشتید، دیگر خوانندگان به عنوان نقطه­ قوت ستوده­‌اند. وظیفه­ بنده این میان به عنوان نویسنده صد البته دیدنِ حفره­‌های متن است. باور دارم که متن، قطعا حفره­ دارد و اصلا تمام سعی من بر این است که ببینم حفره‌­ها موذیانه خود را کجا پنهان کرده‌­اند.

در دادوستد بین نویسنده و خواننده، آنچه خواننده به نویسنده در قبال متن­ش می‌­دهد، زمان و عمرش است یعنی گرانبهاترین گوهر هستی. همیشه به خودم می‌­گویم شرمت باد اگر گوهر عمر بستانی و در قبالش، چیزی درخور عرضه نکنی. پس من هم تمام سعی‌­ام را می­‌کنم را تا متن من، اندکی درخورِ توجه خوانندگانم باشم. تا چه قبول افتد و ... 

* به نظر می‌رسد آنچه در ناتمامی روایت می‌شود به ویژه درباره مناطق و افرادی خاص از تهران و نیز جنوب ایران  مبتنی بر تجربه و پژوهش فردی نویسنده است. دوست دارم بدانم تا چه اندازه این نظرم صحیح است؟ 

تحقیق درباره رمان بخش بسیار مهمی از فرایند نوشتن من است. بعد از رسیدن به ایده­ ناظر که رسیدن به آن هم خودش حاصل مطالعه و تحقیق و تجربه زیسته است، تحقیق و مطالعه و مصاحبه پیرامون مضمون، قبل از نوشتن رمان، برای من آغاز می‌شود.

تحقیق باعث بال و پر یافتنِ بیشتر شخصیت‌­ها و مضامین می‌شود. من سال‌­ها در مناطق جنوب تهران کار کرده‌­ام و آنجا را خوب می­‌شناسم. آذربایجان و فضای گرم جنوب کشور را هم مصاحبه داشتم و هم به خاطر ارتباطات خویشاوندی ثانویه در تجربه­ زیسته­ خود، دارم. بیشتر شخصیت­های جنوب شهر تهران در رمان ناتمامی، حاصل مصاحبه و گفتگو بوده است و نیز برای دریای جنوب، با چندین ناخدا مصاحبه کردم و برای بخش قاچاق، هم با قایقران‌­ها و کایاک­‌سواران صحبت کردم و هم با زنان شوتی(حاملان کالای قاچاق).

تحقیق و مصاحبه و تجربه­ زیسته در روابط ضربدری با یکدیگر به نقطه‌­ای می‌رسند که ناگهان حس می‌کنی شخصیت­‌ها جان گرفته‌­اند و حتا خودشان دست به انتخاب می‌زنند و سفر می­‌کنند و دچار تغییر و تحول می شوند. اما نکته­ بسیار مهمی اینجا وجود دارد و آن هم این که تمام این تحقیقات و تجربه­ زیسته اگر ظریف به خورد قصه نروند و به خلق حوادث داستانی و گره و کشمکش و پیش بردن ایده­ ناظر منجر نشوند، در رمان هیچ جایگاه و اهمیتی ندارند. همه­ این تلاش‌­ها باید داستان را برساند به جایی که شهرزاد رساند. یعنی خواننده را لذت قصه شنیدن، بچشانی.

* من با پایان بندی ناتمامی نتوانستم ارتباط بگیرم و متوجه نشدم که چرا این همه داستان و قصه روی هوا باقی ماند و برایشان تصمیمی نگرفتید. البته خواندم که در خیالتان اتفاقی رخ داد اما واقعیت چه؟ قصه چرا باید پایانی چنین ناتمام داشته باشد؟

ارسطو می­‌گوید پایان داستان باید گریزناپذیر باشد. گریزناپذیر یعنی خواننده باید در پایان به این حس برسد که مسیر طی شده توسط داستان، یگانه مسیری بوده که باید طی می­شده است. مسیر داستان از ابتدا بر دو مضمون اصلی استوار است: ۱- اگر قصه را هم مجازات تلخی است/ به تکرار آن است ۲- ناتمامی در زندگی بشر، گریزناپذیر است.

سولماز شخصیت اصلی قصه است. اوست که بار تغییر شخصیت را در داستان به دوش می­کشد. بنابراین با توجه به دو مضمون اصلی، این پایانِ گریزناپذیر باید بر او حادث شود. بنا بر دو مضمون اصلی داستان، قصه­ زندگی او هم دچار مجازاتِ تکرار است. او هم مثل گیلگمش ناتوان از برگرداندنِ دوستش هست. ناتوان از پس زدنِ مرگ. او هم درست مانند پدرش زیر آوار میماند. او دو نیمه دارد. نیمه­ روشن از پدر و نیمه­ تاریک از سمت جدِّ مادری. نیمه­ تاریکِ جدّ مادری روی سرش خراب می شود. درست مثل آوارِ معدن که آوارِ سرنوشت بود روی سر پدر. پدر و دختر هر دو در تاریکی دفن می‌­شوند ولی پدر بزرگ در قالب و کالبد نوه‌­­اش(شهرام) می­‌ماند و ادامه می‌­دهد.

وضعیت جهانگیر اشراق و میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل هم همین است. هر دو روزنامه­‌نگارانی هستند که چون سکوت نکردند، فلج می‌شوند. آن­ها هم درست مثل هم، قصه­‌شان در تکرار به مجازات می‌رسد. مجازات گفتن از ممنوعه‌­ها در تاریخ، تکراری و یکسان است. هر دو فلج می‌شوند. آن یکی جلاد، رسن بر گلویش افکنده و اول فلج شد و بعد مرگ. نواده‌­اش هم همینطور. می‌بینید که سولماز در خواب می‌بیند میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل از او خواستگاری کرده و او در خواب حتی می‌داند زندگی با یک روزنامه­‌نگاری که دهانِ خود را ندوخته باشد، چه عواقبی خواهد داشت. سولماز هم مانند دهخدا اگر می­‌خواهد بماند و قصه را ادامه دهد، باید مثل دهخدا زیان تند و تیز را ببندد و سنت لغتنامه نویسی را در عنوان جدیدِ هیات علمی دانشگاهی، تکرار کند. قصه­ امیرکبیر و شمسایی هم همینطور است. آنها که از زمان خود جلوترند، باید توسط دسیسه­ مهدعلیاها، کارهایشان ناتمام بماند.

قصه تکرار می‌­شود. در رمان ناتمامی، این مضمونِ تکرار در مضمونِ ناتمامی حل می‌­شود. در پایان داستان، هر دو مضمون به هم می‌­رسند و در امتزاجی مقدر، ناتمامی داستان بشر را نشان می‌دهند که دائما در حال تکرار است. این که اول و آخر این کهنه کتاب افتاده است. فرم داستان به مضمون می­رسد و هر دو در یک تقاطع گریزناپذیر در همدیگر حل می­‌شوند. هفت صفحه­ پایانی مانیفست این ایده­ ناظر است. از نظر من پایان داستان با توجه به مضمون، به قول ارسطو گریزناپذیر است و داستان ناتمام نمی­‌ماند بلکه در ناتمامی به پایان می­‌رسد و سرنوشت شخصیت اصلی کاملا واضح، مشخص می­شود.

* نظرتان درباره ضعف تحلیل و استنتاج تجربه‌های زیسته نویسندگان ایرانی در تبدیل شدن به رمان چیست؟ به نظر شما و با توجه به مهاجرت موقت شما، تجربه زیسته نویسنده ایرانی برای خلق رمان چیزی کم از نویسندگان معروف اروپا و آمریکا دارد یا اینکه نه مساله در جای دیگری است؟

یکی از مهم­ترین درخواست­‌های خواننده از یک متن داستانگو این است که شهرزادش اصیل باشد. یعنی قصه­‌گویی چیره‌­دست باشد. همه­ عناصر داستان در نهایت باید لباس قصه را بر تن کند. خواننده همواره از شهرزاد می­‌خواهد: «لطفا داستان خوبی برایم تعریف کن طوری که مرا صاحب تجربه‌ای جدیدی کنی، تجربه‌ای که تاکنون هرگز نداشتم. این تجربه­ جدید خیلی چیزها می‌تواند باشد. مثلا حین خواندن داستانت، مرا به اندیشه­‌ورزی و خرد و حکمت فرابخوان. مرا مهمانِ خودآگاهی کن.

 مرا به دنیای رنگارنگی ببر. جایی که عناصر متضاد همنشین هم‌­اند. بگذار از پارادوکس‌­ها لذت ببرم. بیا و حتا مثلا فضایی درست کن که وقت خواندن داستانت، ترس مرا میخکوب کند، نتوانم سر بچرخانم. آدرنالین خونم را ببر بالا، بالا، بالاتر. یا نه اصلا بلند و عمیق بخندانم آن هم به چیزی که هرگز فکرش را هم نمی­‌کردم، اینقدر خنده‌دار باشد. خنده­‌ای که حتی بعدش اگر تلخ هم شدم، بگویم چه بهتر. احساساتم را با کلمه‌هایت دربار­ه چیزی چنان برانگیز که تاکنون، چنین تاثیری را بر خود ندیده باشم. اصلا عیب ندارد که مرا به گریه بیندازی. آنقدر که از خودم بدم بیاید که چرا  تاکنون بر چنین احوالی گریه نکرده بودم. یک دریچه جدید برایم در نظر بگیر که باز شود به چشم‌­اندازی نو. کاری کن دنیا را از زاویه‌ای دیگر ببینم. خواهش می­‌کنم داستانت را در کلیشه تعریف نکن. من می­‌خواهم در این فضایی که ساخته­‌ای و مرا دعوت کرده‌­ای، همه چیز را بر اساسِ ذهن تو بچینم. مرا به طعمی که قبلا چشیده‌­ام، دوباره مهمان نکن.

بیا و شهرزادی کن و اصلا مرا دور بزن. این لذت‌بخش‌ترین نوعِ جا ماندن است. تنها مغفول ماندنی است که چشیدنش نه هرمان، که لذت ناب در پی دارد. ببین شهرزاد جان من اصلا عاشق این هستم که به ترفند و حیله، دورم بزنی.

تو که شهرزادی می­دانی خوب می­‌دانی وقتی که همه چیز یک متن برای خواننده حدس زدنی باشد، خواننده به لذت بهره بردن از متن نمی‌رسد. می­دانی او منتظر این است که غافلگیر شود. از هر جهتی که غافلگیر شود، لذت متن آغاز می‌شود و صد البته خوشا معنا و راز و رمز پنهان در این غافلگیری. بیا و شهرزاد عزیز من باش!»

تمام اینها را گفتم که بگویم چقدر کار شهرزادی سخت است. این­که پادشاهِ متن را که همانا خواننده است، مجذوب خودت کنی. وقتی خواننده از سر خونت بگذرد و به شیرینی نگاهت کند، یعنی موفقیت نویسنده. به نظر من چنان که در سوال گفتید،  قضیه­ بی‌­میلی خواننده به متن داستانی تولید داخل به ضعف تحلیل و استنتاج تجربه‌­های زیسته نویسندگان برنمی‌­گردد. به نظر من این بی­‌میلی می­‌تواند به خاطر این باشد که نویسنده به آن درخواست­‌هایی که خواننده دارد و من الان چندتای­شان را برشمردم، اهمیت نمی‌دهد. تجربه زیسته و تحقیق و استنتاج باید از چشم خواننده پنهان بماند. برود در زیر متن. خلاقیت شهرزادگونه یعنی استفاده از این تحقیقات و تجربه­‌های زیسته به گونه‌­ای که درخواست­‌های خواننده برآورده سازد نه خواست نویسنده برای خودنمایی را. نویسنده باید قدرت این را داشته باشد که از میان تحقیقات و تجربه­ زیسته و... بی­‌رحمانه زواید را حذف کند و در نهایت ایجاز، اضافات را بزند. حتا به نسبت سی به یک هم بزند. یعنی یک ­سی‌­ام تحقیقاتش را عصاره کند و نامحسوس در رمان بچکاند و آن هم طوری که معلوم نباشد. این کار خیلی سختی است و نویسنده به نسبتِ میزان موفقیت در اجرای این کار، اثرش خواندنی­‌تر و عمیق‌­تر و ماندگارتر می‌­شود. این مرواریدی است که همه­ ما در پی به دست آوردنِ آن، به تاریک­‌ترین و هراسناک‌­ترین اعماق اقیانوس می­زنیم.

منبع: مهر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۶۳۴۹۰۷۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

سخنی در باب محتوای «مست عشق» به کارگردانی حسن فتحی/ تحریف تاریخ به شیک ترین شکل ممکن

به گزارش قدس آنلاین، سالهاست دربارۀ اهمیت اینکه سینمای ایران، پا در گام همکاری با کشورهای دیگر بگذارد و به بازارهای فرهنگی فرامرزی بیندیشد، نوشته‌ایم و بحث کرده‌ایم و اینک فیلمی روی اکران است که با همه فراز و نشیب‌های حقوقی و فنی، بالاخره توانسته است این سد را بشکند و با سینمای ترکیه به عنوان یکی از پررونق ترین و جدی ترین بازارهای هنری منطقه، با حضور بازیگران و عوامل فنی برگزیده دو کشور همکاری نسبتاً موفقی داشته باشد. دومین جنبۀ اهمیت این فیلم، این است که دربارۀ شخصیت‌ها و چهره‌های مهم فرهنگی کشور ما ساخته شده است. ساختن  فیلمی پرفروش که تماشاگران را با زندگی شخصیت‌های مهمی چون مولانا و شمس تبریزی آشنا کند، یکی از غفلت‌های سینمای ایران در همه سالهای اخیر بوده است که این مهم هم انجام شده است و از این منظر باید به حسن فتحی و تیمش تبریک گفت.

چالشی مهم در برابر فیلم‌های تاریخی

ساختن فیلمی که از یک سو به گذشته و تاریخ واقعی بپردازد و از سوی دیگر برای مخاطب کشش داشته باشد، به راستی کار سختی است. فیلم‌های تاریخی ما معمولاً به ملغمه‌ای از جملات ادبی، پند و اندرز و آواز خوانندگان تبدیل می‌شود و داستان ندارند. برای همین است که سختی انتخاب قصه‌ای برای آشنا کردن مخاطب با تاریخ، در سینما و بخصوص سینمای ایران صدچندان است. در این گونه فیلم‌ها، دخیل کردن تخیل و ساختن شخصیت‌ها و مکان‌های خیالی برای جذاب کردن داستان یک چالش مهم است و به همین دلیل است که بیشتر فیلم‌ها و سریالهای ایرانی که درباره تاریخ گذشته سرزمین ما ساخته می‌شود، به تحریف تاریخ (هر کدام در حد و حدودی متهم هستند.) در اینجاست که اهمیت تحقیق و بهره‌مندی از آثار کسانی که با متون و رویدادهای تاریخی آشنا هستند، بیشتر می‌شود. در مورد مولانا و شمس دست ما برای آگاهی از رویدادهای زندگی، شخصیت و تفکرات آنان بسته نیست. اگرچه هنوز برای پژوهش درباره آنها و دوران پرفراز و نشیب زندگی‌شان، راه‌های نپیموده زیاد است اما حداقل می‌توانیم به برخی کتاب ها وپژوهش های صورت گرفته اعتماد کنیم و از نوشته‌های کسانی چون دکتر زرین کوب بهره ببریم. برای انتقال مفاهیمی که مولانا و شمس دربارۀ آنها سخن می‌گویند، به آثاری نیاز داریم که نه تنها درباره ویژگی ها و دوره های زندگی آنها سخن می‌گوید، دوران تاریخی آنها را به خوبی می‌شناسد، جریان‌های معارض فکری و عرفانی موجود را بررسی کرده و برای مخاطب به خوبی روشن می‌کند که اهمیت کاری که مولانا کرده است، چیست. کتاب هایی مانند «پله پله تا ملاقات خدا» که هم روایتی داستانی دارد، هم زبانی ساده و هم از نظر استناد تاریخی شبهه‌ای در آنها نیست.

یک شمس تبریزی مهربان

تیم تولید «مست عشق» به جای اینکه به این روایت درست، پژوهشمند و جامع نگر از داستان مولانا و شمس توجه کند، روایتی از زندگی این دو شخصیت به دست داده است که بیشتر با خوانش ترکیه از مولانا تطبیق دارد. خوانش رایج در ترکیه امروز که اوج آن را در «ملت عشق» الیف شفق(شافاک) می‌توان دید، مولانا و شمس را از بستر تاریخی و مفهومی خود خارج می‌کند و به آنها چهره دو مرد سکولار رمانتیک می‌دهد که همه چیز را در عشق و مهربانی می‌بینند، با مذهبی‌ها در جنگند و جانشان را در این راه می‌دهند و نتیجه همه مبارزه هایشان می‌شود رقص و سماع ( که البته در تیتراژ فیلم به سما تبدیل شده است!). این خوانش هم امروزی است، هم خطری ندارد و هم مولانا و هر شخصیت تاریخی دیگر را به یک سوژه خوب برای تبدیل شدن به یک جاذبه گردشگری و منبعی برای پول درآوردن تبدیل می‌کند. شمس و مولانای «مست عشق»از همین جنسند. این تحریف در شخصیت شمس تبریزی شدیدتر است. آنچه ما از گفته‌هایی که از او باقی مانده است و نوشته‌ها و گفته‌های دیگران و اسناد تاریخی درباره شمس می‌دانیم، با موجودی که در این فیلم به تصویر کشیده شده است، بسیار متفاوت بوده است. به یاد داشته باشیم که شمس شخصیتی تندخو، آشفته و البته مغرور بوده است. شاید آنهایی که «مست عشق» را دیده‌اند تعجب کنند اگر بدانند در داستان ازدواج او با دختر خواندۀ مولانا، کیمیا خاتون، دخترک از ابتدا این ازدواج را خوش نمی‌داشت و هرگز دلش با شمس که چهل سال از او بزرگ تر بود و شخصیتی بی ثبات داشت، صاف نشد و البته اینکه بنا بر برخی روایت‌ها متهم اصلی مرگ یا بهتر بگوییم قتل این دخترک بی نوا همین شمس تبریزی است.

جلال‌الدین محمد تهرونی

برای داستانی کردن تاریخ و تبدیل آن به یک قصۀ جذاب، یکی از راه ها این است که وقتی قصه‌ای جذاب نداریم، از دل واقعیت های تاریخی قصه‌ای بیرون بکشیم و «مست عشق» هم همین کار را کرده است؛ خلق یک داستان معمایی و پلیسی دربارۀ مرگ شمس تبریزی. این تهمید البته داستان را جذاب کرده است و مخاطب را به دنبال خودش می‌کشد اما تاریخ را به شکل عجیب و غریبی به شکلی در می‌آورد که کارگردان و نویسنده دلشان می‌خواهد. برای مثال وقتی یک کارآگاه برای حل ماجرای گم شدن شمس خلق می‌کنیم، او باید وظیفه خودش را به پایان برساند و در «مست عشق» سرنوشت شمس تبریزی روشن می‌شود اما سوال اینجاست که اگر همه چیز به همین خوبی و خوشی به پایان رسیده است، چرا مولانا در تمام سالهای بعد از شمس، فراق او را به صورت شعر فریاد می‌زده و از در و دیوار میپرسیده که شمس کجاست و چه شد؟ مشکل اصلی بیرون کشیدن داستانی از دل داستان شمس و مولانا این است که تاریخ را هم مجبوریم جا به جا کنیم و برای قونیه اداره شهربانی بسازیم که در اوج درگیری سلجوقیان روم با یکدیگر و در حالیکه آنان زیر فشار خردکنندۀ ایلخانان مغول و اختلافات داخلی درحال فروپاشی بودند، نگران درویشی بدزبان باشند که گم شده است، همین جا به جایی‌های تاریخی و انتقال دادن گذشته‌ای دور به امروز، باعث می‌شود که مولانا هم در کودکی با پدرش با لهجه تهران سخن بگوید!

آرش شفاعی

دیگر خبرها

  • کتاب‌هایی که اگر فیلم شوند، پرفروش می‌شوند
  • باید و نبایدهای کتاب دینی برای بچه‌های امروز
  • نویسنده و پژوهشگر کرمانی درگذشت
  • محمدعلی علومی درگذشت + سوابق
  • محمدعلی علومی، نویسنده و پژوهشگر درگذشت
  • ویدیوی جالب آقای خواننده در کنار عشق زندگی‌اش!
  • جای خانواده‌های این جانبازان در بهشت است
  • ببینید | ویدیوی جالب آقای خواننده در کنار یک زن؛ رونمایی از عشق زندگی‌اش!
  • سخنی در باب محتوای «مست عشق» به کارگردانی حسن فتحی/ تحریف تاریخ به شیک ترین شکل ممکن
  • چهره‌هایی که نمی‌دانستید صداپیشگی هم کرده اند