Web Analytics Made Easy - Statcounter

رکنا: مجید دو روز بود رفته بود سوریه و ما نمی دانستیم. دوستانش تازه می آمدند اجازه اش را بگیرند در حالی که رفته بود و ما هم اجازه نمی دادیم. دو روز بعد پدرش به پادگان تهرانسر رفت و متوجه شد مجید رفته است.

دیروز جمعه ۶ بهمن ماه؛ گروهی از فعالان گروه دیدار، به دیدار خانواده شهید مجید قربانخانی رفتند. شهید مدافع حرمی که هنوز پیکرش به خانه برنگشته است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

.. آنچه در ادامه می‌خوانید، گزارش خبرنگار از این دیدار است.مادر مجید:

* خواهر نمی‌خواهم!

مجید متولد ۶۹ بود. وقتی خواهر کوچکش به دنیا آمد دلش می‌خواست پسر باشد، می‌گفت: خواهر دوست ندارد و برادر می‌خواهد. اجبار کرده بود خواهرش را علیرضا صدا کنیم تا یک ماه به همین منوال بود که مادرم گفت: نمی‌شود اسم پسر روی دختر بماند! برای همین اسم دخترم را عطیه گذاشتیم که همین باعث عصبانیت مجید شده بود. اما کم کم کنار آمد تا جایی که خیلی روی خواهرش غیرت داشت.

* با دمپایی وسط پادگان!

تفنگ خیلی دوست داشت هرچه پول تو جیبی جمع می‌کرد تفنگ می‌خرید. تا کلاس پنجم دبستان باید با او به مدرسه می‌رفتم و می‌ماندم تا مدرسه تمام شود و برگردانمش خانه. خیلی به من وابسته بود. بعد از دبیرستان، باید خدمت سربازی می‌رفت. اصلا دوست نداشت. به هر دری زد که محل خدمتش تغییر کند. در نهایت هم در پرند خدمت کرد. وقتی هم که خدمت رفت حرف گوش نمی‌داد. به جای پوتین با دمپایی در پادگان می‌گشت که با این کار‌ها فرمانده اش را ناراحت می‌کرد. اگر قرار بود در برف پست دهد زنگ می‌زد خانه که من در برف نمی‌مانم. ما تماس می‌گرفتیم و خواهش می‌کردیم نگذارند در برف نگهبانی دهد. همین چیز‌ها بود که باعث تعجبمان می‌شد وقتی می‌خواست سوریه برود.* تاسیس قهوه خانه

بعد از سربازی قرار شد مشغول کار شود. پدرش در بازار Store آهن مغازه داشت، اما نمی‌خواست پیش او کار کند. می‌گفت: یا رانندگی یا کار پشت میز نشینی. دایی اش وانتی به او داد و در شهرداری یکی از مناطق تهران مشغول شد. بعد از مدتی تصمیم گرفت قهوه خانه بزند. خیلی اهل قهوه خانه بود. هر شب قهوه خانه می‌رفت. حتی مدتی در یکی از قهوه خانه‌های کن و سولقان کار می‌کرد. پدرش بسیار از قلیان کشیدن او بدش می‌آمد و یک بار او را دعوا کرد که باعث شد مجید دو شب خانه نیاید و در ماشین بخوابد، اما همین دو شب مجید که خیلی مهربان بود و بدون ما نمی‌توانست غذا بخورد. برای ما غذا می‌خرید و می‌فرستاد که مثلا با هم غذا بخوریم. بالاخره به خانه برگشت و پدرش هم راضی شد که قهوه خانه بزند. قهوه خانه خوبی زد و همه مایحتاج آن را تأمین کردیم. خیلی مردمدار بود. هفته‌ای دو بار نیمه شب ما را بیدار می‌کرد که کله پاچه خریده است.

* قلیان، بس!

خواستگاری هم برایش رفته بودیم. آن زمان سوریه بود. آخرین جملات پدرش در آخرین مکالمه با مجید هم همین بود که پسر طوریت نشود؛ می‌خواهم برایت زن بگیرم؛ که او هم اطمینان داده بود که طوریم نمی‌شود و بر می‌گردم. یک سال قبل از سوریه رفتنش کربلا رفته بود و آنجا از امام حسین (ع) خواسته بود آدم شود و وقتی بازگشته بود حتی قلیان کشیدن را هم کنار گذاشته بود.

*همیشه چاقو در جیبش بود

پیش از سال ۹۳ که مجید به کربلا سفر کرد پسر خیلی شری بود. همیشه چاقو در جیبش بود. خالکوبی داشت. خیلی قلدر بود و همه کوچکتر‌ها باید به حرفش گوش می‌دادند. اما بعد از سفر کربلا تغییر کرد. شاید اهل نماز نبود، اما شهادت روزی اش شد، چون به بچه یتیم رسیدگی می‌کرد و دست فقرا را می‌گرفت و به پدر و مادر خیلی احترام می‌گذاشت.* از آلمان به سوریه!

زمانی آمد و اصرار کرد می‌خواهد برود آلمان و کار کند. تصور می‌کرد اگر بگوید سوریه ما اجازه نمی‌دهیم و اگر بگوید آلمان ما مشکلی نداریم. من خیلی مخالفت کردم و گفتم نباید آلمان برود. مدتی بود شب‌ها خیلی دیر می‌آمد. شرایطش به گونه‌ای بود که حتی تصور می‌کردیم با دختری دوست شده و دیر می‌آید یا با رفقایش جایی می‌رود. اما بعد‌ها فهمیدیم که برای آموزشی اعزام به سوریه می‌رفته است.

* هیئتِ شهیدساز

مرتضی کریمی پاسداری بود که به قهوه خانه مجید می‌رفت و آنجا با هم آشنا شده و رفاقت پیدا کرده بودند. همین رفاقت هم فکر رفتن به سوریه را به سر مجید انداخت. یک شب مجید به دعوت مرتضی هیئتی رفت که در آن درباره مظلومیت حضرت زینب (س) در سوریه گفته شد که بعدا گفتند مجید آن شب در آن هیئت خیلی تحت تأثیر قرار گرفت. ۴ نفر از آن‌هایی که همان شب در آن هیئت بودند بعدا در سوریه به شهادت رسیدند و مجید یکی از آن‌ها بود.

*راهی بیمارستان شدم

بالاخره یک شب مجید آمد گفت: می‌خواهد برود سوریه. اجازه ندادم و آنقدر ناراحت شدم که حالم بد شد و مرا بیمارستان بردند.

* یک اصفهانی برای پسرم کتاب نوشت

شهادتش روی رفقایش خیلی تأثیر گذاشت. مرسوم بود که هر یک از پسر‌های محل لقبی به خود می‌دادند، اما بعد از شهادت مجید، لقب همه آن‌ها "شهید" شده است. نویسنده‌ای اصفهانی هم کتابی درباره مجید نوشت که اخیرا رونمایی شد و می‌گفت: از او حاجت گرفته است. حالا بعد از انتشار کتاب، داستان‌های دیگری از مجید از جا‌های دیگر نقل شده که قرار است در چاپ بعدی ۵۰ صفحه به کتاب اضافه شود.

* یکی را شفا داد

بعد از شهادتش کسی آمد گفت: چند شب است خواب مجید را می‌بیند. من درد شدیدی در ناحیه گردن و سر داشتم او به من گفت: مجید در خواب به او گفته به مادرم بگو با پتوی من بخوابد. وقتی با پتوی او خوابیدم دردهایم از بین رفت حتی MRI مجدد گرفتم، اما هیچ اثری از عوامل درد نبود.

*یک هفته بعد شهید می‌شوم

مجید خیلی تغییر کرده بود. روزی به من گفت: یک خودکار به من بده. گفتم چه می‌کنی؟ خوابی دیده بود که تعریف نمی‌کرد. با آهنگی گریه می‌کرد. به زن‌دایی‌اش گفت: اگر من بروم و برنگردم چه؟ از طریق یکی از آشنا‌ها زنگ زدیم جایی به ما گفتند خیالتان راحت، همه راه‌ها برای خارج رفتن مجید بسته شده و نمی‌تواند سوریه برود. شهید فرامرزی را آورده بودند بهشت زهرا برای تشییع، ما هم رفته بودیم. به عمه اش گفت: عمه من خواب حضرت زهرا (س) را دیده ام و دو هفته دیگر من هم پیش فرامرزی ام. حضرت گفته اند یک هفته بعد از اینکه سوریه بروم شهید می‌شوم.

*مجید باید برگردد وگرنه اینجا را آتش می‌زنم!

مجید دو روز بود رفته بود سوریه و ما نمی‌دانستیم. دوستانش تازه می‌آمدند اجازه اش را بگیرند در حالی که رفته بود و ما هم اجازه نمی‌دادیم. دو روز بعد پدرش به پادگان تهرانسر رفت و متوجه شد مجید رفته است که به فرمانده آنجا گفت: مجید باید برگردد وگرنه اینجا را آتش می‌زنم. به حاجی گفتند او را بر می‌گردانند. شب، مجید عکس‌هایی از حضورش در حرم برای خواهرش فرستاد و گفت: این‌ها ذخیره آخرت من است. آخر توانستیم با او تماس بگیریم که خیلی ناراحت شد از پیگیری زیاد ما و گفت: طوریش نمی‌شود. بعد از آن هر لحظه زنگ می‌زد و در جریان حالش بودیم.

* اگر چغندر بخورید شهید می‌شوید!

یک شب چغندر پخته بودند که مجید گفته اگر این را بخورید شهید می‌شوید. بعضی از آن‌ها نخورده بودند. همه آن‌هایی که خورده بودند شهید شده بودند و آن‌ها که برگشته اند امروز خیلی ناراحت بودند.

*بچه ۱۷ ساله که در کما بود را شفا داد

سجاده مجید هنوز بعد از ۲ سال بوی حرم حضرت رقیه (س) را می‌دهد. بچه ۱۷ ساله که در کما بوده را شفا داده است.

پدر مجید:

* ۱۴ نفر را جدا کرد

سیزده دی ماه رسید سوریه. مجید در خان طومان مسئول غذا و پشتیبانی بود. حتی یکی از همرزمانش می‌گفت: غذای خودش را نمی‌خورد و به بقیه می‌داد. همیشه به بقیه می‌گفت که او را هم خط ببرند. روز آخر بعد از یک هفته گفت: امشب شب آخر است، مرا هم با خود عملیات ببرید. یکی از فرماندهان خواب می‌بیند که یک گروهی در حرم حضرت زینب صف کشیده اند. یک خانم سه ساله آمد ۱۴ نفر از این گروه را جدا کرد و گفت: شما‌ها یک قدم جلو بیایید. همه آن ۱۴ نفر هم شهید شدند.

* از ۱۴ نفری که آن جلو شهید شدند فقط ۵ پیکر برگشت

عملیاتشان در خان‌طومان با چچنی‌ها بود. مجید چند بار حمله می‌کند و چند نفر از آن‌ها را می‌زند. آن‌ها فرار Escape می‌کنند. از ایرانی‌ها می‌ترسیدند. خلوت می‌شود و نیرو‌های ایرانی خیلی جلو می‌روند. جبهه النصره با ۱۵ ماشین پدافند به سمت آن‌ها می‌روند و آن‌ها را محاصره می‌کنند که جز کلاش چیزی با خود نداشتند. خمپاره زن آن‌ها هم شهید شده بود. تا ساعت ۱۰ روز ۲۱ دی ماه زنده بودند و بعد شهید می‌شوند. آخرین تماسش با ما هم ساعت ۷ بود. قرار بود نیرو‌های ارتش سوریه هم عملیاتی کنند، اما نکردند. زخمی‌ها خود را عقب کشیدند، اما از ۱۴ نفری که آن جلو شهید شدند فقط ۲ پیکر برگشت و ۳ پیکر هم بعد از ۶ ماه برگشت، اما بقیه برنگشتند.*مجید از همه جلوتر بود

یکی از رزمندگان می‌گوید مجید از همه جلوتر بود. مرتضی رفته بود مجید را برگرداند که موشکی به ماشین او اصابت کرده و تکه تکه می‌شود. یک شهرام نامی هم بود که قضیه را دیده بود؛ می‌گفت: پهلوی مجید تیر خورده بود. چند چچنی را هم زده بود، اما بعد نیرو‌های جبهه النصره به او تیر خلاصی زده و پیکرش را پشت تویوتا انداختند و بردند. بی بی سی بعدا چهار نفر با اسم و عکس معرفی کرد. مجید و مرتضی کریمی و مصطفی چگینی و محمد آژنگ را اعلام کرد.

*حضرت زینب (س) پاکش می‌کند!

یکی از فرماندهان می‌گفت: مجید وضو می‌گرفت و همه دست و بالش خالکوبی بود که فرمانده به او گفته بود مجید این کار‌ها چیه آخه. گفت: حضرت زینب (س) فردا پاکش می‌کند. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:

تجاوز وحشیانه دوقلوها به دختر جوان تهرانی / شهروز و کامران به شلاق و تبعید محکوم شدند + عکس

تجاوز هولناک به کودک 7 ساله در پایان کلاس قرآن + عکس

دستگیری مهدی مظلومی کارگردان در مرز زمینی آستارا + عکس

جزییات قتل زن جوان پاکدامن توسط جوان 19 ساله ای که درخواست ارتباط شیطانی داشت / در تفت یزد رخ داد + عکس

شکنجه جنسی دختر 20 ساله در خلوتگاه زن و مرد دیوانه + عکس

جسد سارا داخل چمدان پیدا شد / شوهر سابقش اعتراف کرد و ..! +عکس

وقتی به خانه برگشتم 2 مرد نقابدار از خانه خارج شدند / زنم را در وضعیت هولناکی دیدم و ..! + عکس

دسیسه زن جوان خائن برای شوهر‎ بی نوا / با مردی ارتباط شیطانی داشتم تا اینکه ..!+ عکس

گفتگو با همدست شیطان / 6 پسر بچه تهرانی را به خلوتگاه کشاندم و ..! +فیلم و عکس

پلیس تهران در تعقیب 2 برادر به خاطر قتل مدیرعامل یک شرکت خودرویی‎ + عکس محل قتل

شهین 14 ساله بود که از مدرسه اخراج و 3 سال بعد در ارتباط خیابانی باردار شد!

پیکر شهید امیر باصره تکاور شهید ناوشکن دماوند پیدا شد + عکس

زن شوهردار به ساسان پول می داد تا دوستی کثیف شان قطع نشود و..!

منبع: رکنا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.rokna.net دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «رکنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۶۸۴۲۱۳۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

روایت دختران حاج قاسم از اصفهان تا خانه پدری

ما دختران و مادران اصفهانی برای این انقلاب و سردمدارانش می‌خواهیم غوغا به پا کنیم، می‌خواهیم به دشمنان بگوییم که از شهادت هراس نداریم و برای رسیدن به آن هرکاری می‌کنیم؛ بهتر است این‌طور بگویم که به کرمان رفتیم تا به دشمنان ثابت کنیم امنیت کشور ما با کارهای شما به خطر نمی‌افتد.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، ما دختران و مادران اصفهانی برای این انقلاب و سردمدارانش می‌خواهیم غوغا به پا کنیم، می‌خواهیم به دشمنان بگوییم که از شهادت هراس نداریم و برای رسیدن به آن هرکاری می‌کنیم؛ بهتر است این‌طور بگویم که به کرمان رفتیم تا به دشمنان ثابت کنیم امنیت کشور ما با دو تا بمب به خطر نمی‌افتد؛ تا زمانی که ما نوجوانان و جوانان به همراه مادران غیورمان در میدان هستیم، نمی‌گذاریم به وجبی از این خاک نگاهی چپ بیفتد.

زیارت کرمان پر از برکت و همراه با خاطرات خوش معنوی و زمانی برای همدلی است؛ در این هنگام آموختم که جز گفتن شکر در مواقع سختی چیزی بر زبانم جاری نباشد چراکه ما دختران حاج قاسم و پای کار این مکتب هستیم؛ سفرمان را از بهشت روی زمین اصفهان یعنی گلستان شهدا آغاز کردیم؛ ساعاتی پیش از حرکت همه با کوله پشتی‌های سبک اربعینی یکی یکی در خیمه جمع شدیم، بر سر مزار شهدای عزیزمان شهید زاهدی، خرازی، کاظمی و هم رزمانشان رفتیم و اذن رفتن خواستیم.

ساعت موعد فرا رسید و به سوی مقصد راهی شدیم؛ در طی مسیر با سربندهای یازهرا (س)، لبیک یا خامنه‌ای، یا علی‌اصغر و عکس‌هایی از شهیدان خرازی، همت، زین‌الدین، کاظمی و… را به شیشه اتوبوس زدیم تا وجود آن‌ها را کنار خودمان و در طول مسیر حس کنیم؛ کتاب می‌خواندیم، با همسفری‌ها درمورد شهدا، مکتب حاج قاسم، آرمان کشور و مواردی مختلفی صحبت می‌کردیم و سعی داشتیم بهتر به معنویات خود بپردازیم.

پنجشنبه صبح برای اقامه نماز جماعت بیدار شدیم، عجب صحنه‌ای بود و چه جمعیتی از استان اصفهان آمده بود، بیش از چهل اتوبوس و این لحظات آماده می‌شدیم برای آن اجتماع پرشور؛ چفیه‌ها را سر می‌کردیم و یکی یکی با نظم خاصی کنار هم و پشت‌سر هم می‌نشستیم. خادمان پرچم‌هایی با شعار «فلسطین کلید رمزآلود فرج است» و عکس زیبا حاج قاسم را به دست‌مان می‌دادند تا در مراسم با افتخار آن را دست گرفته و بالا ببریم.

همه جمع شدیم و معرکه بزرگ و حماسی مادر دختری در مصلی کرمان طنین گرفت؛ همه باهم یک صدا شعار می‌دادیم و می‌گفتیم: «حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست، وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد و…» عجب صحنه‌ای بود، چقدر دلنشین و پرغرور بود؛ آری باید بگویم که مردم و زنان میهن من چنین دلاوران غیوری هستند که همچون زینب کبری نمی‌گذارند علم این امت و ملت زمین بماند و خود به دل معرکه می‌زنند.

آرام آرم باید برای رفتن به بیت آماده می‌شدیم؛ بار خود را سبک کردیم، برای بغل دستی خود به یاد شهدا و با مداحی «حسین حسین میگیم می‌رویم کربلا» سربند برای هم بستیم، علم یا زهرا، یا مهدی و… را به دست گرفتیم، مداحی در باند پخش شد و پیاده‌روی ما از مصلی تا بیت آغاز شد؛ عجب قاب دشمن سوزی بود، عجب اتحادی بین‌مان موج می‌زد؛ چه مسیری را طی کردیم تا رسیدیم به بیت؛ آسمان اشک شوق می‌ریخت، خیابان‌ها بوی خاک و گل گرفته بودند، جمعیت دو هزار نفره ما ازدحامی را به وجود آورده بود که جای سوزن انداختن نداشت...

به بیت‌الزهرا (س) رسیدیم، جایی که حاج قاسم آن را به عشق حضرت فاطمه ساخت و در آن برای پرورش امت و اسلام، مراسم و فعالیت‌های مختلفی را انجام می‌داد؛ چه جایی بود، چه معنویتی داشت، چه حس و حالی در آن نهفته بود، گویا به چند مکان به طور هم‌زمان سفر کرده بودم… از گلیم پهن شده آبی رنگ زیبا که وصف حال دیدارهای رهبری را داشت گرفته تا فرش حرم امام حسین، حضرت زینب و ضریح قدیمی حضرت رقیه که اطراف تابوت حاج قاسم، همرزمش و شهید گمنام قرار گرفته بود.

پس از گذشت ساعاتی در این بیت نورانی، نوبت به نقطه متفاوت سفر می‌رسد؛ قرارمان ساعت عاشقی ۱:۲۰ در گلزار شهدای کرمان بود؛ همه اتوبوس‌ها آرام آرام رسیدیم که در بدو ورود توفیق دیدار شهید گمنام ۱۹ ساله نصیب‌مان شد؛ چه مهمانی‌ای بود آن شب… جوانی گمنام و هم سن و سال ما به استقبالمان آمده بود و چه لحظه‌ای از این زیباتر؟!ته دلم می‌گفتم «حاجی خوب بلده از دختراش استقبال کنه! شکلات، شیرینی پنجره‌ای، کیک، چایی و…؛ الحمدلله که چنین پدری دلسوز و مهربانی داریم.»

در بین برنامه‌ها یادی کردیم از دختر کوچولویی که به گلزار شهدا رفته بود تا شکلات پخش کند و برای سردار هم شکلات برد و سردار شکلات را با دستان خود در دهان نگین گذاشت؛ آری آن شب نگین هم میزبان ما بود و چقدر گریه کردیم با گریه‌هایش و چه خاطراتی مرور شد...

دقایقی بر سر مزار رفتیم و خوب درد و دل این روزهایمان را برای حاجی گفتیم، عاقبت بخیری خواستیم، توفیق شهادت و…. پس از زیارت مزار او، نوبت به زائرانش رسید و همه ما به‌دنبال مزار دختر کاپشن صورتی با گوشواره قلبی می‌گشتیم؛ مزاری که خیلی بزرگ نبود، حوالی قد و قواره یک دختر نحیف ۱.۵، ۲ ساله؛ چه صحنه‌ای بود، چقدر دردناک بود، فکر من پیش آن مردی بود که کل خانواده‌اش را در یک روز از دست داده و در آن لحظات ما بودیم که با دلی جا مانده در گلزار شهدا کرمان راه افتادیم و به اصفهان آمدیم…

کد خبر 750958

دیگر خبرها

  • دلیل عدم تمدید قرارداد ستاره WWE قلدری بود!
  • روایت دختران حاج قاسم از اصفهان تا خانه پدری
  • پیام رهبری به خانواده سردار ترور شده در سوریه
  • مراسم تشییع جانباز سرافراز، سردار ایاف در مشهد برگزار شد
  • رئیس مجلس عروج سردار سید مجید ایافت را تسلیت گفت
  • مراسم تشییع جانباز سرافراز؛ سردار ایاف در مشهد برگزار شد
  • دستان مطمئن ژاپن را به المپیک برد
  • راز جسد بدون سر با خالکوبی ستاره فاش شد
  • کارآگاه بازی برادر مقتول برای یافتن سر جسد و شناسایی قاتل | راز جسد بدون سر با خالکوبی ستاره فاش شد
  • اجتماع بزرگ صادقیون در مشهد برگزار شد