پایان فرار ۱۰ ماهه پسر جنایتکار
تاریخ انتشار: ۳ اردیبهشت ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۸۲۰۱۱۷۱
به گزارش ایران، متهم درحالی که دستبند به دست و زنجیر به پاهایش قفل شده بود وارد شعبه سوم دادسرای امور جنایی تهران شد. 28 فروردین سال گذشته بود که پدرش را با ضربات چاقو به قتل رساند و بعد از آن فراری شد. تصویر و مشخصات پسر 21 ساله در اختیار کلیه واحدهای گشت قرار گرفت. اما هیچ رد و سرنخی از پسر جوان در دست نبود تا اینکه هفته گذشته مادر کوروش به اداره آگاهی رفت و اطلاعاتی را در اختیار تیم جنایی قرار داد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
با اطلاعاتی که زن میانسال در اختیار کارآگاهان قرار داده بود، بررسیها برای یافتن کوروش ادامه یافت و درنهایت پسر جوان در کمپی در نزدیکی جاجرود شناسایی و دستگیر شد. او در همان تحقیقات اولیه به قتل اعتراف کرد و از جنایت ابراز پشیمانی کرد.
زندگی در کلبه چوبی
کوروش در گفتوگویی درخصوص انگیزهاش از جنایت و زندگی مخفیانهاش گفت.
چرا پدرت را به قتل رساندی؟
قصد کشتن او را نداشتم. روز حادثه پدرم را در خیابان دیدم و از او پول خواستم. عصبانی شد و شروع به داد و بیداد کرد. از زمانی که معتاد شده بودم مدام از او پول میگرفتم و همین مساله پدرم را اذیت میکرد. آن روز پدرم از من خواست ترک کنم اما اصلاً به او توجهی نکردم. بعد از یک ساعت به خانه برگشتم. خانه ما قدیمی است و داخل راه پلهها دوباره با پدرم بحثم شد. در این درگیری او که بالای پلهها ایستاده بود پایش را روی گردن من گذاشت و نزدیک بود خفه شوم. من هم با چاقوی کوچکی که از جیب پدرم افتاده بود چندین ضربه به او زدم و از خانه فرار کردم.
بعد از جنایت کجا رفتی؟
سوار موتورم شده و به یکی از شهرهای شمالی کشور رفتم. البته آن موقع نمیدانستم که پدرم فوت کرده است.
کی متوجه شدی؟
5 روز بعد از جنایت با خانوادهام تماس گرفتم و گفتند که پدرم کشته شده است.
در مدتی که متواری بودی چه میکردی؟
در کلبه چوبی در شمال زندگی میکردم و برای تامین هزینه زندگیام با موتور کار میکردم و گاهی اوقات هم ضایعات میفروختم.
چه شد که تصمیم گرفتی به تهران برگردی؟
عذاب وجدان، لحظهای رهایم نمیکرد. مدام خواب پدرم را میدیدم. نمیتوانستم تحمل کنم. از طرفی میدانستم که پدرم دوست داشت من ترک کنم. برای جبران کاری که با پدرم کرده بودم میخواستم ترک کنم تا شاید کمی عذاب وجدانم کم شود. به همین دلیل به تهران آمدم و در کمپی بستری شدم.
به دنبال اظهارات پسر جوان، به دستور بازپرس سجاد منافی آذر پرونده برای تکمیل تحقیقات، در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت قرار داده شد.
منبع: الف
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.alef.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «الف» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۸۲۰۱۱۷۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسی/ ۲۰ بار مچ شوهرم را با زنهای غریبه گرفتم
به گزارش خبرآنلاین، زن ۳۲ سالهای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعبالعلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت میکرد و ما مشکل مالی نداشتیم.
همشهری در خبری نوشت:مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن میگفت و با حسرت از گذشتهاش یاد میکرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچگاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خالهام ارتباط بسیار صمیمانهای داشتم تا اینکه عاشق پسرخالهام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان میداد و رابطهاش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار میکرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.
هنوز آخرین سال دبیرستان را میگذراندم که روزی مادر و خالهام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری میکردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشهگیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.
با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفتهای مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.
هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. اینگونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار میرفتم و به بخت سیاه خودم میگریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمیرفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحتهای اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.
در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبهای ارتباط دارد و به من خیانت میکند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمیکند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.
با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار میدانستم به گونهای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی میکرد. من هم اهمیتی نمیدادم و دیگر برایم رفتارهایش بیمعنی بود.
روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخالهام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام میدادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.
با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمیخواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانتهای همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت میکردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقهای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخالهام میدانستم.
حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمدهام.
با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسیهای قانونی و مشاورهای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
۲۳۳۲۱۷
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1903119