راز ۲۰ ساله زنی که مورد آزار جنسی قرار گرفته بود
تاریخ انتشار: ۹ اردیبهشت ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۸۲۹۶۵۱۲
روزنامه خراسان نوشت:او گفت: سال ها قبل زمانی که هشت سال بیشتر نداشتم پدرم به خاطر جرمی که مرتکب شده بود به حکم قانون روانه زندان شد. از آن روز به بعد مادرم مجبور بود برای تامین هزینه های زندگی در بیرون از منزل کار کند. آن زمان وقتی از مدرسه به خانه باز می گشتم تنها در خانه می ماندم و هیچ همبازی نداشتم به همین دلیل مادرم از تنهایی من احساس نگرانی می کرد و برای آن که خیالش از طرف من راحت شود مرا به یکی از دوستانش می سپرد که مدت کوتاهی بود با او و همسرش آشنایی داشت وقتی مادرم سر کار می رفت مرا نیز راهی منزل آن زوج جوان می کرد که در همسایگی ما سکونت داشتند اما بدبختی و تباهی روزگار من از آن جایی آغاز شد که شوهر آن زن مردی هوسران بود و به دور از چشم همسرش مرا مورد آزار و اذیت قرار می داد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
او برای آن که کارهای کثیفش لو نرود مرا با تهدیدهای مختلف مانند بریدن گوش به شدت می ترساند تا چیزی به مادرم نگویم. از سوی دیگر روح و روانم به شدت آسیب دیده بود به طوری که وقتی در خانه با او تنها می شدم همه بدنم به لرزه می افتاد و از شدت ترس زبانم بند می آمد با وجود این نه تنها این راز را در سینه ام پنهان کردم بلکه از یادآوری آن نیز وحشت وجودم را فرامی گرفت و من هیچ گاه درباره این حوادث تلخ با کسی سخن نگفتم.
سال ها از این ماجرا گذشت و با آزادی پدرم از زندان از آن محله نقل مکان کردیم اما ترس از جنس مخالف هیچ وقت مرا رها نمی کرد تا این که «پرویز» به خواستگاری ام آمد. او جوانی با اخلاق، با وقار و زحمت کش بود. با آن که در دو راهی تردید برای ازدواج قرار داشتم اما با اصرارهای خانواده ام درحالی تصمیم به ازدواج با پرویز گرفتم که علاقه قلبی به او پیدا کرده بودم. اما صحنه های وحشت دوران کودکی رهایم نمی کرد و من از رفتارهای شخصی با همسرم دلهره داشتم تا جایی که رفتارهای نامتعارف من دیگر برای همسرم قابل تحمل نبود و همین موضوع به کشمکش های خانوادگی و درگیری و مشاجره انجامید. این اختلافات در حالی شدت می گرفت و پایه های زندگی ام را می لرزاند که من همچنان آن راز ۲۰ ساله را در سینه ام پنهان کرده بودم اما وقتی همسرم دیگر از من ناامید شد و تقاضای طلاق داد تصمیم گرفتم با کمک مشاور کلانتری و مراجعه به روان پزشک از شر این راز هولناک برای همیشه راحت شوم و به زندگی عاشقانه با همسرم ادامه بدهم.
شایان ذکر است، پرویز بعد از شنیدن ماجرای تلخ همسرش، بلافاصله دادخواست طلاق را پس گرفت تا برای رهایی روحی همسرش از حادثه ۲۰ سال قبل با کمک روان پزشک و مشاور اجتماعی در کنار او قرار گیرد.
منبع: پارسینه
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.parsine.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «پارسینه» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۸۲۹۶۵۱۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عروس بزرگ امام چرا همسرش را «داداش» صدا می زد؟ /آقا مصطفی اصلا از وضعیت نجف راضی نبود /او نمی خواست مثل بقیه پوشیه بزنم
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، صبح روز ششم اردیبهشت ۱۴۰۳، خبر فوت معصومه حائری یزدی همسر آیتالله سید مصطفی خمینی، دختر آیتالله شیخ مرتضی حایری یزدی و عروس ارشد امام (ره) منتشر شد.
آن طور که عصر ایران روایت کرده است؛ از نکات شگفتآور زندگی خانم حایری این که به رغم آن که عروس ارشد امام خمینی و منتسب به یک خاندان بزرگ و مشهور روحانی دیگر هم بود زندگی بسیار عادی و گاه توام با سختی و رنج داشته است.
او شیفته سید مصطفی خمینی بود و خاطرات هجران او را با اشک بیان میکرد و همچون اعضای خانواده امام که آقا مصطفی را «داداش» خطاب میکردند او هم عادت کرده بود همسرش را این گونه خطاب و حتی بعد از فقدان چنین یاد کند.
او در خاطره ای دیگر که جماران منتشر کرده، درباره همسرش گفته بود؛« آقا مصطفی مثل بقیه آخوندها و روحانیون نبود و خیلی مدرن و امروزی بود و مثل برخی از روحانیون در خیلی از مسائل و موضوعات از جمله حجاب، سختگیری نمیکرد و به من نمیگفت این جوری رو بگیر و یا آنگونه که در میان زنان نجف، بهخصوص زنهای روحانیون متداول و متعارف بود، از من نمیخواست مثل آنها پوشیه بزنم؛ ولی دیگران در این زمینه سختگیری میکردند و اگر بدون پوشیه بیرون میآمدیم، به امام خبر و گزارش میدادند. یادم هست یک روز که پوشیهام را روی صورتم نینداخته بودم، یک روحانی دنبالم آمد و گفت پوشیهات را روی صورتت بینداز، اما من اعتنا نکردم و به راهم ادامه دادم، ولی او دست بردار نبود و تا درب منزل مرا تعقیب کرد و به دنبالم آمد و خانه را شناسایی کرد و بعداً قضیه را به حاج آقا مصطفی گفت، اما حاج آقا مصطفی که اصلاً به این چیزها اعتقاد نداشت، به جای این که دل به دل او بدهد، چند تا بد و بیراه به او گفت. آقا مصطفی اصلاً از وضعیت نجف راضی نبود و میگفت اگر به خاطر امام نبود، در اینجا نمیماندم و به ایران برمیگشتم؛ البته جدا از وضعیت امام، خود ایشان هم اگر به ایران میآمد دستگیر میشد.»
2727
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1900022