Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری برنا؛ علیرضا  درحال تمیز کردن میزهای آشپزخانه بود که به سمتش رفتم. آمده بودم که قصه زندگیش را بشنوم. تا مرا دید گفت: «این هفته نوبت من است که میز را بعد از غذا خوردن تمیز کنم.» یک ماه و بیست روز بود که به این خانه آمده بود. وقتی آمد کوله بارش زندگی تلخی بود که از  روز تولد تا همان روز که چند ماه از 16 سالگی‌اش می‌گذشت با خود همراه داشت.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

گفتن از زندگیش را اینگونه آغاز کرد: «ده ساله بودم که در شلوغی‌های چهارشنبه سوری گم شدم.  از کرج به تهران فرار کرده بودم.  سه ساله بودم که مادر از پدر جدا شد و من ماندم و پدری که از همه بیشتر شیشه را دوست داشت، شیشه‌ای که وقتی وارد بدنش می‌شد دیگر فراموش می‌کرد پسری دارد و من می‌ماندم و دنیای تنهایی خودم و دیوارهای خانه‌ای که از آن متنفر بودم. چند سال بیشتر نتوانستم آن خانه را تحمل کنم وخیلی زود به جمع نوجوانان خیابان گرد تهران پیوستم. »

 علیرضا با پوزخند ریز تلخی گفت: « دیگر حتی یادم نیست خانه‌مان کجای شهر کرج بود. انگار یک قرن است از آن خانه رفته ام.»

«چند ماه قبل از 17 سالگی این خانه را پیدا کردم. درست 7 سال بعد از آواره شدن در خیابان و ساکن جوی ها و زیر پل‌های تهران شدن. درستش را بگویم من این خانه را پیدا نکردم؛ صاحبان این خانه مرا یافتند و از روزگار سیاه به این روزهای از تیرگی دور شده مرا هدایت کردند.»

«روزهای سیاهی بود، آنقدر سیاه که هیچ کورسوی نوری درون چاهی که خودم را انداخته بودم، نبود. شاید در این سال‌ها که کودکی و نوجوانی‌ام تباه شیشه و قلب سنگی پدر و مادرم شد، باید مثل همه‌ی همسن و سال‌های خود همراه خانواده‌ام عصرها به پارک می‌رفتم و بازی می‌کردم؛ در نهایت موقع برگشت هم با خرید یک بستنی آنقدر شاد می‌شدم که گویا شادترین کودک جهان تنها من بودم ؛ اما شادترین کودک جهان که نبودم هیچ، بیچاره‌ترین کودک من بودم که در ده سالگی، روزهایم را با حس شیشه‌ای در خیابان‌های تهران به کارتن خوابی سپری کردم و بجای دست گرفتن اسباب بازی  با شیشه و آتش بازی می‌کردم و روح و جسمم را به نابودی کشاندم.»

*900 هزار تومان درآمد زندگی دودی

صدای علیرضا پر بود از بغض نامفهومی که هیچ شناختی نسبت به آن نداشتم؛ با همان صدای بغض آلود ناآشنا ادامه داد: «بعد از مدت‌ها کارتن خوابی در گوشه و خیابان‌های شهر، بعد از سرقت و دزدی، بعد از دعوا و چاقوکشی‌های بسیار، با فردی آشنا شدم که ماهیگیری یادم داد، اما ماهیگیری که جز زباله‌های کف دریا هیچ چیز دیگری نصیبم نشد. به سمت یادگرفتن راه پرورش ماری‌جوانا رفتم، راهی که ته آن به چاه اعتیاد برای یک پسر بچه 13 ساله ختم شد. با آدم‌هایی آشنا شدم که راهِ تباهی را بدون آنکه بفهمم چه بود و نبود، نشانم دادند. ابتدا یک انباری اجاره کردیم، وقتی می‌خواهی یک کاری راه بیندازی و درآمد داشته باشی، نباید بابت آن پول پرداخت کنی و در آخر 10 درصد سود داشته باشی؛ من می‌خواستم 90 درصد سود کنم. بنابراین  در همان انباری استیجاری در خاک سفید گلخانه زدیم  و با نور مهتابی شروع به پرورش ماری‌جوانا کردیم. خودم شده بودم تولید کننده و پخش کننده و خیلی زود فروشندگان و معتادان مرا شناختند و اسمم رفت داخل لیست قاچاقچیان معروف ماری جوآنا .سه سال اول، 24 ساعته تنها گل مصرف می‌کردم تا جاییکه روز و شب برایم فرقی نداشت و مدام در خماری و بدن درد به سر می‌بردم. بدنم به علت بالا رفتن درد جوابگو نبود، اینطور شد که به سمت موادهای شیمیایی دیگر مثل ال اس دی و دستمال کاغذی و ... کشیده شدم. مجبور بودم این موادها را مصرف کنم چون هیچ چیز دیگری آرامم نمی‌کرد. تبدیل به آدمی شده بودم که تنها کودکی و نوجوانی تباه شده خود را روزانه بردوش می‌کشید.»

*زندان آدم ها را مرد می کند

علیرضا به اینجای زندگی‌اش که رسید، دستی به جای زخم‌ چاقوهای روی گردنش کشید، و گفت: «مدتی اینگونه زندگی می‌کردم تا اینکه یک روز در پارک زمانی که می‌خواستم بسته‌های ماری‌جوانا را به مشتری‌ها بدهم، دستگیر شدم. به عنوان یک نوجوان 15 ساله، شش ماه در زندان سپری کردم. ما کارتن خواب‌ها و دزدها می‌گوییم "زندان آدم‌ها را مرد می‌کند!" اما من نه کودک بودم نه نوجوان نه جوان ... هیچ چیز نبودم و همان هیچ هم در شش ماهه زندان باقی ماندم. بعد از آزادی هیچ چیز نبود، حتی محتاج هزارتومان بودم و همین شد که دوباره به سمت مصرف مواد و کارتن خوابی رفتم. مشروبات الکی مصرف می کردم  و ساعت‌های عمرم به جای نشستن پشت میز کلاس‌های درس به دعوا و چاقوکشی در کف خیابان می‌گذشت. در یکی از همین روزهای ویرانگی که به معنای واقعی ته خط به ته خط رسیده بودم، در همان چاه، دستی دراز شد و دستم را گرفت.

عضله‌های صورتش جمع شد و ادامه داد: «ترک کردن خیلی سخت بود. خمار بودم و نمی‌توانستم راجع به هیچ چیزی تصمیم گیری داشته باشم. مدام دغدغه‌ام مواد بود ... همین که فقط ترک کردن خیلی درد داشت.»

از آشنایی علیرضا با طلوع بی‌نشان‌ها یک ماه و بیست روز می‌گذشت و به گفته خودش سرگرمی‌های بسیاری در سرای نور یافته بود و دیگر مواد در ذهنش چرخ نمی‌زد. حالش بهتر بود اما هیچ دوست نداشت به خانواده‌ای که 17 سال از عمرش را با آتش اعتیاد سوزانده بودند، فکر کند.

منبع: خبرگزاری برنا

کلیدواژه: اعتیاد پدر خاک معتاد تهران برنا کرج خبرگزاری برنا پسر بیچاره قاچاقچیان جوی اعتیاد در جامعه جوی آب گروه اجتماعی ماری جوآنا تمیز کردن پل های تهران جوب پدر معتاد انباری

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.borna.news دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری برنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۹۴۲۹۴۱۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

راز دلیل قتل زن 80 ساله ثروتمند توسط پرستار شخصی‌اش!

رسیدگی به این پرونده از آذر سال ۱۴۰۰ با شکایت زن جوانی به پلیس مبنی بر قتل مادرشوهرش آغاز شد. وقتی تیم جنایی به خانه زن ۸۰ ساله در سعادت‌آباد تهران رفتند با جسد دست و پا بسته او در کمد رختخواب‌ها روبه‌رو شدند.

ایران در خبری نوشت: عروس خانواده که موضوع را به پلیس گزارش داده بود در تشریح ماجرا به مأموران گفت: من و دخترم ۲ روز آخر هفته به خانه مادرشوهرم می‌رفتیم. خودم کلید داشتم، این بار وقتی رفتیم مادرشوهرم نبود. نگران شدم، بوی تعفن زیادی می‌آمد و رختخواب‌ها به هم ریخته بود. وقتی رختخواب‌ها را کنار زدم با جسد مادرشوهرم روبه‌رو شدم که دست‌هایش بسته بود.

بررسی‌ها و تحقیقات نشان می‌داد که عامل قتل پس از جنایت، طلا و خودروی هیوندای قربانی را سرقت کرده و انگشت اشاره مقتول هم جوهری شده است. همچنین مشخص شد که مقتول یک پرستار خانگی داشته که ناپدید شده است.

۲ سال پس از قتل

ردیابی‌ها برای دستگیری اکبر - پرستار خانگی - ادامه داشت تا اینکه مشخص شد وی به طور مخفیانه از کشور خارج شده. با گذشت ۲ سال از این جنایت وی به ایران برگشت و دستگیر شد.

متهم به قتل پروین اعتراف کرد و گفت: وقتی به عنوان پرستار به خانه مقتول رفته بودم، خاله‌ام حدود چند میلیارد تومان از طلاهایش را به من داد تا برایش بفروشم. مقتول گفت من خریدار طلاهایت هستم. من هم به خاطر اعتمادی که به او داشتم طلاها را بدون هیچ سندی به او دادم و قرار شد ۶ میلیارد تومان بابت آن به من پرداخت کند اما پولی نداد.

وی افزود: سر این موضوع با او درگیر شدم و دست‌هایش را بستم و به اندازه ۶ میلیارد از او سفته گرفتم و بعد هم خفه‌اش کردم. پس از آن مقداری طلا که در کشو بود را برداشتم و سوار بر خودرواش متواری شدم.

با تکمیل تحقیقات پرونده برای رسیدگی به شعبه ۱۰ دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد تا متهم بزودی محاکمه شود. این در حالی است که اولیای دم برای وی درخواست قصاص کرده‌اند.

دیگر خبرها

  • قتل مادر با ضربه‌های هولناک دمبل توسط پسرش در پاسداران
  • قتل هولناک مادر با ضربات دمبل در پاسداران تهران
  • قتل مادر به دلیل اعتراض به به‌هم ریختن خانه
  • قتل مادر با ضربه‌های هولناک دمبل توسط پسر
  • قیمت خانه در جنت آباد تهران امروز ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • جنایت مرد نقاش | او همسر و پسر ۱۱ ساله خود را آتش زد!
  • آتش و فراموشی؛ روایت استاد فلسطینی از زندگی خانواده او در غزه
  • قهرمانی مس رفسنجان در جام‌حذفی؟ نویدکیا: شانس‌مان را امتحان می‌کنیم!
  • جان تری: تلاش فرگوسن برای انتقالم باورنکردنی بود اما من عاشق چلسی شده بودم
  • راز دلیل قتل زن 80 ساله ثروتمند توسط پرستار شخصی‌اش!