درخواست عجیب یک مرد از زنش / دوستم عاشقت است با او ازدواج کن!
تاریخ انتشار: ۱۸ تیر ۱۳۹۷ | کد خبر: ۱۹۵۸۰۷۸۸
«راضیه» زن بیوهای بود که تجربه حضور در دادگاه خانواده را نداشت. برای اجرای وصیت همسر مرحومش با دوست صمیمی او ازدواج کرده و همین موضوع او را در مثلث پیچیده یک انتخاب تازه قرار داده بود. آفتابنیوز : در شلوغی راهروهای مجتمع قضایی ونک، پشت در شعبه 263 زنی جوان نشسته بود. چادرش را روی صورت کشیده و به یک گوشه زل زده بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
راضیه بلند شد و گفت:«مشکلی نیست. هر وقت بخواهند میتوانند دخترم را ملاقات کنند. من مشکلی ندارم و خوشحال میشوم فرزندم اصل و نسب خودش را فراموش نکند. حتی اگر با من زندگی کند...»قاضی این بار رو به پیرمرد کرد و گفت:«ظاهراً مشکلی نیست. شما هم اگر خواسته یا حرفی دارید میشنوم.»
مرد دستی به موهای جوگندمی اش کشید و گفت: «من میخواهم نوهام با ما زندگی کند و اگر نشد حداقل هفتهای دو روز نزد ما باشد. اما این خانم هر هفته فقط یک صبح تا عصر بچه را به ما تحویل میدهد و گاهی هم از این موضوع طفره میرود.»راضیه هم گفت:«در دو ماه گذشته فقط یک بار به خاطر مسافرت نتوانستم بچه را تحویل بدهم، حالا همان را بهانه کردهاند. یک بار هم مریض بوده که...»پیرمرد خواست چیزی بگوید که قاضی Judge اشاره کرد که خونسرد باشد تا به پرونده رسیدگی کند. سپس مطالبی را در برگههای صورتجلسه نوشت. در همان لحظات راضیه دوباره بلند شد و گفت:«جناب قاضی؛ این آقا و همسرشان آدمهای خوبی هستند. اما متأسفانه از همان ابتدا مخالف ازدواج من با پسرشان بودند. با این حال تقدیر چنین شد که عروسشان شوم. با پسرشان «احسان» هم محلی بودیم. حدود شش سال پیش بود که به خواستگاریام آمدند. آن روزها درگیر کنکور بودم و نمیخواستم ازدواج کنم. اما احسان گفت که ماههاست مرا زیر نظر دارد و عاشق سادگی و نجابتم شده. راستش من دختر آرامی بودم که اصلاً حواسم به این چیزها نبود. احسان هم پسر خوبی به نظر میرسید. کارمند قراردادی یک شرکت اداری بود، با آنکه وضع مالی خانوادهشان خوب بود، اما مثل پسرهای این دوره و زمانه لباس نمیپوشید و رفتار نمیکرد. کم کم از او خوشم آمد. آنقدر سماجت کرد که بالاخره راضی شدم ازدواج کنیم به شرط آنکه درس و دانشگاهم را ادامه دهم و تا فارغالتحصیلی بچه دار نشویم. در همان مراسم جشن فهمیدم که پدر و مادر احسان رضایتی به این ازدواج نداشتهاند و ترجیح میدادند دختری از فامیل خودشان را برای پسرشان انتخاب کنند. هر چه بود احسان کم لطفیهای خانوادهاش را با محبت به من جبران میکرد. او به قولش عمل و خیلی کمک کرد تا بتوانم سه ساله مدرک لیسانس بگیرم. اما یک روز به من گفت که سربازی نرفته و برای استخدام رسمی باید این مرحله را پشت سر بگذارد. وقتی پرسیدم چرا قبل از ازدواج این موضوع را نگفته بود توضیحی داد که تعجب کردم. احسان گفت که بهترین و صمیمیترین دوستش هم عاشق من بوده اما او پیشدستی کرده و از ترس از دست دادن من قید سربازی رفتن را زده و زودتر از دوستش به خواستگاری من آمده است.»راضیه وقتی از احسان حرف میزد، صدایش عوض میشد و گاهی بغض میکرد. به ماجرای سربازی که رسید، بغضش ترکید و اشک از چشمهای سبزش جاری شد. راضیه نفسی کشید و ادامه داد:«ما خیلی خوشبخت بودیم. ساده و صمیمی زندگی میکردیم و کاری به کسی نداشتیم. با این شرایط اصرار کردم به سربازی برود. در این مدت پدر و مادرش هیچ حمایتی از ما نکردند. اواخر سربازی احسان بچه دار شدیم. هنوز مستأجر بودیم اما از نظر ما همین که سه نفری کنار هم خوش بودیم کافی بود. یک روز که احسان برای پرونده استخدام آزمایش خون داد خبردار شدیم او به بیماری سرطان خون مبتلاست. آن هم از بدترین نوعش. انگار دنیا روی سرم خراب شده بود. احسان خواهش کرد حرفی به خانوادهاش نزنم. کم کم بیماریاش وخیمتر شد و چند ماه بعد...» زن جوان آهی کشید و گفت: «بعد از خاکسپاری احسان به یک خانه کوچکتر نقل مکان کردم. تصمیم گرفته بودم به کار و فرزندم بیشتر رسیدگی کنم، اما در زمان اسباب کشی وصیتنامهای از احسان پیدا کردم که زندگیام را دگرگون کرد. او از من خواسته بود قبل از مراسم سالگردش با بهترین دوستش ازدواج کنم. نمیدانم چرا چنین وصیتی کرده بود اما هر چه بود مرا در موقعیت بدی قرار داد. از یک طرف دلم میخواست به وصیت احسان عمل کنم و از یک طرف نمیتوانستم عشق او را با هیچ کسی تقسیم کنم. همچنین ترس از دست دادن دخترم مانند کابوسی بر زندگیام سایه انداخت. هر بار دلم میگرفت سر خاک همسرم میرفتم و با او درد دل میکردم تا اینکه یک روز دوستش «مجید» را آنجا دیدم. چندی بعد هم خواهر مجید به سراغم آمد و توضیح داد که در سالهای پس از ازدواج ما احسان با مجید رابطه خوبی داشته و مجید به خاطر بر هم نخوردن زندگی من و احسان هیچ وقت آفتابی نشده است. با این حال راضی به ازدواج دوباره نبودم تا اینکه مادر مجید از من رسماً خواستگاری کرد و تمام شرط هایم را پذیرفت. از جمله نگهداری فرزندم. با چند نفر دیگر مشورت و سرانجام با مجید ازدواج کردم. اما از همان روز پدر و مادر احسان تلاش کردند که فرزندم را از من بگیرند. در حالی که هر بچهای تنها در کنار پدر یا مادرش میتواند به آرامش برسد. آیا من گناهی کردهام که باید تقاص آن را با واگذاری فرزندم به یک زن و مرد سالمند بدهم؟ این انصاف است؟» سکوت در دادگاه حاکم شد. قاضی پرونده را ورق زد و یکی از برگهها را مطالعه کرد. سپس رو به راضیه گفت:«قانون تکلیف حضانت کودک شما را مشخص کرده است. خودتان بهتر میدانید که با ازدواج هر زن در فقدان همسرش، مسئولیت طفل آنها به پدربزرگ سپرده میشود، البته تأکید قانون Law بر حضانت تا هفت سالگی نزد مادر است، اما با ولایت پدربزرگ. بنابراین فعلاً تا چند سال فرزندتان نزد شما باقی است و تنها باید درباره ملاقات پدربزرگ به یک تصمیم مشخص برسیم که فکر میکنم 24 ساعت در هفته کافی باشد.» و بعد از آن مطالبی را در برگهها نوشت و از عروس و پدر شوهر خواست امضا کنند. چند دقیقه بعد راضیه مجتمع قضایی را ترک کرد. باید قبل از ظهر به پارک نزدیک محل زندگیشان میرسید، همان جایی که مجید فرزندش را برای بازی برده بود.
رکنا
کد خبر: ۵۳۳۴۶۰ تاریخ انتشار: ۱۸ تير ۱۳۹۷ - ۰۸:۴۱
منبع: آفتاب
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت aftabnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «آفتاب» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۹۵۸۰۷۸۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تصمیم بزرگ: مورایس چگونه مسلمان شد
به گزارش «ورزش سه» مربی پرتغالی سپاهان، به لحاظ اخلاقی بی تردید یکی از متفاوت ترین مربیان خارجی است که در سال های اخیر به فوتبال ایران آمده است. فارغ از آرامش و ادبیات مودبانه ای که او در برابر سوالات غالباً چالشی، یکی از ویژگی های قابل تحسین او، علاقه ای است که نسبت به فرهنگ، هنر و موسیقی ایرانی بروز می دهد.
این طرز تفکر، دقیقاً نقطه مقابل برخی مربیان اروپایی است که حتی با وجود سال ها حضور در ایران، نگاه بالا به پایین و اظهارنظرهای توام با نیش و کنایه را حفظ می کنند.
* حادثه ای که زندگی مورایس را تغییر داد
به گفته برخی نزدیکان این مربی، ماجرای عجیبی زندگی او را تحت تاثیر قرار داده است. ماجرایی که کمتر درباره آن صحبت شده است.
او پیش از اینکه پیشنهاد سپاهان را بپذیرد و به ایران سفر کند، در یک سانحه رانندگی دچار وضعیتی شبیه بیهوشی و کما میشود و پس از بهبودی، نوع نگاه وی به زندگی به کلی متفاوت شده است.
* می خواهم مسلمان شوم
اما آنچه که مدیران باشگاه سپاهان را شگفت زده کرد، این بود که مورایس چندی پیش به باشگاه مراجعه کرده و می گوید: «من میخواهم مسلمان شوم. باید از کجا شروع کنم؟»
به منظور راهنمایی این مربی پرتغالی، ابتدا از طریق بخش فرهنگی باشگاه سپاهان، مسائلی در خصوص عرف، شرع و قانون در ایران و دین اسلام برای وی توضیح داده شده و بلافاصله مقدمات شرعی تشرف مورایس به دین مبین اسلام انجام شده است. وی همچنین در محضر یکی از علما، شهادتین را به زبان جاری ساخته و شرعا مشرف به دین اسلام شد و شیعه گردیده است.
نکته دیگر اینکه به موازات این اقدامات، یک مشاور مذهبی با آشنایی کامل به زبان انگلیسی در کنار وی، فرآیند آشنایی و آموزش مبانی اعتقادی و نیز پاسخگویی به سوالات مورایس را برعهده داشته است.
* ازدواج با دختر ایرانی
از مدت ها قبل زمزمه هایی مبنی بر ازدواج قریب الوقوع ژوزه مورایس با یک بانوی ایرانی در جریان بود. موضوعی که همراه با خبر تشرف او به دین اسلام، پررنگ تر شد و رسانه ها نیز درباره آن صحبت کردند.
در این خصوص گفته می شود مسائل شرعی ازدواج مورایس با همسر ایرانی اش اتفاق افتاده و طی چند روز آینده این مراسم به صورت رسمی برگزار میشود.