Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «تقریب»
2024-04-27@10:21:01 GMT

مردم همدان به دستور چه کسی جلوی لشکر زرهی ایستادند؟

تاریخ انتشار: ۲۰ شهریور ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۰۵۷۸۵۱۸

مردم همدان به دستور چه کسی جلوی لشکر زرهی ایستادند؟

خبرگزاری تقریب ـ تاریخ: بیستم شهریورماه یادآور شهادت آیت‌الله مدنی درسنگر نمازجمعه در یک اقدام تروریستی توسط منافقین است. 

تولد و  تحصیلات

در یکی از روزهای سال ۱۲۹۲ شمسی (۱۳۲۳ ق) در خانه با صفای آقامیرعلی از سادات محترم آذرشهر، کودکی پا به عرصه زندگی گذاشت که بعدها خدمات گرانقدری به اسلام و مسلمین کرد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!



عشق و ارادت پدرش به امیرمؤمنان علی (ع) او را بر آن داشت تا برای فرزندش یکی از القاب آن حضرت یعنی «اسدالله» را نام بگذارد. اسدالله در چهار سالگی مادر خود را از دست داد و در کنار پدر و در دامان نامادری پرورش یافت. هر چه بود روزهای سخت و حساس کودکیش سپری شد، و او در جوار پدر روز به روز قد کشید و با تربیتی اسلامی پا به دنیای نوجوانی گذاشت.

در آن روزها آقا میرعلی در بازارچه بزازان (آذرشهر) مغازه کوچکی داشت که از راه آن امرار معاش می کرد. او هر چند گاه دست این نوجوان را می‌گرفت و در کنار خود می‌نشاند و برای او از رنج و درد روزگار گذشته حکایت‌ها می‌گفت.

شهید آیت الله مدنی در عنفوان جوانی، به قصد کسب علم و کمال، به شهر مقدس قم عزیمت کرده، به رغم مشکلات فراوان شخصی ناشی از درگذشت پدر و استبداد عصر رضاخانی، با پشتکار وافر به تحصیل علوم دینی مشغول شد. او در حوزه علمیه قم، پس از گذراندن مراحل مقدماتی، از محضر اساتید بزرگ فقه و اصول و فلسفه بهره‌مند گردید. مدتی پای درس مرحوم آیت‌الله حجت‌کوه‌کمری (ره) و آیت‌الله سیدمحمدتقی خوانساری (ره) حاضر شد و مدت چهار سال نیز در محضر امام خمینی قدس سره حضور یافت و از دروس فلسفه و عرفان و اخلاق ایشان بهره‌مند شد.

سید‌اسدالله مدنی، پس از مدتی به نجف‌اشرف هجرت کرده، در حوزه علمیه نجف اشرف، در کنار تکمیل تحصیلات عالی خویش، تدریس در سطوح مختلف را شروع کرده و به دستور مرحوم آیت‌الله حکیم (ره)، کرسی تدریس لمعه، رسائل، مکاسب و کفایه را به عهده گرفت و در اندک زمان، جزو اساتید معروف حوزة علمیة نجف‌اشرف به شمار آمد. شهید محراب، در نجف‌اشرف، در درس خارج مرحوم آیت‌الله سید عبدالهادی شیرازی (ره) و مرحوم آیت‌الله حکیم (ره) و مرحوم آیت‌الله (ره) خوئی (ره) شرکت کرده، و از مراجع بزرگی از جمله آیت‌الله حکیم در نجف و آیت‌الله حجت‌کوه‌کمری در قم، و آیت‌الله خوانساری اجازة اجتهاد دریافت کرد.

آغاز مبارزات

شهید بزرگوار آیت‌الله مدنی، مبارزة سیاسی و اجتماعی خود را از دوران تحصیل در شهر قم آغاز کرد و در اولین فعالیت‌های خود، به ستیز با بهائیت به‌عنوان ابزار تفرقه و انحراف در منطقة آذرشهر پرداخت.

چنانکه تاریخ نشان می‌دهد، رضاخان و عوامل داخلی استعمار در ایران، برای کوبیدن اسلام زمینه را برای فعالیت بهائیت و دیگر فرق ساختگی فراهم کردند، به طوری که در زمانی کوتاه، سرمایه‌داران بهایی در آذربایجان ـ بویژه مناطق اطراف تبریز ـ بر بعضی نقاط از جمله کارخانه‌های برق مسلط شدند. آیت‌الله مدنی، بعد از اطلاع و آگاهی از وضع آشفته و بحرانی منطقه و احساس خطر برای مردم مسلمان، بی‌درنگ به زادگاه خود برگشته، مبارزه‌اش را بر ضد فرقة بهائیت آغاز کرد.

وی با سخنرانیهای روشنگرانه، مردم را علیه طرفداران و تبلیغ‌کنندگان مرام بهائیت بسیج کرد و با تحریم مصرف برق آن و خرید و فروش با این فرقة گمراه، جو مبارزات ضد بهائیت را شدید‌تر کرده، و سرانجام شهر مذهبی آذرشهر را از لوث این فرقة استعماری پاک کرد.در این هنگام، حوادث پیش آمده از طرف شهربانی وقت پیگیری گردید و آن بزرگوار به عنوان تنها عامل تحریکات ضد بهایی شناخته شد که در نتیجه او را به همدان تبعید کردند.

 مرحوم آیت‌الله مدنی، از دوران جوانی وارد مبارزات سیاسی و اجتماعی شده بود و در زمان آیت‌الله کاشانی با ایشان ارتباط داشت. این رابطه به حدی بود که وقتی آیت‌الله مدنی خواست به تبریز مسافرت کند مرحوم آیت‌الله کاشانی طی تلگرافی به آیت‌الله سید مهدی انگجی دستور می‌دهد که هنگام ورود ایشان به تبریز، از وی تجلیل به عمل آید.

هنگامی که شهید نواب صفوی در نجف‌اشرف به فکر مبارزه با کسروی‌گری افتاد، آیت‌الله مدنی، که از اساتید حوزة نجف بودند، مطلع می‌شود که نواب صفوی، هزینه این مبارزه را ندارد. بدین‌رو، کتابهای خود را می‌فروشد و پولش را در اختیار نواب می‌گذارد؛ به‌گونه‌ای که دوستانش می‌گویند: اسلحه‌ای که نواب تهیه کرده بود، با پول کتابهایی بود که شهید آیت‌الله مدنی فروخته بود. آیت‌الله مدنی در پی فشار رژیم پهلوی سرانجام زادگاه خود را ترک کرد و به همراه، عائله خود به نجف‌اشرف بازگشت.

مبارزات شهید مدنی در نجف‌اشرف

مرحوم آیت‌الله مدنی، در حوزه علمیه نجف، در کنار فعالیت‌های علمی، لحظه‌ای از فعالیت‌های سیاسی غافل نبود و همواره در مسائل سیاسی و مبارزات علیه طاغوت، پیشگام و پیشتاز بود.وی در دوران زمامداری جمال عبدالناصر، در رأس هیأتی از علما و فضلای نجف، برای افشای رژیم طاغوتی ایران به مصر سفر کرد.وقتی که گفته شد آل‌سعود بر عربستان مسلط شد، طلاب را جمع کرد و گفت: «باید از نجف حرکت کنیم و برویم با آل‌سعود مبارزه کنیم». آیت‌الله مدنی در این فکر بود که در حجاز باید مبارزة چریکی انجام بگیرد؛لکن به علت کار و فعالیت زیاد، به خونریزی گلو و سینه مبتلا گشت و در بستر بیماری افتاد.

در زمان عبدالکریم قاسم ـ حاکم وقت عراق ـ آیت‌الله مدنی کفن پوشید و به میان مردم رفت؛ بدین مقصود که معتقد بود اگر من نمی‌توانم کاظمین، بغداد و نجف را حرکت بدهم، پس با پوشیدن لباس مرگ می‌میرم تا علت یک حرکت بشوم و باعث تحرک بشوم. چون حکومت عراق با گسترش اندیشه مارکسیستی علیه اسلام تبلیغ می‌نمود.

در سال ۱۳۴۲ حرکت عظیم مردم مسلمان ایران به رهبری حضرت امام خمینی در جهت سرنگونی رژیم طاغوت آغاز شد، آیت‌الله مدنی، نخستین کسی بود که در نجف به ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام لبیک گفته، با تعطیل کردن کلاس‌های خود در نجف و تشکیل مجالس سخنرانی، در جهت افشای چهرة پلید رژیم مزدور پهلوی گام برداشت. وی در این زمان، در نجف، سردمدار جریان دفاع و پشتیبانی از نهضت امام به شمار می‌آمد. و وقایع ایران را برای طلاب بیان می‌کرد.

از آن شهید بزرگوار چنین نقل شده است: «من، علما را در مسجد هندی جمع کردم. مرحوم آیت‌الله شاهرودی و آیت‌الله خوئی و دیگران آمدند. صحبت کردم که به داد اسلام برسید. از آقایان علما تقاضا کردم. من در آنجا گریه کردم و علما هم گریه کردند.» همچنین فرموده است: شنیدم که امام را گرفته‌اند. رفتم کربلا خدمت ایشان. دستشان را بوسیدم و گفتم «آقا، امروز آقای خمینی، مظهر اسلام است.» گفتند: «باشد؛ هر چه بگوئی، می‌کنم.» گفتم: «اقدام کنید.» ایشان بلافاصله تلگراف زدند به شاه.»

از زمان تبعید حضرت امام به نجف، آیت‌الله مدنی، همواره یار و یاور امام بود و در کنار مراد خود به مبارزه علیه ظلم و ستم ادامه داد. معروف است که هر موقع حضرت امام به علتی نمی‌توانستند برای اقامة نماز جماعت حاضر شوند، آیت‌الله مدنی به جای امام به اقامة نماز جماعت می‌پرداخت.

سفرهای تبلیغی

آیت‌الله مدنی، در دوران اقامت در نجف‌اشرف، در ایام تعطیلی حوزه تابستانها، به‌طور مرتب به ایران سفر می‌کرد و در شهرهای مختلف به تبلیغ و روشنگری سرگرم می‌شد. مبارزه با مفاسد اجتماعی و مظاهر طاغوت، یکی از کارهای اصلی آن شهید بود که به هر دیار که سفر می‌کرد یا تبعید می‌شد، این مبارزه، سرلوحة فعالیتها و حرکتها و برنامه‌های وی قرار داشت.

همدان؛ سالهای ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۱

آیت‌الله مدنی، حرکت تبلیغی خود را از همدان و از روستای «درة مرادبیک» ـ به‌عنوان تبلیغ و پیاده کردن برنامه‌های اصلاحی ـ آغاز کرد؛ چنان که خود فرموده است: «من دیدم باید همدان را حرکت بدهم از یک ده‌کار را شروع کردم تا مردم ببینند، بعد گرایش پیدا کنند وی دستور داد کسی حق ندارد بدون حجاب اسلامی وارد بشود. همچنین فروختن و خوردن مشروبات را ممنوع کرد و در درة مرادبیک، یک ده نمونه شد».

این عمل ایشان باعث علاقة مردم متدین همدان به او شد و پس از اینکه وی را شناختند، گرد او جمع شدند و از وی دعوت به عمل آورند تا به همدان بیاید. و ایشان با انتقال به همدان، فعالیت‌های خود را گسترش داد. 

سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۴؛ خرم‌آباد

در اوایل دهة ۵۰ در شهر خرم‌آباد، خلاء حضور یک عالم مجاهد و متعهد که بتواند مرجع مذهبی و سیاسی مردم باشد و زعامت روحانیت متعهد و انقلابی منطقه را برعهده بگیرد، بیش از هر زمان دیگر احساس می‌شد. مدتی بود که مرحوم آیت‌الله روح‌الله کمالوند که سالهای سال زعامت روحانیت منطقه و سرپرستی همة شئون مذهبی، اجتماعی و سیاسی لرستان را در دست داشت، به دار بقا شتافته و جایگاه رفیع ایشان همچنان خالی بود. بر این اساس، عده‌ای از روحانیون سرشناس و متعهد خرم‌آباد، از آیت الله مدنی دعوت به عمل می‌آورند که فعالیت خود را از همدان به خرم‌آباد منتقل کند که وی با استجابت دعوت ایشان و عزیمت به خرم‌آباد، فصل دیگری از زندگی پرفراز و نشیب و سراسر مبارزة خود را آغاز می‌‌کند.

آیت‌الله مدنی در خرم‌آباد و در حوزة علمیه کمالوند، فعالیت خود را با تدریس درس خارج آغاز می‌کند و بعد از مدتی با حکم حضرت امام قدس‌سره، سرپرستی این حوزه را نیز برعهده می‌گیرد.

دیری نمی‌گذرد که از سوی امام راحل (ره) به‌عنوان وکیل تام‌الاختیار و نمایندة ایشان به روحانیون و مردم خرم‌آباد معرفی می‌شود. وی با دریافت وجوه شرعیه و پرداخت شهریه به طلاب و کمک به افراد محروم و بی‌سرپرست و با تأسیس مراکز عام‌المنفعه، گام‌های مهمی در اصلاح امور بر‌می‌دارد و همچنان نیز مبارزات خود را در خرم‌آباد پی می‌گیرد و با تبلیغ مرجعیت امام خمینی، تألیفات معظم‌له را در معرض استفادة مردم قرار می‌دهد و موجب جذب جوان‌های مذهبی و انقلابی می‌گردد. روحانیون متعهد با محوریت وی متحد می‌گردند. مدرسة علمیه کمالیه، حسینة فاطمیه و مسجد شاه‌آباد، به پایگاه مبارزاتی تبدیل می‌شوند و در مناسبت‌های مختلف، مردم مذهبی و انقلابی برای شنیدن سخنان وی در این مراکز گردهم می‌آیند. سخنرانی‌های انقلابی و افشاگرانة وی در فاطمیه و مسجد شاه‌آباد هرگز از خاطر مردم متعهد خرم‌آباد فراموش نمی‌شود.

هر چه از حضور آیت‌الله مدنی در خرم‌آباد می‌گذشت، پایگاه مردمی وی گسترده‌تر گشته، نقش ارزندة آن عالم ربانی در آگاهی دادن به مردم، بیش از پیش آشکار می‌شد. گسترش نفوذ آیت‌الله مدنی، ساواک و مخالفین دنیا‌طلب او را به وحشت انداخته، آنان برای مقابله با وی و خنثی‌سازی برنامه‌های ایشان به چاره‌اندیشی افتادند و نامه هایی در این زمینه تدارک و ارسال می نمایند.

این نامه‌ها از سال ۵۲ شروع می‌شود و تا سال ۵۴ ادامه دارد که به تدریج محتوای آنها تندتر می‌شود. محتوای این نامه‌ها، آکنده از انواع تهمت‌ها، ناسزاها و تهدیدهایی است که قلم از ذکر آن شرم می‌کند؛ اما به برخی از محورهای موجود در این نامه‌های مرموز اشاره می‌شود:

الف ـ درخواست از وی برای ترک خرم‌آباد

ب ـ اتهام اینکه چرا از سهم امام برای خود خانه و منزل خریده است

ج ـ اتهام وابستگی به رژیم؛ بدین دلیل که چرا با این همه مخالفت‌های وی با دستگاه ، رژیم شاه با او کاری ندارد و دستگیر نمی‌شود

د ـ دعوت از مردم برای اخراج ایشان از خرم‌آباد

ه‍ـ انواع تهمت‌ها و سخنان ناروا و ضد اخلاقی

پس از این اقدامات شهید مدنی به حضور اجباری در نورآباد ممسنی محکوم می شود.

آیت‌الله مدنی در اواخر سال ۵۴، از کشور ممنوع‌الخروج می‌شود. ثابتی، طی نامه‌ای، اسامی ۶۱ نفر از روحانیون ممنوع‌الخروج را که یکی از آنان آیت‌الله مدنی بود، اعلام می‌کند. ایشان  نورآباد را به پایگاه مبارزه علیه رژیم تبدیل می‌کند. ساواک از موقعیت جدید آیت‌الله مدنی در نورآباد به هراس افتاد، دستور می‌دهد در محل تبعید نیز از ملاقات مردم با وی ممانعت به عمل آید؛ اما از این تصمیم هم طرفی نمی‌بندند. بدین‌رو، در پایان سال دوم تبعید، محل تبعید ایشان را به گنبدکاووس تغییر می‌دهند. به محض ورود آیت‌الله مدنی به شهرستان گنبدکاووس؛ نامه‌ای از ریاست ساواک استان مازندران به ساواک گنبدکاووس ارسال می‌شود که در آن، ضمن معرفی آیت‌الله مدنی به عنوان یکی از روحانیون افراطی دستور می‌دهد که از وی دقیقاً مراقبتی به عمل آید.

آیت‌الله مدنی از بدو ورود به این شهرستان، روحانیون منطقه را تحت‌تأثیر قرار داده، مدرسة علمیة «منظریه» و «مسجد جامع» این شهر را به پایگاه مبارزاتی خود قرار می‌دهد. دیری نمی‌گذرد ادامه حضور و تبعید وی در این شهر را باتوجه به مرزی بودن منطقه به هیچ‌وجه به مصلحت ندانسته، از ساواک مرکز درخواست می‌کنند نسبت به تغییر محل تبعید وی اقدام لازم به عمل آورند. به دنبال آن، این بار کمیسیون امنیت اجتماعی خرم‌آباد تشکیل جلسه داده، محل تبعید نامبرده را از گنبدکاووس به بندر کنگان تغییر می‌دهد.

مدت اقامت آیت‌الله مدنی در بندر کنگان، سه هفته بیشتر طول نمی‌کشد.در این بندر ، روزها در مدرسة علمیه به تدریس و تفسیر قرآن مشغول می‌شود و ظهرها در مسجد جامع و شب‌ها در مسجد «کوزه‌گری» این شهر نماز جماعت اقامه می‌کند.

در این مدت کوتاه، عده‌ای از اهالی شیراز و کازرون به دیدن وی می‌آیند و اهالی منطقه «دیّر» نیز از ایشان دعوت به عمل آورده، با عشق و علاقه و اصرار، او را به شهر خود می‌برند. نظر به اینکه بندر کنگان جزء مناطق تبعید محسوب می‌شود و باتوجه به بیماری آیت‌الله مدنی که احتمالاً سل بوده است، مجدداً کمیسیون امنیت اجتماعی خرم‌آباد تشکیل جلسه داده، محل تبعید وی از تاریخ ۳/۵/۵۷ به شهرستان مهاباد تغییر پیدا می‌کند

در آستانه پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، به سرزمین تازه‌ای قدم گذاشته است؛ منطقه‌ای که در آتش ظلم و بیداد مضاعف رژیم و عوامل مزدور محلی، چون عزالدین حسینی، فئودال‌ها و خوانین می‌سوزد.

آیت‌الله مدنی از بدو ورود به این منطقه پایگاه جدیدی برای مبارزات خود پی‌ریزی می‌کند و این بار با شعار وحدت برادران اهل سنت و تشیع، آنان را بیدار کرده و به قیام در صفی واحد فرا می‌خواند.

مبارزه ایشان در افشای سیاست‌های رژیم و وابستگان آن ـ از قبیل عزالدین حسینی که رسماً از طرف رژیم گمارده شده بود ـ باعث گشت که تعدادی از جوانان مهاباد به خانه عزالدین رفته، ضمن ابراز انزجار و تنفر، شیشه‌های منزل او را به عنوان اعتراض بشکنند.

گفتنی اینکه مدت تبعید آیت‌الله مدنی طبق نظر خودش در ۵۷/۶/۷ به پایان می‌رسید؛ ولی ایشان تا۵۷/۶/۱۴ در مهاباد باقی می‌ماند. مبارزات و افشاگریهای آیت‌الله مدنی در مهاباد، بار دیگر ساواک را به چاره‌اندیشی وا می‌دارد.

ثابتی در تاریخ ۵۷/۸/۷ به ساواک خرم‌آباد دستور می‌دهد که برای گذراندن بقیه مدت تبعید، ایشان را به تهران منتقل کنند. ساواک خرم‌آباد، بلافاصله کمیسیون اجتماعی تشکیل داده، طبق دستور ثابتی، رأی صادر می‌کند؛ اما قبل از اجرای فرمان، کمتر از دو هفته از مدت تبعیدش باقی مانده بود که خود مهاباد را به قصد قم ترک می‌کند.

سرانجام آیت‌الله مدنی در پایان مدت تبعید، به درخواست علمای مبارز تبریز به این شهر عزیمت می‌کند تا همپای ملت مسلمان ایران، مبارزه بی‌امان خود را علیه رژیم پهلوی پی بگیرد.

پاییز سال ۱۳۵۷ تبریز

آیت‌الله مدنی قبل از آنکه ساواک بتواند اقدامی به انجام رساند، وارد تبریز می شود و در کنار اولین شهید محراب آیت‌الله قاضی طباطبایی و روحانیون مبارز تبریز، مبارزات خود را علیه رژیم ستمشاهی ادامه می‌دهد. مسجد شهیدی و بیت ایشان به پایگاه انقلابیون مسلمان تبریز تبدیل می‌شود؛ آیت‌الله مدنی در همین ایام، در مدرسه «ولی عصر (عج) تبریز حاضر شده، در اجتماع طلاب و مسئولین این مدرسه سخنرانی کرده و می‌گوید باید اسلحه تهیه کنیم و با دشمن بجنگیم.

آیت‌الله مدنی سفری نیز به آذرشهر ـ زادگاه خود کرده، در مجلس ترحیم شهدای روز نهم آبان ماه آذر‌شهر شرکت می‌کند در این مجلس، عده‌ای از انقلابیون مهاباد جهت اظهار همدردی به حضور ایشان می‌رسند.

زمستان ۱۳۵۷، بازگشت به همدان

آیت‌الله مدنی در میان استقبال باشکوه مردم وارد همدان می‌شود. معظم‌له با دعوت روحانیون و مردم همدان برای جانشینی مرحوم آخوند ملاعلی معصومی همدانی و به منظور رهبری مبارزات مردم همدان و منسجم کردن فعالیت روحانیون متعهد، به این منطقه عزیمت می‌کند.

نظر به سابقه درخشان آیت‌الله مدنی از سال ۴۱ تا سال ۵۰ در همدان و با توجه به اوج‌گیری مبارزات حق‌طلبانه مردم ایران، هجرت آیت‌الله مدنی به این شهر، از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار بوده، طبقات مختلف مردم از ساعت‌ها قبل در مقابل مسجد جامع اجتماع و سپس جهت استقبال از آیت‌الله مدنی به طرف دروازه ملایر حرکت می‌کنند.

آیت‌الله مدنی از بدو ورود به همدان، هدایت مبارزات مردمی را به عهده گرفته، با اقشار گوناگون جامعه ارتباط برقرار می‌کند. شایان ذکر است که لحظه به لحظه این هدایت‌ها و مبارزات، در گزارش ساواک تا زمان از هم پاشیدن و انحلال آن موجود است.

نقش ایشان در هدایت و جهت‌دهی به مبارزات مردم همدان به حدی بوده که وقتی در جریان ۲۲ بهمن، لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه برای سرکوب مردم به سمت تهران حرکت می‌کرد، به دستور ایشان، مردم همدان برای سد کردن حرکت تانکها، با دست خالی و کفن‌پوشان به مقابله با تانکها برخاستند و خود آیت‌الله نیز در جلوی همه تظاهرکنندگان به راه می‌افتد که موفق می‌شوند با دادن تعداد کمی شهید و مجروح، تانکها را از حرکت بازدارند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی

پس از به ثمر رسیدن قیام خونین ملت ایران به رهبری امام خمینی، این یار دیرینه امام و سرباز خستگی‌ناپذیر انقلاب که پرچم مبارزه را لحظه‌ای بر زمین نگذاشته و از تبعید‌گاهی به تبعیدگاهی دیگر و از سنگری به سنگر دیگر همیشه در صف مقدم مبارزه حرکت کرده بود و در پیروزی انقلاب، تلاش بی‌وقفه‌ای داشت، فصل دیگری از مبارزات خود را برای حفظ و حراست و پاسداری از انقلاب شکوهمند اسلامی آغاز کرد.

اینک انقلاب پیروز شده و پاسداری از انقلاب، سخت‌تر از خودِ قیام به نظر می‌رسد، توطئه‌های استکبار جهانی برای نابودی انقلاب، یکی پس از دیگری به وقوع می‌پیوندد و یاران امام و فجرآفرینان انقلاب باید تلاش و مبارزه بی‌امان دیگری را برای حفظ انقلاب اسلامی و برقراری حکومت اسلامی آغاز کنند.

آیت‌الله مدنی، در زمره چنین افرادی، در صف مبارزه با ایادی استکبار و عناصر سرسپرده آنان قرار می‌گیرد و همچون سربازی آماده و افسری فداکار، در هر سنگری که به وجود و فداکاری ایشان نیاز باشد، با اشاره امام بدان سو می‌شتابد.

آیت‌الله مدنی در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی، از طرف مردم همدان به نمایندگی انتخاب می‌شود و سپس در کوران مشکلات و آشفتگی اوضاع همدان، از سوی امام با اختیارات تامه به امامت جمعه منصوب و روانه این شهر می‌شود.

همراه با آیت‌الله قاضی طباطبایی در سنگر نماز جمعه تبریز

تبریز این شهر قیام و مبارزه ـ بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دستخوش جریان مهم و حساسی قرار گرفت. دشمنان انقلاب با شعله‌ور کردن آتش تفرقه و اختلاف و آشفته کردن اوضاع عمومی شهر ـ به ویژه کمیته‌های انقلاب که اکثر آنها در دست ضد انقلابیون حزب خلق مسلمان بود ـ امید داشتند که به اهداف شوم خود برسند.

یاران انقلاب تصمیم گرفتند با آوردن آیت‌الله مدنی به تبریز، موقعیت جناح انقلاب و خط امام را تقویت کنند. آنان این پیشنهاد را به محضر امام تقدیم کردند و امام امت طی حکمی آیت‌الله مدنی را روانه تبریز کردند. حساسیت منطقه و اهمیت این حرکت را از پیام امام به شهید بزرگوار می‌توان دریافت.

آیت‌الله مدنی، در سر و سامان دادن به اوضاع سیاسی و اجتماعی تبریز تلاش مخلصانه‌ای کرد و آنگاه برای ادامه خدمت به شهر همدان بازگشت؛ هنوز چند روزی از مراجعت وی نگذشته بود که حادثه دلخراش و غمبار شهادت اولین شهید محراب آیت‌الله سیدمحمد علی قاضی طباطبایی به دست دشمنان انقلاب و مزدوران امریکا علیه روحانیت، اوضاع شهر تبریز را دگرگون ساخت. در این هنگام بار دیگر امام عزیز طی حکم دیگری، آیت‌الله مدنی را به نمایندگی خود و امامت جمعه شهر تبریز منصوب فرمود.

آیت‌الله مدنی پس از منصوب شدن به سمت امامت جمعه شهر تبریز،‌با معضل بزرگ «حزب خلق مسلمان» که جریانهای مختلف تحت پوشش آن به مبارزه با انقلاب پرداخته بودند، مواجه می‌گردد؛ اما به یمن آگاهی و هوشیاری مردم آذربایجان و شخصیت و مقبولیت ایشان و همچنین فعالیت شبانه‌روزی و هوشیاری آن عزیز، این توطئه منجر به شکست می‌شود.

سخت‌ترین روزهای آیت‌الله مدنی را می‌توان ایامی خواند که او در میان آشوب حزب خلق مسلمان قرار گرفت. در جریان این غائله خطرناک، آیت الله مدنی از جانب همین گروه ضد انقلابی بارها مورد تهدید قرار گرفت. آنها جایگاه نماز جمعه را به آتش کشیدند و از برگزاری نماز جلوگیری کردند؛ اما خود آیت الله مدنی در روز جمعه کفن پوشیده و پیشاپیش جمعیت حرکت کرد و گفت: «تا من زنده‌ام و در این شهر نماینده امام هستم نماز جمعه را برگزار می‌کنم.»

شهید مدنی و جبهه‌های نبرد

شهید مدنی در تقویت روحیه رزمندگان اسلام نقش بسزایی داشتند و با شرکت خود در جبهه نبرد و حضور در کنار سپاهیان اسلام و شرکت در مجالس دعا و نیایش آنان، مشوق برای رزمندگان اسلام بود تا جنگ مقدس خود را با استکبار جهانی تا پیروزی نهایی ادامه دهند. گاهی نیز بر دست آن برادر ارتشی که هواپیمای متجاوز دشمن را با ضد هوایی در فضای تبریز سرنگون ساخته بود، به‌عنوان نماینده امام بوسه می‌زند و کمال تواضع خود را در مقابل مجاهدان فی‌سبیل‌الله نشان می‌دهد.

در اینجا مناسب است خاطره ای از آقای بهاءالدینی در این زمین نقل شود: «عده‌ای می‌خواستند برند جبهه. بچه‌ها که رفتند، دیدیم حاج آقا آمدند خانه و سخت ناراحت هستند و اشک در چشمانش حلقه زده است. گفتیم: «حاج آقا، چرا ناراحتید؟» گفتند: «تلفن بزنید به دفتر امام و اجازه بگیرید از امام که من هم با این بچه‌ها به جبهه بروم.» پرسیدم چرا حاج آقا؟ «گفتند: «آخر من نمی‌توانم ببینم این بچه‌ها می‌روند جبهه، آنجا می‌جنگند و من نروم بجنگم. خوب من پیر شده‌ام؛ اگر من گذشت این بچه‌ها را نداشته باشم، ایثار این بچه‌ها را نداشته‌باشم، وای بر حال من!» اما خوب معلوم بود که حضرت امام هیچ وقت اجازه نمی‌دادند ایشان سنگر تبریز را رها کنند و به جبهه بروند. البته این حرکت ایشان هم نشانه عشق ایشان بود به شهادت و انقطاع ایشان بود از دنیا.

شهادت

 سالهای قبل از شهادت، در یکی از جلسات درس گفته بود: من در دو موضوع نسبت به خود شک کردم. یکی این که آیا من سید‌اسدالله هستم؟ دیگر این که آیا شهید می‌شوم یا نه؟ یک شب امام حسین علیه‌السلام را در خواب دیدم که بالای سر من آمد و دستی به سر من کشید و این جمله را فرمود: «یا بنی‌انت مقتول». «پسرم تو شهید می‌شوی» که جواب دو سؤال من در آن بود.

آیت‌الله مدنی که همواره در صف مقدم مبارزه بود، قبل از انقلاب در برابر رژیم ستم‌شاهی و پس از پیروزی در مقابل مزدوران و جاسوسان امریکا چون سدی محکم ایستاد و از حریم اسلام و قرآن حمایت می‌کرد. نماز جمعه تبریز پس از شهادت شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی انتخاب شد. اما منافقین که با ترور یاران امام پرداخته بودند بیستم شهریور ۱۳۶۰ نوبت یکی دیگر از یاران بود.

ساعت ۱/۴۵ بعدازظهر پس از اتمام خطبه‌های نماز جمعه، خطبه‌های نماز را به اتمام رساند. مراسم نماز جمعه پایان گرفت. عده‌ای از مأمورین شهربانی که عازم جبهه‌های نبرد حق علیه باطل بودند از ایشان خواستند به طور انفرادی دو رکعت نماز را آغاز کرده بود که منافقی کوردل، و بازوی آیت‌الله مدنی را گرفت و نماز آقا را قطع کرد.

در این موقع اطرافیان به طرف مهاجم روی آوردند ولی قبل از رسیدن آنها وی ضامن نارنجکی را که در لباسش مخفی نموده بود کشید و نارنجک به طور وحشتناکی منفجر شد و براثر این انفجار انسانی وارسته، عبدی صالح، عارفی از خود گذشته و انسانی نمونه و الگو به لقای حق پیوست.

تلاش مردم و کوشش پزشکان سودی نبخشید و امام جمعه تبریز همراه با سه شهید به ملکوت عشق عروج نمودند و بیش از پنجاه نمازگزار مؤمن زخمی، مجروح گردیدند. به حق باید گفت: شهادت بزرگانی چون آیت‌الله مدنی ضد انقلاب و منافقین ضد اسلام را به کلی منزوی کرد. به دنبال شهادت این امام جمعه بزرگوار استان آذربایجان در سوگ عارف و اصل به عزا نشست. در ۲۱ شهریور پیکرآن بزرگوار باشکوه هر چه تمامتر در میان اندوه فراوان مردم در تبریز و قم تشییع  و در قم در کنار حرم مطهر حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد.

منبع: تقریب

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.taghribnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «تقریب» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۰۵۷۸۵۱۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

این تحلیل که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ / آیا وضعیت هراسناک است؟ / امید با توافق روی آغاز نو، و بازتعریف جدید شکل می گیرد

فروزان آصف نخعی: در یازدهمین جلسه از سلسله نشست های جامعه مدنی، دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، دیدگاه های خود را با عنوان «زندگی روزمره، دولت و جامعه مدنی» مطرح کرد. بر اساس دیدگاه های کاشی، ایران از جامعه مدنی مبتنی بر نظریه هگلی به دیدگاه جامعه مدنی براساس نظریه لوفور، منتقل شده است. از این منظر همه سازوکار جامعه مدنی مبتنی بر ارزش ها و اصول، دچار اضمحلال شده، و جای خودش را به جامعه مدنی مبتنی بر فرد بیانگری جای آن را گرفته است. جامعه از سمت اتکا به زبان نخبگان اریستوکرات، با توجه به جهان دیجیتال و مجازی، به سمت اتکاء به زبان خود حرکت کرده است. این انقلابی زیرپوستی است که کشور ایران با آن مواجه است، انقلابی که خود ارزش های همه انقلابیون گذشته را اعم آزادی، عدالت، و ... به سخره می گیرد، و خود بنیانگذار سبکی جدید از زندگی است. زندگی ای که در آن گفت و گو میان گذشته و حال، انسداد کامل یافته و آینده ترسناکی را برای همگان به تصویر می کشد. این وضعیت اغلب با این سوال همراه است که چه می شود؟

حرکت از درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به درک زندگی روزمره

کاشی ابتدا سخن را بر تغییر درک جامعه مدنی استوار کرد. او تاکید کرد که می خواهد بگوید «نسبت جامعه مدنی با دولت، و مردم، چگونه بوده، الآن در چه شرایطی به سر می بریم، و احیانا چه چشم اندازهایی قابل بیان است در این باره که به کدام سمت و سو می رویم»

او گفت که «ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به سمت نوعی از جامعه مدنی می رویم که با مناسبات زندگی روزمره در نسبت قرار دارد. جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیک آن، دارای بیگانگی هایی از متن زندگی روزمره است و جامعه مدنی به معنایی که پیوند می خورد با زندگی روزمره، فرم و صورت دیگری پیدا می کند. ولی این نقطه، نقطه پایان نیست. بلکه نقطه آغازی است برای یک عهد، پیمان و قرارداد و بازآفرینی تازه، که رو به آینده است.»

گذشته جامعه مدنی در ایران

او در ادامه سخنانش به گذشته جامعه مدنی در ایران اشاره کرد و گفت: «دست کم در ادبیات سیاسی معاصر و نیم قرن گذشته ایران، طرح جامعه مدنی هرچند قبلا نیز مطرح بود اما بیشتر با گفتمان اصلاحات و دوم خرداد وارد ادبیات سیاسی ایران شد و هنوز درک ما از جامعه مدنی همان درکی است که در دهه ۷۰ ایران زاده شد. اما باید گویم از آن نوع جامعه مدنی باید فاصله بگیریم. که البته باید بگویم که ما فاصله گرفته ایم. آن برداشت و آن درک دارای مشکلاتی بود، که امروز عمرش به سرآمده است»

درک هگلی از جامعه مدنی از اوایل دهه ۷۰

کاشی گفت که «جامعه مدنی به معنایی که این ادبیات از اواخر دهه ۶۰ و از اوایل دهه ۷۰ در ادبیات شماری از استادان و فعالان سیاسی مطرح شد، یک درک هگلی بود. به این معنا که جامعه مدنی میان فرد و دولت مستقر می شود. و با این شرایط دارای کارکردهای مختلف است. از جمله، قرار است از افراد در مقابل دست اندازی دولت حمایت کند. همچنین قرار است به افراد در مقابل ساختار قدرت، قدرت عطا کند.»

این استاد دانشگاه علامه طباطبایی، با اشاره به این که با استقرار دولت اصلاحات معنای دیگری هم به معنای بالا اضافه شد، افزود: «جامعه مدنی قرار بود عصای دست دولت اصلاحات برای پیشبرد دمکراسی شود. بنابراین دولت اصلاحات باید جامعه مدنی را با دادن امکانات، تقویت می کرد، و از این طریق بخشی از وظایف و کارکردهای دولت به جامعه مدنی منتقل می شد تا مسیری را که دولت برای پیمودن در توانش نبود، جامعه مدنی پیش می برد.»

او افزود: «معنای دیگر کمک به ناتوانان بود که بعدها اضافه شد؛ اعم از آگاهی دادن یا التیام بخشیدن به فقر و رنج آنان.»

چرا جامعه مدنی گرم دهه ۷۰ سرد شد؟

کاشی در بخش دیگری از سخنان خود این سوال را مطرح کرد «چرا و چه اتفاقی افتاد که ناگهان به تدریج معنای هگلی از جامعه مدنی که در دهه ۷۰ خیلی گرم بود، به تدریج سرد شد، و نقش خودش را از دست داد». او در پاسخ گفت: «بعد از پایان یافتن دوره دوم اصلاحات، و استقرار دولت احمدی نژاد، یکی از وظایف این دولت، اقدام در حذف جامعه مدنی بود؛ به این معنا که دانشگاه یا ، فضاهای نشر یا سپهرهای فرهنگی شبیه این جا (موسسه رحمان)، از بین بروند. این که گفته شد تداوم موسسه رحمان خود نعمتی است، به این دلیل است که این تداوم ناممکن بوده است. به انحاء مختلف این گونه نهادها به راحتی حذف شده اند ، و صدای کسی هم در نیامد و حکومت با موفقیت تمام این فرآیند حذف را به پیش برد. بنابراین این سوال مطرح می شود که مشکل کجا بود؟»

طرح مساله اصلی

کاشی در پاسخ به این سوال که مشکل اصلی کجا بود گفت: «مشکل این جا بود که آیا آن کارکرد نهادهای جامعه مدنی، که در فهم هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، وجود داشت؟ به عبارت دیگر به معنای دیگر جامعه مدنی واقعا واسط بین فرد و دولت قرار داشت؟ باید بگویم که این گونه نبود. همه نهادهای جامعه مدنی حتی شاید موسسه رحمان، متعلق به یک نهاد و یک طبقه خاص تحصیلکرده شهری خاص هستند که از نیمه های دهه ۶۰ تقویت شدند، و خواهان موقعیتی در سازمان قدرت بودند، و در حقیقت نسبتی با کف جامعه نداشتند. یعنی آن واسطه گری که در تعریف هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، اساسا وساطت مذکور رخ نداده است. از این رو باید گفت ما یک گروه های خاصی هستیم، زبان، ادبیات و منافع جمعی خاص خودمان را داریم ، و اساسا با اقشار وسیعی از این جامعه نسبتی نداریم.»

او در ادامه با اشاره به این که «وضعیت جمهوری اسلامی ایران در مقایسه با ما از یک جهت مشابه است گفت: « هسته سخت جمهوری اسلامی نیز از دورانی مانند انتخابات سال ۱۳۷۶، برایش آشکار شد که جامعه را نمایندگی نمی کند. چون جامعه به اراده دیگری رای داد. به نظر من جمهوری اسلامی در این ۲۰ تا ۳۰ اخیر به تدریج این موضوع را پذیرفته است. همچنین ما هم جامعه را به آن معنا که سخنگوی کف جامعه بوده ایم، نمایندگی نمی کردیم. بنابراین این معنا که ما واقعا بین کف و ساختار دولت وساطت می کردیم، برداشت اساسا صحیحی نیست. بنابراین، جریان اصلاح طلب و آن جریان دیگر هر دو گروهی اقلی بودند و علی الاصول جامعه را نمایندگی نمی کردند. اگر رای بالایی می آوردند، به اعتبار این بود بتوانند کاری در میدان قدرت پیش ببرند. ولی اگر در این بخش کاری از آن ها بر نمی آید چه معنا دارد مردم پشت سر اصلاح طلبان قرار بگیرند.»

این استاد دانشگاه در ادامه گفت: «بنابراین از این دو گروه اقلیت رقیب معلوم است آن گروهی که قدرت، سازماندهی، و زور بیشتری در اختیار دارد، همواره برنده است. به همین دلیل دیدیم که به تدریج اصلاح طلبان از صحنه قدرت جارو شدند، و اتفاق چندان مهمی هم رخ نداد.»

کاشی با ذکر این که در این شرایط تحلیل های جدید در دهه ۸۰ مطرح شد که یکی از آن تحلیل گران خودش بوده گفت: «از نیمه های دهه ۸۰ به بعد، تحلیل هایی بین روشنفکران عمومیت داشت و چشم اندازهای تاریکی را تصویر می کردند مبنی بر این که نهادهای واسط تحت عنوان جامعه مدنی حذف شده، و اکنون حکومت با مردم مواجه است؛ در این مواجهه مردم تنها هستند؛ آگاهی و قدرت مقاومت ندارند، جامعه ذره ای، گسیخته، فاقد معنا و به گونه ای منفعت طلب و منتظر یک فاشیم است. می گفتیم ساختار، و حکومت بدون میانجی گری نهادهای مدنی، با مردم ارتباط برقرار کرده، و احمدی نژاد به عنوان مظهر یک ساختار فاشیستی است. حال اگر فاشیسم احمدی نژاد جواب نمی دهد جامعه مستعد یک فاشیسم بزرگتری در آینده است، و قص علیهذا. البته هنوز این دست از تحلیل ها ادامه دارد.»

۱۴۰۱ و برهم خوردن تحلیل های پیشین

این استاد دانشگاه با اشاره به این که « تحلیل های مذکور غلط نیست. اما تحولات ۱۴۰۱ کمی تصویر ما را دگرگون کرد» گفت: «در ۱۴۰۱ شاهد جنبش گسترده اجتماعی قدرتمند بودیم که بدون میانجیگری نهادهای واسط رخ داد. نه تنها نهادهای مدنی آغازگر جنبش نبودند، بلکه تن مرده آنان مثل دانشگاه ها و ... از جنبش جان دوباره گرفت و گرم شد. از این حرکت ۱۴۰۱ تعریف آغازین ما از جامعه مدنی را منحل کرد. با آن تعریف هگلی گمان می کردیم جامعه مدنی، نهاد واسط میان فرد منفعت جو ی ناآگاه پیچیده در قلمرو شخصی اش با دولت است (مبنای فهم هگلی از جامعه مدنی) که در بنیاد خود دارای مشکل بود. از این رو برای فهم فضای جدید باید به لوفور که تصور هگلی را به هم می ریزد متوسل شویم.»

او درادامه با توسل به رویکرد لوفور، تاکید کرد که « فرد نه تنها منزوی و نآگاه و ناتوان نیست، بلکه در میدان روابط شخصی و خصوصی یا عمومی خود، در شبکه هایی از مناسبات و روابط حضور دارد و نقش بازی می کند، بلکه، در این شبکه های پیچیده، خرد و متکثر ارتباطی، بین جماعت‌های کثیر بی‌نام، گمنام، فرم‌هایی از آگاهی، و دانایی و نگاه به جهان، الگوهایی از اراده ورزی و مقاومت، وجود دارد.»

بر این مبنای تحلیلی جدید کاشی نتیجه می گیرد که «اساسا در عالم خارج چیزی به نام فرد منزوی مستقل تک افتاده وجود ندارد. ما پدیده ای داریم به نام زندگی روزمره و این زندگی روزمره مشتمل است بر شبکه های پیچیده و متکثر و متنوع و رنگارنگی از روابط، که در این روابط، سوژه ها بازتعریف شده، و اصنافی از آگاهی، و برداشت هایی از امور جهان به دست می آورند، که در آن نگاه سابق این ها مغفول و سرکوب شده اند. وجود داشته اند،اما نادیده انگاری شدند. به همین دلیل عرض کردم که درک ما اصلاح طلبان از جامعه مدنی، نوعی درک اریستوکراتیک بود.»


نقش اربابان زبان در کسب نمایندگی مردم

کاشی در ادامه به نقش اربابان زبان در زندگی مردم پیش از تحولات 1401 اشاره کرد و گفت:« در جامعه شهری بزرگ، زبان قدرت پیدا می کند، جای روابط طبیعی و واقعی جامعه را اشغال می کند. ما به اعتبار زبان، به این اعتبار که می توانم حرف های منسجم یا مغلق بزنیم، دائم از این فیلسوف به آن فیلسوف سفر می کردیم. باید گفت تنها اربابان ثروت و قدرت نداریم، بلکه اربابان سخن هم داریم. این اربابان سخن همان طبقات اریستوکراتیکی هستند که به نهادهای مدنی، انتشارات، مطبوعات و ... وارد می شوند و قدرت اجتماعی تحصیل کرده، و سپس زبان مردم می شوند، بدون آن که زبان مردم باشند. این وضعیت در روشنفکران چپ و این سوال که کی می تواند زبان زندگی طبقه پرولتاریا باشد، و همچنین در لیبرال ها وجود داشت. از این رو مطرح شد من جواد کاشی که سطح زندگی، و دغدغه های مشخصی دارم، می توانم زبان مردم باشم. این در حالی است که به کمک زور کلام و زبان، نماینده شدم. زیرا ساختارهای نمادین زبان را من می توانم در خدمت بگیرم.»

سه رخداد مهم و به پایان رساندن عمر جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیک

این استاد دانشگاه سپس به ۳ رخداد مهم عرصه جامعه مدنی که عمر آن را به معنای اریستوکراتیک اش به پایان رساند» اشاره کرد و گفت: « ۱- از ما که امتحان پس دادیم و اریستوکرات باسواد تحصیل کرده و فیلسوف و روشنفکر ... هستیم می پرسند انقلاب اسلامی و اصلاحات هم که حاصل همین طبقه متوسط آریستوکرات است. به کجا انجامید؟ بالاخره کدام مسئله و دردواقعی ما حل شد؟ ۲- در نتیجه این امتحان، جامعه مدنی و طبقه اریستوکراتیک، و روشنفکران و ... که می خواستند میانجی میان فرد و دولت بشوند کم اعتبار شدند. ۳- اتفاق بسیار مهم دیگر آن بود که با پا به عرصه گذاشتن رسانه های جدید، امکان بروز و ظهور برای آن دسته از طبقاتی که امکان ظهور نداشتند، امکان لازم را فراهم کرد. به تدریج مشاهده می کنید فلان روشنفکر صاحب نام چیزی می گوید و آن دانشجوی سال اول یا دانش آموز دبیرستان هم چیزی می گوید و بسیاری مواقع، هم سخن آن دانش آموز نسبت به سخن آن روشنفکر لایک بیشتری می خورد.»

او در ادامه گفت که «بنابراین گونه همطرازی میان کف و طبقه و فهم اریستوکراتیک جامعه مدنی به پرسش گرفته شد. و ما به قول «لوفور» به سمت یک سنخ تازه ای از جامعه مدنی، جامعه مدنی همبسته با متن زندگی، روزمره مردم حرکت کردیم. زیرا آنان هم اکنون زبان برای سخن گفتن دارند و می توانند خودشان را بیان کنند. نوعی از بیانگری ظهور کرد که با بیانگری آن جامعه مدنی پیشین متفاوت بود.»

تفاوت های دو جامعه مدنی در نسبت شان با حقیقت

کاشی در ادامه «به مشخصاتی» اشاره کرد که می تواند «معرف نسل جدیدی باشد که بدون وساطت آن انسان های صاحب نام و صاحب کلام، قدرت اجتماعی تولید کنند.»

او «ویژگی های مهم جامعه مدنی» جدید را «همبسته با زندگی روزمره» دانست و گفت: «جامعه مدنی جدید مبتنی بر هیچ حقیقت قدرتمندی از جمله ناسیونالیسم، عدالت، دمکراسی، و اسلام نیست. جایی ندارند. این ها شبکه ای از گزاره های قدرتمند قدرتمند و به هم پیوسته بودند که توسط روشنفکران با خطابه ها، نوشته ها، ترجمه ها، و کتاب ها و آثارشان در عرصه عمومی تولید شده بود. ولی حامیان جامعه مدنی جدید اساسا چنین مفهومی از حقیقت به معنای قدرتمندش را بر نمی تابند. می توانیم گمان کنیم که این ها آزادی، عدالت یا ناسیونالیسم هم می خواهند. اما هیچ یک از این ها دال های قدرتمندی که یک شبکه ای بی شمار با ساخته شدن گزاره هایی دور بر آن ، به یک جهان نیرومندی از معنا منتهی شود، نیست و اساسا وجود ندارد. به عبارت دیگر به جای دال های قدرتمند زبانی، چیز دیگری به نام مخرج مشترک تجربه های زیرپوستی ملموس جایگزین، به جای آن دال های قدرتمند جایگزین شده است.»

وجود رنج های مشترک پیوند دهنده و زیرپوستی در همه

استاد دانشگاه علامه طباطبایی در ادامه با اشاره به این که « زمانی که می خواهیم در محافل مختلف تفریحی یا شغلی شرکت کنیم، چیزهایی من و شما به طور مشترک رنج می دهد» گفت:«بنابراین رنج های زیرپوستی هم داریم که هرچند رنج من با تو متفاوت است، ولی دارای مخرج مشترک هایی است که همه ما را به نحوی کلافه کرده است هرچند زاویه ورودمان به این رنج ها یکی نباشد. اما یک درک بالنسبه مشترک جمعی از رنج های زندگی جامعه ، ما را به یکدیگر پیوند می دهد. از این رو هر کسی با هر درجه از اعتبار ، سخنی بگوید که با منطق رنج های مشترک ناسازگار باشد، نمی پذیرند و اعتبارشان نیز از دست می رود. بنابراین به جای اهمیت نظم و استواری کلمات، نحوه ارجاع شان به رنج های عمومی مردمان در متن زندگی روزمره مهم است. از این رو اگر از جایی، حرف ها انتزاعی شود، بلافاصله می گویند چه دارید می گویید؟»

کاشی سپس به یکی از مسایل مهم جهان ارتباطات و رسانه های جمعی اشاره می کند و می گوید: « یکی از مویدات این بحث، اهمیت نقش تصویر به جای سخن است به نحوی که الآن عکس جانشین کلمه شده است. شهروند با عکس رابطه ای می گیردکه دیگر دال بر یک جهانی از مفاهیم نیست. اساسا این نسل با متن، آنقدری که نسل من با متن ارتباط برقرار می کرد، ارتباط نمی گیرد. این نسل زمانی که با متن، عکس، رنگ، فیلم، همزمان، عقل و عاطفه و حس و وجدانش درگیر می شود، می تواند باهاش ارتباط برقرار بکند و شاید مهمتر از همه این ها معنا، مفاهیم، زبان، سخن، در یک میدان اینتراکتیو و تعاملی اساسا تولید و مصرف می شود. بنابراین عکس بیشتر آن مفاهیم را بازنمایی می کند.»

او در ادامه با اشاره به این که حاملان زندگی روزمره گرا، دیگر در دوره دو گروهی که یکی ارزش و دیگری دمکراسی را عمده می کردند، زیست نمی کند گفت:« هرچند ادراکات اقلی ته نشست شده در تجربه ۴۰ یا ۴۵ سال گذشته یک سری واکنش های جمعی بسیار قدرتمندی را خلق می کند. اما اساسا بنیاد جهان های معنایی آنان فرو ریخته است. جهان های ضخیم معنایی در مقابل یک عرصه معنازدا، فقط یک جوهر پیوند دهنده دارد، آن هم منطق زندگی ، امکان زندگی و بقا است. به عبارت دیگر آنچیزی که به مثابه تجربه مشترک ۴۰ ساله بر وجدان افراد ته نشست کرده، این است که دنیای ضخیم، پرمعنا و پر سخن تو هیچ ارتباطی به منطق زندگی ندارد که هیچ، بلکه منطق زندگی را دارند خفه می کند. لذا می گویند داریم خفه می شویم دست از سرمان بردارید. این شرایط فعلی است.»

آیا می توانیم در این نقطه جدید بایستیم؟ چشم انداز فردا؛ آغاز نو

عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی سپس با طرح این سوال که «آیا ما می توانیم در این نقطه بایستیم و آیا این پایان است» گفت: « من می گویم. خیر. این نقطه ای است که باید به سمت‌هایی حرکت کنیم. امکان هایی پیش روی ما قرار دارد، و باید در باره آن ها سخن بگوییم. نسل جدید یک یا چند نظام حقیقت با سرمایه های کلامی قدرتمند موجود را همگی دروغ می دانند. بر این اساس میدانی از حقیقت زدایی ایجاد کرده است. سخن معطوف به حقیقت را می زداید و شالوده اش را می شکند. این دو روبه روی هم ایستاده اند. به همین خاطر این منادیان حقیقت هرچه جلو می روند، بیشتر باید به زور بازو و قدرت سرکوبشان اعتماد کنند. زیرا دیگر مجال هیچ پیوندی با این عرصه ندارند. انسداد به طور کامل ایجادشده است. با یکدیگر نمی توانند حرف بزنند. قدرت تفاهم به پایان رسیده است. تبلیغات هم دیگر جواب نمی دهد.»

کاشی در ادامه اما تاکید کرد که « اکنون باید به این سوال پاسخ بدهیم که ما به کدام سمت و سو می رویم؟» او گفت: « در این جا چند کلمه ای در باره چشم انداز فردا بگویم. تاکید می کنم که این گونه نمی توان ماند. این وضعیت گاهی همه را می ترساند. من با دانشجویانم این سوال را مطرح می کنم که چه دارد می شود؟ هیچ افقی وجود ندارد. در این تقابل مشت همه حقیقت های موجود باز شده، و کسی چشم اندازی از آنان انتظار ندارد، و این صحنه ای است که دائم می تواند به سخره گرفته شود، اما این رابطه که جز خشونت دیگر امکانی برایش باقی نمانده، ما را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند.»

این استاد دانشگاه با تاکید بر این که « واقعا چشم اندازهای نگران کننده و ترسناکی پیش روی ما وجود دارد، اما باید توجه کنیم که ما در یک نقطه تاریخی بسیار مهم ایستاده ایم» گفت: « همه چیز باید خود را در نسبت با زندگی به نحو تجربی به معنای بقا و زندگی کردن و به مثابه نقطه آغاز و نه کانسپتچوال، بازتعریف کند. این وضعیت خود به معنای عقب نشستن از قبل از اجتماع سیاسی است. گویی اجتماع سیاسی مستقر وا رفته و خیلی تضعیف شده است. و فقط به شرط آغاز مجدد می توان به سمت افق های امید بخش پیش برد. به شرطی که بپذیریم همه چیز باید از نو آغاز شود. تا ثابت نشود، امور، نسبت خیراندیشانه ای به منطق زندگی برقرار می کند، کسی تسلیم آن نمی شود. جامعه از سوال های گوناگون انباشته شده است، ولی این سوال ها نیازمند یک فیلسوف و متفکری نیست که بخواهد به آن ها جواب بدهد. خیر، این ها سوال های وجودی هستند.»

همه در یک دادگاه بزرگ

کاشی در ادامه با اشاره به این که «اگر گمان کنی دیسکورس اسلامی متزلزل شده، می توانید با شاهنامه، یک دیسکورس ناسیونالیستی پاسخگوی وضعیت فعلی باشید باید بگویم تا جایی که، شعرهای شاهنامه در تقابل با دیسکورس مسلط است، برایت کف می زند و هورا می کشد، اما به محض این که از اشعار شاهنامه، یک سازمان فکری درست شود و بگویید که شما مکلف به فلان هستید، بلافاصله شما طرد می کند و هیچ تکلیفی نمی پذیرد. قبول نمی کند که او را از یک قید به قید دیگر ببرند. زندگی گراها می گویند می خواهیم این کار را انجام بدهیم اگر اسم اش آزادی است، بسیار خوب است، اما اگر بخواهی بگویی نظر جان لاک و بنتام راجع به آزادی این است و این را در زندگی بیاموز، بلافاصله به شما می گوید پی کارتان بروید.»

این استاد دانشگاه با تاکید بر این که از این رو «همه کانسپت ها ، مفاهیم و مواریث امروز در مقابل یک دادگاه بزرگ قرار دارند، آن هم دادگاه زندگی است» گفت: « از این رو همه با توجه به شرایط باید خود را بازتعریف کنند. حتی ارائه یک درک رحمانی از اسلام تکافوی این وضعیت نمی کند. کار بسیار سخت تر از این حرف ها است که فکر کنی یک دستگاه مفهومی می سازید، و بر اساس آن افراد را متقاعد می کنید. کار فقط کانسپتچوال و مفهومی نیست، بلکه پرکتیکال هم هست. یعنی در میدان و فرصت های تاریخی و زندگی باید رویدادهایی رخ بدهد، و در متن آن رویدادها این ها بیایند حاضر بشوند صداقتشان را اثبات کنند، به این معنا که به راستی مددکار هستند. و الا جامعه بدون اخلاق، بدون هنجار، و پیوندهای بالنسبه مشترک، مستقر نمی شود.»

او افزود: «بنابراین ما در یک نقطه آغاز قرار داریم. این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است. در عصر مشروطه نخبگان نقش ایفا می کردند. این در حالی است که اکنون با کف و متن زندگی روزمره روبه رو هستیم. متن زندگی روزمره و منطق معنا گریز متن زندگی روزمره، قدرت گرفته است. و هر کسی که بخواهد نقش روشنفکر، متفکر، نخبه،و یا نمایندگی سیاسی این مردم را برعهده بگیرد، باید از طریق این متن زندگی روزمره که قدرت و قوت زیادی تحصیل کرده است خودش را اثبات بکند و این کار بسیار دشواری است. نیازمند زمان است. با سرعت هم این موضوع حاصل نمی شود. جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند. از این رو این نقطه آغاز است و مسیر طولانی ای پیش روی ما قرار دارد. ما می رویم که جامعه دیگری بشویم. و افق هایش امروز پیچیده و مبهم است. اما آشکار است که نقطه عزیمتش در کجا قرار دارد. بنابراین عنوان سخنرانی ام «زندگی روزمره، دولت، و جامعه مدنی» است. »

چکیده پسینی

در آخر کاشی، تاکید کرد که « جامعه ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی، که بین دولت و فرد قرار دارد، و ثقلی اریستوکرات به جامعه مدنی و بازیگران جامعه مدنی می داد، عبور کرده است. امروز فرد بدون نیاز آن طبقه نخبه در متن ارتباطات زنده روزمره اش یک جامعه مدنی مقتضی نیازها و زندگی ملموس خودش تولید کرده که اکنون تک تک ما باید برویم، در دادگاهش شرکت بکنیم و خودمان و کانسپت ها و مفاهیم و باورها و مواریث مان را بازتعریف کنیم.»

بیشتر بخوانید:

نوبت قدرت گیری مردم است آن هم پس از دو انقلاب جز آرزوی مرگ یکدیگر را در سر نمی‌پروریم فیلمبردار آن مادر، خود یک قربانی است محمد جواد کاشی: حماس هم سرکوب شود، حماس دیگری متولد می‌شود / زورآور هر چه تجهیزات جنگی قدرتمند داشته باشد، ضعیف است سویه زنانه انقلاب محمد جواد کاشی: حماس هم سرکوب شود، حماس دیگری متولد می‌شود / زورآور هر چه تجهیزات جنگی قدرتمند داشته باشد، ضعیف است

216216

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1899561

دیگر خبرها

  • تهدیدهای فرهنگی دشمن به فرصت تبدیل شود
  • فرزندان با استعداد خود را به حوزه های علمیه بفرستید
  • این تحلیل که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ / آیا وضعیت هراسناک است؟ / امید با توافق روی آغاز نو، و بازتعریف جدید شکل می گیرد
  • این که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ / آیا وضعیت هراسناک است؟ / امید با توافق روی آغاز نو، و بازتعریف جدید شکل می گیرد
  • شهادت هزاران نفر از مردم فلسطین، دستاورد غرب وحشی و مدعی دموکراسی است
  • انتقاد امام جمعه تبریز از عوارضی آزادراه سهند - تبریز
  • کارگران و کارفرمایان در خط مقدم و خاکریز اول جهاد اقتصادی هستند
  • خودروهای زرهی لوکس؛ کدام یک را انتخاب می کنید؟ (عکس)
  • پیام تسلیت امام‌جمعه و استاندار کرمانشاه در پی درگذشت امام جمعه سابق جوانرود
  • نهاد‌های اقتصادی نباید سرمایه گذار را دغدغه‌مند کنند