گزارش اختصاصی از گروههای تروریستی تجزیهطلب استان خوزستان/ نخستین گروههای تجزیهطلب خوزستان را چه کسانی پایه گذاری کردند؟/عاملین جنایت تروریستی امروز اهواز را بشناسیم/ ۴ گروه تجزیه طلب پیش از جنگ را بشناسید
تاریخ انتشار: ۳۱ شهریور ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۰۷۲۱۸۲۱
جبهه شعبیه طی ۵ سال فعالیت خود بیش از ۱۵۰ عملیات انجام داد و توانست نظر بسیاری از تجزیهطلبان خوزستانی (حتی بقایای شبکه ناصری) را جلب کند؛ اما به علت وابستگی انکارناپذیر آن به بغداد، عملا «مأموریت» آنان در توافق میان ایران و عراق به پایان رسید! در سال ۱۹۷۵ ایران و عراق طی قرارداد مشهور به «قرارداد الجزائر» اختلافات مرزی خود را پایان دادند و اروندرود به عنوان مرز رسمی مورد توافق طرفین قرار گرفت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
پایگاه خبری تحلیلی فردا؛علیرضا مجیدی:
سابقه فعالیت گروههای تروریستی و تجزیهطلب در خوزستان به سال ۱۳۰۴ و دستگیری و انتقال «شیخ خزعل» به تهران بازمیگردد. شیخ خزعل که فرمانروای منصوب حکومت قاجار در محدوده جنوب غرب استان خوزستان (شهرهای خرمشهر، آبادان و...) بود، در فضای جنگ جهانی اول با انگلستان همدست شده و سودای تجزیه قلمرو خود و تأسیس حکومت «عربستان» به مرکزیت «خرمشهر» را در سر داشت! پس از تثبیت قدرت رضاشاه، شیخ خزعل تسلیم شده و حتی یکی از نوههای خود را به عنوان عروس برای فرزند پادشاه ایران پیشنهاد داد؛ اما زمانی که دولت مرکزی اطمینان کرد شیخ خزعل قصد فرار به بصره را دارد، او را بازداشت و به تهران منتقل کرد.
از زمان انتقال شیخ خزعل و فرزند ارشدش عبدالحمید به تهران، سه فرزند دیگر به نامهای «حسین»، «حنظل» و «دنیا» نخستین گروههای تجزیهطلب استان خوزستان را در کشورهای عربی همجوار پایهگذاری کردند. این در حالی است که در آن زمان عمده توجهات تهران به سمت چهار فرزند بزرگتر شیخ خزعل یعنی «عبدالحمید» (ولیعهد)، «عبد الکریم» (فرمانده نظامی قبیله بنی کعب) و «عبدالله» و «بدریه» بود و سه فرزند دیگر از این محمل به نحو احسن استفاده کردند تا گروههای تجزیهطلب را به کمک همپیمانان خود در کشورهای عربی ایجاد کنند.
در ادامه این گزارشها به تاریخچه و وضعیت فعلی گروههای تجزیهطلب خوزستان میپردازیم.
۱. تاریخچهدر سال ۱۹۲۸ نخستین شورش تجزیهطلبان به محوریت عشیره «الشرفه» در منطقه «حویزه» صورت گرفت. در این شورش، شاخههایی از بنی کعب در استان میسان عراق به تحریک فرزندان شیخ خزعل (به ویژه «حنظل») نقش محوری داشتند. طی سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۹ بخشی از قبیله شیخ خزعل و همپیمانان وی مجموعا ۸ بار دیگر دست به شورش زدند که برخلاف شورش قبلی، نقش کشورهای عربستان سعودی، کویت و عراق در آنها به مراتب پررنگتر از اعراب خوزستان بود و به علت فقدان پایگاه مردمی، به فاصله کوتاهی شکست خورد. اما در همین دوره، بستر مناسبی ایجاد شد تا سازمانهای تجزیهطلب تأسیس گردد.
حزب السعادةنخستین سازمان تجزیهطلب فعال در سال ۱۹۴۶ در بندر آبادان با عنوان «حزب السعادة» تأسیس شد و پرچم ساختگی برای قلمرو ادعایی خود تأسیس کردند. این حزب به محوریت «شیخ مذخور» از عموزادگان شیخ خزعل به عنوان شاخه ایرانی «اتحاد المزارعین العرب» تأسیس شد. شواهد نشان میدهد انگلستان در تأسیس این سازمان نقش مستقیمی ایفا کرد و میخواست توان دولت مرکزی ایران را در آبادان کاهش دهد؛ زیرا در آن زمان جنبش مطالبه ملی شدن صنعت نفت در تهران به اوج قدرت خود رسیده بود.
شاخه حزب بعث عراق در خوزستاندومین گروه تجزیهطلب در سال ۱۹۶۰ با نام «جبهه قومیه لتحریر عربستان والخلیج العربی» به عنوان نخستین شاخه حزب بعث عراق در استان خوزستان تأسیس شد. این گروه که تعداد اعضای آن به ۳۰ نفر نمیرسید، در پی اختلافات داخلی حزب بعث در عراق عملا به حال خود رها شد و اعضای آن نیز با فرار به بصره، سعی کردند هسته اولیه حزب بعث را در استان خوزستان حفظ کنند تا در صورت فرمان مجدد بغداد به خوزستان بازگردند. گفته میشد یکی از علل بیاعتمادی بغداد به این افراد در سال ۱۹۶۱، خیزشهای استقلالخواهانه کویت بود و با توجه به پایگاههای اقتصادی و پیوندهای عشیرهای خاندان شیخ خزعل با عشیرههای کویت به ویژه آل صباح، بغداد به شاخه خود در خوزستان بدبین شد و به فعالیت آنان پایان داد! در سال ۱۹۶۷ با یکپارچگی مجدد حزب بعث در عراق و دورخیز آنان برای کودتا در بغداد، این گروه به خرمشهر بازگشته و این بار نام «جبهه القومیة لتحریر عربستان» را برای خود برگزیدند. تفاوت نام آنها در سال ۱۹۶۱ و ۱۹۶۷ به خوبی نشان دهنده حساسیت بغداد نسبت به تحولات کویت و حوزه کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس است.
شاخه حزب بعث مصر در خوزستانبه موازات حزب بعث عراق، حزب بعث مصر به محوریت اندیشههای «جمال عبد الناصر» نیز تلاش میکرد پایگاهی برای خود در خوزستان ایجاد کند. پیشینه هسته اولیه حزب بعث ناصری خرمشهر به سال ۱۹۵۶ بازمیگردد که دو تن از فرزندان شیخ خزعل و یکی از فرزندان شیخ مذخور (عیسی بن مذخور) تلاش کردند شبکه اولیهای از یک سازمان تجزیهطلب را در خوزستان دائر کنند. آنها در این سال با بخشی از قبیله بزرگ «بنی ناصر» در منطقه شادگان و هور العظیم همپیمان شدند؛ اما رصد فعالیتهای خانواده شیخ مذخور توسط نهادهای امنیتی باعث شد قبل از آغاز فعالیت، شبکه مذکور لو رفته و منحل شود.
درهمین سال «جمال عبد الناصر» با شعارهای پان عربیستی در مصر به قدرت رسیده بود و با فروپاشی هسته داخلی تشکیلات مذکور، شاخه خارجی آن به محوریت دو فرزند شیخ خزعل به قاهره رفتند تا از حمایت حزب بعث مصر برخوردار گردند. آنها در قاهره از فروپاشی «جبهه تحریر عربستان» سخن گفتند؛ در حالی که این تشکیلات در ایران اصلا اعلام موجودیت نکرده بود و پیش از تأسیس، توسط سازمان امنیت داخلی ایران شناسایی و منهدم شده بود. با این حال، روابط نزدیک دکتر مصدق و جمال عبدالناصر باعث شد حزب بعث مصر – علیرغم تمام داعیههای پان عربیستی خود – برنامهای برای ایجاد تنش در خوزستان نداشته باشد و اجازه فعالیت به فرزندان شیخ خزعل ندهد.
در سال ۱۹۶۴، در پی کودتای ۲۸ مرداد و تیره شدن روابط میان قاهره و تهران، حزب بعث مصر دستور داد تا شاخه خوزستان آن فعالیت خود را از سر بگیرد. به همین علت دو فرزند شیخ خزعل به کمک بخشی از قبیلههای بنی کعب و بنی ناصر گروهی با عنوان «جبهه وطنیه لتحریر عربستان» را تأسیس کردند که در ادبیات سیاسی به «ناصریستهای خوزستان» مشهور شدند. در سال ۱۳۴۵ فرح دیبا همراه با شهریار شفیق به خرمشهر سفر کردند و حزب ناصریستهای خوزستان قصد داشت با انفجار پل واصل روستای «محرزی» و «خرمشهر»، همسر و خواهرزاده شاه وقت را ترور کند؛ اما این عملیات پیش از عبور این دو نفر لو رفت. بسیاری معتقدند سازمان استخبارات عراق از طریق «جبهه قومیه» در جریان عملیات مزبور قرار گرفته و فورا از طریق کاردار نظامی ایران در بغداد، تهران را در جریان نقشه ترور ملکه قرار داده بود!
با لو رفتن این عملیات، شناسایی و بازداشت سرشاخههای تشکیلات ناصریستها در دستور کار قرار گرفت و عملا عمر این حزب به پایان رسید. شاه که به شدت از نقشه ترور همسر و خواهرزاده خود خشمگین شده بود، به شهربانی دستور داد تا تمام اجزای این شبکه را با خشونت شدید به قتل برساند و همین باعث شد نزدیک به ۱۵ نفر در برابر خانه خود به ضرب گلوله مأموران شهربانی کشته شوند. بقیه اعضای باقیمانده جبهه وطنیه به سرعت از طریق مرزهای چزابه یا دریا به عراق و کویت گریختند و عملا عمر شبکه ناصریستها در خوزستان به پایان رسید.
جبهه شعبیه؛ نخستین حضور «حزب بعث خوزستان»در پی نابودی جبهه وطنیه یا شبکه ناصریستها، اختلاف میان تجزیهطلبان خوزستانی بالا گرفت. اجزای باقیمانده جبهه وطنیه مدعی شدند عملیات ترور شهربانو از طریق جبهه قومیه (وابسته به حزب بعث عراق) لو رفته و در واقع علت آن را «خیانت» بغداد دانستند! شواهد کافی برای اثبات این فرضیه وجود داشت و همین باعث شد ایده مذکور به طور فراگیر در سطح تجزیهطلبان خوزستان مطرح شود.
با کودتای حسن البکر در عراق و انحصار قدرت در دستان حزب بعث، مقامات سازمان استخبارات بغداد تلاش کردند تا وجهه خود را در خوزستان بازسازی کنند. آنها در ایدئولوژی خود تأکید ویژهای برای سیطره بر خوزستان داشتند و در همین راستا چاره کار را در اعلام انحلال جبهه قومیه و تأسیس یک تشکیلات جدید دیدند که برخلاف تشکیلات سابق، به صورت علنی وابستگی خود به بغداد را فریاد نزند! به این ترتیب «جبهه شعبیه» تأسیس شد.
«جبهه شعبیه» برخلاف اسلاف خود از بودجه وسیعی برخوردار بود و به صورت گسترده دست به کادرسازی زد. آنها مجله «الاحواز» را به صورت رسمی منتشر و در روستاهای استان خوزستان توزیع میکردند. همزمان عراق از ظرفیت پیوندهای عشیرهای و قبیلهای در دو سوی اروند رود حداکثر بهرهبرداری را کرد. آنها بخشی از عشائر استان میسان به ویژه «بنی طرف»، «بنی کعب»، «بنی تمیم»، «السودان»، «السواعد» و... را وارد شبکه جبهه شعبیه کرده و عملا تعداد نیروهای جبهه شعبیه را به میزان قابل توجهی افزایش دادند.
جبهه شعبیه طی ۵ سال فعالیت خود بیش از ۱۵۰ عملیات انجام داد و توانست نظر بسیاری از تجزیهطلبان خوزستانی (حتی بقایای شبکه ناصری) را جلب کند؛ اما به علت وابستگی انکارناپذیر آن به بغداد، عملا «مأموریت» آنان در توافق میان ایران و عراق به پایان رسید! در سال ۱۹۷۵ ایران و عراق طی قرارداد مشهور به «قرارداد الجزائر» اختلافات مرزی خود را پایان دادند و اروندرود به عنوان مرز رسمی مورد توافق طرفین قرار گرفت.
در پی قرارداد الجزائر، اکثریت قاطع اعضای جبهه شعبیه رسما منطقه سکونت خود را خارج از ایران یافتند و از طرف دیگر بغداد نیز دلیلی برای این میزان سرمایهگذاری و تخصیص بودجه به تشکیلات جبهه شعبیه نمیدید. در نتیجه جبهه شعبیه بدون اعلام رسمی به کار خود تقریبا پایان داد و حتی انتشار منظم و هفتگی مجله الاحواز نیز متوقف شد.
منبع: فردا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.fardanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فردا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۰۷۲۱۸۲۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عجیب ترین فرمانده جنگ ایران و عراق /جانشین سپاه خرمشهر و دوست نزدیک سردار سلیمانی را بیشتر بشناسید
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، احمد فروزنده از فعالین سیاسی و مبارزین علیه رژیم پهلوی، از فرماندهان سپاه خرمشهر در زمان فرماندهی شهید جهانآرا و شهید عبدالرضا موسوی و از یاران نزدیک به سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، به مناسبت سالروز شهادت سید عبدالرضا موسوی جانشین سپاه خرمشهر،در گفتگویی با جماران، به بیان خاطراتی از این همرزم شهیدش پرداخته است.
مشروح این گفتگو را در ادامه میخوانید؛
آقای فروزنده، از چه زمانی و چگونه شما با شهید سید عبدالرضا موسوی آشنا شدید؟
آقای عبدالرضا موسوی از برادران قبل از انقلاب بود. آشنایی ما نیز به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بر میگردد. فکر میکنم با ایشان در مسجد امام صادق(ع) خرمشهر در قبل از انقلاب با ایشان آشنا شدم. از مسجد امام صادق، مسجد آیت الله خاقانی بود. مسجد فعالی بود و هنوز اینگونه است. تمرکز نیروهای مذهبی – انقلابی در این مسجد بود.
حدوداً مربوط به چه سالی است؟
سال ۱۳۵۵ که بنده نیز در همان سال به زندان رفتم.
بازداشت توسط ساواک؟
بله. بازداشت تا سال ۵۷. دو سال و نیم زندان بودم. قبل از این موقع یعنی به سال ۵۳-۵۴ بر میگردد.
آیا شهید موسوی هم از مبارزین علیه رژیم پهلوی پیش از پیروزی انقلاب بودند؟
بله از قبل از انقلاب.
وابستگی سیاسی به جناح و یا گروهها و سازمانهای خاصی را داشتند؟
آن زمان حزب خاصی نبود. همین بچه های مذهبی که در داخل مسجد فعال بودند. داخل خرمشهر یک گروه سیاسی هم بود که به جایی وصل نبود؛ یعنی شورای مرکزی و یا نهاد بالا دست نداشتند. همگی مقلد حضرت امام بودند. همین. نه بیشتر از این. شکل کار به این صورت بود. اینگونه نبود که سازمان و تشکیلات باشه و به بالا وصل باشند.
اما سازمان مجاهدین (منافقین) نفرات زیادی را جذب کرده بود.
بله؛ اما بچههای خرمشهر به هیچ کدام از اینها وصل نبود چون شرایط اجتماعی خرمشهر جوری نبود که با آن جریانات وصل باشند. آن سازمانها اساساً دسترسی مناسبی نداشتند که بخواهند نیروهایی را در شهر دور افتادهای مثل خرمشهر شناسایی کنند. اینگونه نبود. هر کس در منطقه خودش فعالیت میکرد. شاید در دانشگاه کسی ارتباط داشته است. وقتی دوستان به دانشگاه رفتند این ارتباطات در دانشگاه برقرار شده باشد. آن هم نه باز با سازمان های معروف و بزرگ که نام بردید، از بچههای انقلابی که توی خود دانشگاه چمران اهواز، جندی شاپور بودند. آدم از شهرهای مختلف مثلاً از تبریز و تهران آمده بودند داخل دانشگاه، از قضاء سیاسی نیز هستند یکدیگر گروهی تشکیل میدهند برای برگزاری اعتصابات و فعالیتهای سیاسی.
ارتباط شما از چه زمانی با شهید موسوی مستمر شد؟
آقا محسن پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایشان را میشناخت؛ بعد از شهادت شهید جهان آرا لحظهای برای جانشینی ایشان درنگ نکردند و شهید موسوی را جایگزین کردند
از وقتی وارد سپاه شدیم؛ چون جنگ شکل گرفته بود. خانه و زندگی ما در معرض تهاجم دشمن بود و خانوادهها از خرمشهر بیرون رفته بودند. در این دوران همواره با هم بودیم. ایشان مدتی عضو شورا بود و بعد از شهادت جهان آرا به عنوان فرمانده سپاه خرمشهر منصوب شد و من هم به در واحد اطلاعات مشغول خدمت بودم.
شهید موسوی نیروی معروفی در خرمشهر بود. چون انسان شناخته شده، متدین و انقلابی بود و جزو نیروهای شناخته شده قبل از انقلاب بود؛ عضو شورای فرماندهی سپاه خرمشهر شد و سپس معاون و پس از شهادت جهان آرا، فرمانده سپاه شد. روال طبیعی اینطور بود. از جایی نفرستاده بودند او را که بیاید و پناهنده بشود. از بچههای خرمشهر بود که با بقیه سپاه را تشکیل دادند.
از نظر روال کاری، شهید موسوی جایگاه فرماندهی شپاه خرمشهر راپیدا کردند؛ همان که شهید جهان آرا فرماندهاش بود. شهید جهانآرا به دلیل ارتباطاتی که آن موقع داشت با خود آقا محسن بعد با محسن رفیق دوست، کسانی که در تهران کار فرماندهی سپاه را داشتند لذا فرد مطرح و جا افتادهای بود؛ عمدتاً آن هم به دلیل فعالیت سیاسی که قبل از انقلاب آنها با یکدیگر داشتند.
از مقطع جنگ شروع بکنیم؛ شهید موسوی تمام آن ۲ سالی که پس از جنگ در قید حیات بودند خود خرمشهر و در همان منطقه خرمشهر، آبادان فعالیت می کردند؟
درمورد شهید موسوی من اینگونه به یاد میآورم که ایشان دانشجو رشته طب بودند؛ همزمان در سپاه خرمشهر هم فعال بودند و عضو شورا بودند و پس از اینکه جنگ شد دانشگاه ها تعطیل شد، دانشگاه اهواز هم تعطیل شد- ایشان آمدند به طور کامل و تمام وقت در جبهه و جنگ و سپاه خرمشهر حضور داشتند. خود ما هم قبلاً آموزش و پرورش درس می دادیم.
ولی بعدها مامور به سپاه مامور شدیم اما ایشان عضو شورا فرماندهی سپاه خرمشهر بود و پس از اینکه شهید جهانآرا در آن حادثه سقوط هواپیما در کهریزک به شهادت رسید توافق شد،که ایشان فرمانده شوند و از آن به بعد ایشان فرمانده سپاه خرمشهر شد و مسیر جنگ و مسیر تعالی سپاه خرمشهر و توسعه وضعیت نیروهای سپاه و غیره در دستور کار همه بود، ایشان هم خب فرمانده بود و طبعاً به دنبال این بود که سپاه خرمشهر ظرفیت خود را افزایش دهد. علیرغم اینکه یک زمانی در خرمشهر فشنگ و گلوله و اسلحه و کلاش برای دفاع نبود، سپاه خرمشهر با درایت ایشان و با همکاری دیگران توانست توپ و خمپاره تهیه کند.
واحد ۱۰۶ داشته باشد؛ سپاه خرمشهر در دوره شهید جهانآرا و در دورهای که ایشان فرمانده بودند، هم ما واحد خمپاره انداز ۸۱ و ۱۲۰ در داخل خرمشهر داشتیم. واحد ۱۰۶ توپ هایی هستند که روی خودرو های جیپ سوار می شوند و معمولاً هم برای زدن ابزار و ادوات نظامی سنگین دشمن هست. کل پرسنل سپاه خرمشهر ۳۰۰ نفر هم نبود، اما ما نزدیک ۱۰-۱۲ تا ۱۰۶ داشتیم. این در عملیاتها مهم بود. معمولاً در عملیاتهایی که انجام میشد، نیروها واحد ۱۰۶ شان حرکت میکردند. این نتیجه درایت خود شهید جهان آرا و بعدش سردار موسوی و دیگر دوستانی که بودند بود.
علیرغم اینکه نیروهای سپاه خرمشهر به درگیریهای چریکی معروف بودند، اما به سرعت توانستد واحد های خمپاره انداز و ۱۰۶ را راه بیاندازند و توپخانه راه اندازی کنند.
همه این تجهیزات از ارتش عراق غنیمت گرفته شده بود؟
بله همگی غنیمتی بودند. توپ ۱۵۵ که یک توپ خیلی بزرگ است هر گلوله اش ۴۵ کیلو وزن خود گوله است.کارهای بسیار بزرگی در دوره ایشان انجام شد که بازدهاش در عملیات آزاد سازی خرمشهر وجود داشت که همه این ابزار و ادوات را به شکل یگانی، بچه های خرمشهر داشتند با فرماندهی، درواقع فرمانده ما، فرمانده سپاه خرمشهر آقای شهید جهان آرا و شهید موسوی بودند ولی یگانی که در آن زمان تشکیل شد، تیپ ۲۲ بدر آقای شهید موسوی اینجور اختیار کردند که خودش سمتی نداشته باشد و آقای عبدالله نورانی را فرمانده تعیین کرد ولی خودش در تمام کش و قوسیهای مربوط به جنگ و عملیات و محدوده عملیات و اجرای عملیات حضور فعال داشت. در تمام شناسایی ها سعی می کرد خودش حضور داشته باشد.
بعد از شهادت شهید جهانآرا؛ همین مسیر با شهید موسوی ادامه یافت؟
ابزار و امکاناتی که جمع آوری شد، مثل توپهای ۵۲ عراقی، توپهای ۱۵۵ ارتش، ۱۲۲ عراقی و ۱۳۰ خودمان. به وسیله اینها سپاه خرمشهر درست شد. اولین واحد ۱۰۶ و توپخانهای که توی سپاه راه افتاده سپاه خرمشهر به اتکای ابزار و ادوات مصادرهای و غنیمتی این کار را توانستند انجام دهند. برای ۳۰۰ نفر پرسنل ۱۶ قبضه سلاح سنگین داشتیم. در هر منطقهای؛ صحنه جنگ را تغییر میدادند. همگی این زحمات با درایت شهید موسوی و خود برادرانی که دست اندرکار بودند صورت گرفت.
آقای شهید موسوی بسیار باهوش بود. آن موقع جذب شدن برای پزشکی کار مشکلی بود مثل همین امروز؛ علاوه بر هوش سرشار، از صبر زیادی نیز برخوردار بود. ایشان ظرفیت و توانایی فکری خیلی خوبی داشت. انسان فهیمی بود. فرد مقتصدی بود با اسراف برخورد می کرد؛ هر کاری را با حداقل هزینه جمع میکرد.
یک ویژگی که ایشان داشت دوست نداشت خودش مطرح بشود. به دنبال این بود که کار با کیفیت بالا صورت بگیرد. لذا وقتی قرار بر این شد که برادران سپاه خرمشهر یگان تشکیل دهند و این یگان در آزادسازی خرمشهر ماموریتی را داشته باشد، ایشان هیچ مسئولیتی قبول نکرد. مسئولیتش را به آقای عبدالله نورانی داد و گفت شما فرمانده باش. با توجه به اینکه تقریباً همه از ایشان حرف شنوی داشتند، نکاتی که به ذهنشان میرسید را انجام میداد. آن موقع من خودم مسئول اطلاعات عملیات یگان بودم.
مثلاً شاید یک شب در میان، دو شب در میان ایشان در شناسایی هایی که ما انجام میدادیم حضور داشتند. یعنی خودش در میدان حضور و همراهی پیدا میکرد. یک فرد فرهیختهای بود که خودش برای خودش مهم نبود. تلاشش را گذاشته شده که پیکان حمله به مواضع دشمن خوب طراحی و اجرا بشود و در کیفیت خوبی انجام داد.
فرمودید خیلی از نیرو ها و یگان ها از ایشان حرف شنوی خیلی خوبی داشتند با توجه به اینکه اولین فرمانده سپاه خرمشهر شهید جهان آرا بودند با آن سابقه سیاسی و مبارزاتی و با توجه به کارهایی که در سپاه کردند، بعضاً در جاهای دیگه ای ازسپاه دیده میشود بعد از شهید شدن فرمانده لشکر یا فرمانده تیپ آن تیپ مثل قبل از فرمانده بعدی یا همدل نبود و ارتباط عاطفی را نداشت ولی در اینجا به نظر می رسد این روند ادامه داشته است. یعنی بعد از شهید جهان آرا، شهید موسوی این را ادامه دادند. این موضوع را چگونه می بینید؟
انتخاب درست؛ وقتی افراد درست انتخاب شوند هر کس در جای خودش و دقیقا درست بنشیند این اتفاقی است که رخ می دهد. اما اگر درست ننشیند، یک فردی بر اساس رابطه یا دوستی و رفاقت بیاید بنشیند و نقش در بین آن گروه تشکیلات نظامی نداشته باشد، به جای آنکه تبدیل به یک اتفاق خوب شود، تبدیل به یک اتفاق بد می شود. شهید موسوی بین بچه های خرمشهر محبوبیت داشت و از طرفی دیگر در دوره مبارزه با رژیم هم جزو افراد شاخصی بود که فعالیت میکرد. لذا ایشان مقبولیت عمومی در بین بچه های خرمشهر داشت.
چقدر به نظر کارشناسی و به نظر فرماندهان یگان خودش اعم از فرمانده گردان و گروهان اتکا می کردند؟
ایشان یک فرد تحصیلکرده و فهیم بود؛ در جریان آزاد سازی خرمشهر خودش مسئولیت به عهده نگرفت. این خیلی مهم بود. معمولاً باید اینگونه باشد که کسی که فرمانده سپاه خرمشهر است باید مثلاً فرمانده تیپ ۲۲ بدر میشد. ولی ایشان این کار را نکردند. گفت آقای نورانی شما بیا این کار را انجام بده. من در کنار شما هستم هر جا یگان با مشکل مواجه شد ورود خواهم کرد. در حساسترین موضوع قبل از هر عمیلاتی، شناسایی منطقه عملیات است و بر اساس همین شناسایی قبل عملیات طرح و مانور عملیات شکل میگیرد خودش در شناسایی حضور پیدا میکرد. با گروههای ۷-۸ نفره که برای شناسایی میرفتند؛ ایشان در گروه ها حضور داشت بدون اینکه بخواهد اعمال نظر کند. فرمانده تیم بود ولی ایشان همراه تیم بود.
یک نوع آموزش مدیریت و کنترل و مراقبت فردی فعالیت زیر مجموعه با حضور خودش اعمال می شد. و اگر جایی نیاز بود تذکری، راهکاری و پیشنهادی داده بشود، ایشان می داد و همه نیز قبول می کردند؛ چون فرماندهشان بود و همه او را قبول داشتند. خب آن موقع اینگونه نبود که بر اساس دستور عزل و نصب صورت بگیرد بخصوص که سپاه تازه راه افتاد بود. لذا با توجه به مقبولیت عمومی پیشنهاد شد که ایشان به جای شهید جان آرا فرمانده سپاه خرمشهر باشد.
آیا ایشان حساسیتی نسبت به جان افراد تحت فرماندهی خود داشتند؟ این موضوع چقدر برای ایشان مهم و حیاتی بود؟ بعضاً مطرح میشود که فرماندهان سپاه در این موارد کوتاهی داشتند!
اصلاً اساس اینکه ایشان می آمد شناسایی می کرد چه بود؟ وظیفه ای نداشت که زیاد کار شناسایی را انجام بدهد. این شناسایی برا ی چه انجام می شد؟ برای اینکه ما یگان را نیروهایی که داریم چگونه از خطر عبورشان بدیم که بتوانند بیشترین ضربه را به دشمن بزنند، دشمن را در یک جاهایی دور بزنند یا توی نیروهایش شکاف به وجود بیاورند. این اتفاق اگر بیافتد طبعاً تلفات نیروی انسانی ما پایین میآید. آن موقع که ما ابزار شناسایی مثل هواپیما بدون سرنشین نداشتیم. لذا بر اساس شناسایی ها و طرح مانور و طرح عملیات بررسیهای میدانی خود پرسنل بیشتر صورت میگرفت، نیرو های اطلاعات عملیات یا نیروهای میخواستند عمل بکنند.
در این حادثه ای که رخ داد با توجه به اینکه یگان ۲۲ بدر در حساسترین نقطه قرار بود عمل بشود، فرماندهان گردانها، معاونین گردانها؛ اینها همگی میرفتند منطقه تا ارزیابی داشته باشند ببینند هر کس از کجا و چگونه باید برود. لذا در جواب این فرمایش که شما میگویید آیا ایشان به جان افراد حساس بود یا نبود یا همینطور به خط دشمن یا نه؟ نه. به چه دلیل، به این دلیل که خودش حضور پیدا میکرد. مسیری که نیرو میخواهد برود و دشمن را دور بزند یا نقطهای که میخواهد به دشمن حمله بشود.
لذا حضور ایشان به دلیل بیکاری یا اشتیاق شخصی حضوری پیدا کردن در ماموریت ها نبود؛ بلکه برای پوشش این فرمایشی که جنابعالی می گویید حداکثر ضربه و حداقل تلفات را در برنامه کارمان داشته باشیم.
چگونه از شهادت شهید موسوی با خبر شدید؟
آن موقع که ایشان شهید شد – اینطور در یادم هست که - ما در مرحله ۱ عملیات آزادسازی بیتالمقدس را شروع کرده بودیم و رسیده بودیم به جاده. در مرحله دوم باید می رفتیم تا مرز. مرحله سوم از خطوط دفاعی که دشمن از شرق یعنی از رودخانه تا مرز به سمت شرق و جنوب کشیده بود باید مانور میدادیم. ایشان در مرحله اول فکر میکنم وسط بمباران هوایی و ایشان بر اساس بمباران هوایی شهید شد. تمام امعاء و احشاء ایشان بیرون ریخته بود. یعنی چنین اتفاقی برای ایشان افتاد. آن موقع که این اتفاق افتاد، همه سوگوار شدن؛ علاقه زیادی به فرمانده خودشان داشتند. در اوایل سپاه و در دوران جنگ اینگونه نبود که ابلاغی باشد. ایشان را براساس شناخت و مقبولیتی که در پرسنل داشت او را فرمانده سپاه گذاشتند.
لذا بر این اساس توی روحیه برادر ها تأثیر منفی داشت ولی ما هم راهی جز ادامه جنگ نداشتیم. بیایم به عزاداری و اینها برسیم چون همه باید داخل خطوط دفاعی میماندند تا از مواضعی که تصرف کردند، دفاع بکنند. از طرفی هم باید می رفتیم پیش روی می کردیم و خرمشهر را آزاد می کردیم. وضعیت اینگونه بود.
27219
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1903597