نابغه شش سالهای که دیده نمیشود +عکس
تاریخ انتشار: ۱۰ مهر ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۰۸۷۳۱۰۰
آفتاب یزد نوشت: تفکری بزرگ پشت نگاه معصوم و کودکانهاش نهفته است. این روزها تازه وارد ۶ سالگی شده حالا با وجود اینکه جدول ضرب را از بر است و جدول مندلیوف را حفظ است و حل کردن مسائل فیزیک برایش نوعی تفریح محسوب میشود، اما قرار است پشت میز و نیمکتهای پیش دبستانی بنشیند! میگویند امکانات و حتی قانونی برای کودکانی مثل آرش در ایران نیست! پدرش هر آنچه در چنته داشت به میدان آورده و بارها مسیر ادارات و سازمانهای مختلف را طی کرده، اما هر بار با یک جواب مشخص رو به رو شده «وقتی ۷ ساله شد او را به مدرسه بفرستید!» و این شاید پایان امیدها و آرزوهای آرش و آغاز سرخوردگی یک دانشمند کوچک باشد!
برای پیگیری بیشتر از جزئیات زندگی آرش و تفاوتهایش با سایر هم سن و سالانش با پدرش به گفتگو نشستیم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
شما چند تا فرزند دارید؟
ما در حال حاضر ۳ فرزند داریم. اینکه میگویم در حال حاضر به این دلیل است که تا چند ماه دیگر یک کوچولو به جمعمان اضافه میشود و جمع کوچکمان۶ نفره میشود. آرش، سیاوش و سارنا ۳ فرزندم هستند، آرش ۳ روز پیش وارد ۶ سال شد و سیاوش ۴ ساله است و دخترم ۲ سالش است. ۲ فرزند دیگرم هم از نظر هوشی مثل آرش هستند حتی این طور که از شواهد پیداست دخترم از آرش هم یک پله بالاتر است.
شما ازدواج فامیلی داشتهاید؟ این سوال را برای این میپرسم که طبق گفته خودتان همه فرزندانتان نابغه هستند.
نه ما ازدواج فامیلی نداشتیم و هیچ گونه نسبتی تا قبل از ازدواج نداشتیم.
از کی متوجه شدید که پسرتان با بقیه بچهها فرق دارد و این تفاوت چطور نمود پیدا کرد؟
آرش تقریبا ۷ یا ۸ ماهه بود که میتوانست به خوبی رنگها و اشکال را تشخیص بدهد. این موضوع را اول همسرم که با آرش بازی میکرد متوجه شد و به من گفت. اوایل من این موضوع را زیاد جدی نمیگرفتم، اما کم کم متوجه شدم که آرش با بچههای هم سن و سالش خیلی متفاوت است. آرش با همان سن کمش با اینکه حتی توانایی حرف زدن نداشت، همه رنگها و شکلها را میشناخت مثلا به او میگفتیم اسباببازی ات را که مستطیل شکل و آبی است بیار و آرش از بین همه اسباب بازیها همان اسباب بازی را میآورد. او همه رنگها و شکلها را به خوبی تشخیص میداد و این موضوع چیزی بود که در بین بچههای هم سن و سال آرش دیده نمیشد و این تفاوت را به خوبی میتوانستیم احساس کنیم. باز هم در این حد من موضوع را جدی نمیگرفتم و میگفتم خیلی بچه باهوشی است، اما وقتی تقریبا یک سال و نیم، دو سالش شد دیدیم به خواندن علاقه نشان میدهد. یعنی وقتی کتابی دست ما بود یا زمانی که در حال نوشتن پیامکی بودم آرش از من میپرسید بابا چی مینویسی و من حروف الفبا را برایش توضیح میدادم. آرش آنقدر مشتاق بود و گیرایی بالایی داشت که در دوسالگی شروع به خواندن کرد. حدودا ۲ سال و نیمه بود که مثل یک بچه اول دبستان میخواند و مینوشت. بعد از آن ما به کتابخانه میبردیمش و خودش کتاب دل خواهش را انتخاب میکرد، تیتر کتابها را به راحتی میخواند و هر کدام را که دلش میخواست انتخاب میکرد تا برایش بخریم. همه از دیدن او و خواندنش تعجب میکردند.
مثل اینکه به گفته خودتان پسرتان به چند زبان مسلط است. این زبانها را شما به او آموزش میدادید یا ترغیبش میکردید که یاد بگیرد؟
من به واسطه کارم، چون هتلداری خواندهام و مدیر رستوران و هتل هستم و همسرم هم، چون زمانی دبیر زبان انگلیسی بود، در خانه از کلمات انگلیسی زیاد استفاده میکردیم و آرش تقریبا با این زبان آشنا بود. همین موضوع باعث شد که به زبان انگلیسی علاقهمند شود و در ۳ سالگی خیلی راحت و روان زبان انگلیسی را هم میخواند و هم مینوشت. البته این طور نبود که خیلی مسلط صحبت کند، اما به راحتی کتابهای انگلیسی را میخواند. یک روز در خیابان قدم میزدیم و آرش در بغل من بود که چند تا توریست خارجی دیدیم. چون ما در کاشان زندگی میکنیم اینجا معمولا توریست زیاد است. این توریستها فرانسوی بودند و خواهش کردند که از ما عکس بگیرند. عکس گرفتیم و موقع رفتن به زبان فرانسوی تشکر کردند و رفتند. آرش از من پرسید بابا اینها کجایی بودند و من گفتم فرانسوی از همان زمان بود که آرش اصرار کرد که میخواهد زبان فرانسوی یاد بگیرد و شروع به یادگیری کرد. ما خودمان هم زبان فرانسوی بلد نبودیم و به واسطه دوستانی که داشتیم و آموزشگاهها و حتی اینترنت شروع کردیم به آرش زبان فرانسوی را آموزش دادیم. بعد از آن آرش کره زمین را به دست گرفت، آن را میچرخاند و هر دفعه یک کشور را انتخاب میکرد و میخواست که زبانش را یاد بگیرد. یک روز میگفت: میخواهم ژاپنی یاد بگیرم، روز دیگر میگفت: کرهای یاد بگیرم و با این اوصاف در هر حال حاضر به طور همزمان در حال خواندن ۱۸ زبان است. البته این موضوع را ذکر کنم که هنوز به هیچ کدام از این زبانها مسلط نیست، اما در حال یادگیری است. آرش تقریبا ۴ ساله بود که زبان فارسی و انگلیسی را خیلی راحت و روان میخواند و مینوشت، جدول ضرب را کامل بلد بود و توان و کسر و جمع و تفریق را کامل میدانست. یک روز او را به مدرسه تیزهوشان بردیم تا ببینیم آیا بقیه بچههای تیز هوش هم به این شکل هستند و اینکه بیشتر با تواناییهای آرش آشنا شویم، آنجا با یک شخصی به نام استاد منتظری آشنا شدیم که استاد دانشگاه هم هستند. او به ما گفت: اگر اجازه میدهید من یک هفته با آرش فیزیک کار کنم و ما قبول کردیم، در این یک هفته تقریبا روزی یک ساعت آرش را به مدرسه میبردیم و استاد منتظری با او فیزیک کار میکرد، بعد از یک هفته استاد منتظری به ما گفت: اگر بخواهم بدون تعارف به شما بگویم این بچه ۴ سالش نیست بلکه ۱۵ -۱۶ ساله است، چون اطلاعاتی که آرش در این یک هفته از من گرفته شاید من در طول ۳ یا ۴ سال به یک دانش آموز معمولی یاد میدهم. آرش به خوبی معنی انرژی را فهمیده بود و نیروی گرانش زمین را میدانست و حتی فرمولها را بلد بود و خیلی راحت مسئلههای فیزیک حل میکرد. من خودم خیلی فیزیک بلد نیستم، اما آرش به خوبی یاد گرفته بود و حتی مسائل فیزیک را هم به راحتی حل میکرد. آرش با علاقه خودش جدول مندلیوف حفظ میکرد و کتابهای شیمی میخواند وقتی ما این علاقه آرش را دیدیم برای او پیج اینستاگرام درست کردیم و اجازه دادیم موضوع آرش در رسانهها منتقل شود.
تا حالا برای کشف استعدادهای بیشتر آرش از جایی با شما تماس نگرفتهاند؟
در داخل کشور انگار برای کسی مهم نیست که این بچه به این اندازه هوش و نبوغ دارد. چند نفری با ما تماس گرفتند. از آموزش و پرورش کاشان و شهریار که زادگاه مادرش است هم با ما تماس گرفتند، ما به آنجا رفتیم، ولی مسئولان بیشتر ما را سرزنش میکردند. میگفتند چرا بچگی را از بچهات میگیری و چرا به زور اینها را بهش یاد میدهی. همه فکر میکردند ما آرش را مجبور میکنیم که این درسها را یاد بگیرد، در صورتی که آرش خودش میخواست که یاد بگیرد. وقتی از من میپرسید بابا جاذبه زمین یعنی چی من مثل همه پدرهای دنیا برایش توضیح میدادم و آرش، چون علاقه داشت این موضوع را پیگیری میکرد و ۱۰ تا موضوع دیگر هم کنار آن یاد میگرفت، اما همه دیدشان به این صورت بود که فکر میکردند ما او را مجبور میکنیم. دسته دوم هم کسانی بودند که میخواستند از آرش استفاده ابزاری کنند. با ما تماس میگرفتند و ما را به مدرسه شان دعوت میکردند و میگفتند آرش را به مدرسه ما بیاورید ما هیچ شهریهای از شما نمیگیریم و از این جور حرفها، اما در واقع میخواستند آرش را بیلبورد کنند برای بیشتر دیده شدن مدرسه خودشان که جذب دانش آموز کنند. من هم وقتی دیدم این طور است دیگر وقتی تماس میگرفتند که تماسها خیلی هم نبود، سعی میکردیم دیگر آرش را به جایی نبریم.
خارج از کشور چطور؟ دعوت نامه یا پذیرشی داشتید یا حتی تماسی با شما گرفته شده است؟
چند وقت پیش چند خبرنگار ایرانی که خارج از کشور فعالیت میکنند با ما تماس گرفتند و خواستند که با آرش مصاحبه کنند. این موضوع کمی انعکاس داشت و از چند خبرگزاری خارجی از جمله یک خبرگزاری روسی و فنلاندی با ما تماس گرفتند و مصاحبه کردند. این خبر منتشر شد و چند مدرسه خارج از کشور به ما ایمیل زدند و خواستند که آرش را به آنجا ببریم. مدارس ژاپن و هلند از جمله مدارسی بودند که تماس گرفتند و گفتند این بچه نیاز به حمایت ویژه دارد به این جا بیاوریدش و ما ساپورتش میکنیم، اما ما هنوز راجع به آینده آرش تصمیمی نگرفته ایم. بیشتر تلاشمان این است که مدرسه خوبی در همین ایران پیدا کنیم و همین جا به مدرسه برود. برای ما خیلی عجیب است، در همه جای دنیا همه کشورهای پیشرفته اگر افرادی با ضریب هوشی بالا داشته باشند سعی میکنند همه جوره شرایط را برای پیشرفت هرچه بیشتر او فراهم کنند و حتی اگر همچنین افرادی نداشته باشند سعی میکنند با هزار جور ترفند از کشورهای دیگر این گونه افراد را جذب کنند، چون این افراد آیندهساز کشورشان هستند، اما اینجا به نحو دیگری است.
با این اوصاف آرش خیلی از بچههای دیگر جلوتر است، آرشی که شیمی بلد است، جدول مندلیوف حفظ است و مسئله فیزیک حل میکند را شما نمیتوانید با بچههای معمولی به پیشدبستانی بفرستید، راه حلی که در این باره در نظر دارید، چیست؟
آرش کمتر از ۵ سال سن داشت که من به آموزش و پرورش مراجعه کردم و گفتم من پسری دارم که خواندن و نوشتن بلد است، فیزیک و شیمی میداند و جدول مندلیوف حفظ است، به من خندیدند، گفتم من با این بچه چکار کنم آیا کاری میتوان برای این بچه انجام داد؟ به من گفتند تنها کاری که میتوانی برای بچه ات انجام دهی این است که وقتی ۷ ساله شد او را به مدرسه بفرستی! این موضوع را به حالت تمسخر به من گفتند و من متوجه شدم که باور نکردند. هفته بعد با خود آرش به همان اداره و پیش همان مسئول مراجعه کردم و گفتم ایشان پسر من هستند که هفته پیش درباره آن صحبت کردم. در ابتدا امتحان کلاس اول از او گرفتند، فکر میکردند من هم مثل همه پدر مادرها که فکر میکنند فرزندشان فرق میکند و باهوش است هستم، اما کمکم متوجه شدند این طور نیست! تا کلاس ششم از آرش امتحان گرفتند و آرش به قول خودشان همه امتحانات را با نمره بسیار خوب قبول شد، در آخر با آرش عکس و فیلم یادگاری گرفتند و من فکر کردم حالا لااقل آرش را میفرستند تا از کلاس هفتم شروع کند! در آخر پرسیدم حالا چکار کنم؟ آنها گفتند هیچی، بچه ات خیلی خوب است، اما ۷ سالش که شد او را به کلاس اول بفرست! من با تعجب سوال کردم یعنی همین و آنها پاسخ دادند آره اینیشتین هم که باشد باید از کلاس اول شروع کند ما هیچ قانونی برای آرش و امثال او نداریم! من همه تلاشم را کردم، اما دستم به جایی نرسیده است. بیشتر از ۳۰ بار به آموزش پرورش در شهرهای مختلف رفته ام، اما یا باور نکردند یا سرزنشم کردند یا خیلی از آنها گفتند برو بابا بچه خواهر من از این بهتر است! تا دلتان بخواهد از این برخوردها داشتیم و به آنها عادت کردیم.
با توجه به حواشی پیرامون این موضوع و با سابقهای که از بچههایی که در ابتدا آن را نخبه عنوان کرده اند و پس از آن کاشف به عمل آمده که این موضوع دروغ است، چطور میتوانید نابغهبودن پسرتان را ثابت کنید؟
بعد از این برخوردهایی که صورت گرفته ما دیگر تمایلی نداریم که ثابت کنیم فرزندمان نابغه است، اما راه برای ثابت کردن این موضوع بسیار است. ضریب هوشی آرش که یک روانشناس معتبر آن را از آرش گرفته نزدیک به ۱۴۰ است این در حالی است که یک موضوع تعریف شدهای در دنیا وجود دارد که ضریب هوشی ۱۳۲ در همه دنیا نابغه محسوب میشود! علاوه بر آن همه مدارک و حتی امتحاناتی که آرش در آموزش و پرورش داده با مهر خود آموزش و پرورش موجود است و هر کس که بخواهد ما آن را در اختیارش قرار میدهیم. موضوع دیگر این است که بحث هوش و استعداد مثل ورزش نیست که طرف بیاید چند تا فن اجرا کند و همه متوجه شوند که او ورزش را بلد است! آرش خیلی مشخص است به عنوان بچهای که نه مدرسه رفته و نه حتی کلاسی در زندگی اش رفته است، هر سوال فیزیک و شیمی را به خوبی میتواند پاسخ دهد، میخواند و مینویسد و حتی قادر است به چند زبان صحبت کند! همه اینها مشخص کننده این است که آرش با همه بچهها فرق دارد. باز هم اگر کسی با این همه دلیل ومدرک قانع نشود دیگر نمیدانم چگونه قانع میشود!
شما برای بچههای دیگرتان که میگویید مثل آرش نابغه هستند، برنامه خاصی در نظر نگرفته اید؟
همه فرزندان دیگر من بستگی به شرایط کنونی آرش دارند. ما اگر بتوانیم برای آرش کاری انجام دهیم بچههای دیگر را هم به همین سمت و سو هدایت میکنیم. در حال حاضر آرش مثل یک چاقوی دو لبه است، از یک طرف میتوانند گفت: این بچه نابغه و تیز هوش است و میتواند به یک مدرسه خیلی خوب برود و به صورت تخصصی درس بخواند که مسلما جواب خواهد داد، از طرف دیگر اگر شرایط به این صورت پیش نرود و نتوانیم مدرسه خیلی خوبی برای او پیدا کنیم آرش مجبور است کلاس اول یک مدرسه عادی درس بخواند، قطعا معلم از پس سوالهای او بر نخواهد آمد و اذیت خواهد شد، خود آرش، چون همه آن درسها را بلد است و چیزی برایش تازگی ندارد سر خورده میشود و بچههای دیگر کلاس هم، چون هیچ وقت نمیتوانند به آرش برسند و شاگرد ممتاز باشند سر خورده میشوند! ما اگر نتوانیم برای آرش کاری انجام دهیم قطعا نمیگذاریم بچههای دیگرمان تا این حد در سن پایین رشد داشته باشند و فیزیک و شیمی یاد بگیرند تا حداقل وقتی به مدرسه میروند چیزی برای یادگیری داشته باشند! آرش وقتی در فصل پاییز در پارک بودیم از من پرسید بابا چرا این برگها از درختها ریخته اند؟ منم برایش توضیح دادم فصل پاییز است باد زده و برگ درخت را جدا کرده و جاذبه زمین هم آن را به پایین کشانده و روی زمین قرار گرفته است، با این اوصاف آرش جاذبه زمین را یاد گرفت و به سراغ بقیه چیزها رفت؛ اگر من نتوانم برای آرش کاری انجام دهم و بعدا سیاوش از من بپرسد بابا چرا برگهای درختها میریزند من به او این پاسخ را نخواهم داد و ذهن او را درگیر نیروی گرانش زمین و این موضوعات نمیکنم، قطعا به او میگویم پسرم خسته بود آمد روی زمین تا استراحت کند! میدانم این موضوع ظلمی است که به بچهام میکنم، اما چارهای جز این ندارم، چون میدانم که برای بچه من دانستن و علمآموزی عاقبتی ندارد همانطور که برای آرش نداشته است. همیشه این موضوع برای من خیلی دردناک است که از دانشمندان و نخبههای ایرانی الاصل کشورمان که خارج از کشور هستند تقدیر و تشکر میکنند و میگویند چقدر خوب شد که از ایران رفتی و از این جور حرفها، بعد یکی مثل آرش در کشور خودمان جدول مندلیوف را در ۳ روز یاد میگیرد و حفظ میکند و مسائل فیزیک حل میکند و فیلم آن در فضای مجازی منتشر میشود، بعد همان اشخاصی که برای آن دانشمند به به و چه چه راه انداخته بودند برای آرش میگویند شما چقد بدید! ظلم میکنید به بچهتان و بچگی را از او میگیرید! آنها نمیدانند که آرش از این درسها لذت میبرد و هیچ اجباری برای این یادگیریها وجود ندارد. علمآموزی در واقع تفریح آرش است.
منبع: اکوفارس
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ecofars.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «اکوفارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۰۸۷۳۱۰۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
قلعه حسن صباح هنوز هم دست نیافتنی است
ابتدای جاده الموت در میدان ورودی قزوین، ایستگاه ماشینهای خطی به سمت قلعه است.
«تا خود قلعه میری؟»، «میمونی یا برمیگردی؟»، «نفری 70 تومن. اگه ماشین دربست بگیری میشه 200 تومن» و... رانندهها ایستادهاند تا ماشینها پر شوند از مسافرانی که بعضیشان گردشگرند و بعضی از اهالی روستاهای الموت.
جاده از میان روستاهای «کورانه»، «شنقر»، «میانبر» و... میگذرد و تقریباً تا «رزجرد» هم صاف و مستقیم است اما به دامنه کوهها که میرسد پر پیچ و خم و باریک میشود.نرسیده به بالاترین ارتفاع جاده روی کوه، سوز سرمای زمستان به صورتم میخورد و نخستین سپیدیهای برف امسال در کنار جاده چشم را میزند. دوباره سرازیر میشویم. مسیر پر از گردنههای کوهستانی است. سرازیری پیچهای تندِ باریکی دارد که رانندگی در آن کار ناشیان نیست. تا پیش از آنکه تا «رجایی دشت» و شالیزارهای برنجش پایین برویم، روبهرویمان قلههای بلند «شاهالبرز»، «سیالان»، «خشچال»، «زیورچال» و... روی بلندیهای رشته کوه البرز دیده میشوند. کمی جلوتر «علمکوه» هم به چشم میخورد. پایینتر آنجا که آب به سرخی خاک رس میزند، جاده از میان شهر «معلم کلایه» میگذرد. پس از عبور از چندین روستای دیگر، آنجا که در ارتفاع و روی بزرگترین تخته سنگ منطقه نشانههایی از سایت کاوش پیدا میشود، مسیر از بین باغهای گیلاس روستای «گازرخان» به سمت دژ تاریخی الموت یا همان «قلعه حسن صبّاح» میرسد.
بیراههای به نام هودکان
آن طور که «حمیده چوبک» میگوید مسیرهای منتهی به جاده قلعه از «گرمارود»، «رودسر»، «طالقان»، «آوه»، «اندج»، «شهرک»، «کندانسر» و راه «هودکان» بوده است؛ هر چند کوه هودکان در شمال شرقی قلعه مسیر اصلی ورود به قلعه نیست. هودکان مسیری سخت گذر دارد که به گفته رئیس سابق پژوهشکده باستانشناسی ایران و مدیر سابق پایگاه ملی قلعه الموت استقرارگاههایی برای چوپانان و دامپروران و سنگ بزرگی برای آسیاب در کاوشهای این کوه به چشم خورده است.
«این کوه ارتفاع خیلی بالاتری از قلعه دارد و احتمالاً بخش کوهستانی بوده که افراد از آن عبور میکردند. هودکان همین حالا هم فقط برای کوهنوردان خیلی متبحر میتواند قابل دسترسی باشد».
از نظر تاریخی منطقهای که قلعه الموت در آن واقع شده راهبردی بوده، آن طور که پیش از حسن صباح، «ناصرخسرو قبادیانی» از آن عبور کرده و در سفرنامه خود به اهمیت این منطقه اشاره کرده است. هر چند راههای دسترسی به جاده قلعه زیاد است اما برای ورود به خود قلعه تنها یک مسیر وجود دارد، همانی که حالا برای دسترسی گردشگران استفاده میشود؛ یک مسیر پاکوب باریک از کنار پرتگاههای بلند که در انتها مقابل در ورودی قلعه به چند پله سنگی میرسد. پلهها در سالهای اخیر در کاوشهای باستانشناسانه پیدا شدهاند؛ پلههایی که دستکن هستند. قلعه حسن صباح هنوز هم دست نیافتنی است. از همان اول که از روی پلههای ابتدایی وارد مسیر قلعه شدیم شیب زیاد، نفس اغلب گردشگران را میگیرد. تا نیمههای مسیر دور تا دور منظره پاییزی باغهای گیلاس است و نمایی از روستای گازرخان.
عبور سخت
اگرچه برخی متون به تعداد 20 قلعه در این منطقه اشاره کردهاند، اما سرپرست گروه کاوشهای باستانی قلعه معتقد است در حال حاضر هفت قلعه «قسطین لار»، «شیرکوه»، «آوه»، «نویزرشاه»، «شهرک» و «لمبسر» در منطقه وجود دارد و بسیار دیدهبانیهای دیگر؛ دیدهبانیها هم مثل قلعهها بر بلندای کوهها هستند؛ آنجا که مسیرها باید کنترل شوند. به گفته او همین تنها مسیر ورودی قلعه هم مدام کنترل میشده است.
چوبک درباره نفوذناپذیر بودن قلعه چنین میگوید: «دور تا دور قلعه دره است. به آسانی نمیشود بالا رفت. دسترسی به آن غیرممکن است. راه اصلی که ما از زیر خاک کاوش کردهایم همین مسیر است و آن هم مرتب توسط دیدهبانان کنترل میشده و کسی به راحتی نمیتوانسته وارد این دژ بشود». چوبک تأکید میکند: «منطقه الموت کلاً سخت گذر است و با تمام این قلعهها و دیدهبانیها کنترل میشده و به همین دلیل غیرقابل دسترس بوده است».
اهالی روستاهای اطراف نیز معتقدند این دژ در دوره خودش آن قدر سختگذر بوده که حتی برای بردن آذوقه و آب به داخل قلعه باید مشک را به گردن بز میبستند و یک گرگ تعلیم دیده را به او نشان میدادند تا بزها از ترس به سمت قلعه تا بالای کوه حرکت کنند.
«شاهرود که از پیوستن دو رود الموت و طالقان ایجاد شده و به سفیدرود میریزد، به خودی خود در فصلهای پربارش مسیر رسیدن از قزوین به قلعه را غیرقابل تردد میکرده اما جدا از آن یک رودخانه دیگر در ضلع جنوبی دژ در درهای قرار دارد که حالا یک پل فلزی رویش نصب شده و قابل تردد است؛ اما یکی از موانع عبور و مرور به قلعه همین رودخانه و دره بوده است» این را فرخ کاظمی کارشناس میراث فرهنگی میگوید.
ورود به ملک خدا
تنها راه ورود به قلعه الموت، چند متر پایینتر از برج شرقی دژ است که از مسیر ورودی از جنوب شرقی و از روستای گازرخان مسیری پاکوب با شیب نسبتاً زیاد و پرتگاههای بلند است. اهالی منطقه بر این باورند که حسن صباح موقع خرید دژ در سال 483 قمری گفته تنها یک زمین به اندازه پوست گاو میخواهد بخرد و بعد پوست گاو را رشته رشته کرده و به شکل نخ درآورده و دور تا دور همین صخره و قلعه کشیده و این طوری دژ دوره ساسانی را مالک شده است.
قلعه الموت یا به قول اهالیِ روستایِ گازرخان؛ «قلعه حسن» حالا درِ ورودی چوبیِ بزرگی دارد که بر اساس نقاشیهای مینیاتور باقی مانده در کتابهای تاریخی بازسازی شده است. بالای سردر آن یک تابلو «الملک لله» است؛ نامی که به گفته کارشناسان «حسن صباح» بر این منطقه گذاشته است؛ به معنی «ملک از آن خداست» و تا سال 654 قمری که اینجا در زمان «هلاکوخان مغول» فتح میشود به همین نام میماند.
در این 200 سال که فرقه پررمز و راز اسماعیلیه نذاری که خود را پیروان «اسماعیل» و «نذار» فرزند و نوه امام جعفر صادق(ع) میدانستهاند و در این قلعه ساکن بودهاند اینجا ساکنان ثابتی داشته است. کارشناسان معتقدند فتح چنین قلعهای که سالها میتوانسته احتیاجات خودش و 9هزار ساکنش را برآورده کند، قطعاً با خیانت کسانی از داخل دژ انجام شده است و به گفته چوبک مغولان با حمله از تمام مسیرهای ورودی به قلعه و محاصره آن توانستهاند آن را فتح کنند.
*
مسیر آمده را برمیگردم. منظره شب اینجا، در جادههای پیچ در پیچ الموت پر از روشنایی روستاهایی در دل تاریکی است. دهها چراغ دور هم در دل تاریکی قرار گرفتهاند، کمی آن طرفتر دهها چراغ دیگر گرد هم آمدهاند. کمی بالاتر، کمی پایینتر... گوشه گوشه دامنه کوههای بلند را گرفتهاند. منطقه الموت شرقی و غربی در مجموع 182 روستا دارد. الموت را سرزمینی سحرانگیز مینامند. مسیرها، طبیعت و از همه مهمتر تاریخچهاش دلیلی بر این لقب است.
نفیسه کلهر