گفتگو با مرد تهرانی که پسرش را در آتش خشم سوزاند ! + عکس
تاریخ انتشار: ۱۵ آبان ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۱۴۰۴۲۳۳
ساعت24 - پسر جوان که قربانی شعلههای خشم پدرش شده بود پس از 14 روز در بیمارستان به خاطر شدت سوختگی جان خود را از دست داد.
عصر 29 مهر مأموران کلانتری نازی آباد در جریان یک درگیری خانوادگی و سوختگی مرد جوانی در خانه طبقه پنجم ساختمان شماره 12، در بازار Store دوم نازیآباد قرار گرفتند.بهدنبال اعلام این خبر مأموران راهی محل شدند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
با مرگ او در روز 13 آبان موضوع به بازپرس سجاد منافی آذر از شعبه سوم دادسرای امور جنایی تهران و کارآگاهان اداره دهم اعلام و تحقیقات وارد مرحله جدیدی شد.از آنجایی که مرد آتش افروز با اطلاع از مرگ پسرش، متواری شده بود به دستور بازپرس پرونده ردیابیها برای دستگیری او ادامه یافت.سرهنگ گودرزی معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس Police آگاهی تهران بزرگ گفت: ساعاتی پس از مرگ مرد جوان، متهم در خیابان شهید رجایی در مخفیگاهش دستگیر شد. مرد میانسال که اعتیاد به شیشه دارد پس از دستگیری به جرم Crime خود اعتراف کرد و به دستور بازپرس پرونده در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت قرار گرفت و تحقیقات در این خصوص ادامه دارد.
گفتوگو با متهم
ناراحت است و مدام میگوید: «مگر آدم بچه خودش را میکشد، من میخواستم خودم را آتش بزنم. قصدم کشتن Killing بچهام نبود.»وی در گفتوگو با خبرنگار «ایران» از جزئیاتحادثه Incident میگوید.
اختلافت با پسرت سر چه بود؟
پسرم مدتها قبل همسرش را طلاق داده بود و در خانه من زندگی میکرد. مدام به او میگفتم که درست نیست با داشتن پسری بزرگ از همسرت جدا شوی و بهتر است دوباره باهم زندگی کنید. پارسال پسر و عروسم گفتند خانهای برای زندگی کردن میخواهند. بزرگترین اشتباه زندگیام را همان موقع مرتکب شدم. خانه مادرم را به آنها دادم و مادرم را به خانه سالمندان بردم. مادرم هم بهخاطر این ماجرا 24 ساعت هم در خانه سالمندان دوام نیاورد و دق کرد و مرد. بعدها فهمیدم که آنها اصلاً قصد نداشتند باهم زندگی کنند فقط میخواستند خانه مادرم را به دست بیاورند. اما من بازهم به پسرم میگفتم که با همسرت آشتی کن و سر زندگی ات برگرد ولی او توجهی نمیکرد.
آن روز چه اتفاقی افتاد؟
پسرم مقابل در اتاق خوابیده بود. به او گفتم کمی آن طرفتر بخواب تا بتوانم براحتی رفت و آمد کنم. همین حرف را که زدم دوباره شروع به داد و بیداد و فحاشی کرد. گفت دوباره میاندازمت کمپ ترک اعتیاد، دفعه قبلی که مرا به زور برد کمپ ترک اعتیاد، آنجا کتکم زدند و دندان هایم شکست. بعد هم مثل همیشه شروع به فحاشی کرد، از دستش ناراحت شدم. از طبقه پنجم که خانهمان بود به پارکینگ رفتم و از موتورم کمی بنزین کشیدم. وقتی به خانه برگشتم بنزین را روی پسرم ریختم، نمیخواستم او را آتش بزنم، فقط میخواستم بترسانمش. اصلاً میخواستم خودم را آتش بزنم تا دیگر چنین حرفهایی به من نزند.او بلافاصله پیراهن بنزینیاش را از تنش درآورد و بهسمت من پرتاب کرد که به صورتم خورد بعد هم گردنم را گرفت و من را روی زمین انداخت. فندک را روشن کردم نمیخواستم او را آتش بزنم، اما پاهایش بنزینی شده بود و آتش گرفت. سریع با کمک همسرم فرش را دورش پیچیدیم و او را خاموش کردیم و بعد هم به بیمارستان رساندیمش.
همسرت در این مدت کجا بود؟
ابتدا داشت نماز میخواند، دعوای ما که بالا گرفت، آمد میانجیگری کند اما حریف نشد.
در این مدت از وضعیت پسرت خبر داشتی؟
بله، دو روز قبل به من گفتند حالش خوب است و مرخص میشود. نمیدانم چه اتفاقی افتاد! کمر و پاهایش سوخته بود، باورم نمیشود که بچهام مرده باشد.
چند تا بچه داری؟
سه تا. این پسر بزرگم بود. پسر دیگرم 12 سال است که امریکا زندگی میکند. دخترم هم ازدواج کرده است.
پشیمانی؟
خیلی، با اینکه مدام فحاشی میکرد اما او را دوست داشتم. در تمام مدت خرج همسر و پسرش را من میدادم. 60 میلیون تومان در این سالها پول اجاره خانه پسرم را من میدادم.
پسرت چکاره بود؟
بیکار. فقط دو سالی برایش یک خودروی زانتیا خریدم و در یکی از هتلهای تهران مشغول رانندگی شد. بعد هم از طرف هتل به او یک خودروی بنز دادند و برای هتل کار میکرد. درآمدش هم خیلی خوب بود ماهی 15 میلیون تومان حقوق میگرفت اما دو سال بیشتر کار نکرد و از آنجا بیرون آمد. حتی 4 سال هم معتاد Addicted شد اما تمام تلاشم را کردم و او را ترک دادم.
خودت معتادی؟
من به خاطر مریضیام مواد مصرف میکنم.
شغلت چیست؟
پیمانکار شرکت ساختمانی بودم و بازنشسته شدهام.
منبع:رکنا
منبع: ساعت24
کلیدواژه: آتش زدن
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.saat24.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ساعت24» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۴۰۴۲۳۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
«اُمّ علاء»؛ مادر شهیدی که هفت عزیزش را تقدیم اسلام کرد
به گزارش گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، کتاب «اُمّ علاء»؛ روایت زندگی اُمُّالشهداء فخرالسادات طباطبایی اثر سمیه خردمند، روایت زنی است که هفت نفر از اعضای خانوادهاش به شهادت رسیدند. زنی که هجده فرزندش را در خانهای شصتمتری و وقفی بزرگ کرد.
خانهای که هر وقت پنجرهاش را باز میکرد؛ چشمانش به گنبد مطهر حرم حضرت علی علیهالسلام گره میخورد و نسیم رأفت جناب ابوتراب وارد خانه و زندگیشان میشد.
فخرالسلادات یا همان «اُمّ علا»، مادر چهار شهید، همسر شهید، خواهر شهید و مادر همسر شهید است. پدر و مادر فخرالسادات در جوانی به بهانه تعلیم در حوزه علمیه نجف، از تبریز به نجف اشرف هجرت میکنند و همانجا ماندگار میشوند.
فخرالسادات در نجف به دنیا میآید و در سن سیزده سالگی با آیتالله سید حسن قبانچی که یکی از شاگردان ممتاز پدرش سید محمد جواد طباطبایی تبریزی بود ازدواج میکند. آنها در خانه وقفی کوچکی در جوار حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام زندگیشان را با عشق آغاز میکنند و حاصل این ازدواج میشود هجده فرزند، نه پسر و نه دخترکه در دوران خفقانی که رژیم بعثی صدام در عراق ایجاد کرد، آنها را به سمت دروس حوزوی سوق داد. تعدادی از فرزندانش شاگرد آیت الله صدر بودند و دخترانش در مکتب بنتالهدی صدر درس میخواندند.
در دوران نخست وزیری حسن البکر پسرش عزّالدین و برادرش عمادالدین که هر دو از شاگردان نخبهی آیت الله صدر بودند دستگیر و روانهی زندان شدند. حسن البکر که از خود اختیاری نداشت، با نظر صدام اعدام این دو روحانی بزرگوار را صادر کرد. این برای اولین بار بود که در نجف خون روحانیت ریخته میشد. چند روز قبل از اعدام، ام علاء با پسر و برادرش ملاقات میکند و به آنها وعدهی بهشت و دیدار با امام حسین (ع) را میدهد.
بعد از شهادت سه فرزندش، ام علاء همراه همسرش ابو علاء به دستور صدام روانه زندان شد. به دلیل فعالیتهای سیاسی دیگر پسرانش در ایران علیه رژیم صدام، این زن و شوهر مبارز و صبور یک سال ونیم در زندان حزب بعث به سر میبردند. درواقع رژیم بعث قصد داشت با این شیوه دیگر پسران وی را به دام بیندازد که مؤفق نشد.
ام علاء در طول زندگی متحمل رنجها و سختیهای زیادی شد. ولی هیچگاه خم به ابرو نیاورد و همچنان در آرزوی سرنگونی رژیم بعث به سر میبرد. ام علاء زنی به شدت صبور، مؤمن، با اخلاق و متواضع بود که در طول زندگیش همیشه به اقوام رسیدگی و از آنها دلجویی میکرد. در بین خویشاوندان برای هر کس مشکلی پیش میآمد او اولین نفر بود که برای حل مشکلش قدم برمیداشت.
او ده سال آخر زندگیش را در حالی که دست و پای چپش در دوران اسارت از کار افتاده بود و هیچ خبری از سرنوشت همسرش ابو علاء نداشت، به ایران هجرت کرد. در ایران ساکن قم شد و تمام کارهای شخصیاش را با توجه به شرایط جسمانی که داشت خودش انجام میداد.
همیشه در طول عمرش فرزندانش را به پشتیبانی از حضرت امام خمینی (ره) و پیروی از ایشان توصیه میکرد. به آنها میگفت: اگر همهی شما هم فدای اسلام شوید ناراحت نمیشوم؛ بلکه افتخار میکنم و بدانید خون فرزندان من رنگینتر از خون فرزندان اباعبدالله نیست.
در بخشی از کتاب «اُمّ علاء» آمده است: نشست روبهروی مامه و هر دو با هم گریه میکردند و روضه میخواندند. پدر با گریه گفت: «علویه! حالا مثل امالبنین چهار پسر فدا کردی.»
شاید میخواست با این کلمات، دل مادر داغدیدهام را آرام کند.
مامه دستی به صورتش کشید و میان هقهق گریههایش گفت: «من کجا، امالبنین کجا ابوعلاء؟ امالبنین تمام فرزندانش را تقدیم کرد؛ اما من هنوز چند پسر دیگر هم دارم.»
انتشارات شهید کاظمی در نظر دارد با امضای نویسنده و نگین دُرّ نجف، چاپ اول این کتاب را به مخاطبان ارائه دهد.
این کتاب در ۲۵۵ صفحه در قطع رقعی، با شمارگان هزار نسخه و با قیمت ۱۸۰ هزار تومان توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار نشر شده است.
علاقهمندان برای مشاهده و تهیه این کتاب میتوانند با ورود به سامانه من و کتاب manvaketab.com و همچنین از طریق ارسال نام عدد ۲۲ به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را تهیه نمایند.
انتهای پیام/