Web Analytics Made Easy - Statcounter

بامداد ۲۴ مهر بود که شوهر سابقش دو دختر ۱۷ و ۱۹ ساله‌شان را در خواب به قتل رساند و بعد از آن پدربزرگ و مادربزرگ بچه‌ها را که میهمان خانه‌اش بودند به کام مرگ برد. حالا این زن در ۴۱ سالگی سیاهپوش دو فرزند و والدین خود شده است. به خانه‌اش رفتیم تا از این فاجعه با او حرف بزنیم در طول سه ساعتی که با او به گفتگو نشستیم بار‌ها به ناگاه حرفش را قطع می‌کرد و بی‌اختیار به نقطه‌ای خیره می‌ماند بعد آه عمیقی می‌کشید.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

با آنکه سال‌هاست به اقتضای شغلم با افرادی روبه‌رو می‌شوم که عزیزترین هایشان را از دست داده‌اند، اما هر بار که برای تهیه چنین گزارش‌هایی راهی می‌شوم انگار برای رو به رو شدن با کسانی که روحشان زخمی و دلشان داغدار است شهامتم را از دست می‌دهم. این بار نیز وقتی مقابل این زن نشستم در حالی که عکس دخترانش سولماز و ساناز و پدر و مادرش را مقابلش گذاشته بود شروع به صحبت کرد: «من مثل یک دوست داستان زندگی‌ام را برایتان می‌گویم و شما اگر سؤالی داشتید بپرسید.»

بعد اینگونه ادامه داد: در پایان دوران راهنمایی ترک تحصیل کردم و در یک مطب مشغول به کار شدم. سیروس - متهم- مطب را اجاره کرده بود و کار‌های پانسمان و تزریقات و... را انجام می‌داد. در مدتی که با او همکار بودم، عاشقش شدم. به خواستگاری‌اش جواب مثبت دادم. سیروس روح ناآرامی داشت. زندگی سختی را پشت سر گذاشته بود پدرش در کودکی فوت کرده و ۸ خواهر و برادر داشت. او را در کودکی راهی خانه خواهر بزرگش در شهرستان کرده بودند. از آزار‌هایی که در خانه خواهرش دیده بود برایم گفت. کم کم متوجه شدم خیلی عصبی است که با کوچک‌ترین حرفی به جوش می‌آید و مرا به باد کتک می‌گیرد. اما دوستش داشتم و از آنجایی که یاد گرفته بودم مهربان باشم، سعی می‌کردم او را آرام کنم.

نگاهش را به عکس دخترهایش که نور شمع آن‌ها را روشن‌تر کرده است می‌اندازد. بغضش می‌ترکد و آرام گریه می‌کند، با همان صدایی که درد را می‌شود بخوبی در آن حس کرد، ادامه داد: با اینکه همیشه با تحقیر با من برخورد می‌کرد، اما من همیشه همراهش بودم. مشاوره‌های اقتصادی که به او می‌دادم باعث شد که در زندگی پیشرفت مالی خوبی کند، اما بعد از آن همه زندگی‌اش در پول و مادیات خلاصه شد.

انگار برای سیروس معرفت و محبت تعریف نشده بود. سولماز دختر بزرگم دوره راهنمایی بود که به سیروس گفتم بچه‌ها دارند بزرگ می‌شوند و نبود محبت از سمت تو باعث می‌شود که بیرون از اینجا دنبال محبت بگردند. از او خواستم پیش روانشناس برویم تا حالش بهتر شود، اما بشدت مخالفت کرد. صحبت با سیروس همیشه بی‌فایده بود، دو جمله اول عادی بود، اما بعد از آن صدایش را بالا می‌برد و درنهایت هم منجر به کتک زدن‌های شدید من می‌شد. گاهی اوقات می‌خواست بچه‌ها را هم بزند، اما من همیشه سپر بلای آن‌ها می‌شدم.

درگیری هایمان ادامه داشت، تا اینکه حدود ۵ سال قبل کاسه صبرم لبریز شد. یک روز که بدترین تهمت‌ها را به من زد، گفتم اگر مرا نمی‌خواهی بگذار بروم. در یک درگیری با مشت و لگد من و بچه هایم را از خانه بیرون کرد و گفت: آماده باشید هر وقت خواستم شما را بکشم می‌آیم دنبالتون. آن شب به خانه پدرم رفتم و فردای آن روز سیروس به سراغمان آمد و خواست بچه‌ها را ببرد.

همیشه فکر می‌کرد ما خطا کاریم در حالی که، چون خودش خطا می‌کرد ما را هم به همان چشم می‌دید. بچه‌ها می‌ترسیدند و نمی‌خواستند با پدرشان بروند. التماس می‌کردند که کاری برایشان انجام دهم، اما بی‌فایده بود. مجبور شدم با پلیس تماس بگیرم. مأمور که آمد گفت: پدر است و می‌تواند بچه‌ها را با خود ببرد. اما بچه‌ها مخالفت کردند و اصرار‌های من نیز باعث شد تا مأمور پلیس او را از خانه بیرون کند. فردای آن روز به دادگاه خانواده رفتم و درخواست طلاق دادم و سیروس هم وقتی من دادگاه بودم به سراغ بچه‌ها آمده و آن‌ها را به خانه برده بود.

توافق ناعادلانه
قرار شد که دختر‌ها پیش من بمانند و درعوض مهریه و هر حقی را که به من تعلق می‌گرفت ببخشم. طبق قرار حتی سیروس چندین برگه سفید امضا آورد و خواست تا با امضای آن از همه حقوقم بگذرم. فکر می‌کردم بعد از جدایی اوضاع خوب خواهد شد و با بچه هایم می‌توانم زندگی جدیدی تشکیل دهم.

اما دادگاه حق را به او داد. سیروس گفت: وکیل بچه هایم است و آن‌ها نمی‌خواهند با من زندگی کنند. به دادیار پرونده‌ام گفتم من قربانی عشق شدم، ولی با این کار بچه‌هایم هم قربانی می‌شوند. خانم دادیار هم حق را به سیروس داد و بدین ترتیب من هم مهریه و حقوقم را از دست دادم و هم حق حضانت بچه هایم را، تا آن موقع فکر می‌کردم قانون حداقل با من است، اما قانون هم با سیروس بود و من دیگر کاری از دستم برنمی آمد.

بزرگ‌ترین اشتباه
چند روزی از طلاق گذشته بود که سیروس به دنبالم آمد. ابراز پشیمانی می‌کرد و از طرفی دلم بچه‌ها را می‌خواست، اما حرفی به من زد که باعث شد بیشتر بترسم. سیروس گفت: اگر برنگردی تا آخر هفته با بچه‌ها از ایران می‌رویم و هرگز آن‌ها را نخواهی دید. شنیدن این حرف ترس بدی به جانم انداخت. به خاطر اینکه کنار بچه هایم باشم و بتوانم از آن‌ها مراقبت کنم به خانه برگشتم.

دخترانم در سن حساسی بودند و نیاز به مراقبت داشتند سولماز دانشجو شده و ساناز نیز ۱۷ ساله بود و مدرسه می‌رفت نمی‌توانستم تنها رهایشان کنم، اما الان می‌فهمم که بزرگ‌ترین اشتباهم برگشت به آن خانه بود. روابط پنهانی سیروس علنی شده بود، او به من خیانت می‌کرد. مثل سابق مرا کتک می‌زد و توهین و تحقیر می‌کرد.

آخرین دیدار
رفتار‌های بد سیروس ادامه داشت و هر روز بدتر از قبل می‌شد. در مدت ۴ سالی که به خانه سیروس برگشته بودم بار‌ها از خانه او قهر کرده و هربار سیروس به دنبالم می‌آمد و با استفاده از نقطه ضعف من که همان بچه هایم بودند مرا به خانه برمی گرداند. یک روز با بچه‌ها بیرون بودیم و سولماز پشت فرمان خودرو بود. داخل پارکینگ که آمدیم، چون همسایه‌مان ماشینش را بد پارک کرده بود سولماز خیلی دقت کرد که به ماشین آسیبی نرساند و همین موضوع باعث شد که فراموش کند شیشه‌های ماشین را بالا بدهد. سیروس که به خانه آمد سر همین موضوع دعوای دیگری راه انداخت. من هم که از دست کتک‌ها و تحقیر‌ها و فحاشی‌هایش خسته شده بودم، خانه را ترک کردم.

بی خبری ۲۴ ساعته‌
می‌دانستم سیروس به خانه مادرم می‌آید تا مرا برگرداند برای همین دو روز به خانه خواهرم رفتم و بعد از آن به خانه برادرم رفتم. در تمام این مدت به هیچ تلفنی پاسخ ندادم. سیروس پیام می‌داد، تهدید و توهین می‌کرد و من سکوت کرده بودم تا شاید این بار به خودش بیاید. روزی که این اتفاق افتاد مادرم با من تماس گرفت و گفت: ساناز زنگ زده و گفته پدرش می‌خواهد به شمال برود و از ما خواسته نزد آن‌ها برویم. مادرم گفت: می‌ترسم سیروس سر ما را ببرد. به او گفتم اگر دلت نمی‌خواهد نرو. اما رفتند، ساعت ۹ و نیم همان شب بود که پیام‌های تهدیدآمیز سیروس شروع شد.

بازهم توجهی نکردم. حدود دو نیمه شب پیام داد که کار را تمام کرده است. پیام‌ها و تماس‌های او ادامه داشت و من که بشدت از متن پیام‌ها ترسیده بودم با تلفن پدر و مادرم و دختر‌ها تماس گرفتم، اما بی‌فایده بود. برادرم به برادر بزرگ سیروس زنگ زد و ماجرا را گفت و او به برادرم گفت: نگران نباشد خودش به سراغ سیروس می‌رود. اما بعد از رفتن برادر سیروس او هم دیگر تلفن‌های مرا پاسخ نداد.
نگران شده بودم، با برادرم به تهران برگشتیم و درست فردای شبی که جنایت رخ داده بود به خانه رفتیم. جرأت نکردم داخل خانه بشوم به پلیس زنگ زدم، مأمور بلافاصله آمد و از من خواست منتظر باشم. بعد هم با کلانتری تماس گرفت و من و برادرم را به کلانتری برد. در کلانتری اوضاع آشفته بود، همه یک جوری به من نگاه می‌کردند. نگاه هایشان پر از حرف بود. افسر پرونده برادرم را کنار کشید و به او چیزی گفت.

برادرم هم به سراغم آمد و گفت: سیروس بچه‌ها را کشته است. پاهایم سست شد و روی زمین نشستم. فقط خدا می‌داند آن شب را چطور به صبح رساندم و. زن جوان به اینجا که رسید بار دیگر بغض امانش را برید. دقایقی بعد ادامه داد: از کودکی یاد گرفته بودم آرام باشم و به همه محبت کنم. پدرم به من یاد داده بود، او مرد مهربان و آرامی بود. در مسجد ختم هر کسی که به من می‌رسید تا تسلیت بگوید فقط از مظلومیت و آرامی پدر و مادرم می‌گفت: یادآوری این خاطرات دلم را آتش می‌زند.

وی در پاسخ به این سؤال که چه مجازاتی برای سیروس تقاضا کرده‌اید، گفت: آیا برای کسی که چنین فاجعه‌ای رقم زده و روزگارمان را سیاه کرده غیر از قصاص می‌توان مجازات دیگری خواست؟ می‌گویند سیروس را برای قتل دخترانم نمی‌توانند قصاص کنند، چون پدرشان بوده است، اما برای قتل پدر و مادرم برایش تقاضای قصاص کرده‌ایم و امیدوارم هر چه زودتر به مجازات برسد

منبع: پارسینه

کلیدواژه: کمیته فنی شفر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.parsine.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «پارسینه» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۵۸۵۸۳۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مریم خمینی نوه امام در خارج از کشور چه کاره است؟

به گزارش تابناک به نقل از عصر ایران، خانم معصومه حائری یزدی همسر آیت‌الله سید مصطفی خمینی و دختر آیت‌الله شیخ مرتضی حایری یزدی صبح روز ششم اردیبهشت ۱۴۰۳ خورشیدی در تهران درگذشت.

وی مادر سید حسین و مریم خمینی بود. حجت‌الاسلام سید حسین خمینی از اوایل دهه ۶۰ عملا از عرصه های رسمی و رسانه‌ای کنار است و خواهر او (نوه امام خمینی) هم در خارج از کشور زندگی می‌کند و به طبابت و کارهای علمی اشتغال دارد و خانواده برای دفن مادر منتظر بازگشت اوست. (دو فرزند دیگر در کودکی درگذشته بودند).

 
 

از نکات شگفت‌آور زندگی خانم حایری این که به رغم آن که عروس ارشد امام خمینی و منتسب به یک خاندان بزرگ و مشهور روحانی دیگر هم بود زندگی بسیار عادی و گاه توام با سختی و رنج داشته است.

او شیفته سید مصطفی خمینی بود و خاطرات هجران او را با اشک بیان می‌کرد و همچون اعضای خانواده امام که آقا مصطفی را «داداش» خطاب می‌کردند او هم عادت کرده بود همسرش را این گونه خطاب و حتی بعد از فقدان چنین یاد کند.

با این که عروس ارشد امام اهل مصاحبه با رسانه‌ها نبود اما برای اولین بار اول آبان ۱۴۰۰ و به مناسبت چهل‌وچهارمین سالگرد درگذشت مشکوک سید مصطفی خمینی گفت‌وگویی با او منتشر شد که بسیار مورد توجه قرار گرفت خصوصا جاهایی که حکایت از نگاه امروزین آقا مصطفی خمینی داشت و تصویر متفاوتی از فرزند فقید امام ترسیم می‌کرد.

درباره فرزندان چنین گفته بود: «خدا چهار فرزند به من داد که دو تا از آن‌ها از دنیا رفتند و الان تنها حسین و مریم برای من باقی مانده‌اند. هر دو دختر بودند و یکی در ایران و یکی در نجف از دنیا رفت. اولی چند روز بعد از به دنیا آمدن از دنیا رفت و علتش هم این که اوضاع ما در آن ایام به خاطر مسائل انقلاب خیلی ناجور و نامناسب و دگرگون بود و در همان ایامی که تازه این دختر به دنیا آمده بود، نیروهای دولتی وارد منزل ما ‌شدند و هول و هراس ایجاد ‌کردند و حال خود من خیلی بد و خراب بود و شاید این بچه بر اثر همان مسائل مُرد و از دنیا رفت.

دومی هم بلافاصله بعد از تولد و بر اثر یک بیماری کشنده از دست رفت؛ البته برخی به من می‌گفتند که این فرزندم، پسر بوده ...»

دیگر خبرها

  • زن جوان خطاب به قاضی:اول یک روسری در ماشین همسرم پیدا کردم؛بعدا هم دیدم از مهد کودک یک دختر را بغل کرد و برد/ حالا هم طلاق می خواهم
  • دست‌درازی به دختر خردسال توسط پدر | مادر با مفتول شوهرش را کشت!
  • امیر جدیدی در نقش منصور بهرامی ایفای نقش می‌کند
  • امیر جدیدی بازیگر فیلم فرانسوی شد
  • امیر جدیدی نقش تنیسور مشهور ایرانی را بازی می‌کند
  • دختر شاعر فلسطینی مانند پدرش کشته شد
  • داستان جذاب زندگی یک نوجوان در «جرئت و حقیقت»
  • ۸ انیمیشن کلاسیک که باید حتما ببینید | از والت دیزنی تا میازاکی
  • ماجرای مسلمان شدن مورایس؛ ازدواج با دختر ایرانی
  • مریم خمینی نوه امام در خارج از کشور چه کاره است؟