بچهام را در حیاط زندان دفن کردم
تاریخ انتشار: ۲۹ آبان ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۱۶۰۳۱۳۳
یکجورهایی «مرضیه حدیدچی» مشهدیها بود و زندگیاش به عنوان یک زن استثنا. هرچند که در تاریخ انقلاب و مبارزات مردم مشهد، به آن صورت نامی از او نمیبینیم.
گروه فرهنگی قدسآنلاین/ حامد کمالی: متولد ۱۳۲۳ در نیشابور؛ شیرزن بود و سر نترسی نداشت. از ساواکی و شهربانیچی هیچ واهمهای نداشت. تنور آتش انقلاب اسلامی که داغ شد، او هم فعالیتهایش را شروع کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
تعبیر شاه و دولتش به سطل آشغال و پشه
آن زمان آقای هاشمینژاد در مسجد صاحبالزمان(عج) جلسه پرسش و پاسخ برای جوانان داشتند و من هم هفتهای یک جلسه سخنرانی داشتم.
در سخنرانیام گفته بودم کسی که پشه صورت و دستش را میزند، چرا دقت نمیکند و مرتب پشه را میکشد. سطل آشغال را بگذارد بیرون تا این حیوان مرموز از اطرافش برود. یک دانشجو بلند شد و گفت: خانم من سال چهارم شیمی هستم و سؤالی دارم. شما این همه میگویید حیوانات مرموز را دفع کنید و سطل آشغال را بیرون بگذارید منظورتان دولت و شاهنشاه است (این را یواشکی میگفت).
گفتم: بله، بله، بله. خواهر شهید هاشمینژاد پهلوی من نشسته بودند. از بغل من یک نیشگون گرفت و گفت: یک نگاهی هم به پشت سرتان بکنید (از پنجره). گفتم چه خبراست؟ عیبی ندارد، دیر نمیشود. جواب ایشان را هم میدهم. او هی اصرار داشت که پشت سرم را نگاه کنم. برگشتم و از پنجره دیدم که نیروهای رژیم آماده هستند برای دستگیری من. جواب آن دختر خانم را دادم و گفتم همه انبیا و اولیا آمدهاند برای اینکه شر مستکبر را از سر ما کم کنند، ولی الان چه میگذرد در کشور ما. جمعی از علما را به برق وصل کردند و برخی راهم کشتند. جمعی از طلبهها را در کیسهها کردند و با هلیکوپتر توی دریای نمک پرت کردند. آیا ظلمی فجیعتر از این در هیچ عصر و زمانی دیدهاید؟ وقتی جواب آن دانشجوی شیمی را دادم. دیدم خواهر شهید هاشمی نژاد بلند شد و گریهشان گرفت، بعد خانمها را دیدم که گریه میکنند. گفتم خب حالا بگو کجا را نگاه کنم؟ گفت: پشت سرتان.
از پنجره نگاه کردم دیدم دو تا تانک آمده و مثل مور و ملخ هم نیروهای شهربانی ایستادهاند. بلند شدم و میکروفون را دستم گرفتم و گفتم خانمها ببخشید، شب عاشورا امام حسین(ع) با همه حجت را تمام کردند و فرمودند: اینها مرا میخواهند، شما در این تاریکی شب بروید. حالا هم من دارم میگویم اینجا دو در دارد از آن در همهتان بروید. اینها مرا میخواهند. شما بروید. جمعی رفتند و عدهای هم ماندند. ما از مسجد بیرون آمدیم و دیدیم که افراد شعار میدهند. من عبا و پوشیه داشتم. از روی عبا دستهای مرا بستند، بلند گفتم خواهران، همه حاضران به غایبان بگویند که دستهای خانم لسانی را مثل نواب صفوی بستند و بردند. آمدند با ماشین مرا ببرند گفتم نه پیاده خوب است، با خودم گفتم یک مانوری بدهیم تا افراد خبرها را ببرند. هی گفتم پیاده خوب است، آمدیم تا اولین چهارراه بعد از میدان صاحب الزمان(ع) و از آنجا به بعد من را سوار ماشین کردند و بردند به سمت اداره ساواک.
شش ماهه باردار بودم، ولی شکنجهام کردند
یکی از خاطراتی که تا حالا جایی نگفتم این است که یکبار من را به سقف زندان لطفآباد درگز آویزان کردند که جای رسالههای امام را بگویم. در حال اعترافگیری بودند و به همدیگر میگفتند خودتان را ناراحت نکنید الان جای رسالهها را میگوید. آب جوش ریختند روی گردنم. که هنوز هم جای بعضی از لکه هایش هست. من آنجا یاد آتش گرفتن خیمههای اباعبدالله(ع) در عصر عاشورا افتادم. در همان حالت آویزان گریه کردم. برای آن حالت و آن روز خیلی ارزش قایلم. در روایت داریم کسی که در حال حیاتش برای اهل بیت(ع) بسوزد، اگر مشرک هم باشد در قیامت آن لحظهها نمیسوزد. خیلی سخت بود. بعد از ۱۰ دقیقه دست و پا زدن طناب را باز کردند. من در آن حالت ۶ ماهه باردار بودم و بچهام در همان شرایط سخت به دنیا آمد و مرد.
بعد هم من را وادار کردند که در حیاط زندان بچه را دفن کنم. آن قدر فشار به من آورده بودند که مریضی قلبی برایم پیش آمد بعد از شکنجهها من را بردند بیمارستان ارتش و تقریبا ًبعد از یک ماه و نیم تاولها کمی خوب شد و پوست جدید و تازه و نازک در آمده بود. یک سؤال از من کردند و دوباره مرا به لگد گرفتند ولی نمیدانم چکمه شان به گردنم خورده بود یا نه، گردنم خونی شده بود و دو مرتبه پانسمان کردند و به قول خودشان مرا دوباره انداختند توی هلفدونی.
با این پول میشود پانزده جوان را فرستاد خانه بخت
آیتالله شهید بهشتی و دکتر صادق، بعد از انقلاب من را بردند پیش پروفسور صادقی. به خاطر آثار شکنجههای سخت ساواک. بعد از معاینه گفتند سریعاً ایشان را باید ببریم آلمان. من گفتم نه! الان کشور تازه انقلاب شده و هزینهها بالاست. خلاصه از آنها اصرار و از من انکار. پرسیدم هزینه سفر و عمل چقدر میشودحساب و کتابی کردند و گفتند که ۱۵ میلیون تومان. گفتم: هرگز نمیروم! با این پول میشود ۱۵ جوان را مزدوج کرد. من در همین جا استراحت میکنم و عمل نمیخواهد. الان حرم تنهایی نمیتوانم بروم و برخی اوقات خیلی اذیت میشوم.
وساطت میرزا جواد آقای تهرانی
خدا رحمت کند سردار شهید یوسف کلاهدوز را! یک روز ریشهایش را از ته میتراشد و با یک لباس دهاتی و یک گیوه میآید مشهد. خالهاش میگفت: وقتی که یوسف این هیبت را پیدا کرده بود، ما همه به او میخندیدیم و میگفتیم ماشاء الله داماد دهاتی! خودش هم میخندید و میگفت: دعا کنید با خنده هم برگردم. یک وقت نروم ببینم که سر خانم لسانی بلایی آمده باشد. وقتی شهید کلاهدوز وارد زندان شد، با لهجه غلیظ مشهدی گفته بود: مو یک همشیره اینجه درُم. حالا گفتن زندانه، مو هم آمدم ببینمش. الکی شلوغش کرده بود تا بتواند بیاید داخل زندان.
کلاهدوز سرباز امام بود اما در لباس ارتشیهای شاه. در کلاسهای من شرکت میکرد و یک دور تفسیر قرآن به او داده بودم. چهار خطبه از صحیفه سجادیه حفظ بود، نصف نهج البلاغه را حفظ داشت، ده جزء قرآن را حفظ بود و دو بار قصد کرده بود که شاه را ترور کند، اما نتوانسته بود و البته لو هم نرفته بود. یک چریک به تمام معنا بود. کلاهدوز که من را در زندان دید به او گفتم وضعیت مرا جایی تعریف نکن. ایشان هم همان روز رفته بود پیش آیت الله میرزا جواد آقای تهرانی و همه مسائل و شکنجهها را گفته بود. دختر میرزا جواد آقا بعداً برایم تعریف کرد که بعد از شنیدن خبر شکنجههای ساواک، میرزا محکم روی پیشانیشان زده بودند و گفته بودند: خدایا کمکم کن. که بلافاصله آقای فکور از در وارد میشوند و به ایشان دستور میدهند کاری کنید که خانم لسانی از زندان آزاد شود.
با ترسوها حرف نمیزنم
یک بار که در منزل علامه محمدمهدی بحرالعلوم سخنرانی داشتیم، مسائلی پیش آمد. آنجا گفتم خانمها از چه میترسید از چهار ضربه شلاق؟ میخواهید گردنم، پشتم و ستون فقراتم را نشانتان بدهم؟ بعد خانمها شروع به گریه کردند. گفتم من باترسوها حرف نمیزنم.
همین قدر به شما میگویم که شاه و طرفدارانش پیروز شوند وای به حالتان است. گفتند خانم فلانی (رئیس یکی از حوزههای علمیه) گفته است اگر فردا شاه پیروز شود نخستین قورمه سبزیای که شاه دستور بدهد درست کنند، با سر خانم لسانی خواهد بود. سریع پرسیدم چند نفرجرئت دارید؟ گفتند هر چند نفر که شما بخواهید. گفتم یالله! ده نفر برویم خانه ایشان. به خانه او رفتیم و گفتم شما گفتهاید نخستین سری که قورمه سبزی کنند سرخانم لسانی است، پس شما اصلاً به پیروزی انقلاب امید دارید؟ گفت ننه جان شما جوانید حالا نمیفهمید، صبر کن تا به تو بگویم. گفتم پس برای همان است شما راهپیمایی نمیآیید در حالی که رئیس حوزه علمیه هستید؟ گفت مادر! من پایم لنگ است، شما خوشحال میشوید من با این پایم بیایم. گفتم بله، اگر شما با پای لنگ بیایید، زنانی که مردهایشان عضو انجمن حجتیهاند به من نمیگویند مردانمان به ما میگویند حفظ عفتتان از راهپیمایی واجبتر است؟
انتهای پیام/
منبع: قدس آنلاین
کلیدواژه: انقلاب اسلامی زنان انقلابی قدس آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۶۰۳۱۳۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
۲۳ سال زندان برای قاتل برادر ستاره سابق پیاسجی
کریستوفر اوریه در تاریخ ۱۳ جولای ۲۰۲۰ مقابل کلوبی شبانه توسط کووی کدویور کشته شد و قاتل یک روز بعد پس از این اتفاق با پای خودش به مقر پلیس رفت و خودش را به عنوان قاتل معرفی کرد و بازداشت شد.
این جوان که در زمان وقوع حادثه ۲۶ سال داشت و برادر اوریه بود که ستاره سابق پاری سن ژرمن و تاتنهام است و در حال حاضر در باشگاه گالاتاسرای توپ میزند به ضرب گلوله کشته شد، اما گفته شده است که اسلحهای که با آن به قتل رسید هرگز پیدا نشد.
گفته شده است که قاتل به این موضوع اعتراف کرده است که این اقدام را پس از بحث بر سر مسائل عاشقانه انجام داده است. در واقع هر دوی آنها عاشق یک دختر شده بودند و این موضوع باعث شده است که دست به قتل برادر اوریه بزند.
در نهایت پس از چهار سال و برگزاری جلسات متعدد، دادگاه اعلام کرد که قاتل باید ۲۳ سال در زندان باشد. اوریه به دلیل حضور در ترکیه نتوانست مادر و پدرخواندهاش را در این جلسه همراهی کند، اما نامهای نوشت که قرائت شد: «من نمیخواهم حواس جمع را از موضوع اصلی و ضروری پرت کنم. زندگی کریستوفر توسط یک قاتل به پایان رسید. من مردی هستم که خانوادهاش تا همیشه از هم پاشیده شده است.»
منبع: ورزش سه
tags # فوتبال سایر اخبار (تصاویر) این گوسفند غولپیکر چینی از پورشه هم گرانتر است! قارچهای زامبیِ سریال آخرین بازمانده (The Last Of Us) واقعی هستند! (تصاویر) عجیب و باورنکردنی؛ اجساد در این شهر خود به خود مومیایی میشوند آخرین حسی که افراد در حال مرگ از دست میدهند، چه حسی است؟