ماجرا شوهر دادن دختر 10 ساله ایرانی در افغانستان / فرار از چنگال کفتار پیر+ عکس
تاریخ انتشار: ۲۴ آذر ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۱۹۵۶۳۶۷
رکنا: نازپری هنوز کابوس شوهر دادن دختر 10 سالهاش را میبیند. چیزی نمانده بود شوهرش مرضیه را با چند بز و گوسفند به عقد پیرمردی 70 ساله درآورد.
حالا هر غریبهای که مقابل خانه دخترخالهاش میآید، میترسد، وحشت میکند که مبادا پدر از افغانستان کسی را اجیر کرده باشد تا دختر را برگرداند به چخانسور. نازپری و دخترش روزهای بدی را پشت سر گذاشتهاند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
نازپری را در خانهای محقر و تو سری خورده در یک گاوداری در حاشیه ورامین ملاقات میکنم. سخت است باور کنی جایی که آنها زندگی میکنند خانه باشد؛ دیوارهای فروریخته و در بزرگ زنگزدهای که به زور سرجایش ایستاده. بچههای قد و نیمقد با مو و چشمانی سیاه و براق با لباس محلی بلوچی مقابل خانه از سر و کول هم بالا میروند. وقتی چشمشان به من میافتد، میدوند توی خانه و حضورم را اعلام میکنند. چند لحظه بعد پری جلوی در میآید. وقتی خودم را معرفی میکنم دعوتم میکند به داخل. دخترها توی اتاق جلویی دفتر نقاشیشان را روی روفرشی پهن کردهاند و مشغول رنگآمیزیاند. یکیشان عروس خانمی را نقاشی کرده و حالا دارد موهایش را رنگ میکند. پسرها کنجکاوند که من برای چه به خانهشان آمدهام. گوشه اتاق دختر 10 روزهای توی گهواره به خواب رفته. مادر چادر مشکی به سر دارد و خودش را کنار تیغه دیوار جلو آمده، پنهان کرده. دختر 10 سالهای هم پشت او پناه گرفته. صاحبخانه میگوید: «ناز پری و دخترش مرضیه اینها هستن. این نوزاد هم دختر کوچک نازپری است که تازه به دنیا آمده.»
نازپری – زنی 35 ساله- میترسد سلام بدهد. نگاهش به گلهای روفرشی است. پری خانم دخترخاله نازپری است. او 4 بچه دارد و چند سال پیش شوهر معتادش در زاهدان آنها را به حال خود رها کرده و رفته پی کار خودش. پری خانم هم وقتی میبیند از پس مخارج زندگی برنمیآید برای کار به ورامین میآید. او به زبان بلوچی مرا به دخترخالهاش معرفی میکند. لحظهای بعد زن جوان نخستین جمله را به زبان میآورد و من غرق در غصه میشوم: «تو را به خدا پسرهای من را اینجا بیاورید. دلم برایشان تنگ شده.»
پیش از اینکه اینجا بیایم، قاسم دریاباری عضو انجمن یاریگران خورشید که کارشان کمک به افراد بیبضاعت در حاشیه شهر است قصه نازپری را برایم تعریف کرده. داستانی که شنیدنش هر آدمی را در خود فرومیریزد.
توی اتاق کوچکی که با نور اتاق بزرگتر روشن شده، مینشینم پای حرف زن زجردیده تا داستان زندگیاش را برایم تعریف کند. او نمیتواند فارسی را روان حرف بزند. نزدیک 11 سال در یکی از روستاهای افغانستان که به زبان پشتو صحبت میکنند، زندگی کرده. دخترخالهاش بعضی از جملات را برایم معنی میکند. از نازپری میخواهم داستان زندگیاش را تعریف کند:
«پدر و مادرم زمانی که من 8- 7 ساله بودم در تصادف Crash از دنیا رفتند. من تنها فرزند خانواده بودم. خالهام من را برد خانهشان و فکر کنم 14- 13 ساله بودم که مرا به مرد افغانستانی به نام بسمالله دادند. دو سال زاهدان زندگی کردیم ولی بخاطر اینکه شوهرم افغان بود و مجوز اقامت نداشت او را از ایران بیرون کردند. من هم مجبور شدم همراهش به روستای آبا و اجدادیشان بروم.
خدا به من و بسمالله 2 پسر و یک دختر داد که حالا پسرها یکی 12 و یکی11 ساله است و دخترم 10 ساله. زندگی آنجا فرقی با اسیری نداشت. زن و دختر حق حرف زدن و نظر دادن ندارند. کتک میخورند و نباید جیکشان دربیاید. من هم مثل بقیه زنهای روستا باید از حرف شوهرم تبعیت میکردم. روستا هیچ امکاناتی نداشت حتی برق. چند ماه پیش، شوهرم آمد خانه و گفت که وسایل مرضیه را جمع و جور کنم چون قرار است چند روز دیگر به عقد مرد 70 سالهای دربیاید. گریه و زاری کردم که این کار را نکند ولی من را به باد کتک گرفت که به تو ربطی ندارد. میخواست مرضیه را در مقابل چند بز و گوسفند به عقد پیرمرد درآورد و بز و گوسفندها را به شوهرخالهاش بدهد و دخترخالهاش را عقد کند.»
نازپری گردنش را با پارچه سفیدی بسته است. از او میپرسم آرتروز گردن دارد؟ او سری به نشانه نه، تکان میدهد و چشمانش پر از اشک میشود: «هنوز تن و بدنم درد میکند. وقتی هوا کمی سرد میشود استخوانهایم از درد گزگز میکند. آنقدر در طول این سالها مخصوصاً چند روز مانده به فرار، کتک خوردهام که خرد و خمیر شدهام. یک روز پیش از اینکه دست دخترم را بگیرم و به زاهدان بیایم شوهرم جلوی بچهها چاقو بدست گرفته بود و میخواست بینیام را ببرد. در آن منطقه از افغانستان رایج است برای تنبیه زنان، بینی آنها را ببرند. همسایهها به دادم رسیدند. بچهها از ترس داد میکشیدند. صحنهای که مرضیه خودش را به دیوار چسبانده بود و از وحشت چشمهایش را بسته بود هیچ وقت از یادم نمیرود.
من آنقدر کتک خوردم تا توانستم مانع ازدواج دخترم شوم. آخر سرهم اهالی روستا پول جمع کردند و به من دادند تا جانم را نجات دهم. دست دخترم را گرفتم و به سوی مرز پاکستان آمدیم. رانندهای که مسافرها را میبرد دلش برای مرضیه سوخت و از او کرایه نگرفت. وقتی با هزار بدبختی به زاهدان رسیدیم متوجه شدم بچه دیگری در شکمم دارم. فک و فامیلهایم به شوهرم زنگ زدند و گفتند زنت باردار است و کمی با او مهربان باش ولی او گفت که دیگر مرا نمیخواهد و چند روز دیگر با دخترخالهاش ازدواج میکند.
چند ماهی در خانه اقوامم سرگردان بودم تا اینکه به ورامین آمدم تا موقع زایمان، دخترخالهام از من نگهداری کند. من چند روزی از نداری به دخترم آب قند میدادم. چند روزی است خیریه برای بچهام لباس و شیرخشک میآورد.»
مرضیه مثل دخترخالهاش لباس محلی سوزن دوزی شده بلوچی پوشیده. دخترک حرف نمیزند حتی با دختر و پسرخالههایش. او نتوانسته برای خواهر کوچکش اسم انتخاب کند. شبها کابوس میبیند و با فریاد از خواب میپرد. نازپری میگوید دخترش از مردم میترسد. فکر میکند پدرش پیدایشان میکند و به روستا برمیگرداند.
نازپری درباره شرایط سختی که در روستای چخانسور داشته برایم تعریف میکند: «روستایی که ما زندگی میکردیم هیچ چیزی نداشت حتی آب و برق. زمینی هم برای کشاورزی نبود. جایی بود مثل بیابان برهوت با چند خانه گلی. پسرهایم مجبور بودند روزها بروند نزدیکترین شهر زبالهگردی کنند و پولش را برای پدرشان بیاورند. ما در روز فقط یکبار غذا میخوردیم آن هم نان خالی. جرأت اعتراض هم نداشتیم. سال به سال حتی رنگ گوشت را هم ندیدیم. بچههایم سوءتغذیه گرفتهاند. چند روز پیش پسرم زنگ زد و التماس کرد هر طور شده او و برادرش را پیش خودم بیاورم. دلم برایشان کباب است. پدرشان آنها را از خانه بیرون کرده و گاهی برای خوابیدن میروند خانه پدربزرگشان. خیلی دلم برایشان تنگ شده. باید 2 میلیون جور کنیم که بتوانم آنها را بیاورم پیش خودم. اینجا هم زمستان کاری نیست که پولی بگیریم. تابستان بادنجان و گوجه و خیار میچینیم و روزی 15 هزار تومان دستمزد میگیریم، گاهی هم فرش میشوییم ولی حالا خبری از درآمد نیست و من امسال هم نمیتوانم پسرهایم را ببینم.»
چشمهای نازپری پر از اشک میشود و اشکها به پهنای صورتش جاری میشوند. گوشه چادر سیاهش را روی صورت میگیرد تا کسی گریهاش را نبیند. مرضیه زل میزند به مادرش. بعد مادر را در آغوش میکشد. آنها زجر زیادی کشیدهاند. روزهای تلخ و آزاردهندهای را سپری کردهاند و چشم به راهند تا پسرها هم برسند اگر پولی باشد.
ناخواسته لحظهای خودم را جای نازپری میگذارم. شوهرش در روستا احساس قدرت میکند و برای سیر کردن شکم بچههایش هیچ تلاشی نمیکند. یک اعتراض کوچک به درگیری و کتک ختم میشود و پسرها مجبورند ساعتها در راه روستا به شهر پیادهروی کنند تا شندرغازی بدست بیاورند و دو دستی تقدیم پدر کنند. دختر هم که سنش از 10 گذشت چه بخواهد چه نخواهد باید برود خانه بخت؛ خانه پیرمرد طماعی که دختربچهای را با چند بز و گوسفند عوض میکند. اما مادر، هر روز مقابل چشمان وحشتزده و گریان بچهها کتک میخورد و تهدید به بریده شدن بینی و قیمه قیمه شدن، میشود. این صحنهها چقدر زجرآور و ترسناک است. چطور میشود در چنین شرایطی زندگی کرد؟
نازپری هم مثل خیلیهای دیگر هیچ اوراق شناسایی ندارد و به همین دلیل ساده حتی یارانهای هم نمیگیرد. نازپری از اذیت و آزارهای برخی از مردم هم گلایه دارد: «بعضیها به ما میگویند افغان و اذیتمان میکنند. حتی بچههایمان را توی مدرسه کتک میزنند. مرضیه چند روزی مدرسه رفت و دیگر حاضر نشد برود چون نمیتوانست فارسی خوب صحبت کند و بچهها اذیتش میکردند. اصلاً اگر هم افغان باشیم باید کسی ما را مسخره یا اذیت کند؟ ما به اینجا پناه آوردهایم. من و بچههایم از جهنم فرار Escape کردهایم. هیچ خوشی در زندگی ندیدهایم. آنقدر زخم خوردهایم که تا آخر عمرمان هم کافی است. هرچند آدمهایی هم هستند که کمک میکنند و برای بچهها لباس و غذا میآورند. ما گدا نیستیم ولی نیاز به کمک بقیه داریم. حاضریم برای سیر کردن شکم بچهها کارگری کنیم؛ هرچقدر هم که سخت باشد مهم نیست. سوزندوزی هم بلد هستیم ولی امکاناتی نداریم برای این کار.»
قرار است بخشی از پول بازگرداندن پسران نازپری از شکنجهگاه پدری را چند جوان انجمن یاریگران خورشید بپردازند. نازپری خوشحال است که بزودی پسرانش را خواهد دید. آنها راه درازی را برای رسیدن به مادر در پیش دارند. حتماً این دو پسر مثل مادرشان حکایتهای تلخی از زندگی در روستای چخانسور برای گفتن خواهند داشت.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
حوادث اختصاصی رکنا را اینجا بخوانید:
راز جسد لخت دختر 15 ساله در پارک+عکس شهرام تینا را با دوستانش قسمت کرد این مرد مظلوم نوشهری به طرز ناجوانمردانه ای به قتل رسید+عکس تجاوز پزشک هوسباز به یک زن جوان در مطب +عکس این زن عضو باند شغال های سیاه بود/ او زن ها را برای همدستانش شکار می کرد این مرد جوان علاقه زیادی به همخوابی با زنان بی جان دارد ! +عکس زنم سرش با مرد دیگری گرم بود / سرش را بریدم ! +عکس امیر عباس سرطانی به آرزویش رسید و بعد به آسمان پرواز کرد+ عکس قتل فریبا پس از انتشار عکس های زشت وقتی چهار چوپان تهرانی مست کردند / پا به کلانتری و بهشت زهرا کشید اعتراف شیطانی 4 شرور به قتل بی رحمانه دختر 14 ساله + عکس مهم ترین اخبار 24 ساعت گذشته رکنا دستگیری رییس ستاد انتخاباتی حسن روحانی در قم له شدن سر مرد صافکار زیر خودروی پرایدمنبع: رکنا
کلیدواژه: تصادف Crash غذا فرار Escape افغانستان فرار دختر شوهر کفتار عکس قتل مرد دختر فیلم زندگی زن ایران کشف ساعت
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.rokna.net دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «رکنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۱۹۵۶۳۶۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ماجرای مسلمان شدن مورایس؛ ازدواج با دختر ایرانی
خبر گرویدن ژوزه مورایس به دین اسلام و ازدواج قریب الوقوع او با یک دختر ایرانی، یکی از پر سر و صداترین اخبار فوتبال ایران در 24 ساعت گذشته بود.
مربی پرتغالی سپاهان، به لحاظ اخلاقی بیتردید یکی از متفاوتترین مربیان خارجی است که در سالهای اخیر به فوتبال ایران آمده است.
به گزارش ورزش سه، فارغ از آرامش و ادبیات مودبانهای که او در برابر سوالات غالباً چالشی، یکی از ویژگیهای قابل تحسین او، علاقهای است که نسبت به فرهنگ، هنر و موسیقی ایرانی بروز میدهد. این طرز تفکر، دقیقاً نقطه مقابل برخی مربیان اروپایی است که حتی با وجود سالها حضور در ایران، نگاه بالا به پایین و اظهارنظرهای توأم با نیش و کنایه را حفظ میکنند.
حادثهای که زندگی مورایس را تغییر داد
به گفته برخی نزدیکان این مربی، ماجرای عجیبی زندگی او را تحت تاثیر قرار داده است. ماجرایی که کمتر درباره آن صحبت شده است.
او پیش از اینکه پیشنهاد سپاهان را بپذیرد و به ایران سفر کند، در یک سانحه رانندگی دچار وضعیتی شبیه بیهوشی و کما میشود و پس از بهبودی، نوع نگاه وی به زندگی به کلی متفاوت شده است.
میخواهم مسلمان شوم
اما آنچه مدیران باشگاه سپاهان را شگفت زده کرد، این بود که مورایس چندی پیش به باشگاه مراجعه کرده و میگوید: «من میخواهم مسلمان شوم. باید از کجا شروع کنم؟»
به منظور راهنمایی این مربی پرتغالی، ابتدا از طریق بخش فرهنگی باشگاه سپاهان، مسائلی در خصوص عرف، شرع و قانون در ایران و دین اسلام برای وی توضیح داده شده و بلافاصله مقدمات شرعی تشرف مورایس به دین مبین اسلام انجام شده است. وی همچنین در محضر یکی از علما، شهادتین را به زبان جاری ساخته و شرعا مشرف به دین اسلام شد و شیعه گردیده است.
نکته دیگر اینکه به موازات این اقدامات، یک مشاور مذهبی با آشنایی کامل به زبان انگلیسی در کنار وی، فرایند آشنایی و آموزش مبانی اعتقادی و نیز پاسخگویی به سوالات مورایس را برعهده داشته است.
ازدواج با دختر ایرانی
از مدتها قبل زمزمههایی مبنی بر ازدواج قریب الوقوع ژوزه مورایس با یک بانوی ایرانی در جریان بود. موضوعی که همراه با خبر تشرف او به دین اسلام، پررنگتر شد و رسانهها نیز درباره آن صحبت کردند.
در این خصوص گفته میشود مسائل شرعی ازدواج مورایس با همسر ایرانیاش اتفاق افتاده و طی چند روز آینده این مراسم به صورت رسمی برگزار میشود.