نقش مجتهد گیلان در نهضت مشروطه/ آیت الله ملامحمد خمامی؛ شیخ فضل الله دیگری در تاریخ ایران
تاریخ انتشار: ۲ بهمن ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۲۴۷۴۹۳۱
مخالفت آیت الله ملامحمد خمامی با مشروطهچیان گیلان بر سر انتخاب وکلای مجلس و دیگر مسائل، به هجرت معترضانه ایشان در اواسط مشروطه اول به تهران انجامید. اوج بحران زمانی بود که شیخ شهید در اواسط مشروطه اول به حضرت عبدالعظیمالحسنی(ع) پناهنده شد. آیت الله خمامی نیز در واقع بهدلیل حمایت صریح و قاطع از حرکت اصلاحی شیخفضلالله واکنش بسیار تند مشروطهچیان را نسبت به خویش برانگیخت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از 8دی، یکی از شهیدان بزرگ مشروطیت که دارای نفوذ اجتماعی و مقام علمی و معنوی ممتازی بود، آیتالله شهید ملامحمد خمامیگیلانی است. او نیز مانند شیخفضلالله نوری و مجتهد تبریزی و ملاقربانعلی زنجانی شرابشدن سرکه مشروطیت را به فراست میدید و باآنکه از مدافعان و تلاشگران اصلی نهضت عدالتخواهی در گیلان بود، با مشاهده برخی انحرافات در مشروطه، راه خود را از آن جدا ساخت و در ردیف مشروعهخواهان قرار گرفت و البته سرانجام جان خود را نیز بر سر این راه گذاشت.
ملامحمد خمامی، (معروف به حاجی خمامی) در شهر خمام به دنیا آمد و پس از فراگیری علوم دینی متداول عصر، عازم نجف شد، نزد میرزا حبیبالله رشتی و اقران او تحصیلات خود را تکمیل نمود، پس از نیل به رتبه اجتهاد، به رشت آمد، به تشکیل حوزه و رسیدگی به دعاوی مردم پرداخت و از این لحاظ مرجعیت تام داشت. او در فاصله کوتاهی ملای متنفذ گیلان به شمار آمد و به علت نقش فعال در حوادث دینی، اجتماعی و سیاسی گیلان، حکام، مجتهدان عصر و مردم حرمت خاصی برای او قائل بودند.
وی از روحانیونی بودکه در مشروطیت همراهی فعال داشت ولی بعد از مدتی از مشروطه مشروعه جانبداری کرد. او جهت همکاری با شیخفضلالله نوری (سردمدار مشروعهخواهی) و شرکت در تحصن به تهران آمد و سپس در بازگشت به رشت با مشروطهخواهان سکولار به مبارزه پرداخت. خمامی با آزادیخواهان رشت علناً ناسازگاری میکرد، تا جایی که آزادیخواهان درصدد ترور وی برآمدند ولی وی همچنان به مخالفت علنی خود ادامه داد.
نفوذ اجتماعی ــ دینی
آیتالله خمامی به لحاظ مقام علمی و معنوی در عصر خود قرین نداشت. موقعیت او را با آقانجفی در اصفهان یا قربانعلی زنجانی در زنجان میتوان مقایسه کرد. شمس گیلانی در وصف او میگوید: «مولی حاج خمامی رشتی از اعاظم علما و وحید عصر خود بود. آنجناب در نفوذ کلمه و عظمت، هنوز در گیلان مثل آن دیده نشده و مرجع [تقلید] عده [کثیری] از گیلانیان بوده و ریاست تام گیلان با آن بزرگوار بوده [است.] همیشه در محضر آنجناب، بزرگان فضلا حاضر بودند و اغلب مشکلات گیلان بهدست او حل میشد. مردی فقیه و عابد و با ورع، و به زهد و تقوی بین خواص و عوام معروف بود و تا زمان [حیات] آن بزرگوار، کسی نتوانسته [علناً] مرتکب فسق و فجور شود. در ظاهر، حدود شرعی را جاری مینمود و در سخاوت طبع و نفوذ کلمه، معروف، و قضاوت تمام مردم گیلان در زمان مولانا منحصر به او بوده و هر گرفتاری که برای گیلانیان رخ میداد، آنجناب برطرف میکرد. دوایر دولتی از آنجناب وحشت عجیبی داشتند و تا زمان حیاتش مساجد آباد و میخانهها ویران بود. گویند آن بزرگوار در دوره مشروطه فوقالعاده به زحمت افتاد و با تمام قوت قلب مخالفت مینمود و در دوره زندگی خود پای از جاده شریعت کنار نگذارده، مشغول به ترویج و تدریس معارف الهی بود.»
مقام اجتماعی او به حدی بود که حتی دشمنانش به آن اذعان داشتند. بهعنوانمثال ابراهیم فخرائی علیرغماینکه دشمنی با حاجی خمامی در سراسر کتابش هویدا است، بهاجبار شمهای از حقایق را بیان میدارد: «مرجعیتی را که ملاقربانعلی در زنجان و حاجیمیرزاحسن مجتهد در تبریز و حاجیشیخفضلالله نوری در تهران داشت، این مرجعیت را حاجی خمامی در رشت دارا بود. ملایی بود مقتدر و دارای حوزه تدریس و محضرش جای حلوفصل مرافعات و نوشتجاتش نزد حکام شرع و عرف نافذ. چنانکه معروف است، یکی از فرزندان حاجی وکیلالرعایا را به منزلش طلبیده و به مناسبت نغمه تازهای که از او و برادرانش به گوشش رسانیده بودند، نامبرده را کتک زده بود.»
برخورد با عناصر کجاندیش قبل از مشروطه
ازآنجاکه ایشان رسالت و وظیفه دینی خود را حفظ مرزهای اندیشه اسلامی و ایمان درست اسلامی میدانست، در هر موقعیتی با کسانی که سعی در تضعیف دین داشتند، مقابله میکرد و در این مسیر از کسی پروا نداشت. بهعنواننمونه ملکالمتکلمین در سال ۱۳۲۲٫ق، در مسیر سفرش از طریق گیلان به اروپا، در رشت سخنرانی کرد و در سخنانش از مردم گیلان میخواست «افکار نو را قبول کرده و برای پیشرفت [مادی] و ترقی مملکت خود از ممالک راقیه [کشورهای اروپای غربی] پیروی کنند و… .» آن زمان هنوز زمزمه آزادی و مشروطیت در میان نبود و سخنان ملکالمتکلمین که از زبان فردی روحانی و دارای فضایی دینی ادا میشد، میتوانست به حساب دعوت علما به پیروی از آداب و رسوم غربی گذاشته شود و در نتیجه مردم و نیز بسیاری از طلاب و روحانیون، بدون شناخت از شخصیت و مقاصد واقعی گوینده و لوازم سخنانش، در دین خود به شک و تردید کشیده شوند. خمامی بهعنوان مجتهد تراز اول گیلان، بر خود لازم دید علیه این ناطق قیام کند و اعلام کرد این سخنان با اصول اسلام همخوانی ندارد. طلاب و مردم متدین بر ملکالمتکلمین شوریدند، چنانکه او بیشاز چند روز نتوانست در رشت بماند. گذر زمان بر شناخت خمامی از ملکالمتکلمین صحه گذاشت و نشان داد که امثال ملکالمتکلمین در مشروطه چه مسیری را پیمودند و چه نفوس پاکی را به قتل رساندند.
نقش مجتهد گیلان در مشروطه
آیتالله خمامی ابتدا بعد از مهاجرت علما به قم و صدور حکم مشروطه، از طرفداران و حامیان اصلی آن به حساب میآمد، چنانکه حتی در ذیالقعدهالحرام ۱۳۲۴٫ق فتوایی در تایید مشروطه و وجوب شرکت در انتخاب نماینده، صادر کرد: «بسم الله تعالی. بر کافه عبادالله واجب و لازم است اهتمام در امر مشروطه. شک نیست که هرکس اخلال کند در امر مشروطه، داخل در جیش یزیدبنمعاویه است لعنه الله علیهم اجمعین. الله الله الله العجل العجل العجل منتخبین را زودتر بفرستید که طولش اسباب سفک دماء و نهب اموال است. والسلام علی من اتبع الهدی.»
در دوران مشروطه اول، منزل ایشان یکی از مکانهایی بود که در آن بعضی از مجالس مشروطهخواهان تشکیل میشد. رابینو مینویسد: «برای انتخاب نماینده، در مکانهای متعدد، از جمله در خانه حاجی خمامی مجالس متعدده تشکیل شده و سرانجام آقامحمد وکیلالتجار به نمایندگی انتخاب شدند.» خمامی، پس از انتخابات، با فرستادن تلگرافی به سیدین آقاسیدمحمد طباطبائی و سیدعبدالله بهبهانی از خداوند برای ایشان و وکلاء مجلس ملی مرکزی طلب توفیق و تایید نمود و اعلام کرد که نماینده گیلان انتخاب گردیده و بهسوی آنها روانه شده است: «حضور مبارک حضرت حجتالاسلام آقای آقاسیدمحمد و آقای آقاسیدعبدالله ــ دام ظلهما ــ از طرف دعاگویان علما گیلان جناب مستطاب آقای حاجبحرالعلومسلمهالله منتخب و حرکت کردهاند و از خداوند متعال تایید ایشان و وکلاء مجلس ملی مرکزی را خواهانیم. (حاجی خمامی و امامجمعه و سایرین)»
حتی مشروطهطلبان نیز حمایت خمامی از مشروطه را در آن زمان مورد تایید قرار میدادند؛ چنانکه سیدعبداللهبهبهانی خمامی را یکی از علمای بزرگ و اول ساعی و مجاهد در پیشرفت اساس مشروطیت دانست و وکیلالتجار نیز گفت: «اهالی گیلان وجود مقدس آقای حاجیخمامی را خیلی مغتنم و محترم میدانند.»
ایشان حتی در برابر تهمتهایی که برخی مشروطهخواهان سکولار و تندرو مبنی بر طرفداری وی از استبداد و دشمنیاش با مشروطه به او وارد میکردند، با اقدام به پخش اطلاعیهای در شهر به تکذیب ادعای آنان و تصریح دفاع از مشروطه پرداخت. خمامی در مجالسی که مشروطهطلبان در رشت تشکیل میدادند نیز از خود در برابر اتهام ضدمشروطهبودن دفاع میکرد. رابینو میگوید: «همچنان امروز حاجی خمامی بلند شد و گفت من مشروطهطلبم اما چنین قانون نمیتوانم قبول کنم.»
بنابراین خمامی نیز همانند شیخفضلالله نوری خواهان مشروطه اسلامی بوده است و این همان چیزی بود که سکولارها بهشدت با آن مخالف بودند و سعی داشتند با زدن برچسب استبدادطلبی و انواع تهمتها، طرفداران این طیف فکری را از صحنه خارج کنند. یکی از این تهمت ها، واردکردن اتهام دریافت پول از دولت روس بود. رابینو میگوید: «حاجی خمامی، به اتفاق تعدادی از علمای رشت به طهران رفتند که در آنجا شکایات خود را به مجلس ارائه دادند. اما مشروطهخواهان در جواب شکایات ایشان به او تهمت زده که پنجهزار منات از قنسول روسی گرفته است.
رابینو تصریح میکند که مردم برای خرابکردن او تعمداً چنین نسبتی را به او میزدند. واردکردن اتهام دریافت پول از روسیه به آیتالله خمامی در شرایطی بود که علما و در راس آنها خمامی علیه اعانه مالی دولت روس به مردم شدیدا به روسیه اعتراض کرده بودند؛ تا اینکه قنسول اعلام کرد حاضر است از طریق انجمن مشروطه به بعضی از مردم مستمری پرداخت کند. البته حربه تهمت ارتباط با روس تنها اختصاص به خمامی نداشت بلکه مشروطهخواهان از چنین حربهای علیه شیخفضلالله نوری نیز استفاده کردند.
یکی دیگر از جنبههای همسو بودن سیاستهای خمامی با شیخفضلالله این بود که هرگاه مجلس قول همکاری میداد، خمامی موقتاً دست از مخالفت میکشید اما وقتی در عمل با خلف وعده مجلس مواجه میشد، دوباره بر خواستههای سابق خود پافشاری میکرد. بهعنوانمثال پسازآنکه وی تلگرافی را از طهران دریافت کرد مبنیبرآنکه امینالسلطان قول داده بود قراردادی لازمالاجرا در باب برگزاری انتخابات تدوین و امضاء خواهد گردید، بهدستور خمامی چادرهای تحصن از ناصریه برچیده شد.
حاجی خمامی از تهران مراجعت کرد و مردم و طلاب رشت از او استقبال شایانی بهعمل آوردند. معاضدالسلطنه و محمدصفیخان (رئیس سابق دارالفنون طهران) از طرف مجلس برای کمک به برگزاری انتخابات انجمنی به گیلان آمدند. اما در مجلسی که معاضدالسلطنه و محمدصفیخان بخشهایی از قانوننامه را در مسجدجامع رشت برای مردم قرائت کردند، حاجی خمامی همانجا اعلام و تاکید کرد که «من مشروطهطلبم اما چنین قانونی را نمیتوانم تحمل و قبول کنم»[۲۳] اکثر افرادی که در ناصریه تحصن کرده بودند پسازآنکه با خلف وعده از سوی مجلس و مشروطهطلبان مواجه شدند، دوباره در تلگرافخانه متحصن شدند.
انحراف مشروطه و موضعگیری مجتهد گیلان
ریشههای اختلاف آیتالله خمامی با بعضی از مشروطهخواهان را باید در اوایل مشروطه و از زمان تحصن عدهای در قنسولخانه انگلیس جستجو کرد؛ چراکه وقتی عدهای از مشروطهطلبان رشت به تقلید از مردم تهران در قنسولخانه رشت به تحصن نشستند و این تحصن خود را با تلگرافی به مجلس اعلان داشتند، تحصن توسط تلگراف یکی از بزرگترین علمای گیلان تحقیر شد. بهدنبالآن، متحصنین تلگراف دیگری به مجلس فرستادند بااینمضمونکه: «… از قراری که مسموع شد و به تحقیق پیوست، یک نفر از علماء رشت که خود را رئیس مسلم و مسن میداند… تلگرافی نوشته برای حکومت آن وقت فرستاده که بعضی جهال و نادانان به قنسولخانه دولت انگلیس رفته و قابل اعتنا نیستند…» هرچند در این تلگراف از آن عالم، نامی برده نشده است، ولی با توجه به قرائن مذکور (عباراتی نظیر: رئیس مسلم [دین]، مسن، و نیز مخالفت صاحب تلگراف مذکور با تحصن در «قنسولخانه انگلیس») بعید نیست آن شخص آیتالله خمامی باشد؛ چرا که نفوذ دول خارجی همواره از بزرگترین دغدغههای خمامی بود و ایشان با همکاری طرفداران خود در حد توان با این معضل مقابله میکرد؛ چنانکه درخصوص اقدام موسیو شولر به تاسیس مدرسهای جهت دعوت مردم به دین عیسوی نیز شدیدا به دولت شکایت نمود.
بنابراین تحصن در قنسولخانه یک کشور استعماری، میتوانست بهاندازهکافی خمامی را نسبت به کسانی که مبادرت به اینکار کرده بودند، بدبین کرده باشد؛ خصوصاکه اقدام بعد از مشروطه دولت روس به اعطای کمکهای مالی به مردم، با مخالفت گسترده علمای رشت مواجه شد.
مورد دیگری که موجب دلگیری آیتالله خمامی از بسیاری از مشروطهخواهان تندرو گردید، رفتار غیراسلامی و غیراخلاقی این گروه از مشروطهخواهان بود؛ چنانکه در متن تلگراف خمامی در صفر سال ۱۳۲۵٫ق ــ که در مجلس قرائت شد ــ آمده است: «حاج خمامی بهطور قهر عازم طهران [گردید]، علمای دیگر هم حرکت میکنند. [ایشان] رنجش از حاجآقارضا (رئیس انجمن مشروطه گیلان) و انجمنهای متعدده، خاصه از اشخاص مفتخور که باعث مفسده هستند، دارند.»
مساله فساد بعضی از اعضای انجمن مشروطه، بر هیچکس پوشیده نبود. رابینو مینویسد: «انجمن در تمام کارها مداخله میکند، حتی در میرابی سفیدرود و خریدوفروش پیله.» همچنین عبدالله مستوفی درباره سران مشروطه گیلان خصوصا عبدالحسینخان معزالسلطان (که پس از فتح تهران لقب «سردار محیی» یافت) و میرزاکریم (پسرهای حاجمحمد رشتی) میگوید: اینان «با ظلم و استبداد مضاعف خود مردم را از آزادی میرماندند و مرتجع میتراشیدند.»
و بالاخره مهمترین دلیل جدایی خمامی از مشروطهخواهان سکولار، تلاش خمامی در اسلامیکردن مجلس شورای ملی بود؛ چراکه بهدنبال فعالیت شیخفضلالله نوری در مرکز، آیتالله خمامی نیز در گیلان بههمراهی قشر عظیمی از طلاب و علمای گیلان تلاش کردند به تحقق مشروطه مشروعه کمک کنند. در این مسیر، هماهنگی و همکاری خمامی با شیخفضلالله بسیار نزدیک بود. ملکزاده مینویسد: «درهمینزمان حاجیمیرزاحسن، مجتهد معروف تبریز که با مشروطهخواهان آن سامان به مخالفت برخاسته بود و حاجی خمامی که از علما و متنفذین گیلان بود و مخالف با مشروطه بود، به تهران وارد شدند و… با حاجیشیخفضلالله همدست شدند و به طرفداری از مشروطه مشروعه و مخالفت با مشروطهخواهان [سکولار] قیام کردند.» ناظمالاسلام کرمانی نیز میگوید: «روز بیستوسوم محرم ۱۳۲۵٫ق در رشت، حاجی خمامی که از علماء رشت است، بنای مخالفت [با مشروطه] را گذارده و مردم را تحریک به … ضدیت با مجلس مینماید.»
اعتراض و تحصن به انحراف مشروطه
خمامی علاوه بر هجرت به تهران جهت شرکت در تحصن شاهعبدالعظیم، با بهراهانداختن تحصن دیگری در مرکز استان گیلان، سعی کرد دامنه تحصن را به شهرستانها نیز گسترش دهد. قنسول انگلیس در این خصوص گزارش میدهد: «یکی از اعاظم ملاها، با بسیاری از اصحاب و مریدان، عازم طهران گردید و دسته دیگری از اتباعش، شهر را ترک نموده، خارج شهر در چادرها منزل گرفتند.» رابینو مینویسد: بعد از حرکت خمامی «بعضی از ملاها حرکت به طهران کردند که به خمامی ملحق شوند»
فخرائی نیز میگوید: «حاجی خمامی به کمک حاجی سید محمود (روحانی)، دامادش، چادرهایی به علامت عدم رضایت از مشروطه در صحرای ناصریه رشت برپا میکنند، و بهعنوان روضهخوانی، طلبههای طرفدار خود را به چادرها دعوت میکنند و تصمیم میگیرند که اجماعاً به تهران رفته عدم رضایت خود را از واقعه مشروطیت اعلام کنند.»
رابینو میگوید: این گروه با شیخفضلالله در تهران ارتباط دائمی داشتند و واسطه این مراسل، بحرالعلوم (وکیل دوره اول مجلس شورای ملی) بود. وی افراد اصلی اعتصابکننده را چنین برمیشمارد: «اشخاصی که در زیر چادرهای ناصریه به ضدیت [با] مشروطهخواهی [بهطور] علنی قیام کردند، حاجیخمامی و آقاشیخعلیمجتهد فومنی و حاجیسیدمحمود، داماد حاجیخمامی، با یک عده از علمای درجه دوم گیلان، اول یکیدوجلسه در خانهها و بالاخره بهعنوان حرکت به تهران در صحرای ناصریه چادر زدند… و بعضی از علمای رشت با اینها همراه بودند.»
طبق اظهارات رابینو، علاوه بر علما «خیلی از اعیان و علمای شهر از هیات انجمن اظهار عدم رضایت میکنند و اسباب قوه حاجی خمامی شدهاند و بیرون شهر رفته، چادر زدهاند و میگویند تا مقصود خود را انجام نکنند، آنجا خواهند ماند.» حتی بعضی از بازاریان اعلان کردند حاضرند تمام دارایی خود را خرج کنند، تا انجمن مشروطه از بین برود؛ بهعنوانمثال «حاجیسید رضی اظهار کرد: حاضرم دارایی خود را در دفع و رفع انجمن خرج کنم.»
اما بهراستی مقصود آیتالله خمامی از اینکار چه بود. تلگرافی که در این خصوص از طرف محمدولیخان خلعتبری (سپهدار) به فتحاللهاکبر (سردار منصور) مخابره شد، (و در جلسه شانزدهم صفر ۱۳۲۵ در مجلس قرائت شد) حاکی از این بود که حاجیخمامی از حاجیآقارضا [رئیس انجمن مشروطه گیلان] و انجمنهای رشت، و نیز از کسانی که باعث مفسدهاند، شدیداً رنجیده است.
رابینو در یادداشتهای روز سیویکم مارس در مورد علت اعتراض حاجیخمامی، از قول او مینویسد:« خمامی میگوید که این انجمن از هر طبقه وکیل کافی ندارد و از طرف اصناف از همهزیادتر وکیل قبول شده.»
در هر صورت از مجلس شورای ملی در جواب حاجی خمامی ــ که گفته بود تا تکلیف انجمنهای رشت از طرف دولت و مجلس معین نشود، به شهر برنخواهد گشت (آن زمان صحرای ناصریه خارج شهر بود) ــ پاسخ رسید: «باعث حیرت است؛ در این موقع که باید در راه عدالت قدم بردارید، اینطور اقدام مینمایید. چون مامور برای رسیدگی و اصلاح میآید، متمنی است حرکت را موقوف دارید تا مامور برسد.»
از لحن جواب مجلس، چنین بر میآید که اولا مجلس قصد ندارد به درخواستهای خمامی رسیدگی کند و ثانیا انتظار دارد خمامی ــ که از ابتدا با آنان همراهی داشت و در تایید مشروطه فتوا صادر کرده بود ــ بیچونوچرا عملکرد آنها را بپذیرد و درخواستی مغایر با دموکراسی سکولار، نداشته باشد.
با همهایناحوال، حاجیخمامی طرفداران پروپا قرصی در مجلس داشت که از طرحها و لوایح او حمایت میکردند؛ بهعنواننمونه میتوان از حاجی آقامیر (بحرالعلوم)، نماینده گیلان نام برد که در دفاع از خمامی میگوید: «تلگرافی به حاجیسیدمحمود روحانی مخابره کرده است، مفاداً آنکه حرکت حجتالاسلام (خمامی) بموقع است و نباید به تلگرام مجلس وقع نهاد. به مجلس پیشنهاد کنید انجمنهای رشت تعطیل شوند… .»
موضعگیری جناح سکولار
با توجه به جهتگیری دینی در افکار و رفتار خمامی و زیرکی خاصی که ایشان در ارزیابی جریانها داشت، طبیعی بود مشروطهخواهان سکولار و تندرو، رفتاری ناملایم با ایشان داشته باشند. کمترین هدف آنان این بود که حامی خمامی را از مجلس اخراج و فرد مورد دلخواه خود را به جای او به مجلس بفرستند. برای این کار، «هفده صنف شهر رشت، حسامالاسلام را از طرف خود وکیل کردند… و برایاینکه کار حسامالاسلام کاملا قوت بگیرد، اصناف مزبوره قرآنی را مهر کردند که در آن اشاره شده بود: وکالت حسامالاسلام و اخراج حاجیخمامی از گیلان.»
علاوهبراین، آنان سعی کردند با استفاده از تطمیع یا تهدید، مرحوم خمامی را با خود همراه سازند. «از جمله شبنامههای متعددی دال بر فحش و تهدید نسبت به حاجیخمامی در خانه او و سایر نقاط شهر انداختند.»
در اقدامی از این نوع، «دو نفر تبریزی به خانه حاجیخمامی رفته و از او خلوت خواستند: او هم قبول کرد. در موقع خلوت، ششلولها کشیدند و به او گفتند اگر حمایت از مشروطهطلبان نکند او را خواهند کشت.»
دایره این تهدیدات بسیار وسیع بود، بهحدیکه از سوی سوسیالدموکراتهای روسیه (قفقاز) نیز «از باطوم [باکو] کاغذی به او رسید، بدین مضمون [که] شنیدهایم به ضد ملت هستید. آدمهای ما در رشت هستند. اگر طرفداری از ملت نکنید، تو را خواهیم کشت.»
نامه تهدیدآمیز از سوسیالدموکراتهای روسیه برای مرحوم خمامی، کاملا نشاندهنده ماهیت ضددینی مخالفان ایشان است. اوج این تهدیدات در زمان استبداد صغیر بود که حتی برای ترور ایشان اقدام عملی صورت گرفت.»
یکی دیگر از ترفندهای مشروطهخواهان تندرو، این بود که افراد را به سیاه و سفید ــ یعنی به مشروطهخواه یا مستبد ــ تقسیم میکردند و به هرکس که از او خوششان نمیآمد، بر چسب مستبد میزدند. رابینو میگوید: «انزلیچیها دو فرقهاند: فرقه امام جمعه و فرقه آقاسید رفیعی. این فرقه میگویند آن فرقه مستبد میباشند؛ آن فرقه میگویند این فرقه مستبداند.»
این جو در رشت نیز حاکم بود و مشروطهخواهانی که از دینداری حاجی خمامی خوششان نمیآمد، سعی میکردند با زدن اتهام «استبدادطلبی» به وی، او را از سر راه بردارند.
لازم به ذکر است که ریاست انجمن مشروطه رشت را میرزامحمدرضا (که مشروطهطلبان به او میرزامحمدرضای مجتهد میگفتند) برعهده داشت.
رابینو میگوید: میرزامحمدرضا نیز از جمله کسانی بهشمار میرفت که مورد اتهام سوءاستفاده مالی بود. وی در ادامه مینویسد: «بعضیها به مجلس تلگراف کردند که حاجیمحمدرضا و حاجیآقابزرگ باعث تمام شلوغی گیلان هستند.» وقتی امثال میرزامحمدرضا بخواهند خمامی را از صحنه خارج کنند، مسلما ابایی ندارند که از هر حربهای استفاده کنند؛ بهویژه آنکه به علت انتقادهای خمامی به مشروطهطلبان، قبولاندن تهمت استبدادطلبی او به مردم بهراحتی امکانپذیر بود.
حمایت مجتهد گیلان در دوران استبداد صغیر از مشروطهطلبان
بهنظر میرسد بسیاری از مورخان، از جمله ملکزاده و نیز برخی منابع دست دوم و سوم (همانند کتاب گیلان در جنبش مشروطیت، نوشته ابراهیم فخرائی) در مورد خمامی بهگونهای اجحافآمیز سخن گفتهاند. اما شواهد تاریخی خلاف این امر را نشان میدهد.
پس از شروع استبداد صغیر، آیتالله خمامی با فرستادن تلگرافی به تهران، از محمدعلیشاه برای تمامی مشروطهخواهان گیلان (همانهایی که نسبت به او از هیچ اقدام و اهانتی فروگذار نکرده بودند و بعدا نیز او را ترور کردند)، درخواست عفو عمومی نمود: «سریر سلطنت … استدعای دعاگوی قدیمی و پیرمرد نودساله، عفو عمومی از اهالی مملکت گیلان در این تقصیر خارجالعاده فریبخوردههای از مفسدین مملکت است. به مقتضای آیه شریفه «و إن عدتم عدنا و جعلنا جهنم للکافرین حصیراً»، در صورت عود، مبتلا به جزای ابدی دولت ابد آیت خواهند شد. انما یعجل من یخاف الفوت. الامر الاقدس الاعلی مطاع، خمامی.»
همچنین وقتیکه حاکم گیلان میخواست یکی از مشروطهچیان معروف رشت بهنام عباسخان ــ برادر میرزا کریمخان رشتی ــ را اعدام کند، عباسخان با مداخله حاجیملامحمد خمامی و نیز وساطت کسی دیگر، آزاد گردید.
مفاهیم غربی در اندیشه مجتهد گیلان
هرچند استبداد صغیر بسیاری از دستاوردهای مشروطه را بهیکباره در هم پیچید، اما فرصتی بهدست داد تا منتقدین مشروطه غربی و سکولار بتوانند با آزادی کامل، اندیشه سیاسی خود را در محیطی بهدور از رعب و وحشت بیان کنند. آیتالله خمامی نیز از کسانی بود که توانست در سوالهایی که از ایشان در خصوص مشروعیت مشروطه شد، بدون تقیه اندیشه خویش را بیان دارد. یک نمونه از آن سوالات که بعد از بهتوپبستهشدن مجلس از ایشان پرسیده شد، چنین است:
«سوال: از حضرت حجتالاسلام و مروجالاحکام و مرجعالانام آقای حاجیملامحمد خمامی، مدظله العالی.
معروض محضر انور میدارد: در توقیع مقدس حضرت ولی عصر ــ عجل الله فرجه ــ به ما پیروان مذهب جعفری خطاب مستطاب چنین صادر شده است که: اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها… . یکی از حوادث بزرگ که در عصر ما واقع شده و در موافقتکردن یا مخالفتنمودن با آن تکلیف ما مسلمانان رجوع به شما سلسله جلیله مجتهدین میباشد، داستان مشروطیت است. این وضع مستحدث، که از مخترعات مردم اروپا بوده، معمول به آن ملل در هیاتهای اجتماعیه خودشان است، آیا با دین مبین اسلام سازگار است یا خیر؟ و قانون و مساوات و حریت که اساس عمده این وضع است، آیا با قوانین مقدسه شرع منطبق میشود یا نه؟ تکلیف کافه اهل قبله ــ خاصه دارالشوکه ــ در ابقا و افناء مشروطه در ممالک اسلامیه چه چیز است؟چون عوامالناس و افراد جاهل بایستی به حکم عقل رجوع به عالم نمایند. علیهذا به توسط این چند سطر، در مقام تصدیع برآمد. قال الله تعالی: فاسئلوا اهل الذکر إن کنتم لاتعلمون.
جواب: … قانون حریت و سویت با قوانین مقدسه شریعت مطهره منطبق نیست. کدام عضو از اعضاء انسان در شرع انور به حریت موسوم است؟ خداوند متعال برای هر عضو حدی مقرر فرموده، نه چشم و نه گوش و نه زبان و نه سایر اعضا، [هیچکدام] را آزادی نداده [بلکه] برای هریک حدی در شرع است. سویت در طبقات افراد انسان چه وقت بوده و صاحب شرع، این سویت را کی مقرر فرموده؟ …»
چنانکه ملاحظه میشود، این نامه اولا حاکی از آن است که تلاش ها در تدوین مشروطه اسلامی به شکست و یاس مبدل شده بوده و ایشان جواب سوال را با در نظرگرفتن پیشفرضهای سکولارهای تندرو تنظیم کرده است و آن اینکه: اولا در اسلام مسلم و کافر، صغیر و کبیر، زن و مرد، عاقل و دیوانه و… هرکدام از احکامی مخصوصبهخود برخوردارند که باید با هر دسته، مطابق خودشان رفتار شود، ثانیا آزادی اعضا و جوارح انسانی در رفتار و اعمال، در شرع اسلام معنا ندارد بلکه اسلام برای هر عضو تکلیفی معین کردهاست که باید مراعات شود (دست انسان حق ندارد به سوی هر مالی دراز شود و چشم انسان حق ندارد ناموس دیگران را ببیند و… .) در اوایل مشروطه، از آزادی به آزادی از استبداد و بیقانونی و از مساوات به مساوات همه آحاد کشور ــ اعم از شاه، رعیت، مجتهد و مقلد ــ در برابر قانون شرع تعبیر میکردند. اما متاسفانه پسازآنکه قانون اساسی برخی کشورهای بیگانه ترجمه شد و به عنوان قانون اساسی مشروطه ایران تصویب گردید، ازآنجاکه غربیها آزادی را به آزادی در رفتار معنا میکردند، مخالفت علما شروع شد. ابتدا این مخالفتها در تهران و به ریاست شیخفضلالله نوری رخ داد و سپس به شهرستانها ــ از جمله به رشت ــ کشیده شد. شاید گفته شود با توجه به حضور خمامی در تحصن شاهعبدالعظیم و آشناییاش با لوایح شیخفضلالله نوری، این فتوا تحت تاثیر افکار شیخ صادر شده است اما لازم به ذکر است که آنچه ایشان در این فتوا مطرح نمودهاند، از مسلمات دینی است، چنانکه هیچیک از دیگر علما ــ اعم از مشروطهخواه و مشروعهخواه ــ نگفتهاند مساوات مسلم و کافر درست است یا آزادی مطلقه از دین چیز خوبی است؛ لذا اگر حتی شیخ فضلالله نوری نیز چنین حکمی نمیداد، نهتنها حاجیخمامی، بلکه هر روحانی متدین و آگاهی این حکم را صادر میکرد.
شهادت
برخی مشروطهخواهان سکولار و تندرو که به احکام شرعی مقید نبودند، برای پیشبرد مقاصد خود هرچه لازم میدیدند، بیپروا انجام میدادند و یکی از این اقدامات آنان، ترور مردان خدا بود.
آیتالله خمامی دو دفعه مورد سوءقصد واقع شد: بار اول وقتی بود که او مشغول گفتن اذان بود. «حاجی خمامی عادت داشت شخصا در ایوان رو به میدانگاهی خانه در بادی الله (بدیع الله) اذان بگوید. در یکی از صبحگاهان که او مشغول اذانگفتن بود، تیری از طپانچه مردی ناشناس [از افراد کمیته ستار] که روی درخت ابریشم کنار چاه میدانگاهی کمین کرده بود، به سمت او رها میشود ولی به علت تاریکبودن هوا و هدفگیری غلط، به وی اصابت نمیکند و معروف میشود که ضارب تحریکشده میرزاکریمخان رشتی (خاناکبر) بوده است.»
بار دوم زمانی بود که مجاهدین مشروطه، طی حملهای رشت را فتح کردند و کمیته ستار با برنامهریزی دقیقی مراکز حساس را بهدست گرفت. کسروی معتقد است جناب خمامی در محرم سال ۱۳۲۷٫ ق/ بهمن ۱۲۸۷٫ش در ماجرای شورش کمیته ستار در گیرودار فتح رشت به قتل رسیده است. او میگوید: «یکی از این کشتگان، حاجی خمامی را باید شمرد… [واقعیت] این است که در این هنگام با گلوله مجاهدان از پا افتاد.»
رابینو وضعیت فتح رشت را چنین شرح میدهد: «… هرکه بر ضد مشروطه بود، در کوچهها به قتل میرسانیدند… میگویند یکصدوپنجاه الی دویست نفر در کوچه و شبانه در خانهها به قتل رسانیدند… انجمن اعانه از اعیان گرفتند و شریعتمدار مجبور شد که سیوششهزار تومان بدهد تا او را از کشتن معاف دارند. میگویند دویستوبیستهزار الی سیصدوپنجاههزار تومان از مردم پول گرفتند.»
ناظمالاسلام کرمانی نیز معتقد است حاجی در بیستونهم ذیالحجه ۱۳۲۶٫ق به قتل رسیده است و در روز چهارشنبه چهارم محرم ۱۳۲۷ جنازه حاجی خمامی را برای تدفین در قم به طهران آورده بودهاند.
ملکزاده نیز از کشتهشدن خمامی بهدست مشروطهخواهان سخن به میان آورده است.
درواقع باید گفت شهادت مرحوم خمامی، با توجه به گفتههای ناظمالاسلام کرمانی و قرائن دیگر، از جمله با توجه به واقعه فتح رشت، باید در فاصله زمانیای مابین بیستونهم ذیالحجه ۱۳۲۶٫ق تا پانزدهم محرم ۱۳۲۷٫ق اتفاق افتاده باشد؛ چراکه اگر کشتهشدن ایشان را طبق سخن کسروی در جریان درگیری شهر رشت بدانیم، این واقعه باید بعد از دهم عاشورای سال ۱۳۲۷٫ق اتفاق افتاده باشد و اگر روز بیستونهم ذیالحجه ۱۳۲۶٫ق را بهعنوان روز کشتهشدن او در نظر بگیریم، واقعه باید قبل از فتح تهران رخ داده باشد. در هر صورت، مسلما ایشان در دوره استبداد صغیر به شهادت رسیده است. در خصوص محل دفن خمامی نیز اختلاف وجود دارد. ناظمالاسلام کرمانی میگوید پیکر آن مرحوم به قم انتقال داده شده است[۶۲] اما شمس گیلانی معتقد است جنازه ایشان را برای دفن به نجف اشرف منتقل کردهاند.
خلاصه و جمعبندی
حاجی ملامحمد خمامی از جهات مختلف وضعی نزدیک به شیخفضلالله نوری داشته و دستکم باید او را در جرگه شیخ قرار داد؛ چراکه مجتهد خمامی در ابتدای مشروطه حکم به وجوب اهتمام در امر مشروطه و لزوم تعجیل در انتخابات و ارسال نماینده به مجلس شورا کرده است که نشانگر شرکت وی در قیام صدر مشروطه بر ضد استبداد است.
مخالفت خمامی با مشروطهچیان گیلان بر سر انتخاب وکلای مجلس و دیگر مسائل، به هجرت معترضانه ایشان در اواسط مشروطه اول به تهران انجامید. نزاعها و کشمکشها آغاز شد و در جراید و منابر و مکتوبات طرفین، ظهوری روزافزون یافت. اوج بحران زمانی بود که شیخ شهید در اواسط مشروطه اول به حضرت عبدالعظیمالحسنی(ع) پناهنده شد. مرحوم خمامی نیز در واقع بهدلیل حمایت صریح و قاطع از حرکت اصلاحی شیخفضلالله واکنش بسیار تند مشروطهچیان را نسبت به خویش برانگیخت.
بنابراین باید گفت آیتاللهخمامی درواقع بیشازهرچیز به نهضت عدالتخواهی و استقرار عدالتخانه اهمیت میداد تا با برنامهریزیها و نیز نظارت عملی اعضای عدالتخانه بر دستگاه دیوان، از خودسریها و اعمال سوء اعضاء دولت و دربار در حوزه محدود اختیار و مسئولیتشان جلوگیری شود. مقصود زعمای روحانی نهضت صرفا قانونمندساختن رفتار اهل دیوان بود و آنان هرگز در نظر نداشتند حکومت قاجار را سرنگون کنند و فیالمثل خود زمام امور را مستقیما در دست گیرند. گویی مقصود خویش را که عمدتا حفظ اسلام و ایران و تحقق عدالت بود، در آن برهه از تاریخ با استقرار عدالتخانه تامینشده میدیدند و در صورت توفیق به انجام این کار، نیازی به اقدامات حادتر نبود؛ چراکه آنان خواهان انجام دستورات دینی توسط متصدیان امور بودند و فکر میکردند با انتخاب نمایندگان و تشکیل مجلس شورای ملی اسلامی، این امر تحقق خواهد یافت؛ خصوصا دستخطی هم که مظفرالدینشاه در پایان تحصن علما در قم صادر کرد، حاوی اجازه تاسیس مجلس شورای ملی اسلامی بود. اما دستها و دسیسهها با ایجاد نمایش تحصن در سفارت انگلیس و حذف قید اسلامی از دستخط شاه و… در مسیر نهضت و صفوف ملت شکاف و انحراف افکندند. در این مرحله نیز، علما ــ چه شیخفضلالله نوری در تهران و چه خمامی و یزدی در رشت و نجف ــ خاموش ننشستند و هریک به شیوه خاصی عکسالعمل نشان دادند و هرچه آثار انحراف بیشتر و آشکارتر شد، عکسالعملها نیز تندتر و خشنتر گشت.
جناح سوسیالدموکرات صدر مشروطه ــ که معالاسف اکثریت معتدل و منفعل مشروطهچیان در داخل و خارج از مجلس را طوعاً یا کرهاً به دنبال خود میکشید ــ بهطور همزمان روحانیت بیدار و اصیل و نیز دولت و دربار را هدف گرفته بود و این امر طبعاً واکنش مشترک روحانیت و حکومت وقت را بر ضد آنان به دنبال داشت.
جناح مزبور علیالظاهر به عنوان مشروطه اما همواره زیر نقاب مشروطه و ضدیت با استبداد، به منظور قبضه مطلق قدرت، در پی ایجاد آشوب در بلاد، تشدید نقار میان دولت و ملت و تضعیف و محو حکومت مرکزی بودند و چنانچه موفق به اشغال مرکز قدرت و محو حریف میشدند، بر حکومت شرعیه علمای دین نیز خط بطلان میکشیدند. متقابلاً عالمان یادشده نیز که نتیجه این فتنهگریها را جز بسط دامنه هرجومرج و نهایتا تجزیه کشور و بلع آن در هاضمه استعمار تیزچنگ و مترصد نمیدیدند و اصولا بر این باور بودند که سر نخ این اقدامات در دست دشمنان اسلام و ایران است، ساکت نماندند و عملا در موضع دفاع از حکومت مرکزی قرار گرفتند؛ و البته این امر هرگز به معنی عدول آنان از آرمانهای عدالتخواهی یا سازش با مظالم اهل دیوان نبود. در حقیقت ــ چنانچه قبلا گفتیم ــ این عالمان، میان «اصل نهاد حکومت» با «عملکرد کارگزاران آن» فرق میگذاشتند؛ چنانکه در ضرورت حفظ اولی و اصلاح و تعدیل دومی تردیدی نداشتند. مخالفت علمای مذکور با مظالم حکام و تلاش جهت تعدیل این مظالم، آنان را به شرکت در قیام عدالتخواهی وامیداشت، اما در همانحال نگرانیشان از تضعیف دولت مرکزی و تبعات آن، باعث میشد که آنها از حکومت مرکزی در برابر بینظمی و آشوبگری حمایت کنند. با این تلقی و از این دیدگاه، دیگر وجهی نداشت که امثال آیتاللهخمامی فیالمثل قشونی مجزا و مستقل از قشون دولتی و مخالف و معارض با آن تشکیل دهند و پرچم مبارزه با محمدعلیشاه را برافرازند و مردم را علیه وی بسیج کنند، بلکه آنان در برابر مشروطهچیان از اقدامات دولت مرکزی حمایت میکردند و این امر بهطورطبیعی یکسری ارتباطها، همفکریها و همکاریها را میان آنان و دولت ایجاب میکرد که شواهد آن در مدارک و مآخذ تاریخی فراوان است.
بنابراین باید گفت وارد ساختن اتهام همکاری ایشان با استبداد نهایت بیانصافی است؛ چراکه او حتی بعد از شایعه ضدیت او با مشروطه، شخصا در یکی از مجالس مشروطهخواهان در انجمن حاضر شد و اعلام کرد که «ما بر ضد مشروطه نیستیم ، اما وکلا و منتخبین خوب میخواهیم.» اما مشروطهخواهان سکولار که مایل نبودند خمامی را در میان خود ببینند، «حضورا به او فحش دادند و او… از آنجا بیرون آمد و فوراً به خانه آقاشیخعلی مجتهد فومنی رفت.» حتی در این موقع نیز مشروطهخواهان دست از سر او بر نداشتند و «از بیرون در، خانه را قفل نمودند که اسباب خنده مردم بشود.»
مشروطهخواهان سکولار در رشت کار را به جایی رساندند که رابینو در وصف آن روز رشت مینویسد: «حالیه رشت مشروطه نمیخواهند و چندان مردم با اینها همراه نیستند.»
گفتنی است؛ آیت الله ملامحمد خمامی” در بهمن ۱۲۸۷ ش (۲۹ ذی الحجه ۱۳۲۶ق) به دست مشروطه خواهان غرب زده ترور شد و به شهادت رسید. مزار ایشان در قبرستان وادی السلام نجف واقع است.
نویسنده: رضا رمضان نرگسی
انتهای پیام/
منبع: دانا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.dana.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «دانا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۲۴۷۴۹۳۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
پروژه جعل تاریخ شیعه
بگذارید به قرنها پیش بازگردیم، دقیقا درهنگامه اولین چکاچک شمشیر درمیدان جنگهای صلیبی.ریشه اولین تحولات امررذیلانه در برخورد مستقیم را همینجا میشود رهگیری کرد؛جایی که ازهردو جبهه درگیر جنگ، شالودهای ازشایعه وحقیقت درهم تنیده و به خورد دیگری داده میشود تادررقابتی سهمگین هرکدام بتوانند نقشی صریحتربرنمایندگی حق راایفا کنند.شفافامنظور نظر نگارنده بحث راجع به احقاق حق درجبهههای جنگهای صلیبی نیست بلکه این دوره بهعنوان مطلع بسیاری ازدوغ ودوشابهای جعل حقیقت برای تاریخسازی مدنظر است؛چیزی که براساس مستندات ونقل تحلیلگران تاریخی درجبهه صلیبیون بهعنوان امری سازمانیافته غیرقابلانکار است؛ امری که همانطورکه گفته شددردانش اطلاعاتی امروز اصطلاح سازمانیافته بر آن نهاده میشود؛ سازمانیافته به معنای استواربرزیرساختی متشکل ازروابط ودکترین طراحیشده مختص رسیدن بههدفی خاص درقالب عملکردهایی هماهنگ و هدفمند،جعلی سازمان یافته که طی آن پروژه ازآن خودسازی هماره مفهومی مورد تاکیدومهم بوده است،ردپای این از آن خود کردن را میتوانید ازسرقت دانش جهان اسلام تا ربودن زمینهای بومیان آمریکاواشغال فلسطین تاهمین امروزرهگیری کرد.صلیبیون، از گذشته تا امروز
همانطور که گفته شد ریشه انتقال عادات و دکترین جرایم سازمانیافته غرب را میتوان در اولین ابداعات صلیبیون دانست که در انتقالی سری و محرمانه از طریق تأدیب نسل اربابان بالادست سیستم فئودالی تا اروپای پیشامدرن و قلب تقدیس و توصیل قدرت مفسدانه آن یعنی بریتانیای کبیر طی طریق کرده است؛ بریتانیایی که براساس اطلاعات و مطالعات خاص و عام پدر معروف استعمار نوین نام میگیرد، جزیرهای که آفتاب غصبیاش بر آسمان خیلیها تابیده و میتابد. مدینه فاضله اول فضایی را تصور کنید که فشار هژمونی نوخاسته اسلام چنان معادلات پیشین جهان غرب را درنوردیده که عملا طبقه اشراف و روحانیت مسلط بر امور دست به فروپاشی از درون زده است و جذام فساد گسترده در این طبقه گریبان جنگ و انتقال نیرو و ثروت به میدان را گرفته است. شرایطی مملو از فلاکت، رسوایی و مرگ. در یک سو جریان قدرت پنهان کلیسا در فرهنگ دالانی و زیرزمینی خویش و در سوی دیگر اربابان اشرافزاده تشنه حفظ قدرت که سالها در فساد و تجمل و توحش بیرقیب فئودالی ریشه دواندهاند. ماحصل ترکیب این دو با هم چیزی شد که جهان امروز را براساس تسلط بر جریان ثروت و رسانه میچرخاند؛ جریانی که براساس موارد ژئوپلیتیکی و منابع مورد نیاز و البته نقش بیچون و چرای امپراتوری بریتانیا از ابتدا در جغرافیای فرهنگ صلیبی، تمرکز حساسی را در بریتانیا تشکیل داد، به گونهای که بریتانیای اروپای پیشامدرن و گذر کرده از عصر صلیبی عملا قرارگاه اصلی غرب و مدینه فاضله جریان صلیبیون برای فرماندهی و ارسال سیاستها شد. جریانی که بعدها در انگلستان ثانی به آمریکا بهعنوان مدینه فاضله دوم نگاه کرد و در آخرین تکمله خود، اسرائیل را بر خاکهای اشغالی بنا نهاد؛ جریانی حاکم متشکل از اربابان و روحانیون مسلط که تجربه سالها خونخواری و البته رویارویی با مسلمانان و از آن خودسازی بسیاری از منابع همچون دانشهای عینی و غیرعینی، علوم ماده و فراماده توانستند به تمکنی بیش از پیش دست یابند؛ جریانی که اروپای مدرن را پایهریزی کرد و جهان خاصه خویش را در قالب همان حکمیت آمرانه زیرزمینی و چند لایه کلیسا که فضایی مبهم و مرموز را ایفا میکرد بنا نهاد. جهانی که به رسم عتیق صلیبیون واقعیتش مرکبی از حقیقت و دروغ است تا بتواند حقیقت القایی خود را جایگزین حقیقت واقع کند. جاییکه حقیقت واقع در نقابی اجباری از تئوری توطئه گم میشود و جایش را حقایق القایی و سطحی مد نظر اربابان میدهد.
چرا حشاشین؟
درپاسخ آنکه چرا درواکنش به سریال حشاشین این نوشته را نوشتهام،باید تصریح کنم که حشاشین مصداق کاملی از همان چیزیست که از آن بهعنوان پروژه از آن خودسازی و جعل حقیقت در راستای تاریخسازی نام بردم؛ سریالی که بر مبنای مفاهیم خاصه جریان قدرت غرب و با بودجه مستقیم صهیونیستها در سینمای به اصطلاح مصر ساخته و پرداخته میشود؛ اثری که ماحصل همان رفتار سازمانیافته در جهت میل به خواستههای معین است، محصولی که در شش ماه از آب و گل در میآید و میلیون دلاری خرجش کردهاند. شاید از خودتان بپرسید چرا سینمای مصر؟ باید درجواب بگویم که مصر وجریانهای خفته در خاک غرب و نظم نوینش در آن پیوندی دیرینه با یکدیگر دارند که ریشه در عقاید کابالیستی و پروژه ایجاد رشتههای عقایدی غرب براساس تاریخ مصر دارد. در حقیقت تاریخ باستانی مصر و ماوراءالنهر بهعنوان بستری مورد علاقه و مهیا از نظر پتانسیل برای ریشهگذاری عقاید جدید و انحرافی تاریخسازی شده مد نظر جریان قدرت غرب مورد توجه است؛ موضوعی که صحبت راجع به زوایا و ابعاد آن در حوصله بحث فعلی نمیگنجد. بنابراین مصر بهعنوان یکی از اصلیترین نقاط سرمایهریزی جریان قدرت در منطقه ماوراءالنهر محسوب میشود؛ جغرافیایی که براساس گزارشات اطلاعاتی دارای چندین و چند شاخه فعال بهعنوان بازوی جریان غرب است؛ جایی که بهراحتی میتواند بهترین نقاب برای ساخت اثری هدفمند باشد. سریعالسیر بودن ساخت چنین پروژهای ردپای دیگر مختص جریان قدرت است؛ جریانی که ارباب بیچون و چرای رسانه، مبدع و مرسل آن است و در شش ماه پروژه حاضر و آماده تحویل مارکتش میدهد.
حشاشین چه میخواهد؟
باورتان بشود یا نه، تنها ابزار برنده غرب همین رسانه است. شاید از نظرتان ساختن یک سریال برای ایجاد رفرنس تاریخی امری مجهول و نامعقول باشد اما کافی است نگاهی به اطرافتان بیندازید، جایی که منبع اطلاعات کودکانمان به جای کتاب و تحقیق و تفحص و آن همه زحمت که معمولا نیاز به علم تحلیل دیتا و دانستن چندین زبان دارد، میشود گوگل و انیمیشن و سریال، انتظار دارید ۲۰ سال بعد آنچه در ذهنها میماند و در تاریخچه سرچ موتورهای جستوجو بالا میآید، نگاه زاویه دید تحلیلگران راستین مایه با سواد باشد یا تصاویر مهیج و دیتای مانده از امثال حشاشین؟ بنابراین انکار آنکه رسانه یگانه تیغ برنده جریان غرب برای تفهیم مفاهیم خویش و تاریخسازیاست امری محال است، جایی که پروژه جعل حقیقت در حشاشین پا روی مفاهیمی از جنس تاریخ نظامی و تاریخ شیعی ایرانی میگذارد. از چریک نخبه تا داعشی متوحش آنچه در جعل تاریخ نظامی ایران و مفهوم اخص رزم ایرانی در حشاشین بر آن تلاش شده، خط زدنی عمدی بر نام ایران بهعنوان اولین مبدع جنگ چریکی در جهان و تنزل آن به امر تروریستی است، جایی که براساس مستندات مطالعاتی نیروهای تادیبی حسن صباح نیروهایی زبده، نخبه و مقید به اصول اخلاقی شیعی بودهاند، نیروهایی که زهد و ریاضت پایه اصلی آموزشهای ایشان بوده است، نیروهایی که در جهت مأموریتهای سری و سخت خود حتی از تزویج هم سر میپیچیدند تا آمادگی روحی و جسمی خویش را شبانهروز در جهت مأموریتها حفظ کنند، حالا این را بگذارید در برابر عیاشانی چاقو به دست که حشاشین برایتان تصویر میکند که تمام خواست و طلبشان زن و زیور و شراب و مخدر است. جالبتر روایات ساختگی انگلیسیزبانهای تاریخنویس و جهانگرد است؛ همچون فیتزجرالد و مارکوپولوی جعلی که آنقدر دروغ میگویند که نمیتوانم همهشان را یکجا برایتان نقل کنم، از ربط دادن نیروهای صباح به نام غلط حشاشین به معنای دونمایه بگیرید تا ربط دادن خود کلمه حشاشین به کسانی که حشیش مصرف میکردند تا به دل خطر بزنند، فارغ از اینکه گذشته از منابع مسلم و صحیح راجع به تاریخ پربار ایران نباید نادیده گرفت که حسن صباح و نیروهایش ایرانیانی بودند برخاسته از روحیه ضداستعماری و آزادیخواه که علاوه بر آن مقیدات شیعی نیز داشتهاند، همانطور که در تاریخ نظامی ایران حتی در شاهنامه از زبان رستم میخوانیم که روهام را بهدلیل باده بهدست بودن مورد شماتت قرار میدهد و مرد رزم را ننگ میداند که دست بر عیاشی برد؛ حال اینها را بگذارید کنار آزادیخواه بودن و شیعه بودنشان که نقل مسلم است که بسیار زاهد بودهاند، علاوه بر اینها کدام عقل سلیمی میپذیرد که چنان مأموریتهای دشواری را بشودیک عده لات عیاش نشئه انجام داده باشند، مأموریتهایی که به استناد تاریخ لرزه بر اندام حاکمان خونخوار انداخته بود. پس آنچه در سریال موهوم حشاشین پیگیری میشود؛ جعل این حقایق است که ایران اسلامی مبدع اولین واحدهای چریکی نخبه در جهان است، جعل این حقیقت که ایران اسلامی نقشی بی بدیل در تاریخ نظامی جهان و تولید سیاستهای چریکی داشته و دارد، نقشی که همچنان ایران بهعنوان طراح جنگ و معمار بیبدیل موازین بدیع جنگ چریکی درجهان بازی میکند وغرب سعی دروصلهزدن آن به نیروهای دمپایی بهدست خود، چون داعش و جیشالعدل و امثالهم دارد و از طریق جعل تاریخ سعی بر آن دارد ایران را مبدع تروریستهای عیاش و متوحش معرفی کند.
داعش، دکترین شکستخورده جریان قدرت
جالب اینجاست که بدانید پروسه تأمین و تجهیز گروهکهایی همچون داعش و دیگر گروههای تروریستی یک از اصلیترین دکترین جریان قدرت علیه قدرت چریکی ایران در خاورمیانه و جهان بود که نهفقط نتوانست نقش خود را ایفا کند، بلکه چنان آتش کبریتی زیر نسیمی ملایم از شیربچههای ایرانی در خاورمیانه خاموش شد، پروسهای که قرار بود برای ما قد علم کند اما همانقدر که غرب را تخریب کرد، قدرتنمایی ما را بالا برد، حربهای که چنان توسط قدرت معادلهچینی ما در میدان خفه شد که تمام اهدافش در خاورمیانه محدود و به بهانه فعالیت پایگاههای آمریکایی، پروسهای که منجر به توقف غرب در استراتژیهای تدوینی خود شد و باعث گردیدغرب تن به جنگ غزه در اسرائیل بدهد تا شاید بتوانداهدافش راازآن طریق پیش ببردکه باز هم در خطای محاسباتیشان با سد ایران وسیلی محکم بعدی درقالب وعده صادق روبهرو شدند،چیزی که آنها را دربازی پیچیدهتر ازپیش انداخت. داراماتیزهای که رنگ و لعاب جاعلان است. مجموعه حشاشین که محصولی میلیون دلاری وحاصل همکاری چندین کشور با یکدیگر است که همچون دیگر محصولات رسانه غرب در پس رنگ و لعاب اکشن و هیجان و کیفیت تصویربرداریاش آنچه میخواهد را بادملهای چرکینش به خورد مخاطب میدهد،خوراندنی که حتی مخاطب عامه هم متوجه حس بدولزجش میشود، اثری که غلو میکند و دروغهای صد من یک غازش رادرپس صحنههای عاشقانه و اکشنهای مهیج و توفانی پنهان مینماید.
چرا زبان عربی و چرا رمضان؟
جالب این استکه جریان غرب تصمیم گرفت این اثررا بازبان عربی ودرماه رمضان برای مخاطب عرب پخش کند،یعنی در زمانی که بیشترین تمرکز بر اثر ازجانب مخاطبی که با فرهنگ ایرانی بیگانه است وجود دارد، امری که منجر به مورد توجه قرار گرفته شدن و پسندیده شدن اثروهمچنین اسم درکردن آن میشود،حال آنکه بیش ازنیمی ازجماعت عرب زبانش میتوانند وهابیهایی باشند که خصومتی گره خورده با ایرانی شیعه دارند که حتی در صورت فهمیدن دوغ ودوشاب سریال خوششان هم میآید که لجنزار به تصویر کشیده شده توسط غرب را به تماشا بنشینند و تبلیغش کنند که خود امری حساب شده درجهت توفیق عمل آنهاست. آنچه میماند حقیقت است. لجاجت شاید بزرگترین خصیصه جریان قدرت باشد. ازهرچه بگذرندوهرچه بخواهند خودشان را پنهان کنند لجاجتشان با نظم هستی را نمیتوانند پنهان کنند، لجاجتی که منجر به این میشودکه هرچه میبینند آخر تیرشان به سنگ میخورد و به استناد آیه صریح قرآن مکر خدا بر مکرهایشان فائق میآید.بازهم عبرت نمیگیرند و چنانچه قرآن میفرماید انگار که از خشم دست بر گلوی خویش انداختهاند. همچنان در لجاجت خود حیرانندواین حیرانی آنها را بازمیدارد از آنکه بفهمند تاریخ ایرانی ـــ اسلامی را با رسانه و بازی تصویر نمیتوان به گیجی کشاند، چراکه ما همچنان ایستادهایم و میدان امروز گویای آنچیزی است که ما و آنها در چنته داریم. میدانی که رستم تیغ به دست ماییم و توران بازیانداز که فردوسی ازآنها بسان شیونکنان شوی مرده یاد میکند آنها، حالا شما بگویید هیبت رستم پیروز است یا بازی اندازی آنها... .