عماد افروغ: نظام سالم سياسي، بايد مدام منبسط و بهروز شود
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۲۶۷۷۴۰۸
خبرگزاري آريا - تهران- ايرناپلاس- عماد افروغ چهره متفاوتي است که ابا ندارد از اينکه هميشه منتقد باشد، اما حرفهاي خود را ميزند. او بعد از روايتي که از علل فروپاشي رژيم پهلوي ميدهد، توصيه به بروز شدن و انبساط دائم نظام دارد.
اين جامعهشناس معتقد است جامعه ايران همچنان ديني و داراي گرايش به حکومت ديني است، اما نظارت بر فقيه را هم لازم ميداند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
گفتوگو با او به مناسبت چهل سالگي انقلاب را بخوانيد.
*نبايد با فرهنگ يک جامعه شوخي کرد
ايرناپلاس: شاه به مردم ايران وعده ورود به دروازه تمدن را داده بود، چه شد که با انقلاب مردم مواجه شد؟ و ديگر اين که با توجه آنچه در 40 سال گذشته شاهدش بوديم، اگر بخواهيم با تراز گفتمان انقلاب اسلامي بسنجيم، شما چه نمرهاي ميدهيد؟
افروغ: احساس ميکنم همين واژه و نوع نگاه وتئوري پس اين واژه باعث سقوط رژيم پهلوي شد. کسي با تمدن مخالفتي ندارد. اما نوع نگاهي که به تمدن وجود دارد، چه به طور خاص، چه به طور عام، ميتواند زمينههايي را براي يک اتفاق غير مترقبه فراهم کند. تمدني که رژيم پهلوي اتخاذ کرد و وعده آن را به ما ميداد، برخاسته از يک الگو و تئوري به نام نوسازي بود. تئوري نوسازي، يک تئوري شناخته شده در ارتباط با توسعه است. يک تئوري است که بيش از آن که بر تئوري فرهنگي يعني توسعه متناسب با فرهنگ يک کشور اصرا بورزد، بر فرهنگ توسعه اصرار ميورزد. جاي آن که نگاه متکثر و پلوراليستي به فرهنگ داشته باشد، نگاه واحد به فرهنگ در امر توسعه دارد. آن نگاه را هم از دنياي غرب گرفتهاست. به اين معنا که يک خط واحد تکاملي توسعه بيشتر وجود ندارد. اگر هم فرهنگي منتج به آن توسعه شده است، همان فرهنگ غرب است که اين هم باز برخاسته از فرضيه تکامل و تحول داروينيستي است.
اينها بحثهاي پوچي است. اصلا امروزه هيچ نظريه پرداز توسعه، اين موضوع را قبول نميکند. اصلا خود مفهوم توسعه فرهنگي، در تقابل با نظريه نوسازي توسط يونسکو مطرح شد. علاوه بر اين که در ارتباط با نظريه نوسازي، نظريه وابستگي هم قبلا شکل گرفته بود. اتخاذ اين ديدگاه، لوازم و ملزوماتي دارد که عرض کردم، به طور خاص، ناديده انگاشتن فرهنگ و هويت و تاريخ و زيست جهان و زيست بوم يک جامعه است. نبايد با فرهنگ يک جامعه شوخي کرد. با فرهنگ يک جامعه نبايد بازي کرد. حتي اگر ميخواهيد اصلاحي هم در فرهنگ انجام دهيد، بايد با تکيه بر پوستهاي از فرهنگ به مقابله با پوسته ديگر رفت.
*آسيبهاي نوسازي به سبک پهلوي
اما اگر بخواهيد کليت فرهنگ را زير سئوال ببريد، کليت فرهنگ عليه شما بسيج ميشود. نظريه نوسازي در ايران، اگر ميخواست در سطح وابستگي اجتماعي و نظام اجتماعي پيش رود، بايد به سه ضلع توجه ميکرد. ضلع اقتصادي، ضلع سياسي و ضلع فرهنگي. معلوم بود که رژيم پهلوي، يک رژيم وابسته است. اين وابستگي سياسي، مقدمهاي براي وابستگي اقتصادي بود. تا اينجا مسئلهاي نبود، اگر کاري به بحث فرهنگ نداشت. اما نميتواند نداشته باشد. اگر بخواهد وابستگيهاي اقتصادي و سياسي استمرار داشته باشد، حتما فرهنگ هم بايد وابسته شود. والا نقض غرض ميشود. ناگزير بود که دست به فرهنگ بزند. وقتي دست به تحول در فرهنگ زد، با قيام مردمي روبهرو شد. اين بدان معنا نيست که قيام مردم فقط از باب حساسيتها و تحقير فرهنگي و هويتي بوده باشد، اين قيام ابعاد اقتصادي و سياسي هم داشت. بالاخره بحث توسعه وابسته اقتصادي و سياسي، مورد قبول مردم نبود. يعني مردم نميخواستند بدون توجه به نيازهاي واقعي خود، شاهد اين قضيه باشند که منابع آنها غارت ميشود. به هر حال دولت، دولت مستقلي نيست. همان شعارهايي که در انقلاب اسلامي داده شد، ميتواند بيانگر خواستههاي مردم و فشارهاي مردمي باشد. آزادي، استقلال و جمهوري اسلامي. بحث اسلامي آن، حکايت از دينداري آنها دارد که يک نگاه تاريخي است. جمهوريت هم که به مردمسالاري برميگردد که در انقلاب فوران کرد. يعني همان تز مردمسالاري ديني. اين نکته بسيار دقيقي است.
علاوه بر اينکه کلا در واژه تمدن، قطع نظر از الگوي نوسازي، يک مفهوم ابزارگرايانه و سخت افزارانه وجود دارد که اين نگرش ابزارگرايانه و سخت افزارانه، کلا ابعاد نرم را ناديده ميگيرد. کاري هم ندارد که مربوط به نوسازي باشد يا مربوط به نظريههاي ديگر باشد. کاري هم ندارد که مربوط به رژيم پهلوي باشد، قبل از انقلاب باشد يا بعد از انقلاب باشد. کلا وقتي بحث تمدن را مطرح ميکنيد، بحث تکنولوژي را مطرح ميکنيد، به نوعي خواه ناخواه به ناديده گرفتن اهداف تاريخي خود تن ميدهيد، ارزشهاي تاريخي و بسترهاي تاريخي خود. در يک کلام، ناديده انگاشتن قدرت اجتماعي، با تمام مولفههايش.
*الگوي تمدنسازي صوري رژيم پهلوي
احساس من اين است که آن چيزي که باعث سقوط پهلوي شد و باعث همگرايي اکثر نيروها شد، اين بود که اين الگوي تمدن سازي صوري و کاذبي که توسط پهلوي دنبال شد، کلا قدرت اجتماعي و نيروهاي اجتماعي و منابع اجتماعي را ناديده ميگرفت. قدرت اجتماعي يعني قدرت مدني، قدرت غيررسمي و قدرت غيرسياسي، هر چه هست. اين قدرت ميتواند ابعاد فرهنگي، سياسي، اقتصادي و ارتباطي داشته باشد. همان که خيلي از جامعهشناسان از آن بهعنوان کنش ارتباطي ياد ميکنند. به هر حال آن الگو باعث شد اين قدرت ناديده گرفته شود. هر گاه بين قدرت اجتماعي و قدرت سياسي، تبايني اتفاق ميافتد، جامعه آماده ميشود براي يک انقلاب، براي يک قيام. اين ربطي هم به رژيم پهلوي صرف ندارد. اگر ما هم الان شاهد اين باشيم که بين قدرت اجتماعيمان و قدرت سياسيمان و قدرت نظريه پردازيمان و قدرت نظارت نهفته در قدرت اجتماعي بر قدرت سياسي، اخلالي ايجاد ميشود، بايد بدانيد که علائم خطر به صدا درآمده است.
ما چهار نسبت را ميتوانيم برقرار کنيم. يا نسبت تباين است، يعني بين قدرت اجتماعي و قدرت سياسي، هيچ نسبتي وجود ندارد. اين يعني جامعه آماده انقلاب است. چون اصلا قدرت سياسي، در خدمت نيازهاي قدرت اجتماعي نيست. در خدمت نيازهاي مردمي که اصطلاحا ميگويند در عرصه عليت، در عرصه سطح اجتماعي فرهنگي علي زيست ميکنند، نيست. خواه ناخواه تباين ايجاد ميشود. يا نسبت، نسبت تساوي است، يعني قدرت اجتماعي همان قدرت سياسي است، قدرت سياسي همان قدرت اجتماعي است. اين ترجماني از سياست زدگي و فاشيسم است.
*نظام سالم سياسي روز به روز، منبسط ميشود
ميگويند در نظامهاي توتاليتر، همه چيز سياسي است، جز سياست. اين خطرناک است. يا نسبت به صورت مطلق است. يعني قدرت اجتماعي، قدرت سياسي را دربر ميگيرد. اين مطلوب است. اما اگر قدرت سياسي، قدرت اجتماعي را دربر بگيرد، اين نامطلوب است و ترجماني از همان نظامهاي فاشيستي و تجلي سياستزدگي است. يک نسبت واقع بينانهاي هم وجود دارد. يعني ديالکتيکي بين قدرت سياسي و قدرت اجتماعي وجود داشته باشد که اين به نظر من، به لحاظ واقعي و امکان پذيري، از همه مطلوبتر است. به شرط اين که اين ديالکتيک وجود داشته باشد. اين ديالکتيک يعني چه؟ نکته خيلي ظريفي است. يعني نظم منطقي و رسمي ما اگر ميخواهد تاثير علّي بگذارد بر قدرت اجتماعي يا سطح اجتماعي فرهنگي علّي، بايد از آن، تاثير علّي هم بپذيرد و منبسط شود. ولي اگر فقط بخواهد تاثير بگذارد و تاثير نپذيرد، مطمئن باشيد که در اثرگذاري آن هم اختلال ايجاد ميشود. به نظر من ميرسد که يک نظام سالم سياسي، نظامي است که در آن شاهد ديالکتيک باشيم و نظم سياسي، روز به روز، عطف به ضرورتهاي زماني و مکاني، منبسط شود. اينجا ميگوييم عرصه دليل و عرصه علت. ميگوييم عرصه دليل، نظم سياسي است، نظم منطقي است. مخصوصا در نظام ايدئولوژيکي. مثل ما که در بهترين حالت ميخواهد بايدها و نبايدهايي را پياده کند. اما عرصه علت، ربطي به بايد و نبايد ندارد. در عرصه زندگي روزمره اجتماعي، مردم منافات و مغايرتي با عرصه بايدها و نبايدها ندارند. اما زندگي روزمره الزاما تابع بايدها و نبايدها نيست که خودش يک بحث مفصل است. بنابراين اگر قرار باشد چرخه ديالکتيک خوبي صورت گيرد، نظام سياسي ما، نظم منطقي ما بايد مدام چشم و گوشش باز باشد و اثر بپذيرد و خودش را بسط دهد و منبسط کند. اگر خودش را منبسط کند، به نظرم ميرسد آن ديالکتيک مطلوب برقرار ميشود. اگر ما يکجورهايي اختلال در اين انبساط ايجاد کنيم يا اختلالي ببينيم، که من معتقد هستم الان در اختلال بهسر ميبريم، نميشود به سلامت و بقاي نظام سياسي هم مطمئن بود و ضمانتي داد که اين نظام سياسي هم مستقر باقي ميماند. يعني تداوم خواهد داشت. نه، اينطور نيست. حتما بايد اين اتفاق بيافتد. يعني زمان و مکان بايد جايي براي تعريف داشته باشند.
مثلا الان نکتهاي در قانون اساسي، خدمت شما عرض کنم. در اصل دوم قانون اساسي، اشاره شده به اجتهاد مستمر. اولين سئوال اين است که آيا قانون اساسي براي حوزههاي علميه تعيين تکليف ميکند؟ مگر ميشود؟ آن ميتواند براي خودش تعيين تکليف کند. نميتواند براي نهادهاي مدني تعيين تکليف کند. اجتهاد مستمر يعني بايد در جايي شاهد اجتهاد مستمر در ساختارهاي سياسي باشيم. آنجا کجاست؟ دوم اين که در ارتباط با ويژگيهاي رهبر در اصل 109 قانون اساسي، بعد از تجديد نظر در قانون اساسي، بندي اضافه کرديم که مربوط به بينش سياسي و تدبير و امثال آن بود. نکته سوم، اصلا چرا قانون اساسي تغيير پيدا کرد در ارتباط با شرط رهبري؟ چرا مرجعيت تقليل پيدا کرد به اجتهاد؟ حسب چه چيزي؟ خيلي روشن است. حسب اين ضرورت که ممکن است مرجعي، مرجع باشد اما کارشناس نباشد، موضوع شناس نباشد، سياست شناس نباشد، اقتصاد شناس نباشد، جهان شناس نباشد. پس ما چهکار ميکنيم؟ عطف توجه به وجود موضوع شناسانه، مرجعيت را به اجتهاد، تقليل ميدهيم. اين روح قضايا بود. حالا الان با توجه به آن اصل قانون اساسي و با توجه به تجديد نظر و اين روح، شاهد چه چيزي در ساختارهاي رسميمان هستيم؟ ما در ساختار رسميمان، آنجا که فکر ميکنيم بايد به اين مقولات توجه کند، مجلس خبرگان است. اولين سئوال، آيا فقط فقها تشخيص ميدهند بند سوم مصرح در اصل سوم قانوني اساسي را؟ فقط بايد فقيه باشي تا بفهمي رهبر، مدير است، مدبر است، بينش صحيح دارد؟ اين که نقض غرض است. اين نکته اول. نکته دوم، اگر قرار باشد تمام حوزه ما با آن عقبه وارد شود، بايستي به اين توجه شود. بحث خيلي مهمي هم هست که صلاحيت فقهي نمايندگان مجلس خبرگان را نبايد فقط شوراي نگهبان تعيين کند. مراجع بايد اين اختيار را داشته باشند که صلاحيت فقهي را تعيين کنند. صلاحيتهاي سياسي را به نهادهاي رسمي مانند شوراي نگهبان بدهيم. اين نکته بسيار جدي است
*وقتي فقط فقها به مجلس خبرگان ميروند
حالا بحث ما اين است که با توجه نکته اولي که گفتم، وقتي مجلس خبرگان را فقط از فقها قرار ميدهيد، عرصه علت به عرصه دليل نميآيد. يعني موضوع شناس نميآيد، کارشناس نميآيد، جامعه شناس نميآيد، سياست شناس نميآيد، فيلسوف نميآيد، اقتصاد شناس نميآيد. حاصل چه ميشود؟ قفل ميکند. يعني آن ديالکتيکي که عرض کردم بين دليل و علت، از بين ميرود. در نهايت زمان و مکان، متبلور نميشود. نتيجه اين عدم تبلور اين است که اجتهاد مستمر صورت نميگيرد. چون اجتهاد مستمر، يک پا در زمان و مکان دارد. چه کسي با نبض تپنده زمان و مکان مانوس است؟ کسي که در عرصه علت زندگي ميکند. چه کساني در عرصه عليت زندگي ميکنند؟ چه کساني ميفهمند که چه ميگذرد؟ نبض تپنده تغييرات را چه کساني ميفهمند؟ يک موضوع شناس ميفهمد، يک کارشناس ميفهمد. اين که در نزد علما هم، امر جاافتادهاي است که ميگويند شان فقيه، موضوع شناسي نيست. البته نميخواهم بگويم که فقيه نميتواند موضوعشناسي کند. من ميگويم در حصر فقيه، موضوع شناسي نيست. بنابراين ديگران هم بايد باشند. الان مشکل ما اين است که به نظر ميرسد فاقد انبساط لازم هستيم. حتي با آن انگيزه امام، با آن نگاه امام، با آن روح اساسي تجديدنظر هم مغايرتي را شاهد هستيم که بايد براي اين فکري شود.
*ارزيابي جامعه امروز بر اساس گفتمان انقلاب
بنابراين آنچه در 40 سال گذشته شاهدش بوديم، اين است که اگر بخواهيم با تراز گفتمان انقلاب اسلامي، با تراز نظر امام در ارتباط با ولايت فقه يا اداره فقهي جامعه مقايسه کنيم، من نمره خوبي نميدهم. نمره خوبي نميتوانم بدهم. براي اين که شاهد مثال عمدهام اين است که به هر حال، در وهله اول، ذهن همه به اين سمت ميرفت که اگر قرار است کشور، فقهي اداره شود، نيم نگاهي به بحث اقتصادي از جمله ربا داشتند. اين چيزي است که به نسل ما رجوع کنيد. به هر حال هميشه در نسل ما، در بحثهاي اجتماعي اين بحث بود که ربا حرام است. حتي قبل از انقلاب هم يادمان است که بحث جاري در فرهنگ ما اين بود که فلاني نزول ميدهد، فلاني ربا ميخورد. مذمتي داشت. به هر حال در آموزههاي ديني ما هم ربا محاربه با خداست. ما کماکان شاهد بانکهاي ربوي هستيم. ممکن است بگوييد شما تشخيص نميدهيد. ميگويم وقتي سه مرجع ميگويند که ربوي است، پس ربوي است. اينجا توفيق نبوده است. چرا توفيق نيست؟ ميتواند به روش شناسي برگردد، ميتواند به بيتوجهي به گفتمان انقلاب اسلامي و اداره فقهي جامعه با توجه به آن شرايط زماني و مکاني برگردد، ميتواند به بي توجهي به فقه حکومتي و فقه سياسي برگردد و قس علي هذا. بحث من اين است که ساختارها بايد تعبيه ميشدند. ساختارهاي سياسي بايد تعبيه ميشدند تا هم موضوع شناس باشند، هم مراجع احساس کنند که از نزديک، دستي بر آتش دارند، احساس وظيفه کنند و تحولي در روش شناسي فقهي خودشان ايجاد کنند. الان بعضا گفته ميشود که چرا مراجع نميآيند، چرا مراجع بروز نيستند؟ چرا مراجع، دستي در فقه سياسي و فقه حکومتي ندارند؟ ببخشيد، اول شما بايد زمينه را فراهم کنيد، بعد از آنها توقع داشته باشيد. يک واقعيت است. تعارف که نيست. ممکن است که بگوييد امثال شما موضوع شناسي کنند. شما بسترش را فراهم کن، ما در خدمت شما هستيم. بسترش يعني چه؟ وظيفه من باشد که بيايم و موضوع شناسي کنم. من به عنوان کسي که در کنار همه فعاليتهايم، موضوع شناسي هم کنم که نميشود. بايد ارتباط ساختارمند بين فقيه و موضوع شناس باشد تا اين اتفاق رخ دهد. الان نگاه کنيد، ممکن است به طنز هم بگويم. ولي يک واقعيت است. مثلا وقتي من را به جلسهاي دعوت ميکنند، ميگويم چشم، يک ماشين بفرستيد. حداقل يک ماشين بفرستيد. معلوم است که زيرساخت اين، فراهم نشده است. بالاخره شرايطي دارد، مقدماتي دارد. تعارف که کارساز نيست.
*زمان شاه تحقير ميشديم
بنابراين نظرم از خود شعارهاي انقلاب اسلامي هم ميشود استفاده کرد و تبيين کرد که چرا مردم آمدند، اقشار مختلف آمدند، گروههاي مختلف آمدند. قطع نظر از نظريات سياسي و ايدئولوژيهاي مختلف آنها در يک چيز مشترک شدند. آن هم نبودن شاه است. واقعا هم بعضي فراموش کردهاند. نميدانند که ما در زمان شاه چه کشيديم. زمان شاه، حداقل قطع نظر از وابستگي سياسي آن و اقتصادي آن، ما تحقير ميشديم. ما اصلا کسي نبوديم. ما هويتي نداشتيم. اگر بخواهم الان مقايسه کنم، قطع نظر از برخي از سالها که متاسفانه ما بعد از انقلاب، باز هم تحقير شديم، اما الان احساس ميکنيم که تحقير نشديم. يعني تحقير شدگي کلان جهاني يک بحث است. تحقير شدگي دروني و داخلي چيز ديگري است. الان خيلي راحت ميتوانيد احساس کنيد که ميتوانيد حرف بزنيد، نظريه بدهيد، برخورد کنيد، نقد کنيد. هم آزادي آن را ميبينيم، هم عدم بحران هويتش را ميبينيم، هم هويت را ميبينيم.
*مشکل عمده ما بعد از انقلاب عدالت و مشکل اقتصادي است
مشکل عمده ما بعد از انقلاب متاسفانه، مشکل اقتصادي است. ما توجه نکرديم به عدالت اجتماعي. ما فلسفه اقتصادي خودمان را منقح نکرديم. متاسفانه به نوعي متکي شديم در اقتصاد نفتي که از قبل اتکا داشتيم. باتوجه به تمرکزگرايي رژيم گذشته، که آن را هم به ارث برديم. به نظرم همان مسائل رژيم پهلوي به لحاظ ظرف، به بعد از انقلاب هم منتقل شد. يعني يک ظرف تمرکزگرايي همراه با اتکا به اقتصاد نفتي. اين ساختار و ظرفي بود که از زمان شاه، تعبيه شده بود براي وابستگي به نظام سرمايه داري. متاسفانه ما مظروف گرانسنگ انقلاب اسلامي را در اين ظرف ريختيم. متوجه هم نميشوند که اين مظروف که ميتوان جلوهاي از آن را در قانون اساسي ريخت، اصلا سازگار با اين ظرف نيست. اين ظرف بايد دگرگون شود. اگر ميخواهيد اقتصاد مقاومتي محقق شود، بايد اين ظرف متحول شود. اگر ميخواهيد تمام استعدادها و قابليتها و خلاقيتهاي نهفته در فرهنگ مردم ما و در اقصا نقاط کشور ما متجلي شود، بايد اين ظرف متحول شود. اين ظرف متمرکز، بلاي جان ما بعد از انقلاب بوده است.
*نظم سياسي ما بايد منبسط شود
ايرنا پلاس: شما از منظر تئوريک، ضرورت بازسازي و پيريزي نظم جديد براي جمهوري اسلامي را لازم و ضروري ميدانيد. ما با سياستمداران هم که صحبت ميکنيم، همين را ميگويند. يعني احساس ميکنم به صورت نانوشته و غير رسمي، نياز به يک بازبيني است. سئوال من اين است که براساس تجربه 40 سالهاي که داريم و دست به دست شدن مديريت در کشور و ارادههايي که هست، بالاخره تقريبا ميشود گفت جمهوري اسلامي همه استعدادهايي که داشته را رو کرده است. همينها هستند. آيا بر اساس اين استعدادها، واقعا امکان بازسازي ساختاري يا پيريزي يک نظم جديد در چارچوب همين وجود دارد؟
افروغ: من از مفهوم انبساط استفاده کردم. مفهوم انبساط به معناي استحاله نيست. به معناي تغيير مبنايي و ريشهاي نيست. يعني نميخواهيم بگوييم که يک نظام سياسي برود، يک نظام سياسي جديدي بيايد. من چنين حرفي نزدم. ما ميگوييم نظم سياسيمان بايد عطف به تاثيرپذيري از حيات انضمامي و عيني مردم، منبسط شود. منبسط به اين معناست که هسته مرکزي را نگه ميدارد، در جاهايي خودش را توسعه ميدهد. بنابراين تغيير مبنايي و ريشهاي مناسب ما نيست. اين ميشود انقلابي که قرار است نظم نويني سياسي را ايجاد کند و ساختارها را متحول کند. من اصلا چنين چنين صحبتي نکردم. چون واقعا عرض کردم نظام سياسي ما يا همان جمهوري اسلامي، برخاسته از گفتماني به نام انقلاب اسلامي است که ريشههاي کهن تاريخي دارد. علاوه بر مباني فلسفي و کلامي و عرفاني و غيره آن، ريشههاي هويتي و تاريخي هم دارد. اين بايد منبسط شود. عطف به همان ضرورتهاي فلسفي و همان مباني فلسفي. بالاخره اگر بگوييم ملاصدرا نقشي در ايران انقلاب اسلامي دارد، ايشان مبدع حرکت جوهري است. بحث حرکت جوهري در انقلاب اسلامي، کجاست؟ بحث حرکت کجاست؟ بحث توجه به زمان و مکان کجاست؟ مگر شما حرکت را بدون زمان و مکان ميتوانيد بفهميد؟ من ميگويم همه حرفم اين است که اين زمان و مکان و نبض تپنده آن، در نظم سياسي نميزند. در حيات عيني و انضمامي و روزمره مردم ميزنند. اگر ميخواهيد به اين نبض تپنده زمان و مکان توجه کنيد، بايد اجازه دهيد در بالاترين سطح که مجلس خبرگان باشد، من وظيفه مجلس خبرگان را فقط تعيين رهبري نميدانم. در واقع اداره فقهي جامعه با همان چارچوبي که مورد نظر امام است، بايد موضوع شناس حضور داشته باشد. موضوع شناس هم بتواند ابراز وجود کند. اين يک نکته اساسي است که ميخواهم به آن اشاره کنم. نکته ديگر اين که اشاره کرديد به اين که استعدادها، همين هستند. نه، من اصلا قبول ندارم. اينطور که نيست. اولا استعدادها يکبار و براي هميشه تعريف نميشوند. استعدادها هم منبسط ميشوند. استعدادها هم زاده ميشوند. انسانهايي ميروند، انسانهايي ميآيند. قابليتهايي تمام ميشوند، قابليتهايي تازه شکوفا ميشوند. نکته دوم اين که اصلا استعدادها که يک بار و براي هميشه تعريف نميشوند. استعدادها هم منبسط هستند. استعدادها هم خلق ميشوند. ممکن است استعدادي بوده، الان به فعليت رسيده، تمام شده. يک صورت جديدي پيدا کرده، يا به صورت نهايي خودش رسيده و تمام شده. نه، بايد به عنوان امر بالقوهاي ببينيد که مدام در حال فعليت است و صورتهاي جديدي براي خودش تعريف ميکند. عرض کردم فقط هم مربوط به يک نسل هم نيست. بالاخره نسل جديد هم براي خودش قابليتهايي دارد، استعدادهايي دارد و بايد بستري براي فعليت و صورت بخشي جديد براي اين استعدادها فراهم شود. بحث انبساط من هم همين است. من ميگويم بايد انبساطي باشد که استعدادي فوران کند، تا استعدادي متجلي شود. وقتي انبساط را ميبنديد، استعدادها کور ميشوند. يعني در نطفه خفه ميشوند. اصلا شکل نميگيرند. زمينه ظهور ندارند. من هميشه ميگويم بايد به چهار مفهوم خيلي توجه کنيم. در هر امري، مخصوصا بحث توسعه. يکي آگاهي است، يکي انگيزه است. يکي آن مهارت است. يکي فرصت است و يکي هم ظرف است. مردم بايد آگاه شوند. اين آگاهي بخشي، خودش فرايندي است که هميشه بايد در تغييرات اجتماعي به آن توجه کرد. يکي بحث انگيزه است. ممکن است آگاهي باشد، انگيزه نباشد. اتفاقي نميافتد. عطف به آگاهي بايد انگيزه تغيير، انگيزه تحول، انگيزه شدن، انگيزه امر تازهاي هم شکل بگيرد. بعد، بحث مهارت است. اين مهارتها يا بالقوه هستند يا بالفعل هستند. اگر بالفعل هستند بايد فرصت در اختيارشان قرار گيرد. اگر هم بالقوه هستند، باز بايد فرصت براي فعليت آنها تعبيه شود. اگر مهارتي هستند که نه بالقوه هستند و نه بالفعل، بالاخره باز هم بايد فرصتي براي اينها فراهم شود تا يادگيري صورت گيرد و بعد، بستري براي تجليات آن باشد. حالا اين نياز به ظرف دارد. بحث من اين است که اگر فرصت نباشد، چه اتفاقي ميافتد؟ اگر فرصت براي شايستهها و آنهايي که مهارت بالقوه و بالفعل دارند نباشد، چه ميشود؟ فرصت در اختيار کساني قرار ميگيرد که شايستگي لازم را ندارند و تازه از اين فرصتها هم ميخواهند براي خودشان شايستگي تعريف کنند. الان يک درد ما همين است. آيا واقعا شما توجه نداريد؟ يعني به اين نرسيديد که خيلي از فرصتها در اختيار کساني قرار ميگيرد که شايستگي لازم را ندارند. تازه ميخواهند کسب تجربه کنند و شايستگي به هم بزنند. اين نميشود. اين يعني در نظام ما، انبساط وجود ندارد. انبساط بين دليل و علت، يا شکوفايي دليل، عطف به تاثيرپذيري از علت وجود ندارد.
*نيروهاي سياسي معرف جامعه نيستند
نکته ديگر که شما اشاره کرديد، باز من هم به عنوان يک آسيب ميپذيرم، هم ميگويم روي آن تامل کنيم. ميگويم بالاخره اين دست به دست شده است. بحث اعتراضي من هم به همين است که متاسفانه دست به دست ميشود. يک نيروي جديدي ظهور پيدا نميکند. دست به دست ميشود. يا دست راست ميافتد يا دست چپ ميافتد. يا دست اصولگرا ميافتد، يا دست اصلاح طلبان ميافتد. آمارهاي ما به ما ميگويد که گرايش مردم به اصولگرايان و اصلاح طلبان، 26 درصد است. يعني 74 درصد مردم ما نه اين هستند نه آن. پس معلوم است که اين چه دست به دستي است؟ يعني دست به دست قشري است، دست به دست اقليتي است. يعني 76 درصد مردم اصلا دستي ندارند. گرفتيد؟ خود اين بايد بحث شود، تحليل شود. اتفاقا اين درست است. يعني جامعه ما، جامعه طيفي است. بارها گفتيم که جامعه قطبي نيست. اين قطبي شدگيهاي تصنعي و کاذب، خودشان را تصنعا معرف جامعه ميدانند. ولي معرف جامعه نيستند. مسلم است که منافع آنها اين است که هر دوي آنها باشند. بدشان هم نميآيد. يعني مطمئن باشيد که يا دوست دارند يکه تاز ميدان باشند، يا دوست دارند فقط يک رقيب داشته باشند، چون 50-50 ميشوند. بنابراين به رغم اينکه جامعه ما طيفي است و بايستي اين طيفي بودن، در يک تکثر سياسي خودش را نشان دهد، خودش را نشان نميدهد. اقطاب سياسي شناخته شده ما، مانع ميشوند که جامعه طيفي و متکثر، قدرت مانور داشته باشد.
*همه چيز، مهياي يک اتفاق تازه است
بنابراين بحث اين است که همه چيز، مهياي يک اتفاق تازه است. مهياي يک دگرگوني منضبط در عرصه نظام سياسي است. مهياي يک انبساط معقول در نظم سياسي است. اما موانعي وجود دارد. يکي از آن موانع، ذهنگرايي عدهاي است. ذهن گرايي حکمرانان است. ذهنيت ايدئولوژيک تعريف شده خاص. چون ميدانيد که مفري از ايدئولوژي نيست. يک ايدئولوژي خاص. در خوش بينانهترين حالت، يک ذهن منطقي، يک ذهن مبتني بر بايد و نبايد، يک ذهن گزارهاي بدون توجه به عرصه عليت. از طرف ديگر، آن اقطاب شناخته شده سياسي ما که منافع آنها و مصالح آنها اقتضاي انبساط و بروز و تجلي وجه تجلي جامعه در اداره سياسي نميکند. بنابراين تلاش ميکنند که با اهرمهاي در اختيار، جلوي اين انبساط را بگيرند. پس من گفتم که ما دو مسئله داريم. يکي کساني که فقط نگاهي و نگرشي انتزاعي به اداره امور جامعه دارند. يکي هم گروههاي سياسي شناخته شده که سعي ميکنند کماکان فضاي قطبي را حفظ کنند. در حالي که جامعه ما قطبي نيست. پس يک بالقوه است، حالت بالقوگي خوب دارد، يک فرصت است. دو، اين که بايد از اين فرصت استفاده کرد و انبساط را سامان داد، که من در پرسش اول به اين انبساط پاسخ دادم.
* بر ولايت فقيه هم بايد نظارت فقهي باشد و هم نظارت عمومي باشد
ايرنا پلاس: اگر قرار باشد اتفاقي بيافتد، نهاد رهبري هم مشمول اين تحول خواهد بود؟
افروغ: من که اشاره کردم و به اين سئوال پاسخ دادم. من گفتم بايستي انبساطي در نظام سياسي، عطف به تحولي در مجلس خبرگان اتفاق افتد. اين را گفتم. اتفاقا به اين سئوال پاسخ دادم. اولا گفتم که تشخيص ويژگيهاي ناظر به وجه کارشناسي موضوع شناسي در انحصار فقها نيست، پس بايد موضوع شناس هم باشد. دوم گفتم که تعيين يا تاييد صلاحيت فقهي فقهاي مجلس خبرگان، صرفا نبايد برعهده شوراي نگهبان باشد. پس بايد مراجع هم حضور داشته باشند. اين بحثي است که بايد به آن توجه شود. من سوم و چهارمي هم ميگويم. سوم اين که اصلا ولايت فقيه، يک مقوله شخصي نيست. ولايت فقيه، يک مقوله بيناذهني قاعدهمند است. ولايت فقه است نه ولايت شخص. اصلا فقيه که ولايت ندارد. ولايت شخصيت فقيه است، نه شخص فقيه. خيلي از علماي ما اين را شکافتند و بحثهاي خوبي کردند. نکته ديگر اين که بر همين ولايت فقيه هم بايد نظارت فقهي باشد و هم نظارت عمومي باشد. بحث نظارت هم بحثي است که جايي منع نشده است. وقتي گفته ميشود ولايت فقيه، جلوي ديکتاتوري را ميگيرد، يعني به لوازم يک نظام غير ديکتاتوري هم که پاسخگو بودن است، پايبند باشد. نکته ديگر اين که اصلا ولايت فقيه را نبايد صرفا يک امر احساسي و عاطفي القا کرد. ولايت فقيه، در وهله اول يک بنيان عقلي و در وهله دوم، يک نشت عاطفي دارد. اما اگر بگوييد بنيان عاطفي، نشت عقلي، اين براي ما مسئله ميشود. به اين سئوال به شکل ديگري، به شکل آکادميکتر و تئوريکتري پاسخ دادم. حالا اين در صورتي است که ما عملا بنابر ولايت فقيه، قدرت اجتماعي مراجع و فقها را کمرنگ نکنيم. يعني آن قدرت اجتماعي که مراجع به آن وابسته هستند، کماکان بايد قدرت مانور داشته باشند. بتوانند نظريه پردازي کنند، بتوانند نظارت کنند. مشکلي که الان داريم اين است که بعد از انقلاب اسلامي، يک تصوير غلطي از نظام جمهوري اسلامي و خلطش با انقلاب اسلامي به دست داده شد و عملا روحانيت ما که هميشه تاريخ، ناظران خوبي بودند و در آستانه انقلاب اسلامي از آنها توقع نظريه پردازي هم داشتيم، آنها آمدند و بيشتر به نقش تصديگري خودشان سامان دادند. يعني از سه نقش تصدي گري، نظارت و نظريهپردازي، ميبينيم که بيشتر تصدي گري پررنگ شد. وقتي تصدي گري پررنگ ميشود، خواه ناخواه نقش نظريه پردازي و نقش نظارت کمرنگ ميشود. اگر نقش نظارت به طور خاص کم رنگ شد، آن وقت خيلي چيزها را ميبينيم که يا توجيه ميشود، يا با سکوت از کنارش رد ميشوند. ان وقت اين شبهه ايجاد ميشود که مراجع تقليد قبل از انقلاب، قدرت نظارت داشتند، اما بعد از انقلاب، قدرت نظارتشان از دست رفته است. واقعا هم رفته است. يک نکته درستي است.
وقتي ميگويم قدرت اجتماعي، روز به روز به استحاله ميرود، همين است که مراجع ما، صدا ميدهد، سئوال ميکنند، شبهه ايجاد ميکنند، هيچ کس جواب نميدهد. اصلا خودشان را جوابگو نميدانند. بالاخره وقتي سه مرجع ميگويند بانکها شبهه ربوي دارند، بايد جواب دهند. به نظرم اين نکتهاي و اختلالي است که بايد به آن توجه شود. اگر قدرت اجتماعي مراجع کمرنگ شود، اين عقبه فقهي نظام سياسي ما هم در نهايت کمرنگ ميشود.
*نبايد نگاه شخصي به ولايت باشد
ايرنا پلاس: آيا فکر ميکنيد هنوز مانند سال 57-58-59، جامعه به حاکميت فقهي اقبال نشان ميدهد؟
افروغ: جامعه ايران هيچگاه بت پرست نبوده است. يعني حتي قبل از زرتشت پيامبر، هميشه ديندار بوده، يکتاپرست بوده. يکتاپرستيها هم مراتب دارند. هيچ گاه در تاريخ ايران، بتي ديده نشده است. تنديسهاي ديده نشده است. همواره خداپرست بوده. يکتاپرستي خاص بوده که دلالت سياسي داشته است. ضمن اين که سکولاريسم هم که اين روزها در دنيا معنا ندارد، امکان ندارد که نظامي بگويد من کاملا سکولار هستم. يک بحث علمي خاص دارد که اگر شد، من در خدمت شما هستم. امکان ندارد. همه جوامع غير سکولار هستند. مراتب غيرسکولاريستي آنها فرق ميکند. در تاريخ ايران، هميشه يک حرکت غير سکولاريستي بوده است. حتي آنها که قبل از انقلاب و قبلا از اسلام بررسي کردهاند، ميگويند بين زرتشت و سياست، رابطه بوده است. اين را در اشعار فردوسي هم ميبينيد. بنابراين نميتوانيد توقع داشته باشيد که اين جامعه با آن عقبه خواستار يک حکومت ديني نباشد. خواستار حکومت ولايت فقيه نباشد. ولي بحث اينجاست که نبايد نگاه شخصي به ولايت باشد.
يعني اگر ولايت فقيه را ميخواهد، ولايت فقه را ميخواهد. اگر ولايت فقه را ميخواهد، ولايت دين را ميخواهد. حتي در مورد مجلس خبرگان يک وقت در چارچوب قانون اساسي به آن نگاه ميکنيد، يک زمان در چارچوب مطلوب اسلامي و به تعبير استاد مطهري، ولايت ايدئولوژيک نگاه ميکنيد. آن وقت اين مجلس خبرگان شما بايد هم اسلام شناس باشد، هم اخلاق شناس باشد، هم موضوع شناس باشد، هم فقيه باشد. بنابراين نه، من احساس ميکنم که کماکان اين نگرشي ديني مردم، هويت ديني مردم که خيلي هم بالاست و در همين پيمايش اخير سال 95، حدود بالاي 80 درصد مردم، هويت ديني دارند، بالاي 86-87 درصد. به اينها نميشود لجبازانه نگاه کرد يا آنها را ناديده گرفت. يک واقعيت است. اما به اين معنا نيست که مردم، حقوق و نيازهاي واقعي خود را ناديده بگيرند. مردم به هر حال، يک پکيج نياز دارند. هم نياز به توحيد و معرفت الهي دارند، هم نياز به حيات دارند، هم نياز به معاش دارند. بالاخره پکيجي را انتخاب کردند به نام انقلاب اسلامي. اين انقلاب اسلامي، سه شعار عمده دارد. از ولايت فقيه هم همين را ميخواهند. از حاکميت فقهي هم همين را ميخواهند. آزادي، عدالت اجتماعي، اخلاق و معنويت. يعني اگر اين حاصل نشود، آنها دست از گرايش خود برميدارند، دست از دين خود برنميدارند. دست از اين برميدارند که ما قرائت ديگري از حکومت ديني را انتخاب کنيم. والا نميشود بگوييم مردم حکومت غير ديني ميخواهند.
*لزوم فهم جديد از انقلاب
مردم حکومت ديني ميخواهند ولي با کدام دين، با کدام قرائت، با کدام اهداف و با کدام شعار؟ خيلي جالب است. اگر انقلاب اسلامي را يک پکيج ببينيد، ولايت فقيه يک رکن آن است، شعارهايش يک رکن آن است، بحثهاي جوهري انقلاب اسلامي يک بحث آن است. شعارهاي مردم هم يک بحث است. وقتي بحث آزادي، عدالت و اخلاق و معنويت پيش ميآيد، باور بفرماييد بهترين شعارهايي که بشر ميتواند بدهد و قابل جمع هم به لحاظ فلسفي باشد، همين است. آزادي، عدالت، اخلاق. چون ميدانيد که به لحاظ فلسفه سياسي، آزادي و عدالت قابل جمع نيست. چون آزادي يک مقوله فردي است و عدالت اجتماعي، يک مقوله اجتماعي است. اخلاق که يک مقوله دگرگرايانه اجتماعي است، ميتواند اين دو را به هم تلفيق کند و جمع کند. اين بهترين است. حتي در مردمسالاري ديني هم يک فلسفه سياسي نوظهوري به دست داديم که هم به سئوال فلسفه سياسي ثبوتي پاسخ ميدهد، هم جامعهشناسي سياسي و وجه اثباتي آن. از هر حيث نگاه ميکنيد، روي کاغذ خيلي خوب است. موفقيتهايي هم الحق والانصاف داشتيم. يعني قطع نظر از خيلي نقدهايي که من هم دارم، قطع نظر از بسياري کاستيها، ما حداقل در اين کشور، در اين دوره که در آن به سر ميبريم، استقلال سياسي داريم. شما استقلال سياسي را هم کم نگيريد. استقلال سياسي براي ما، هزينههاي زيادي داشته است. کما اين که براي کشورهايي که يک روزي ما به آنها وابسته بوديم، خيلي هم گران تمام شده است. بسياري از هزينههاو تحريمها و تهديدها، ناشي از همين وارستگي و استقلال ماست. الحق و الانصاف بايد قدر اين استقلال را دانست. چون ما اگر مستقل نباشيم، وابسته باشيم، تحقير ميشويم. ما الان محقر نيستيم. يک واقعيت است. ممکن است بگوييد به هر حال به لحاظ اقتصادي مشکل داريم که من اصلا همان اول گفتم. ولي به لحاظ سياسي مشکل نداريم. حالا ممکن است مشکلات عديدهاي داشته باشيم، آسيبهاي اجتماعي داشته باشيم، ولي به نظرم تازه آغاز کار است. ما تازه بايد بنشينيم يک فهم خوبي از انقلاب به دست بدهيم. براساس آن فهم خوب، واکاوي کنيم، آسيبها و کاستيها را بشناسيم و براي انبساط مغفول در جامعه و در حکومتداريمان چاره انديشي کنيم.
گفتگو از کيوان مهرگان
انتهاي پيام /*
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۲۶۷۷۴۰۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
سردار سلامی: عملیات وعده صادق استثنایی ترین تصمیم نظام بود
به گزارش گروه سیاسی ایسکانیوز، سرلشکر حسین سلامی روز چهارشنبه در همایش گرامیداشت مقام استاد و مربی که در ستاد فرماندهی کل سپاه برگزار شد، گفت: وعده صادق ظهور قدرت اراده ملت ایران بود که اراده ملت ایران در اراده رهبر ملت ایران متجلی و متراکم است. رهبری تجلی گاه اراده خداوند و اراده مردم است که در طول اراده خدا است، قدر نظام ولایی دانستن همین است.
بیشتر بخوانید: سردار سلامی: سپاه و بسیج همواره مدافع حقوق کارگران خواهند بودوی با بیان اینکه با عملیات وعده صادق همه یک شکوه و اقتدار جدید را تجربه کردند، افزود: رژیم صهیونیستی با طوفان الاقصی دچار شکست اطلاعاتی شده بود و با عملیات وعده صادق دچار شکست بازدارندگی شد.
فرمانده کل سپاه در ادامه گفت: در ایامی به سر میبریم که خداوند به جبهه اسلام نصرت آشکار و فتح مبین خود را جاری کرد و خداوند به ما این ظرفیت و استعداد را بخشید که ظرف نزول نصرتهای الهی در این شرایط خطیر و حساس و سرنوشت ساز انقلاب اسلامی باشیم.
سردار اسلامی افزود: همه می دانند که ما یک جهاد بلاوقفه و یک جنگ توقف ناپذیر و پیوسته ای را در طی دهه های اخیر با نظام استکباری و شرکای او در ائتلاف های متنوع داشتهایم. دشمن ما ذخایری از راهبردهای متنوعی را علیه ما در اختیار داشت و از این انبار استراتژی ها در اشکال مختلف در سالها و دهه های گذشته علیه انقلاب شکوهمند و نظام مقدس ما استفاده کرد. همه جهات نبرد را گشود و همه راه های غلبه بر نظام را آزمایش کرد تمام این نبردها مقیاس و وسعتی کامل در حداکثر اعمال ممکن قدرت بودند هیچ جا دشمن نه در افق زمان و نه در وسعت مکان و نه در شدت عمل از دشمنی کوتاهی نکرد.
فرمانده کل سپاه پاسداران ادامه داد: دشمن با همه ابزارها به میدان آمد، از جنگ خارجی تا پدیده تحریم سرسختانه و سهمگین اقتصادی تا ترور، نبردهای تکفیری ، جنگ های اطلاعاتی، فتنه های امنیتی ، تهاجمات فرهنگی، جنگ های رسانه ای همه راه ها را آزمود و انقلاب را در مقاطع مختلف با مخاطراتی جدی مواجه کرد.
وی گفت: تاریخ هم سراغ ندارد که کشوری در چهارمین دهه در معرض جنگ های سنتی و مدرن با دشمنی به وسعت نیمی از قدرت اقتصادی، فرهنگی، نظامی و سیاسی جهان درگیر شده باشد و در بعد از این چهارمین دهه در مقتدرتین، مسلط ترین و قوی ترین حالت خود قرار داشته باشد و هیچ چیزی جز جاری شدن سنت های الهی نمی تواند توجیه گر این واقعیت شگفت انگیز باشد.
سردار سلامی تاکید کرد: همه کشورهای دنیا با جنگ ضعیف می شوند اما جمهوری اسلامی ایران با جنگ قوی تر شد. همه کشورهای دنیا با تحریم تخریب می شوند اما جمهوری اسلامی ایران با تحریم ساخته شد. همه کشورهای دنیا با فشار سیاسی منزوی می شوند جمهوری اسلامی ایران با فشار سیاسی میدان نفوذ پیدا کرد. همه کشورهای جهان با اغتشاشات داخلی از هم فرو می پاشند اما نظام ما با اغتشاشات ثبات داخلی خود را مستحکم تر کرد. هرچه که دشمن عمل کرد برخلاف آن اثبات شد.
فرمانده کل سپاه با بیان این که ما و بخصوص سپاه در میدان جهاد رشد میکند گفت: مادامی که دشمن در لانه باشد و ما در خانه، نه او شکست میخورد و نه ما پیروز میشویم. تا وقتی که ما یکدیگر را ملاقات نکنیم نمیتوانیم دشمن را فرسوده و خسته و افسرده و ناتوان کنیم.
وی با تاکید بر این که ما در یک جنگ تمام عیار به سر میبریم افزود: عقربههای این جنگ مثل عقربههای ساعت در هر مقطع در یک مساله ما را با دشمن درگیر میکند. یکروز جنگ اقتصادی محور شرارتهای دشمن می شود، یکروز نبردهای تکفیری اوج میگیرد، یک روز فتنه داخلی مشتعل میشود که همه اینها ظهور اجزا و ارکان متنوع انبان و ذخایر راهبردهایی است که دشمن اندوخته است و حسب تجربه و براساس قدرت و دانش، ما هم در مقابل چنین دشمنی با تجربه و با دانش و ابزار و تعریف روشها در میدان حاضر باشیم.
سردار سلامی ادامه داد: راز موفقیتهای سپاه در گسترش قدرت، در ابتکارات راهبردی در نوآوریها و خلاقیتهای میدانی همین است که در سه سطح جنگ، سپاه درگیر است. همه در سطح راهبرد، هم عملیات و هم تاکتیک.
فرمانده کل سپاه گفت: ما محکوم به این هستیم که آگاهانه با بینش عمیق ، دانش قوی، ابزار پیشرفته ، روش های نو، دانش های جدید از انقلاب اسلامی حراست کنیم. حراست از انقلاب اسلامی همه ابعاد زندگی ما را در بر میگیرد چرا که تمام ابعاد زندگی ما را دشمن به جنگ تبدیل کرده است. از دانش ، اقتصاد، فرهنگ، سیاست، امنیت، معیشت همه آنها را به میدان جنگ تبدیل کرده است بنابراین آموزش ها در سپاه باید با این تنوع گسترده موضوعات رشد کند. سپاه باید در بعد ساختن کشور زیرساختها را با مدرن ترین ابزارها و پیچیده ترین فنون و تکنیک ها و با نوین ترین دانش ها کشور را بسازد.
وی با بیان این که ما دائم در حال مقایسه شدن هستیم افزود: ما را همیشه مقایسه میکنند آیا ما پیشرفت کردهایم یا عقب ماندهایم؟ افتخار امروز انقلاب این است که به برکت هنرنمایی نایب امام زمان (ع) ما هم به دشمنانمان حمله کردیم و دست های ما به اندازه باز بوده است. ولی امر ما دستهای دشمن را بسته است و هم کشور را ساخته است و هم قدرت دفاع از انقلاب و کشور را نوسازی کرده است. با این همه بحران پیچیده و درهم تنیده در وسط یک میدان سخت ایستاده با حکمت و منطق وحی و آگاهی عمیق از سنتهای الهی و نهراسیدن از شکوه ظاهری دشمن و نفوذ بر قلب مومنان و هدایت صحیح در لحظههای سخت و بخشیدن آرامش در میان امواج التهاب یک جامعه سرافراز و سربلند و پرآوازه به نام ایران اسلامی ساخته است.
سردار سلامی ادامه داد: دهها مجاهدت، پذیرش سختیها و ملامتها، ملامتهایی که از تیرها و کمانها از میان زبانهای ناآگاه و از بغض متراکم دشمن همواره نقطه مرکزی هدایت نظام را نشانه گرفته تا این قائمه پایدار و این استوانه استوار و این رکن وثیق غلبه اسلام را تضعیف کنند. این که خداوند در چند دهه در تمام میدانهای کثیر سخاوتمندانه نصرت خویش را بر قلب مومنان و ولی امر ما جاری کرده است و به قلوب استحکام بخشیده است.در ماجرای وعده صادق کامل دیدید که هیچ ایرانی از این که دشمن چه واکنشی نشان دهد نترسید. هیچ کس از دشمن نترسید با این که همه فکر میکردند این دشمن عکس العمل نشان می دهد.
فرمانده کل سپاه با تاکید بر این که هر ملتی پژواک و بازتاب شخصیت رهبر خود است گفت: خصوصیات رهبری و امامت این است که شخصیت و هویت و خصوصیات او درپیکره جامعه تکثیر و جاری می شود که این فرصت الهی است. در این ماجرا این استثنایی ترین تصمیم یک نظام بود. ممکن نیست هیچ رهبری و نظامی در نقطهای از عالم چنین تصمیمی را بگیرد. تصمیمی که از یک طرف بر یک شجاعت عظیم و از سوی دیگر بر یک حکمت عمیق تکیه دارد. وسعت این تصمیم و شجاعت آن شگفتی ساز این ماجرا بود. بخش مهم قدرت ما تجلی این اراده بود.
وی افزود: ما که اجرا کننده هستیم کار سختی انجام نمی دهیم او که تصمیم می گیرد و مسوولیت این عمل را بر عهده میگیرد و در میان فشرده ترین صف آرایی جهانی در قلب این صف آرایی فرود می رود و دشمن را از میانه می گسلد او منبع اصلی قدرت ما است.
سردار سلامی ادامه داد: این عملیات از این طرف روی یک نقطه انجام شد با همان تعبیر همان هندسی نقطه روی صفحه کاغذ، اما از آن طرف یک جهان پاسخ داد. جغرافیای آن طرف یونان، مدیترانه، دریای سرخ، حجاز، عراق، اردن، فلسطین، ترکیه این جغرافیایی جنگی بود که دشمن به کار برد. این طرف یک عمل محدود کسر فوق العاده از یک قدرت عظیم کسر بسیار کوچکی از یک قدرت بزرگ اما آن طرف همه ظرفیتهای یک جنگ بزرگ همزمان بدون غافلگیری بکار گرفته شد.
فرمانده کل سپاه اضافه کرد: تقریبا ۹۰ درصد غافلگیری ما گرفته شده بود و دشمن شاید لحظه دقیق و هدف دقیق را نمی داند. اما این جغرافیای صهیون آنقدر کوچک است که همه نقاط به هم مرتبط هستند اما فرانسه، اردن، انگلیس، آمریکا و اسراییل و دیگران در شعاعی وسیع تر همه با تمام قدرت بودند و همه عمل کردند و در مقابل یک عمل کوچک یک جنگ بزرگ را انجام دادند که البته فقط یکبار می توانستند این عمل را انجام دهند. اگر موج دوم حملات سر می گرفت کارایی این سیستم یکپارچه دفاعی حداقل ۵۰ درصد کاهش پیدا می کرد و در موج سوم ۵۰ درصد موج دوم و به همین نسبت.
وی گفت: این که این تصمیم گرفته شود که با وجود اعلام بزرگترین قدرت تاریخ بشر که ما در کنار اسراییل با اراده آهنین ایستاده ایم. در این نقطه کوچک پرتراکم پدافندی همه آمدند و همه می گویند واکنش نشان می دهیم با این فرض با چنین دشمنی مستقیم و رسمی با پذیرش مسوولیت صدها فروند موشک و پهپاد پرواز می کنند، چه اتفاقی صورت گرفته است، جنگ به سرزمین صهیونیستها کشیده شده است و همه می بینند و برای اولین بار پس از دهه ها یک قدرت جنگ را در سرزمین و فضای صهیونیستها کشیده است. هشت ساعت دلهره آشفتگی، ترس، اضطراب این اراده شلیک قدرت بی نظیری است و همه می دانند این قابل تکرار است و این معادله ما است.
سردار سلامی افزود: این عملیات همه جهان را آرام کرد حتی دشمنان ما آرام شدند. این کسانی هم که در شمال و غرب و جاهای دیگر ژست اقتدار میگرفتند همه خاموش شدند.
وی ادامه داد: رژیم صهیونیستی اصلا جنگ را در سرزمین خود نمی پذیرد. در دکترین دفاعی اسراییل جنگ در خارج از مرزها است. برای صهیونیست ها بازدارندگی به مفهوم عدم وجود اراده شلیک است نه اصابت. هیچ کس نباید اراده شلیک داشته باشد که همه اینها شکسته شد. جنگ پیش دستانه باطل شد. ما رسما اعلام کردیم که می زنیم و همه می دانستند. این عظمت است که رسما اعلام می کند می زنیم. سیلی می زنیم. می زند و نمی ترسد و به خدا توکل می کند. آخرین عبارتی که رهبری به ما فرمودند این بود که بر خداوند توکل کنید. توکل توام با تدبیر و حکمت و اراده و قدرت.
فرمانده کل سپاه گفت: باید سپاه را در حد و اندازههای این عملیات ها دید. البته این عملیات کوچک بود. سپاه را باید قوی کنید که البته قوی است اما قدرت مانند موجود زنده دائما باید در رشد و کمال و نوسازی باشد. اگر در رشد و قدرت متوقف شویم از دشمن عقب می مانیم. در دیدار با رهبر معظم انقلاب ایشان فرمودند که سپاه در بحث آموزش همه جانبه مجاهدت کند.
انتهای پیام/
کد خبر: 1229164 برچسبها حسین سلامی