مرگ منطق در سینمای ایران
تاریخ انتشار: ۳۰ بهمن ۱۳۹۷ | کد خبر: ۲۲۸۰۸۳۲۵
شاید شما هم تاکنون، از زبان اهلِسینما، درباره نظامِ منسجمِ علّیمعلولی در فیلمهای فرنگی شنیده باشید. بارزترین عنصر انسجامبخش این نظامْ منطقِ وقایع است.
به گزارش مشرق، نه از کودکی هیچکاکباز و کوبریکدوست و اسپیلبرگشناس بودهام، نه در نوجوانی از اصطلاحات ماسکه و لانگشات و کلوزآپ سر درمیآوردهام، نه مادرم تهیهکننده و پدرم کارگردان بوده است، و نه جلوی تلویزیون زاده و در سینما پرورده شدهام.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
بیشتر بخوانید:
انتقاد خانم خبرنگار از لباسهای عجیب بازیگران! +عکس رامبد جوان: درباره «پولشویی در سینما» شک ندارم فیلم هادی حجازیفر از پشت صحنه ماجرای نیمروز ۲شاید شما هم تاکنون، از زبان اهلِسینما، درباره نظامِ منسجمِ علّیمعلولی در فیلمهای فرنگی شنیده باشید. بارزترین عنصر انسجامبخش این نظامْ منطقِ وقایع است. یعنی اینکه چرا فلان اتفاق رخ میدهد و رابطه آن با اتفاقات پیش و پسش چیست؟ این منطق با منطقِ حاکم بر شطرنج از یک تبار است. در شطرنج، تعداد حرکات آغازین زیاد و دست شطرنجباز باز است اما با هر حرکت از این تعداد کاسته میشود و دایره اختیارات شطرنجباز نیز کوچکتر میگردد. این روند گاه چنان ادامه مییابد که شطرنجبازان را بر سر یک حرکت مشخص به اِجماع میرساند.
البته قبول دارم که با وجود این همتباری، منطق سینما به سختی و خشکیِ منطق شطرنج نیست اما هرقدر فیلمنامهنویس بر قوّت و دقت آن پای بفشارد، روایت فیلم استوارتر میشود. آنگاه، مخاطب نیروی تحلیل خود را به کار میاندازد و افزون بر لذتهای دیداری و شنیداری، از انسجام منطقی هم لذت میبرد. لذات دیداری و شنیداری یکسویهاند، بدینمعنا که مخاطب بههیچروی نمیتواند در عالَم گمانه با فیلمساز مشارکت کند اما در لذت از انسجام منطقی، نوعی دوسویگی جاری است، زیرا مخاطب میتواند بر اساس قواعد علّیمعلولی، رخداد بعدی را حدس بزند و ضعف و قوتِ تحلیلِ خود و فیلمسازان را بسنجد.
ازاینرو، شاید لذت از منطق منسجم بهنسبتِ لذت دیداری و شنیداری برایش گیراتر و در خاطرش ماناتر هم باشد؛ چراکه وی را از بینندهای منفعل به بینندهای فعال برمیکِشد و او را در روند و سازنده فیلم دخیل میسازد. اما آنچه من در فیلمهای جشنواره امسال دیدم، ضعف خاطرخراشِ اغلبِ فیلمها در همین انسجام منطق بوده است. نیک آگاهم که همه فیلمها را نباید به یک چشم نگریست؛ زیرا هر فیلم را باید در بستر و فضای رِواییِ خودش بررسی کرد و آن را بر پایه منطق خودش کاوید؛ چنانکه مثلاً جاروسواریِ هری پاتر در بستر رِواییِ آن داستان با منطق خودش ناسازوار نیست؛ اما آنچه من از آن گلایه دارم، این است که غالبِ فیلمهای جشنواره امسال حتی به منطق برساخته خودشان هم پایبند نبودهاند. مثلاً در «آنجا، همان ساعت»، زَری که زمانی معشوقه سامان بوده است، با پسری دیگر ازدواج میکند و سامان که سرباز و از این ماجرا کاملاً بیخبر است، بدون اینکه کسی به او خبر داده باشد، دقیقاً زمانی که زَری در ماشین عروس است، سر میرسد و با داماد گلاویز میشود! این اتفاق را چطور میتوان توجیه کرد؟ چنین چیزی برای مخاطب چقدر باورپذیر است؟ در سیر روایت، یک پدیده هم میتواند قوامبخش داستان باشد، همگسیختگی ایجاد کند. هنر فیلمنامهنویس در همین است، وگرنه اگر جز این باشد، فیلمنامهنویسی با چهلتکهسازی از وقایع چه فرقی میکند؟!
از همین منظر، دقت در فیلمنامههای معمایی و کارآگاهی صدچندان ضرورت و حساسیت مییابد. فیلم «سرخپوست» که ژانری معمایی داشت، در این زمینه زیرکانه عمل کرده بود و خوب از پس جنبه علیمعلولی داستان برآمده بود. نویسنده بدون پرداختن به حاشیههای زائد، شخصیتهای داستان خُردخُرد را میپرداخت و نشانهها را اندکاندک در ذهن بیننده میکاشت. بهبیان دیگر، با گذشت هر سکانس، مخاطب نیز در ذهن خود، با استفاده از تحلیل و استنتاج منطقی خودش، همگام با فیلم پیش میرفت و قدمبهقدم به مخفیگاه زندانیِ گریخته نزدیکتر میشد. سپس ذرهذره، تحلیلهای خود را با سیْر فیلم میسنجید و دقت و صحت منطقی روایت را بهنقد میگذاشت.
از تشتت منطقی فاحش در فیلمهای «تیغ و ترمه» و «سمفونی نهم» که بگذریم، به آشفتگی و توزیع نامناسبِ روایت در فیلمهای «قصر شیرین» و «حمال طلا» میرسیم. منظور از «توزیع مناسب»، انطباق میزان زمان پرداخت یک اتفاق با میزان اهمیت آن در روایتپردازی است. این اصل بر نوشتن یادداشتهای سرمقالهای ازجمله همین یادداشت هم حاکم است. بدینمعنا که منطقاً، سوژههای اصلی و مرکزی بهنسبتِ سوژههای فرعی و حاشیهای، حجم بیشتری از نوشته را بهخود اختصاص میدهند؛ به همان میزانِ اهمیت رِواییشان.
در این دو فیلم، مخاطب درمییابد که نویسنده نتوانسته است پدیدهها را طوری در فیلمنامه توزیع کند که دستِ آخر با کمبود زمان مواجه نگردد و مجبور نشود سروته ماجرا را جبراً سر هم آورَد.
«دیدن این فیلم جرم است» از این ضعف جان بهدر برده و از فیلمنامهای نسبتاً منسجم برخوردار است؛ اما یک ضعف بزرگ در آن به چشم میآید که منطقِ کلیتِ داستان را بههم میریزد. در آن فیلم، مسوولان بلندپایه حکومت از سفارت بریتانیا حساب میبرند و از خدشهدارشدن چهره دیپلماتیک جمهوری اسلامی در جهان هراسان دارند، درحالیکه بارها در فیلم اشاره میشود که سفارت بریتانیا قبلاً تسخیر شده است. این حتی با منطق معمول و معلوم کوچهبازاری هم نمیخواند؛ مَثلهایی مانندِ «چون که صد آید نود هم پیش ماست» یا «آب که از سر گذشت، چه یک وجب چه صد وجب» نماینده همان منطق پذیرفته کوچهبازاریاند.
بیمنطقی در نامگذاری فیلمها هم نامطبوع است. نام فیلم مانند تیترِ خبر است. میشود و پسندیده است که تیتر خبر ایهامدار و نظرگیر باشد اما بیربط بودنش با محتوا خطاست. «بنفشه آفریقایی» در آن فیلم آنقدر بارز و مهم نیست که لایق نامش باشد. حتی اگر سکانس مربوط به بنفشهها هم حذف میشد، اثری در ماجرای داستان نداشت. در «سمفونی نهم» هم پخشکردن بیخود و بیجهت یک آهنگ نمیتواند دلیل موجهی برای نامگذاری آن باشد. «جمشیدیه» جز اینکه احتمالاً محل وقوع جرم بوده، چه اهمیتی در روند داستان دارد که نام فیلم را به خود اختصاص میدهد؟ آوردن صفت «دوم» در نام «سال دوم دانشکده من» هم هیچ دلیلی ندارد. مثلاً اگر بهجای سال «دوم»، سال «اول» یا «سوم» یا «چهارم» میآمد، چه توفیری داشت؟! البته نام فیلم در فیلمهایی مانند «قسم»، «بیستوسه نفر»، «حمال طلا» و «سرخپوست» موجه مینماید.
بیتوجهی به منطق زبانی نیز قِسمی رایج از انواع بیمنطقی در اغلبِ فیلمهاست. این موضوعْ یکی از همان نکتههایی است که ما در «هفت اصل ویرایش فیلمنامه» بدان توجه کرده و سه اصل را به آن اختصاص دادهایم:
۱. یکدستبودنِ زبان هر شخصیت در فیلم، هم بهطور کلی، هم در هر موقعیت خاص؛
۲. تخصصیبودنِ سبک و لحن زبان هر شخصیت در تناسبْ با ویژگیهای روانی و رفتاری شخصیتها؛
۳. تناسبداشتنِ گفتار و لحن شخصیتها با دیگر عناصر فیلم در هر موقعیت.
هرکدام از این اصول اگر در فیلم رعایت نشود، کلیت منطق فیلم آسیب میبیند. مضاف بر اینها، شقّی دیگر از منطق زبانی هست که به مسائل تاریخی زبان مربوط میشود. مثلاً اگر صحنهای مربوط به دوران پیش از اسلام است، وجود واژههای عربی در آن معقول نیست و اگر هم قرار باشد وامواژهای از خانواده زبانهای سامی در زبان ایرانیان آن دوران باشد، آن زبان منطقاً زبان ایرانی خواهد بود، نه عربی. در چند جا این منطق تاریخی زبانی رعایت شده بود و دقت فیلمنامهنویس را دستِکم در آن زمینه نشان میداد. نمونهاش در فیلم «ماجرای نیمروز ۲: رد خون» بود. آنجا که دختربچه خوندماغ میشود و پدرش تقاضای «کلینکس» میکند، نه «دستمال کاغذی»؛ زیرا در آن زمان، برندواژه کلینکس هنوز جای خود را به واژه دستمالکاغذی نداده بود.پُر هویداست که همین بیمنطقی در عناصر سینمایی هم موج میزند اما من نه از آن عناصر سر درمیآورم، نه آن را موضوع بحث خود قرار دادهام؛ بههمینجهت از منطق در بهکارگیری عناصر سینمایی درمیگذرم و این را به اهلِفنِ همان حوزه وامیگذارم.
آنچه بیش از همه بر عموم مخاطبان گران میآید و آنان را از فیلم دلزده میکند، همان بیمنطقی رِوایی است که بحثش در این یادداشت رفت و نمونهای چند بر آن ذکر گشت. خوشبختانه، رعایت منطقِ روایت نه ذوق میخواهد، نه تجربه، نه سرمایه؛ بلکه فقط نگاه موشکافانه طلب میکند و گاه تخصص و پژوهش. باشد که زینپس، بیشتر دقت ورزیم!
منبع: صبح نو
منبع: مشرق
کلیدواژه: بودجه 98 تحولات ونزوئلا گام دوم انقلاب جشنواره فجر سینمای ایران فیلم سینمایی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۲۸۰۸۳۲۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
فرهنگستان ظرفیتی برای دغدغه انقلاب فرهنگی در مسیر تمدن نوین است
خبرگزاری مهر-گروه دین و اندیشه: انقلاب اسلامی در بهمن ۵۷ به پیروزی رسید و در رفراندوم سال ۱۳۵۷ نظام جمهوری اسلامی ایران مستقر شد.اولین دستور کار شورای انقلاب و نیروهای انقلابی تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی توسط مجلس خبرگان قانون اساسی بود. کسانی که آن روزها مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی را دنبال میکردند نام یکی از نمایندگان با توجه به مسائل نویی که در سخنانش ارائه میداد، مورد توجه چهرههای علمی و اندیشهای قرار گرفته بود؛ سید منیرالدین حسینی.
هدف اصلی انقلاب اسلامی در مبارزات ضداستبدادی یا ضداستعماری خلاصه نمیشد؛ بلکه شروع یک تحوّل فراگیر برای اداره بهتر جهان ذیل جریان توحیدی نبی مکرم اسلام (ص) بود. اگر انقلاب اسلامی یک حرکت ملی، یا ضد استعماری بود، در مرزهای خود محدود میماند؛ حال آنکه با گذشت قریب به چهار دهه، توانسته است مرزهای خود را در نوردد و آغازی باشد برای حرکت به سمت حاکمیت اسلام بر تمامی ابعاد حیات فردی و اجتماعی بشر در دوران ظهور حضرت بقیه الله (عج) و شکلگیری تمدن بزرگ اسلامی
تعلق عمیق استاد سید منیرالدین حسینی الهاشمی به آرمانهای حضرت امام خمینی و عدم مسامحه و اهمال در جهاد فرهنگی، باعث شده بود تا آن استاد فقید در این دستاورد بزرگ (تولید منطق موضوعشناسی) که ظرفیتی بالاتر از تلاشهای امروزین جامعه علمی کشور برای تحقق اسلام در رفتار نظام دارد متوقف نشود زیرا با تولید منطق انطباق، مسألهای اساسیتری به نام «هماهنگی منطقها» (یا فلسفه منطقها) در مقابل او قرار گرفته بود.
به عبارت دیگر استاد حسینی الهاشمی در مرحله دوم از فعالیتهای علمی خود، نسبتِ بین «منطق انطباق» (ابزار جلوگیری از خطا در انطباق احکام کلی بر موضوعات برخاسته از تمدن مدرن) و دو منطق موجود در عرصه معارف حوزوی را موضوع دقتهای بنیادین خود قرار داد: «منطق صوری» که ابزار جلوگیری از خطا در تفکر بود و بکارگیری آن، اعتقادات حقه را نتیجه میداد و «منطق فهم از خطابات» که در علم اصول فقه تبلور یافته بود و به عنوان ابزار جلوگیری از خطا و انحراف در فهم بیانات شارع مقدس، استنباط قاعدهمندِ احکام عملی را میسر میساخت. واضح بود که هر یک از این منطقها بر اساس ضرورتهای عینیِ متفاوت از یکدیگر تولید شده بودند؛ ابتدا برای مقابله با حمله ملحدین به اعتقادات مسلمین، منطق صوری و فلسفه توسط اندیشمندان مسلمان بکار گرفته شد و در ادامه، علم اصول برای مقابله با قیاس، استحسان و استصلاح و فهم صحیح از بیانات شارع در عصر غیبت تدوین گردید و منطق انطباق نیز برای پیادهسازی احکام کلی رسالههای عملیه در نظام جمهوری اسلامی تولید شده بود.
اما این ضرورتهای عینی نمیتوانست یک هماهنگی علمی و انسجام تئوریک به این سه منطق ببخشد و آنها را براساس یک مبنای نظری به وحدت برساند و چنین خلأ قطعاً موجب ناهماهنگی در رفتار و عمل نظام اسلامی میشد. از اینرو، استاد سید منیرالدین حسینی در ابداعی بینظیر به بحث از «فلسفهی منطق» پرداخت و با طی یک سیر پژوهشی طولانی و پیچیده، به نقد و نقضِ «اصالت وجود» و «اصالت ماهیت» (در فرهنگ انتزاعی)، «اصالت ربط» (در فلسفه هگل) و «اصالت تعلق» (در فلسفه حاکم بر علوم کاربردی) همت گماشت و ضعف هر یک از این مبانی در تفسیر از «حرکت» و اصول عام آن (وحدت و کثرت، زمان و مکان، اختیار و آگاهی) و بالتبع ناتوانی آنها در هماهنگسازی منطقها را مدلل ساخت و «فاعلیت» را به عنوان مبنای تحلیل جدید از حرکت و بهمثابه حد اولیهی حاکم بر منطقها اثبات نمود. لذا بر این اساس، آن فقید سعید در فلسفه چرایی و فلسفه چیستی متوقف نشد بلکه توانست «فلسفهی چگونگی اسلامی» را نیز تأسیس کند و با دستیابی به قدرت تبدیل و بهینه معادلات عینی، زمینه را برای بیمهشدن نظام اسلامی در برابر «فلسفهی چگونگی مادی» که به جای اکتفا به مغالطه نظری و از طریق تنظیم شرایط پرورش اجتماعی، بشریت را در برابر مغالطه عینی سهمگینی قرار داده فراهم نماید.
دغدغه انقلاب فرهنگی در مسیر تمدن نوین اسلامی فرهنگستان علوم اسلامی قم از سال ۱۳۵۹ که توسط استاد سید منیرالدین حسینی الهاشمی در پی یافتن ملازمات وعده انقلاب اسلامی نسبت به «اسلام در عمل» بوده است، و در عمری به درازای خود انقلاب اسلامی، سیر توسعه دولت، جامعه و تمدن اسلامی را مورد مطالعه عمیق قرار داده تا برای توفیق هر چه بیشتر انقلاب اسلامی ایران، به دنبال یافتن راهکارهای مؤثر باشد؛ لذا از یک سو میتوان محور فعالیت فرهنگستان علوم اسلامی قم را یافتن «نرم افزار اداره» دولت و جامعه انقلابی در مسیر جامعهپردازی و تمدنسازی اسلامی دانست. اندیشه بنیادینی که سالها حرکت فرهنگستان را جهت دهی کرده این است که انقلاب شکوهمند اسلامی باید بتواند به عرصه فرهنگ و به ویژه فرهنگ تخصصی و بنیادی صادر شود، یا به تعبیر معهود در ادبیات انقلابی، انقلاب فرهنگی نیز علاوه بر انقلاب سیاسی در محیط تحت قیمومیت جمهوری اسلامی رخ دهد. در این نگاه، اسلامیت نظام و جریان اسلام در عمل، تنها از بُعد فرهنگی جامعه و اجزا و ارکان آن قابل استمرار است؛ وگرنه با دستیابی صرف به قدرت و دولت و اقتدار سیاسی و نظامی، استمرار اسلامیت نظام تضمین نخواهد شد؛ زیرا لایه فرهنگ جامعه میتواند همه اقتدارها را به ضد خود تبدیل کند و با اسم اسلام و تو خالی کردن آن از محتوا، ضد اسلام را توسعه دهد. توسعه و تعالی براساس آموزههای پیامبران انقلاب اسلامی و حکومت مبتنی بر آن، مدعی توسعه و تعالی براساس آموزههای پیامبران - و نه زندگی صوفیانه- است که امروزه قلوب کثیری را نیز در سراسر جهان به آرمان خود امیدوار کرده و در ایجاد انگیزه برای حرکت به سوی جهتی غیر از جهت دنیای مدرن، توفیق زیادی داشته است؛ اما برای تحقق جامعه غیرمادی ای، که چرخهای آن، ابزارهای میل به دنیای مادی نباشد، تنها انگیزههای سرشار کافی نیست و پیداست که با کلی گویی نیز نمیتوان از عهده چنین تکلیفی برآمد؛ بلکه باید به الگوهای واضح و مناسب اداره جامعه متعالی و مؤمنانه دست یافت.سوال اینجاست که در دستیابی به الگوهای اداره جامعه ایمانی، تا چه حد میتوان از الگوهای توسعه در نظامات مدرن غربی بهره برد؟ در اندیشه استاد سید منیر الدین حسینی در عین آنکه استفاده از الگوی دیگران در حالت اضطرار جایز است، ولی نکتهای را نیز نباید فراموش کرد که اگر نزاع ما با دنیا بر سر همین الگوهای زندگی است، باید حرف جدیدی را به جهانیان عرضه کنیم؛ در غیر این صورت حرکت انفعالی در مقابل دشمن، جز تضعیف مواضع نظام اسلامی در درازمدت نتیجهای نخواهد داشت. بی تردید اگر حرکت اثباتی آغاز شود و به نتایجی هم برسد، به سرعت، در میان کسانی که نگاه مثبتی به مدرنیته غربی ندارند، جایگاه خواهد یافت و موازنه قدرت جهانی را به نفع فرهنگ مذهب تغییر خواهد داد.
ما نمیتوانیم از یک سو قصد طراحی ساختار سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه را براساس یک آرمان مشخص داشته باشیم و از سوی دیگر معادلات لازم برای چنین امری را از دستگاهی دیگر و با آرمانی متفاوت با مطلوب خود، به عاریت بگیریم. استاد حسینی الهاشمی معتقد بود: امروزه تهاجم بر اصل حیات اجتماعی اسلام مثل دوران مغول نیست که سر هر کوچهای میآمدند و با شمشیر و زوبین میایستادند و دستور به کفر میدادند؛ بلکه توسط «مدل ها» صورت میگیرد. «تهاجم عینی»، به وسیله «تصمیمگیری اجتماعی» واقع میشود! هر جامعهای، مسئولینی برای تصمیمگیری کلّ جامعه دارد که آنها درباره کل مقدورات جامعه، «تصمیم گیری» میکنند؛ اما «تصمیم سازی» برای تصمیم گیران به وسیله «مدل ها» انجام میشود. دنیای مدرن نیز همین ابزار را برای تهاجم به فرهنگ ادیان برگزیده است که «مدل اقتصادی» یکی از شاخههای آن است. البته «مدل» نیز در بالاترین سطح، همان «روش علوم» است؛ لذا به گزاف نیست اگر بگوییم تهاجم اصلی به اسلام از ناحیه علوم پایه صورت میگیرد که رکن اصلی روش علوم و مدلسازی در دنیای امروز است. استاد حسینی الهاشمی میگفت: «آن شش ماهی پس از تصویب قانون اساسی و پیش از اعلام انقلاب فرهنگی که شدیداً در رابطه با اصل موضوع ضرورت ابزارهای تئوریک برای پیاده کردن اسلام در جامعه فکر میکردیم، به اینجا رسیدیم که اصلاً تعریف علم نسبت به تعریف سابق آن تغییر کرده است؛ یعنی علم دارای مبنا، منتجه، نظام و سیستم است و تحقیق علمی به صورت فردی انجام نمیگیرد. آن موقع خیلی وحشت زده شده بودیم؛ زیرا به هیچ احدی نمیشد این حرف را بزنیم تا اینکه امام بحث انقلاب فرهنگی را در اردیبهشت ماه مطرح کردند …؛ ولی متأسفانه نهادها و شخصیتهای مسئول در آن زمان پس از اعلام انقلاب فرهنگی و تأکید حضرت امام (ره) بر اخذ علوم انسانی دانشگاهها از حوزه علمیه به ضرورت معادله تجربی جدید درباره علوم انسانی واقف نبودند و به ترمیم، از نوع پیرایش و زدودن شاخ و برگ زائد میاندیشیدند و هرجا را که مخالف با اسلام بود، میزدودند؛ یعنی به عدم مخالفت قطعیه (مخالفت صریح) باور داشتند، نه لزوم احراز موافقت قطعیه (تولید علم ازمبانی تا روشها و روبناها براساس منطق و اندیشه اسلامی)». استاد حسینی الهاشمی در جای دیگر میگوید: «تا زمانی که «انقلاب فرهنگی» در جمیع شئون محقق نشود، نمیتوان از پذیرش پیام «انقلاب سیاسی» خود در سطح جهان، توسط مردم کشورهای دیگر مطمئن بود؛ چون ادعای انقلاب ما همواره ارائه تمدنی نوین که شالودههای آن رنگ دیانت دارد بوده و هست و اگر قرار باشد همواره از ابزار فرهنگی خصم، به صورت مطلق یا مشروط بهره جوییم آیا اولاً میتوان چنین تمدنی را بنا نهاد و ثانیاً بر فرض بناگذاری، آیا میتوان ادعا کرد که چنین تمدنی از آنِ ماست؟ درحالی که «روش» و «معادله» دیگران را به عاریت گرفتهایم!».
با اعلام انقلاب فرهنگی در اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۹ و تعطیلی دانشگاهها تکاپویی جدی در فضای حوزههای علمیه و اساتید و دانشجویان انقلابی دانشگاهها آغاز و دیدگاههای مختلفی در زمینه نحوه پیگیری این مسئله مطرح شد. این موضوع همچنین مبدأ شکلگیری جریانهای فکری فرهنگی مختلف و نیز تأسیس نهادهایی چون ستاد انقلاب فرهنگی شورای عالی انقلاب فرهنگی و مراکزی آموزشی و پژوهشی همچون دانشگاه امام صادق (ع)، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه و… شد.
در چنین فضایی بود که مرحوم حجتالاسلام والمسلمین سید منیرالدین حسینی شیرازی با توجه به دغدغههای قدیمیای که از دوران مبارزات دوران ستمشاهی نسبت به خطر انحراف و وابستگی علمی و فرهنگی انقلاب، به جریانهای مختلف غیراسلامی داشت و سپس با حضور در مجلس خبرگان قانون اساسی «خلأ تئوریک نظام» را در «اداره جامعه براساس اسلام» دریافته بود، مسیری ویژه و بلندمدت را برای پیگیری مسئله انقلاب فرهنگی آغاز نمود.وی به کمک جامعه مدرسین حوزه علمیه قم از تابستان ۱۳۵۹ سمینارها و مجامع علمی را برپا کرد که در نهایت به تأسیس رسمی «دفتر مجامع مقدماتی فرهنگستان علوم اسلامی» با پیام مرحوم علامه طباطبایی (ره) و حضور حضرت آیت الله گلپایگانی منتهی شد که اکنون پس از قریب به سه دهه تلاش مستمر و با وجود فقدان بیانگذار فقید آن به مرور ثمرات آن در حال شکوفایی است. کد خبر 6083769