تجربه مرگآگاهی در مستند خانهای برای تو
تاریخ انتشار: ۷ فروردین ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۳۲۲۸۸۵۷
مستند «خانهای برای تو» عشق و امید به زندگی را در سختترین مراحل زندگی و حتی در زمان دست و پنجه نرم کردن با سرطان یادمان داد. ۰۷ فروردين ۱۳۹۸ - ۰۱:۳۰ فرهنگی سینما و تئاتر نظرات - اخبار فرهنگی -
خبرگزاری تسنیم- علیرضا رحیم بصیری:
مستند «خانهای برای تو» توانست بهترین و بیشترین جوایز را در جشنواره سینما حقیقت کسب کند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
صحنه آغازین فیلم با تعلیقی درخور آغاز میشود؛ جایی که پسر جوان با تراشیدن موهایش عزم سفر به تهران را میکند. معلوم نیست که چرا او با سر تراشیده به تهران میرود؛ شاید سرباز است، شاید بیکار است و شاید هم بیمار. او حالا همدم جدیدی را در کنار خود دارد و آن هم «سرطان» است. لفظی که حتی اسمش، رسیدن به ته خط زندگی را برای خیلیها یادآوری میکند اما در مقابل، همیشه کسانی هستند که از مرگ هم فرصت میسازند. فرصتی که اجازه زندگی کردن به دیگران را میدهد.
داود جوان 30 ساله گیلانی شخصیت اصلی این فیلم است. دو عشق در قلبش جاری است؛ فوتبال و همسر. چند ماهی میشود که فوتبال را به دلیل بیماریاش کنار گذاشته و تنها دلخوشیاش تماشای بازی بچه محلها از پشت فنسها است اما در مقابل، عشقی در قلب دارد که سرطان بزرگ را هم شکست میدهد. از وقتی که میفهمد سلولهای سرطانی ذره ذره بدنش را فرا میگیرند تا زمانی که تصمیم بزرگش را مزه مزه میکند، تنها یکی دو ماه میگذرد. او به سرطان مبتلا شده است و حالا باید راهی را آغاز کند که معلوم نیست انتهای آن به کجا میرسد. در اولین اقدام و بنا به توصیه پزشک، به تهران میرود تا روند شیمی درمانی را آغاز کند اما در تمام لحظات ذهنش مشغول یک نفر است؛ کسی که تنها یکی دو سال است وارد زندگی او شده و شاید یکی دو ماه دیگر تنها شود.
داود تصمیم خود را گرفته است، تنها راه مبارزه با سرطان، ساخت خانه آرزوها است. خانهای که در نبودش سر پناه شریک زندگی او است و مراحل ساختش فکر و خیال سرطان و مرگ را از دهنش دور میکند. پس با جیب خالی به دنبال خرید زمین میرود تا خانهای ویلایی را در آن بسازد. معلوم نمیشود که چگونه پول زمین و ساخت خانه جور میشود اما چیزی که مهم است، امید به زندگی و جنگ با بزرگترین قاتل انسان یعنی ناامیدی است. همزمان که ساخت خانه پیش میرود، سرطان پس میرود. وقتی مراحل شیمی درمانی او به پایان میرسد و متوجه میشود که سرطان کم کم رنگ خود را از دست داده است، چشمش پر از شادی است. او حالا پس از مدتها میتواند موهای نیمه بلندش را شانه کرده و فوتبال بازی کند. خنده رضایت بر لبهای تمام مخاطبان هم نشسته است و در دل خدا را شکر میکنند که این جوان دوباره به آغوش زندگی برمیگردد اما انگار قرار نیست که داود رنگ خوشی را ببیند. یک اتفاق ناگوار، دوباره سایه سرطان را بر زندگیاش میافکند.
صحنه پایانی، ماجرای تلخی را در دل دارد. داود، فیلم عروسیاش را میبینید. انگار قرار است که آخرین خاطرات خوبش با همسرش را در خانهای که به دست خودش ساخته شده است، رقم بزند. سرطان بالاخره او را از پای درمیآورد و تنها یادگاریاش یعنی «خانهای برای تو» را در کنار یک عکس ربان مشکی، اشک و آه مخاطب و چند شاخه گل بر روی قبرش به جای میگذارد. شاید سرطان او را شکست داده باشد اما یادگاریاش تا سالها امید را برای همه به ارمغان میآورد.
انتهای پیام/
R1013149/P/S4,34/CT4 واژه های کاربردی مرتبط جشنواره سینما حقیقت مرکز مستند سوره مستندمنبع: تسنیم
کلیدواژه: جشنواره سینما حقیقت مرکز مستند سوره مستند جشنواره سینما حقیقت مرکز مستند سوره مستند
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۳۲۲۸۸۵۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
«اُمّ علاء»؛ مادر شهیدی که هفت عزیزش را تقدیم اسلام کرد
به گزارش گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، کتاب «اُمّ علاء»؛ روایت زندگی اُمُّالشهداء فخرالسادات طباطبایی اثر سمیه خردمند، روایت زنی است که هفت نفر از اعضای خانوادهاش به شهادت رسیدند. زنی که هجده فرزندش را در خانهای شصتمتری و وقفی بزرگ کرد.
خانهای که هر وقت پنجرهاش را باز میکرد؛ چشمانش به گنبد مطهر حرم حضرت علی علیهالسلام گره میخورد و نسیم رأفت جناب ابوتراب وارد خانه و زندگیشان میشد.
فخرالسلادات یا همان «اُمّ علا»، مادر چهار شهید، همسر شهید، خواهر شهید و مادر همسر شهید است. پدر و مادر فخرالسادات در جوانی به بهانه تعلیم در حوزه علمیه نجف، از تبریز به نجف اشرف هجرت میکنند و همانجا ماندگار میشوند.
فخرالسادات در نجف به دنیا میآید و در سن سیزده سالگی با آیتالله سید حسن قبانچی که یکی از شاگردان ممتاز پدرش سید محمد جواد طباطبایی تبریزی بود ازدواج میکند. آنها در خانه وقفی کوچکی در جوار حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام زندگیشان را با عشق آغاز میکنند و حاصل این ازدواج میشود هجده فرزند، نه پسر و نه دخترکه در دوران خفقانی که رژیم بعثی صدام در عراق ایجاد کرد، آنها را به سمت دروس حوزوی سوق داد. تعدادی از فرزندانش شاگرد آیت الله صدر بودند و دخترانش در مکتب بنتالهدی صدر درس میخواندند.
در دوران نخست وزیری حسن البکر پسرش عزّالدین و برادرش عمادالدین که هر دو از شاگردان نخبهی آیت الله صدر بودند دستگیر و روانهی زندان شدند. حسن البکر که از خود اختیاری نداشت، با نظر صدام اعدام این دو روحانی بزرگوار را صادر کرد. این برای اولین بار بود که در نجف خون روحانیت ریخته میشد. چند روز قبل از اعدام، ام علاء با پسر و برادرش ملاقات میکند و به آنها وعدهی بهشت و دیدار با امام حسین (ع) را میدهد.
بعد از شهادت سه فرزندش، ام علاء همراه همسرش ابو علاء به دستور صدام روانه زندان شد. به دلیل فعالیتهای سیاسی دیگر پسرانش در ایران علیه رژیم صدام، این زن و شوهر مبارز و صبور یک سال ونیم در زندان حزب بعث به سر میبردند. درواقع رژیم بعث قصد داشت با این شیوه دیگر پسران وی را به دام بیندازد که مؤفق نشد.
ام علاء در طول زندگی متحمل رنجها و سختیهای زیادی شد. ولی هیچگاه خم به ابرو نیاورد و همچنان در آرزوی سرنگونی رژیم بعث به سر میبرد. ام علاء زنی به شدت صبور، مؤمن، با اخلاق و متواضع بود که در طول زندگیش همیشه به اقوام رسیدگی و از آنها دلجویی میکرد. در بین خویشاوندان برای هر کس مشکلی پیش میآمد او اولین نفر بود که برای حل مشکلش قدم برمیداشت.
او ده سال آخر زندگیش را در حالی که دست و پای چپش در دوران اسارت از کار افتاده بود و هیچ خبری از سرنوشت همسرش ابو علاء نداشت، به ایران هجرت کرد. در ایران ساکن قم شد و تمام کارهای شخصیاش را با توجه به شرایط جسمانی که داشت خودش انجام میداد.
همیشه در طول عمرش فرزندانش را به پشتیبانی از حضرت امام خمینی (ره) و پیروی از ایشان توصیه میکرد. به آنها میگفت: اگر همهی شما هم فدای اسلام شوید ناراحت نمیشوم؛ بلکه افتخار میکنم و بدانید خون فرزندان من رنگینتر از خون فرزندان اباعبدالله نیست.
در بخشی از کتاب «اُمّ علاء» آمده است: نشست روبهروی مامه و هر دو با هم گریه میکردند و روضه میخواندند. پدر با گریه گفت: «علویه! حالا مثل امالبنین چهار پسر فدا کردی.»
شاید میخواست با این کلمات، دل مادر داغدیدهام را آرام کند.
مامه دستی به صورتش کشید و میان هقهق گریههایش گفت: «من کجا، امالبنین کجا ابوعلاء؟ امالبنین تمام فرزندانش را تقدیم کرد؛ اما من هنوز چند پسر دیگر هم دارم.»
انتشارات شهید کاظمی در نظر دارد با امضای نویسنده و نگین دُرّ نجف، چاپ اول این کتاب را به مخاطبان ارائه دهد.
این کتاب در ۲۵۵ صفحه در قطع رقعی، با شمارگان هزار نسخه و با قیمت ۱۸۰ هزار تومان توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار نشر شده است.
علاقهمندان برای مشاهده و تهیه این کتاب میتوانند با ورود به سامانه من و کتاب manvaketab.com و همچنین از طریق ارسال نام عدد ۲۲ به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را تهیه نمایند.
انتهای پیام/